درس خارج اصول استاد عباسعلی زارعی سبزواری

1401/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: بیان امور مقدماتی/امور مربوط به ادله احکام و الفاظ شارع /وضع

 

ادامه امر دوم: وضع

بیان شد آشنایی بیشتر با اموری که به عنوان دال بر احکام شرعی از جانب واضع وضع شده‌اند ذیل چند مطلب پی‌گیری می‌شود. مطلب اول یعنی حقیقت وضع، مطلب دوم یعنی واضع و مطلب سوم یعنی تقسیمات وضع گذشت. در ادامه به بیان مطلب چهارم یعنی کیفیت وضع در حروف خواهیم پرداخت.

مطلب چهارم: کیفیت وضع در حروف

این مطلب ذیل دو مسأله پی‌گیری می‌شود: مسألۀ اول آنکه آیا اساساً دلالت حروف بر معانی از باب علامت می‌باشد و یا از باب وضع؟ و مسأله دوم آنکه بر فرض وضعی بودن دلالت حروف بر معانی، آیا کیفیت وضع در حروف از قبیل وضع عام و موضوعٌ له عام است یا از قبیل وضع عام و موضوعٌ له خاص؟

مسأله اول: وضعی بودن یا نبودن دلالت حروف

اگرچه در این خصوص، دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده است، ولی سه دیدگاه اساسی در این زمینه وجود دارد که در ادامه به صورت جداگانه به بیان هر دیدگاه و نقد و بررسی آن خواهیم پرداخت.

نظریه اول: از باب علامت بودن دلالت حروف

طبق این دیدگاه، حروف اساساً برای معنای خاصی وضع نشده‌اند، بلکه علامت تفهیم خصوصیتی در مدخول خود می‌باشند، مثلاً حرف «فی»، علامت تفهیم ظرف بودن مدخول خود یعنی «دار» در جمله «زیدٌ فی الدار» است و حرف «مِن»، علامت تفهیم ابتدائیت «بصره» در مثال «سرت من البصرة» است؛ به عبارت دیگر، حروف مانند حرکات اعراب است که مخاطب را نسبت به وجود بعضی خصوصیات در مدخول خود آگاه می‌نماید؛ مانند علامت رفع که در برخی موارد، خصوصیت فاعلیت مدخول و در برخی موارد، خصوصیت مبتدا بودن مدخول را به مخاطب تفهیم می‌نماید و یا علامت نصب که در برخی موارد، خصوصیت مفعولیت مدخول و در برخی موارد، خصوصیت حال بودن مدخول را به مخاطب می‌فهماند.

 

این نظریه به شیخ رضی در شرح کافیه نسبت داده شده و با ظاهر عبارت ایشان نیز سازگاری دارد آنجا که می‌فرماید: «فالحرف وحده لا معنی له اصلاً، اذ هو کالعلم المنصوب بجنب شیءٍ لیدلّ علی انّ لذلک الشیء، فائدةٌ مّا، فإذا افرد عنه ذلک الشیء، بقی غیر دالٍّ علی معنی اصلاً».[1]

نقد نظریه اول

در مقصود طرفداران این نظریه، دو احتمال متصور می‌باشد که طبق یک احتمال، واضح البطلان بوده و طبق احتمال دیگر به نظریه وضعی بودن دلالت حروف باز خواهد گردید:

احتمال اول آنکه مراد از این نظریه چنین باشد که اساساً حروف، معنایی نداشته و بر هیچ چیزی دلالت ندارند؛ مانند حروف زائد که هیچ نقشی در ایجاد مدلول جمله ندارند، نهایتاً اگر اسمی با حروف همراه شود، آن اسم دلالت بر آن خصوصیت خاص خواهد نمود.

این احتمال واضح البطلان و خلاف وجدان بوده و نمی‌تواند مقصود قائلین به این نظریه باشد؛ زیرا تأثیر حروف در ایجاد مدلول جمله همچون تأثیر اسم و فعل، امری واضح و غیر قابل انکار می‌باشد، لذا است که «کلام» را مجموعه‌ای مرکب از کلمات دانسته‌اند و کلمه را نیز به اسم، فعل و حرف تقسیم می‌نمایند، گذشته از آنکه این احتمال، در هیچ یک از عبارات علما دیده نشده و امری غریب می‌باشد؛

و اما احتمال دوم آن است که مراد از این نظریه چنین باشد که حرف، به صورت جداگانه، مستقل و در عرض اسم، دلالت بر معنای مستقلی ندارد، بلکه نقش حرف، تقیید اسمی می‌باشد که بر سر حرف در آمده است. مثلاً در جملۀ «الصلاة فی المسجد أفضل»، نقش حرف «فی» آن است که اسم «صلاة» را که مطلق بوده و شامل صلاة در مسجد و صلاة در غیر مسجد می‌شود را مقیّد به خصوص صلاة در مسجد نماید، به گونه‌ای که لفظ «صلاة»، بدون فی، دلالت بر طبیعت جامع داشت ولی به ضمیمه حرف «فی» و به تعدد دال و مدلول، دلالت بر «صلاة فی المسجد» دارد.

این احتمال اگرچه مثل احتمال اول، واضح البطلان نیست، ولی به نوعی اعتراف به وضع حروف برای معانی بوده و به نظریه دلالت وضعی حروف بر معانی باز می‌گردد. اگرچه معنای موضوعٌ له لفظ را بر خلاف اسم و فعل، معنایی غیر مستقل اعلام نموده و حرف را تنها زمانی دال بر این معنا می‌داند که به همراه اسم استعمال گردد و بعید نیست نظر شیخ رضی در کافیه نیز همین معنا بوده باشد.


[1] شرح الرضيّ على الكافية، الأسترآباذي، رضي الدين، ج1، ص37.