1404/09/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/اصالة الاشتغال /شک در مکلف به
طرح شبهه حیدریه و اقسام علم اجمالی
در بحث اصول، کلام سید حیدر صدر که معروف به شبهه حیدریه است، مورد بررسی قرار میگیرد. آنچه از کلام سید حیدر صدر، پدر مرحوم شهید، استفاده کردیم و در جلسه گذشته به آن پرداختیم، این بود که ایشان یک علم اجمالی سومی درست کردهاند. این در برنامه فعلی ما است که شک در مکلفبه وجود دارد؛ شبهه تحریمیه آیا با بعضی از اطراف علم اجمالی واجبالاجتناب هست یا نیست. این شخصیت بزرگوار، که مقداری در رابطه با زندگی ایشان نیز صحبت شد، قائل شده است به یک علم اجمالی سوم.
علم اجمالی اول این است که ما میدانیم یکی از دو ظرف نجس است.
علم اجمالی دوم این بود که عبای من که با طرف چپ ظرف تماس یافت، میان عبا و طرف راست ظرف (طرف راست)، یک علم اجمالی دوم شکل گرفت. ابن زهره از این علم اجمالی دوم استفاده کرد.
علم اجمالی سوم، که گویا کمتر از ابن زهره است، به این نحو است که ما یک حکم دیگری را به میدان میآوریم و علم اجمالی سومی را درست میکنیم. این فرض زمانی است که دو ظرف داریم که یکی آب است و دیگری شربت. آب را میخواهم برای وضو گرفتن و شربت را میخواهم بنوشم.
بیان علم اجمالی سوم و استدراک
علم اجمالی پیدا میکنم به اینکه عبای من که به آن آب یا عبای من تماس یافته، نجس است یا نوشیدن آن ظرفی که داخلش شربت است، حرام است. نوشیدنش حرام است. یک طرف نجاست و طرف دیگر حرمت است (شربت). خلاصه با این فرضی که عبای من به آب خورده است، یا عبا نجس است که نمیشود با آن نماز خواند و میگوییم بدن نجس است و یا نوشیدن آن شربت حرام است. خب این علم اجمالی سوم در دو طرفش، در هر یک از این اطراف، اصل جاری نمیشود. نمیتوانی ادعا کنی اصالة الطهاره، چون معارض داری. چون اصالة الطهاره قابل جریان نیست، زیرا معارض دارد. آن دو اصل با هم تعارض میکنند و تساقط میکنند. علم اجمالی به قوت خودش باقی میماند.
این علم اجمالی سوم را که مرحوم صدر پدید آوردهاند، یک استدراک نیز دارد. ایشان میفرمایند (حالا این عین کلام ایشان نیست، سخن ایشان را به این بیان آوردم): «یتصور جریان اصالة الحل فی الملاقا دون الاصالة الطهارة فی هذا الفرض بعد سقوط اصالة الطهاره فی الملاقی مع اصالة الحل فی الطرف الاخر لاجل عدم معارض له».
ایشان میفرمایند اگر شما در رابطه با اصالة الحلیه بخواهید قضاوت کنید، در ناحیه ملاقی میتوانید اصالة الحلیه جاری کنید. این پس از آن است که اصالة الطهاره در دو طرف تساقط کرده است. اصالة الحلیه اگر در یک طرف باقی بماند، بدون معارض است. در یک طرف اگر بخواهی اصالة الحلیه جاری کنی، مثلاً در عبا بالفرض میخواهی در این عبا تصرف کنی، میتوانی اصالت الحهلیه را بلا معارضه جاری کنی. چرا که اصالت الطهاره با اصالة الحلیه در آن ظرف شربت تعارض کرده و تساقط نمودهاند. نسبت به اصالة الحلیه برای ملاقا یا ملاقی میتوانی اصالة الحلیه جاری کنی، چون معارض ندارد.
نتیجهگیری سید حیدر صدر درباره وجوب اجتناب از ملاقی
این قسمت در حال حاضر اهمیت چندانی ندارد. آنچه که در بحث مرحوم سید حیدر صدر مهم است، این است که ایشان قصد دارند بیان کنند وقتی حکم دو تا شد (یکی حلیت و حرمت و دیگری نجاست و طهارت)، میتوانیم فرضی را تصور کنیم که در آنجا اجتناب از ملاقی لازم است. پس بنابراین، فرمایش مرحوم آخوند که به شکل مطلق میفرمایند اجتناب از ملاقی به هیچ وجه واجب نیست و مطلقاً واجب نیست، این غلط است. البته نه اینکه مرحوم صدر بخواهند بگویند همیشه اجتناب از ملاقی واجب است.
