درس خارج اصول استاد محسن ملکی

1404/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/اصالة الاشتغال /شک در مکلف به

تنبیه هشتم: ملاقی اطراف علم اجمالی

این امر عظیم در تنبیه هشتم، عبارت مرحوم آقای آخوند صاحب کفایه رضوان الله تعالی علیه را خواندیم، نسبت به ملاقی با اطراف بعضی از اطراف علم اجمالی. مرحوم آخوند سه صورت را تصور کرد. مقداری از عبارت‌ها را دیروز خواندم. صورت اول، عبارت مرحوم آخوند[1] این است: «فيما كانت الملاقاة بعد العلم إجمالا بالنجس بينها» ابتدا علم اجمالی پیدا کردیم به وجود نجس بین دو تا ظرف، بعد ملاقات حاصل می‌شود با یک طرف. «فإنّه إذا اجتنب عنه وطرفه اجتنب عن النجس في البين قطعاً» مکلف وقتی این دو تا کاسه را بگذارد کنار، دیگر از نجس اجتناب کرده است؛ دو تا کاسه را قطعاً، «ولو لم يجتنب عما يلاقيه» ولو اجتناب نکند از عبایی که خورده بود به یکی از این دو تا ظرف، ولو از او اجتناب نکند، از آن دستوری که خدا گفته نسبت به دستور شارع مقدس که گفت: «اجتنب عن النجس» به خاطر علم اجمالی، اجتناب کرده است. ولو لباس را بپوشد، ولو این لباسی که خورده به آنجا، دست تر بهش بزند، اجتناب انجام گرفته است. «فإنّه على تقدير نجاسته لنجاسته كان فرداً آخر من النجس» چون بر فرض که این عبا نجس شده باشد تو عالم واقع به خاطر نجاست همان ظرفی که این عبا بهش خورده، این می‌شود یک فرد دیگری از نجس. یک داستان جدید دارد، می‌شود فرد دیگر ، «قد شك في وجوده» که شک شده در وجود نجس که اصلاً نجس شده یا نجس نشده، «كشيء آخر شك في نجاسته بسبب آخر»؛ مثل موش... شما لباستان می‌خورد به این عبای عجیب و غریب، شک می‌کنید که نجس شد یا نجس ماند. ما نحن فیه هم همین است دیگر.

 

حدود تنجز علم اجمالی و توهم ابن زهره

بنابراین آنچه که علم اجمالی تنجز به آن می‌بخشد و بر ذمه من می‌گذارد، این دو تا طرف، یعنی دو تا کاسه است دیگر. آن عبایی که خورده به یک طرف از داستان، بیرون از دو طرف است. مرحوم آخوند بعد از آنکه کلام شیخ را اشاره می‌کند و اشاره‌ای دارد به فرمایش ابن زهره، می‌فرماید از این مطلبی که الان من بالا گفتم، همین عبارتی که الان خواندیم: «قد شك في وجوده كشيء آخر شك في نجاسته بسبب آخر و منه ظهر إنّه لا مجال لتوهم» این توهم، توهم ابن زهره است. شیخ هم دارد این را توی فرائد، مرحوم آخوند هم تحت عنوان توهم آورده، بعد از آنی که داستان عبا یک داستان اجنبی و جدای از ماجرای طرفین می‌باشد، و روز از نو، روزی از نوع است. شما شکی که در نجس شدنش دارید، اصلاً نجس شد یا نجس نشد، می‌شود شک بدوی. از این مطلب «ومنه ظهر إنّه لا مجال لتوهم أن قضية الاجتناب عن المعلوم هو الاجتناب عنه أيضاً» ابن زهره می‌گوید: وقتی شما در اطراف علم اجمالی می‌گویید از هر دو طرف باید اجتناب کنید، اجتناب از طرفین منجز است؛ چون منجز است، اجتناب از ملاقی هم منجز است. ملاقی ملحق می‌شود به ملاقات. و ما داستان تنجز اجتناب المعلوم، «هو الاجتناب عنه أيضاً»، این عن الملاقی این توهم جایی ندارد. لا مجال. چرا لا مجال؟ «ضرورة أن العلم به إنّما يوجب تنجز الاجتناب عنه» علم به نجس ما را وادار می‌کند که از نجس اجتناب بکنیم. یوجب تنجز اجتناب عن النجس را، «لا تنجز الاجتناب عن فرد آخر» نه تنجز اجتناب از یک فرد دیگری که عبا هست. عبا دایره علم اجمالی نبود که «لم يعلم حدوثه وأنّ احتمل»؛ البته احتمالش هست، شک بدوی است. این عبارت مرحوم آخوند بود.

