درس طب استاد ضیائی

88/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اریتماانفکسیوزوم
این بیماری به بیماری پنجم مشهور است و یک بیماری نسبتا خفیف ویروسی می باشد. این بیماری مختص به فصل بهار است و غالبا در کودکان بالای دو سال رخ می دهد. از شایع ترین علامت این بیماری سرخ شدن هر دو گونه ی کودک است. بعد از حدود چهار تا چهارده روز بعد از ورود ویروس به بدن، گونه های کودک قرمز روشن شده، کودک تب می کند و بعد از یک تا چهار روز پس از قرمز شدن گونه ها، لک های قرمز رنگی در دست و پا و گاه بدن کودک ایجاد می شود. این لکه ها شاید بعد از حمام گرفتن کودک بیشتر شود ولی بعد از هفت تا ده روز  از بین می روند.
اگر کودکی هم به این بیماری مبتلا شود و هم به بعضی از اقسام بیماری خونی ژنیتکی مانند تالاسمی مبتلا باشد، بیماری پنجم در او شدید می شود.
گاهی در موارد نادر، خانم های حامله که به بیماری پنجم مبتلا می شوند این امر موجب ناهنجاری هایی در جنین می شود.
در پزشکی جدید برای کاهش تب قطره یا قرص استامینوفن تجویز می کنند. به هر حال آب سیب تازه و قرص گیاهی اکی هرب نیز مفید است. همچنین می توان از مایعات دیگر نظیر سوپ رقیق بدون ادویه و بدون آب لیمو ترش و یا آب جوش ولرم و آب، مصرف کرد.
بیماری پنجم مسری نیست هرچند احتمال کمی وجود دارد که به دیگران سرایت کند. بنا بر این از باب احتیاط، خانم هایی که حامله هستند هنگامی که لک های قرمز در بدن کودک ایجاد شده است به آنها نزدیک نشوند.
لکه های قرمز ممکن است بعد از چند روز یا چند هفته به دنبال تب یا قرار گرفتن در زیر آفتاب دوباره پدیدار شود.
احتمال ابتلای مجدد کودک یا کسانی که به بیماری اریتماانفکسیوزوم مبتلا شده اند بسیار بعید است زیرا بدن، بعد از ابتلا، واکسن لازم را تولید می کند.

در بحث اخلاقی به این مطلب رسیدیم که محبت باید به شکل عشق حلال به خوبی ها و ارزش های واقعی مانند خداوند و چهارده معصوم باشد.
فناء فی الله احتیاج به مقدماتی دارد. ابتدا فرد باید معرفت و شناخت داشته باشد.
ابتدا باید معرفت اجمالی داشته باشد که خود درجاتی دارد.
سپس باید به دنبال معرفت تفصیلی باشد که آن هم خود درجاتی دارد:
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ حُسَيْنٍ الصَّيْقَلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ لَا يَقْبَلُ‏ اللَّهُ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِعَمَلٍ.[1]
عملی مقبول نیست مگر اینکه همراه با معرفت باشد و معرفت نیز امکان ندارد مگر اینکه فرد به آن عمل کند.
این موجب دور نیست زیرا معرفت اول، معرفت اجمالی است و معرفت دوم، معرفت تفصیلی است.

درجات بهشت به درجات عقول است و بر اساس عقلی است که خداوند به افراد داده شده است و آنها نیز آن را به کار گرفته اند.
در روایات آمده است که اگر ابوذر می دانست چه در قلب حضرت سلمان می گذرد او را می کشت:
أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ‏ سَلْمَانَ‏ لَقَتَلَهُ[2]

زیارت امام معصوم مانند امام رضا علیه السلام نیز بسیار مهم است ولی در آن آمده است اگر این زیارت از روی معرفت باشد چنان اثری بر آن بار است.
اثر مطلوب عمل با معرفت این است که ایجاد محبت می کند. هرقدر این معرفت بیشتر شود، محبت نیز بیشتر می شود. وقتی محبت حاصل شد، شوق و میل ایجاد می شود. بعد از ایجاد شوق و اشتیاق وافر، حرکت و جنب و جوش و تلاش مستمر ایجاد می شود. سپس فرد با خداوند و چهارده معصوم انس می گیرد و نمی خواهد آنها را از دست بدهد. او همچنین مجتهدین و علماء که آثار خدا و اهل بیت را برای او تبیین کرده اند دوست خواهد داشت.
بعد از ایجاد انس که در نتیجه ضریب توکّل او به خداوند و رکون شخص به خداوند بالا می رود، فرد در خود احساس خوف می کند. این خوف، خوف زوال است یعنی فرد می ترسد مبادا از این حالت جدا شود و سقوط کند:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ إِنَّ مِنَ الْعِبَادَةِ شِدَّةَ الْخَوْفِ‏ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ اللَّهُ- إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ وَ قَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ- فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ‏ وَ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَ الذِّكْرِ لَا يَكُونَانِ فِي قَلْبِ الْخَائِفِ الرَّاهِبِ.[3]
امام علیه السلام در خاتمه ی روایت می فرماید: حب شرف و ذکر و اینکه فرد بخواهد بر سر زبان ها باشد و مردم به او احترام کنند در قلب کسی که از خداوند خائف است راه ندارد. انسان باید به اعمال خودش نگه کند اگر چنین حبی در اوست او باید بداند که خائف واقعی از خداوند نیست.
به هر فرد خائف می ترسد که مبادا این خوف که بسیار باارزش است را از دست بدهد:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِيِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ‏ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزِينٍ وَ يُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكُورٍ[4]
حزن مذکور در روایت همان حزنی است که از ترس از دست دادن آن خوف با ارزش پدید می آید.

انسان باید منیت و مصلحت شخصی را زیرپا نهاده و مصلحت خداوند و اهل بیت را مقدم دارد.
انسان باید محبوب خود که خداوند و معصومین است را خالصا ببیند یعنی تمام توجه و همت خود را به کار گیرد که فقط آنها را ببیند و نه کسی دیگر را»
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏: ... وَ بِالْإِخْلَاصِ يَكُونُ الْخَلَاصُ. [5]
انسان می تواند خود را محک بزند به این گونه که وقتی در سجده می گوید: سبحان ربی الاعلی و بحمده آیا واقعا قبول دارد که خداوند از هر قدرت و اراده و توجهی بالاتر است و آیا حواسش در سجده جمع است یا اینکه غافل می باشد و یا به مضمون آنچه می گوید توجه و اعتقاد واقعی ندارد. اینها هم موجب می شود که انسان به قلب سلیم برسد. اگر شرک و شک پدیدار شود قلب سلیم از بین می رود:
عن ابی عبد الله علیه السلام: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ‏ قَالَ الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى‏ رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ‏ قَالَ وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ. [6]

بنا بر این برای دست یافتن به فناء فی الله باید انسان معرفتش را بالا ببرد و بر اساس آن عمل کند.




[1] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج1، ص44، ط دار الکتب الاسلامیة.
[2] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج1، ص401، ط دار الکتب الاسلامیة.
[3] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص69، ط دار الکتب الاسلامیة.
[4] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص99، ط دار الکتب الاسلامیة.
[5] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص468، ط دار الکتب الاسلامیة.
[6] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص16، ط دار الکتب الاسلامیة.