اگر بحث حرمت را شما نیاورید و فقط بحث نجاست باشد، میداند یکی از این دو تا نجس است. خب اینجا اصالة الطهاره در اطراف جاری نمیشود. اجتناب از دو ظرف واجب است. ولی ملاقی (که عبای تماس گرفته با یکی از این دو است) اجتناب از آن واجب نیست؛ چون بلا معارضه میشود و شک بدوی جزو اطراف علم اجمالی نیست. اما میتوانیم طوری تصور کنیم که بعضی از اوقات اجتناب از ملاقی واجب است.
لذا صورت اولی را که مرحوم آخوند گفتند، که اگر ملاقات بعد از علم اجمالی باشد، مطلقاً اجتناب از ملاقی لازم نیست، شبهه حیدریه میخواهد بگوید مطلق نیست. میتوانیم تصور کنیم در همین صورت اول جایی را که اجتناب از ملاقی لازم است. مثل مثال یک ظرف شربت و یک ظرف آب است. لباس من با آب تماس یافته است. من علم اجمالی سوم میدانم که یا عبا نجس است یا خوردن این آب حرام است. اینجا علم اجمالی منجز است و نمیتوانیم در هیچ طرف اصل جاری کنیم. اگر در هر طرف جاری کنیم، در طرف دیگر هم جاری میشود. تعارض میکنند، تساقط میکنند، و علم اجمالی به قوت خودش باقی میماند. لذا باید از این عبا اجتناب شود.
تقریر فرمایش شیخ اعظم توسط مرحوم آقای خویی و تثبیت نظریه مشهور
این فرمایش مرحوم صدر در مقابل شیخ اعظم را مرحوم آقای خویی[1] در کتاب مصباح آورده است و ظاهراً فی الجمله نظریه شیخ[2] را که نظریه صاحب کفایه[3] است، پذیرفتهاند. لیکن چون اشکال مرحوم شهید صدر را در مقابل شیخ گویا قوی دیدهاند، فی الجمله آمده با یک روش دیگری فرمایش شیخ اعظم را تقریر میکنند. وقتی ما فرمایش شیخ اعظم را به این بیان تقریر کنیم، به این نتیجه میرسیم که اجتناب از ملاقی مطلقاً واجب نیست. اگر با این بیان تقریر کنیم، هم جواب ابن زهره و هم جواب سید حیدر صدر را دادهایم. امروز این بحث مرحوم آقای خویی را که در مصباح هست، توضیح میدهیم تا برسیم به اینکه فرمایش مرحوم آقای خویی یک بیان جامعی است برای اینکه ما نظریه مرحوم آخوند در کفایه را تثبیت کنیم و به این وسیله بگوییم نظریه مشهور صائب است و هیچگاه اجتناب از ملاقی واجب نیست.
مرحوم آقای خویی (رضوان الله تعالی علیه) میفرمایند: «و الصحیح فی الجواب الاستدلال الثالث».( این را من آوردم)؛ استدلال اول قرآن بود، استدلال دوم روایت بود برای اجتناب از ملاقی. استدلال سوم نیز علم اجمالی دوم بود؛ علم اجمالی میان عبا و آن ظرف مقابل (ملاقا)، یعنی ظرف دیگری که مقابل ملاقاه قرار دارد.
ایشان میفرمایند: «و الصحیح فی الجواب عن الاستدلال الثالث ان یقال انه کما حقق لایجر الاصل فی اطراف العلم الاجمالی فی الشبهة المحصوره». اینها را خواندیم: در اطراف علم اجمالی (شبهه محصوره) اصل جاری نمیشود. «لانه یلزم المخالفة القطعیه». چون باعث مخالفت قطعیه میشود. اگر شما بخواهید در این ظرف بگویید اصالة الطهاره و در آن ظرف نیز بگویید اصالة الطهاره، معنایش این است که شما باید نجس را مخالفت کنید. «فلابد من التعارض و التساقط». اگر هم بخواهید اصل جاری بشود، تعارض میکنند و تساقط میکنند. این روشن است. «و لا فی بعض الاطراف». در بعضی از اطراف نیز نمیتوانید اصل جاری کنید چون ترجیح بلا مرجح است. اینها مباحث گذشته است.