 

دیدگاه مشهور و ماهیت جعل ملاقی

و کیف کان ان المشهور ذهب الی ما ذهب علیه صاحب کفایه. مشهور نظرشان، نظر متن کفایه است که عبارت را در صورت اول از سه صورتی که داریم، خواندیم. صورت اول یعنی اول علم اجمالی پیدا کردیم یکی از این دو تا ظرف نجس است، بعد لباسی یا عبایی برخورد به یکی از اینها. همانطور که مرحوم سیدنا الامام رضوان الله تعالی علیه هم در تهذیب دارد، می‌گوید: این قائل «وهو المشهور المنصور»[2] در این فرع اول، در این صورت اول از سه صورت که ذکر شد، دو تا قائل دارد. یک قائلش مشهور منصور است؛ یعنی قول مشهور را دارد. امام هم یاری‌اش می‌کند، کمک می‌کند و تأیید می‌کند به اینکه: ملاقی اختصاص به جعل مستقل دارد در عرض وجوب اجتناب از نجس. «بان الملاقى يختص بجعل مستقل في عرض وجوب الاجتناب عن النجس». قول مشهور این است که ملاقی جعلش مستقل است، داستانش مستقل است، ربطی به آن دو تا ظرف ندارد. «بان الملاقى يختص بجعل مستقل في عرض وجوب الاجتناب عن النجس»؛ در عرض، نه در طول. نه اینکه بگوییم چون شارع گفته اجتنب عن الطرفین، پس در طولش چه می‌آید؟ اجتنب عن الملاقی. نه، طولی این نیست، عرضی است؛ یعنی در کنار هم است. این مستقل است، آن هم مستقل است. دو تا ظرف را از باب اینکه علم اجمالی داریم، می‌گذاریم کنار، ولی این عبا را چون علم اجمالی نداریم بهش، شک بدوی داریم، می‌شود برائت.

مرحوم ابوالمدارک عزالدین ابن علی بن زهره، متولد رمضان ۵۱۱ در شهر حلب و متوفای ۵۸۵ باز هم در حلب دفن شده است، صاحب غنية النزوع إلى علمي الأصول والفروع می‌باشد.

 

ادله ابن زهره و نقد آنها

ابن زهره برای اینکه نظریه خودش را که یک نظریه نادر واقعاً است، اثبات کند، به دو دلیل[3] تمسک کرده است: یکیش قرآن و دیگری روایت.

الف. استدلال قرآنی (آیه رجز)

اما قرآن، استدلال کرده به آیه ۵ از سوره مدثر: ﴿والرجز فاهجر﴾[4] . می‌گوید: از پلیدی دوری کن.

کیفیت استدلالش به این صورت است که اگر شما قرار باشد از پلیدی اجتناب کنی و دوری کنی، دو تا ظرف پلیدند، در طول او این ملاقی هم پلید است. این هم یک نوع رجز است، باید ازش اجتناب کرد. و اگر از او اجتناب نکنید، به شکل کامل به آیه عمل نکردید. مثلاً چون آن هم به یک نوع وابستگی دارد به این ظرف طرف راست دیگر؛ مثلاً به ظرف طرف راست خورده است، این ارتباطی که گرفته با آن ظرف، این باعث می‌شود که ملحق بشود به آن ظرف. بخواهی کاملاً به آیه عمل کرده باشی، باید هم ظرف‌ها را بگذاری کنار، هم عبا را بروی شستشو بدهی تا از پلیدی دوری کرده باشی.

