1404/09/08
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /بررسی روایت پنجم
بحث دلالی روایت: «مَنْ كَانَ عَلَى يَقِينٍ فَشَكَّ فَلْيَمْضِ عَلَى يَقِينِهِ فَإِنَّ الشَّكَّ لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ»
مرحوم شیخ انصاری و جمعی از اصولیین فرمودهاند این حدیث مربوط به حجیت استصحاب نیست بلکه این حدیث مربوط به قاعده یقین است. در اوایل بحث استصحاب به فرق بین قاعده یقین و استصحاب اشاره کردیم که در قاعده یقین، متعلق یقین و شک واحد است؛ یقین به حدوث و سپس شک به همان حدوث تعلّق می گیرد اما در باب استصحاب روشن است متعلق یقین و شک مختلف است همیشه یقین به حدوث است و شک در بقا است؛ و از آن طرفی در ادبیات گفته شده که فعل ماضی وضع برای نسبت تحققیه شده و نسبت تحققیه ملازم با ماضویت است یعنی در گذشته محقق شده است و کلمه "ثم" و "فاء" هم در علوم ادب برای ترتیب است.
گفته شده ظاهر روایت در این است که یقین به امری محقق شده و سپس شک در همان امر به وجود آمده که این با قاعده یقین مناسب است "فشکّ" یعنی در همان امری که یقین داشت شک پیدا می کند. در نتیجه شیخ انصاری میفرمایند: این روایت مربوط به قاعده یقین است و ربطی به استصحاب ندارد چون در قاعده یقین است که ابتدا یقین در نفس حادث میشود و سپس شک پیدا میشود.
همیشه بین شک و یقین در قاعده یقین ترتیب است و در باب استصحاب لازم نیست همیشه ابتدا یقین بوده باشد و بعدا شک حاصل شود بلکه ملاک متیقن سابق و مشکوک لاحق است نه خود سبق وصف یقین ایشان به تعبیر دیگر ما هو المعتبر در استصحاب، زمان موصوفین است دون الوصفین، یعنی متیقَّن و مشکوک در دو زمان باید باشند و زمان حدوث یقین و شک مهم نیست. ایشان در رسائل می گوید: و حيث إن صريح الرواية اختلاف زمان الوصفين و ظاهرها اتحاد زمان متعلقيهما تعين حملها على القاعدة الأولى و حاصلها عدم العبرة بطروء الشك في شيء بعد اليقين بذلك الشيء.[1]
مرحوم آخوند نیز در کفایه ابتدا فرموده که روایت ظهور در اختلاف زمان حصول یقین و شک دارد لذا با قاعده یقین مناسبت دارد چون در استصحاب یقین و شک در زمان واحد بایکدیگر جمع می شوند و ترتبی بین آنها نیست. و هو و إن كان يحتمل قاعدة اليقين لظهوره في اختلاف زمان الوصفين و إنما يكون ذلك في القاعدة دون الاستصحاب ضرورة إمكان اتحاد زمانهما.[2]
از این اشکال در کلمات اعلام به وجوهی جواب داده شده است:
وجه اول: جوابی است که مرحوم آخوند در کفایه الاصول مطرح کرده است. ایشان میفرمایند صفات نفسانی اگر در کلام اخذ میشود جنبه طریقیت دارد نه جنبه موضوعیت، مثل نور میماند ما به توسط نور همه اشیا را درک میکنیم و به خود نور هم نگاه میکنیم ولی نگاه ما به نور طریقیت دارد و در حقیقت نگاه به اشیا است. محقق خراسانی میفرمایند یقین و شک در این حدیث درست است در کلام اخذ شده است "من کان علی یقین ثم شک" ولی این صفات نفسانی طریق هستند مقصود از یقین متیقن است و مقصود از شک یعنی مشکوک گویا روایت اینگونه میگوید هر کسی متیقینی داشته است و سپس مشکوکی داشته است و در باب استصحاب پر واضح است که بین متیقن و مشکوک ترتیب است. متیقن طهارت این فرش است دیروز، و مشکوک نجاست این فرش است به تعبیر دیگر اگر متعلق یقین و شک از حیث زمان مختلف باشند در مقام تعبیر اختلاف و زمان وصفین بیان می شود و این امری متداول است(که یقین داشتی بعد شک کردی) چون یقین و شک فانی در متعلق شان هستند، خصوصیات متعلق به وصف سرایت می کند، لذا روایت مربوط به قاعده استصحاب است عبارت ایشان در کفایه اینچنین است: إلا أن المتداول في التعبير عن مورده هو مثل هذه العبارة و لعله بملاحظة اختلاف زمان الموصوفين و سرايته إلى الوصفين لما بين اليقين و المتيقن من نحو من الاتحاد. فافهم.[3]
به کلام مرحوم آخوند اشکال شده که این توجیه قابل قبول نیست به خاطر اینکه در مثال نور درست است نور طریقیت دارد اما در ادله لفظی هر کلمهای که در موضوع اخذ میشود ظاهرش این است که خود کلمه دخیل در موضوع است، اگر بخواهید بگویید این کلمه ظاهرش مراد نیست و مقصود معنای دیگر است نیاز به قرینه داریم.شما یقین در حدیث را میگویید به معنای خودش نیست بلکه به معنای متیقن است به چه دلیل؟ روایت میگوید: "من کان علی یقین ثم شک" شما میگویید یقین یعنی متیقن و شک یعنی مشکوک، به چه دلیل خلاف ظاهر مرتکب میشوید؟ لذا ظهور روایت در همان اختلاف زمان یقین و شک می باشد که با قاعده یقین تناسب دارد.