کبرای اصلی بحث (نظریه آقای خویی)
«فاذا لم یجر الاصل فی بعض الاطراف لجهة من الجهات فلا مانع من جریانه فی جهة آخر». این یک کبری است. اگر اصل در بعضی از اطراف جاری شود، به هر جهتی، یک طرف را شما اصل جاری کردید، آن طرف دیگر اجتناب از آن لازم نیست. این کبرای داستان است. این هسته مرکزی بحث مرحوم آقای خویی است که قرار است بنایی رفیع بر اساس آن ساخته شود تا در مقابل سید بن زهره و در مقابل شبهه حیدریه بایستد و اثبات کند نظریه مرحوم آخوند در کفایه، بلکه نظریه مشهور، را که اجتناب از ملاقی واجب نیست. رمز همین یک کلمه است: «فاذا لم یجر الاصل فی بعض الاطراف لجهة من الجهات فلا مانع من جریانه فی الطرف آلاخر اذ یبقی بلامعارض ولایصدق الترجیح بلامرجح ولذلک امثلة»
مثالهای سهگانه برای کبری
مرحوم آقای خویی سه مثال را ذکر میکنند که یک طرف از اطراف علم اجمالی محل اجرای اصل نیست. وقتی یک طرفش محل اجرای اصل نبود، طرف دیگر هم آزاد میشود:
مثال اول: علم وجدانی یا برهانی به نجاست
«اذا وقع نجاسة فی احد انائین» (نجاستی در یکی از این دو ظرف واقع میشود) «و کان احدهما المعین معلوم النجاسه» (یکی از این دو، یعنی ظرف طرف راست، معلوم النجاسه است). یا بالوجدان یا بالبرهان. بالوجدان: دو ظرف بود (ظرف طرف راست، ظرف طرف چپ). یک قطره خون افتاد، نفهمیدم کجا افتاد. یکی را یقین وجدانی دارم قبلاً نجس بوده، این معلوم است. بالبرهان: میدانم شماره یک قبلاً نجس بوده. شک میکنم پاکش کردهام یا پاکش نکردهام. استصحاب جاری میشود. استصحاب نجاست بالبرهان میگوید نجس است. «فلا تجری فیه اصالة الطهارة لانه معلوم النجاسه اما وجدانا او برهانا اذا کان سابقا نجسا ثم شک فی نجاسته فیجری فیه الاستصحاب». حالا در این مثال، آن طرف دیگر چه میشود؟ طرف دیگر که ظرف طرف چپ است، به شک بدوی تبدیل میشود. یعنی علم اجمالی منحل میشود. پس اگر در یک طرف اصل جاری نشد (به هر جهتی، مثل این علم وجدانی یا علم برهانی)، اصل در اینجا معنا ندارد که جاری شود؛ شما میدانید نجس است. «یبقی طرف آخر بلا معارض فتجری فیه اصالة الطهارة فینحل العلم الاجمالی» علم اجمالی منحل میشود.
مثال دوم: تنجز تکلیف با صرف شک
«فیما لو کان مجرد الشک فی التکلیف منجز له فی بعض الاطراف». آن جایی که بعضی از اطراف، تکلیف صرفاً با شک کردن منجز میگردد. علم اجمالی دارید که شب ساعت ۸ شب یا نماز عصر را نخواندهاید یا نماز عشا را. نماز عشا که وقتش گذشته، شک دارید که خواندهاید یا نخواندهاید. تکلیف به محض اینکه شک کنید، چون در وقت هستید، باید بخوانید. پس عشا با صرف شک منجز شد. آن طرف دیگر چه میشود؟ وقتش گذشته، مشکوک هم که هست. میشود برائت. علم اجمالی نسبت به آن تنجیزی ندارد. حالا یا قائل میشوید به بدل حیلوله یا میگویید قضاء به امر جدید است. اگر بخواهیم قضاء کنیم، امر جدید است. در امر جدید شک داریم. برائت جاری میکنید. لذا نماز عصر ساقط میشود. «فانّ الشك في الاتيان بصلاة العشاء يكفي لتنجز التكليف باتیانها لبقاء الوقت، ولا يحتاج إلى أصالة عدم الاتيان». شما اصلاً نیاز به اصل ندارید. پس اینجا اصل جاری نمیشود. با صرف شک کردن، تکلیف شما منجز است. لذا در یک طرف اصل جاری نمیشود. وقتی در یک طرف از علم اجمالی اصل جاری نشد، طرف دیگر هم معطل است و علم اجمالی نسبت به آن بیاثر است. «و اما صلات العصر فیرجع الی اصالة العدم لکنه حیث فات وقته یرجع الی قاعدة الحیلوله». وقت گذشته (فاصله شده) و وجوب قضاء به امر جدید است.