خب، این استدلال مشخص است که استدلال محکمی نیست. ما از نجس باید پرهیز بکنیم. نجس کجاست؟ آنجایی که محرز است. با چه؟ با علم دیگر. حداقل علم اجمالی یا علم تفصیلی باشد یا علم اجمالی باشد. علم اجمالی کجا را گرفته است؟ دو تا ظرف را گرفته است. بله. این دو تا ظرف بر اساس قاعده علم اجمالی باید ازشان هجرت بشود، چون نجس بر آن‌ها صادق است، صدق نجس بر آن‌ها صادق است، ولو حکماً، ولو دست بگذاری روی هر کدام، نمی‌توانی بگویی نجس است، ولی در حکم نجس است، آن هم به برکت علم اجمالی. علم اجمالی را گفتیم معادل علم تفصیلی است، پس بنابراین نجس است. لذا ملاقی دیگر محرز نیست. ثبت العرش ثم النقش؛ اول باید نجاستش محرز بشود، بعد بگوییم که ﴿فاهجر﴾، ازش هجرت کن، ازش بگذر، ازش اجتناب بکن. رجزی که واقعاً شرعاً رجز باشد.

 

ب. استدلال روایی

دومین دلیل که دلیل محکم‌تری هست از جهت ظاهر، مستحکم‌تر و واضح‌تر است، روایت جابر بن یزید جعفی است از امام باقر علیه الصلاة و السلام. «انه اتاه رجل فقال له : وقعت فارة في خابية فيها سمن او زيت فما ترى في اكله» فردی آمد به امام گفت: آقا، یک موشی مرده توی خوابیه (کوزه‌ای که درش روغن بوده)؛ حالا روغن جامد یا روغن مایع. «فیها سمن او زیت». سمن به معنای روغن جامد، زیت به معنای روغن مایع. نظرتان در رابطه با خوردن این روغن‌ها چیست؟ خب، این روغن خورده به آن میته دیگر، ملاقی با میته است. «فقال ابو جعفر : لا تأكله». نخور. مرد گفت که فقال الرجل : الفارة اهون علي من ان اترك طعامى لا جلها » موش خیلی چیز ناچیزی است که بخواهم روغن را بریزم می‌خورد من «فقال له ابو جعفر : انك لم تستخف بالفارة و انما استخففت بدينك ان الله حرم الميتة من كل شي.» تو موش کوچک حساب نکردی، دینت را داری کوچک حساب می‌کنی.

کیفیت استدلالش به این است که روغن علی کلال می‌شود ملاقی میته نجس و حرام. روغن هم با او ملاقات کرده، بنابراین امام می‌فرماید «لا تأکل» دیگر، «لا تأکل» ملاقی، می‌گوید «لا تأکل ملاقی» دیگر. ملاقی یعنی روغن، می‌گوید «لا تأکل فاره». این اجتناب از ملاقی طبق این روایت به شکل مطلق واجب است.

 

نقد استدلال روایی:

اولاً: روایت ضعیفه است. روایت ضعیفه است به خاطر عمر بن شمر، مجهول است، توثیق نشده است.

ثانیاً: «سلمنا» بگوییم ما محتوایش یک محتوای خوبیه، سند نمی‌خواهد، این سند نمی‌خواهد، این چیز روشنی است. می‌شود مثلاً گفت اگر واقعاً روغن تماس گرفته با میته، تر هم بوده تماس داشته، خب دیگر امام می‌فرماید نه. این جواب اول، پس سند معتبر نیست. «سلمنا» که معتبر باشد، اشکال دومش این است: احتمال دارد این فاره در داخل روغن‌ها (که خیلی‌ها این را گفتند) متفسخ شده، یعنی متلاشی شده، پخش شده اجزایش تو روغن‌ها. این بخورد، می‌شود میته می‌خورد، در حقیقت میته هم باهاش هست. این اشکال دوم (جواب دوم) شاهد دارد ها! شاهدش این است که می‌گوید: «الفارة اهون علي» موش هم بخورم برای طعام. این گویا یک نوع دیدی است که این موش متلاشی شده، اجزایش پخش شده تو روغن.

ثالثاً: «سلمنا» که این ملاقی منظور از روایت ملاقی است، اصلاً نه، روغن سالم ولی تماس گرفته با میته. امام می‌گوید: نخور. این مشخصه ملاقی با نجس معلوم است. میته نجس است، این ملاقات کرده با او، این ربطی به ما نحن فیه ندارد. ما نحن فیه ملاقی با یک طرف از دو طرف علم اجمالی است. یک طرف از دو طرف علم اجمالی که معلوم به تفصیل نیست، که یک طرف از دو طرف معلوم بالإجمال، مشکوک است؛ اصلاً نجس هست یا نجس نیست. پس بنابراین ربطی می‌ماند.

رابعاً: این روایت در رابطه با ملاقی با حرام است. چون سؤال این بود دیگر: بخورم یا نخورم؟ اصلاً بحثی از نجس و پاکی نیست اینجا. بحث از این است که آیا ملاقی با حرام را بخورم یا نخورم؟ خب، اگر امام بفرماید ملاقی با حرام را نخور، این لم یلتزم به احد؛ هیچ‌کس نگفته که ملاقی با حرام، حرام است. اصلاً خاک خوردنش حرام است؛ شما نان‌تان می‌افتد روی خاک و بر می‌دارید، خاکش را می‌زنید می‌خورید. اگر بخواهید بگویید ملاقی با حرام، حرام است، پس بنابراین هر چیزی که با حرام ملاقات کرد، باید خوردنش حرام باشد. پس روایت از جهت متنی اشاره‌ای به نجاست ندارد، مگر با تنقیح مناط. خب، اگر با تنقیح مناط هم باشد، بزرگ‌ترین اشکالی که دارد این است که روایت از جهت متنی خارج ما نحن فیه است.

آن وقتی است که یک چیزی ملاقات کند با معلوم نجس به تفصیل، با یک شیئی که معلوم است تفصیلاً. بعد امام می‌فرماید لأنه صار نجساً. بعد بیاییم توضیح بدهیم دیگر، توجیه بزنیم، توضیح بدهیم روایت را، بگوییم داستان این روایت مال نجس است؛ روغن خیس بوده، تر بوده، تماس گرفته با شیء نجس، نجس شده. امام می‌گوید خب، نجس را نخور. خب، مشخص است که در شرع، خوردن نجس حرام است. خوردن شیء نجس حرام است. بنابراین این دلیل دوم هم نمی‌تواند این نظریه شاذ را که از ابن زهره هست، اثبات بکند که در ما نحن فیه، ملاقی با یکی از اطراف علم اجمالی یجب الاجتناب. این تنها نظریه‌ای است که ایشان گفته و کسی من ندیدم از مشاهیر دفاع کرده باشد، الا در بعضی از استدلال‌های بعدی، بعضی‌ها یک سری مطالبی دارند که استشمام می‌شود که گویا ملاقی از جنس ملاقا است. این را در مباحث بعدی ان‌شاءالله بهش می‌رسیم..


[1] كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص362.
[2] تهذيب الاصول - ط جماعة المدرسين، السبحاني، الشيخ جعفر؛ تقرير بحث السيد روح الله الخميني، ج2، ص297.
[3] تهذيب الاصول - ط جماعة المدرسين، السبحاني، الشيخ جعفر؛ تقرير بحث السيد روح الله الخميني، ج2، ص297.
[4] سوره مدثر، آيه 5.