مثال سوم: اجتماع دو علم اجمالی (محل بحث)
سومین مورد ما نحن فیه است. «لو علمنا بنجاسة احدالانائین ثم علمنا اجمالا بوقوع نجاسة فی احدهما او فی اناء ثالث». دو ظرف اینجا بود و علم اجمالی پیدا کردیم به اینکه یکی از این دو نجس است. بعد از اینکه علم اجمالی پیدا کردیم که یکی از این دو نجس است، دوباره یک علم اجمالی دومی درست شد که قطرهای افتاد. نمیدانم این قطره افتاد در این ظرف طرف راست یا چپ، یا ظرف شماره سه که کنار این دو ظرف قرار دادند. عیناً داستان عبا است. عبا خورده به یکی از این دو طرف (بحث ملاقی). «علمنا بنجاسة احد الانائین» (علم اجمالی اول) «ثم علمنا اجمالا بوقوع نجاسة فی احدهما او فی اناء ثالث» (ظرف سوم). «فالعلم الاجمالی ثانی یسیر بلا اثر». علم اجمالی دوم دیگر اثر ندارد.
چرا «فالعلم الاجمالی الثانی یسیر بلا اثر بنسبة الی الثالث (نسبت به کاسه سومی) علم اجمالی اثر ندارد؟ «لان الاولین منجزا». دو ظرف اول منجز شدند. این دو ظرف اول به خاطر علم اجمالی اول باید از آنها اجتناب کنیم. با علم اجمالی اول منجز شده است،«والمنجز لا یتنجز ثانیاً فعلم الاجمالی الثانی لا یوجب تکلیفا علی کل تقدیر». چرا؟ به جهت اینکه علم اجمالی دوم، یک طرفش قبلاً پنبهاش زده شده است، یعنی منجز شده. علم اجمالی دوم دوباره نمیتواند آن را منجز کند. چون «المنجز لا یتنجز ثانیاً». وقتی علم اجمالی اول گفت این کاسه شماره یک و کاسه شماره دو هر دو را باید از آن اجتناب بکنیم، تکلیف منجز است. این علم اجمالی دوم آمده مثلاً اینطوری گفته: علم اجمالی داری که این ظرف شماره دو دوباره نجس شد یا ظرف شماره سه. خب شماره دو که قبلاً مشخص است که باز باید اجتناب کنید، تکلیفش محرز شده. علم اجمالی دوم دیگر نمیتواند دوباره برای آن ظرف (که یک طرف از علم اجمالی اول بوده)، تکلیفساز باشد. وقتی نتوانست، میرود بیرون. آن طرف که رفت بیرون، در اطرافش اصل جاری نمیشود (یا در خودش اصل جاری نمیشود). باقی میماند ظرف شماره سه. ظرف شماره سه میشود مشکوک النجاسه و در آن اصل جاری میشود بدون معارض. «فالعلم الاجمالی الثاني لا یوجب تکلیفا علی کل تقدیر». نمیتواند بگوید تکلیف محرز است. در صورتی تکلیفساز است که ظرفی که جزء علم اجمالی اول بود، آن یک طرفی که میخواهیم محاسبه کنیم، آن هم بتواند برایش تکلیف بسازد. برای آن نمیتواند تکلیف بسازد چون تکلیفش قبلاً ساخته شده است. «المنجز لا یتنجز ثانیاً. فالثالث محتمل نجاسة بدوا و یجری فیه الاصل بلا معارض».
انطباق کبری بر ملاقی (ما نحن فیه)
بعد مرحوم آقای خویی بعد از اینکه این سه مثال را میزنند، میفرمایند: «و مقامنا من هذا القبیل بعینه» بحث ما نحن فیه از این قسم سوم است. عبا خورده به یکی از این دو ظرف. عیناً شبیه ظرف سومی است که میگذارند کنار آن دو ظرف. دو ظرف داشتیم و علم اجمالی داشتیم به اینکه یکیاش نجس است. یک ظرف سومی آوردند گذاشتند کنار این دو. خونی افتاد، نمیدانم در آن ظرفها افتاد (یکی از این دو ظرف) یا این سومی افتاد. عین ما نحن فیه است. عبای من تماس گرفته با یکی از این دو ظرف و شده ظرف سوم. این علم اجمالی دوم منجز نیست. به خاطر اینکه یک طرف از علم اجمالی دوم قبلاً حکمش داده شده است. حکمش وجوب اجتناب است. مثل جاری کردن اصل که در آنجا معنا ندارد. و قاعده این شد که اگر در علم اجمالی در یک طرف اصل جاری نشد، آن طرف دیگر علم اجمالی بیاثر است. «و هذا مصداقه و مقامنا من هذا القبیل بعینه فان العلم الاجمالی بنجاسة الملاقی بالکسر أو الطرف آخر» علم اجمالی دوم درست کردیم «و ان کان حاصلا بعد العلم بالملاقات الا انه لایمنع ان جریان فی الملاقی بالکسر لان الاصل الجاری فی الطرف الاخر قد سقط بالمعارضه قبل حدوث الثانی»