درس خارج فقه استاد محمد یزدی

کتاب القضاء

90/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 در بخش فتاوا فتاوای متقدمین مهم است. زیرا ممکن است چیزهایی دست آنها بوده که به ما نرسیده است. فتوای شیخ مفید را نگفتیم با اینکه ایشان هم دوره مرحوم صدوق و تقریبا شیخ طوسی بوده‌اند. ایشان کلمه محارب را نداشتند بلکه دغارة را از روایت گرفته‌اند. وی در مُقنعه می فرمایند: «و اهل الدغارة إذا جردوا السلاح فی دار الاسلام و أخذوا الاموال کان الامام مخیرا فیهم إن شاء قتلهم بالسیف و إن شاء صلبهم حتی یموتوا و إن شاء قطع ایدیهم و أرجلهم من خلاف و إن شاء نفاهم عن المصر الی غیره و وکّل بهم من ینفیهم عنه الی سواه حتی لا یستقر لهم مکانا الا و هم منفیون عنه مبعدون الی أن تظهر منهم التوبة و الصلاح فإن قتلوا النفوس مع إشعارهم السلاح وجب قتلهم علی کل حال بالسیف او الصلب حتی یموتوا و لم یترکوا علی الارض احیاء.» ( المقنعه ص 804 ) روایت قبلا خوانده شد که شخصی در شب برای مسجد و یا قضای حاجت بیرون می رود... . مرحوم مفید به استناد همین روایت بحث را برده اند سراغ دغارة یعنی کسانی که راهزنند. چند نکته در فتوای ایشان است. اولا روشن است که فتوای ایشان مستند به روایت است یعنی کاشف از وجود سند دیگری که دست آنها بوده و دست ما نرسیده نیست. چنانچه فتوای مرحوم صدوق و شیخ طوسی هم اینچنین بود. البته برخی علما گفته اند دغارة در اصل دعارة بوده از درع به معنای ضرب و کار قبیح. که با بحث لغوی خواسته اند به نوعی شامل بحث محاربه بکنند. ثانیا منظور از قتل با شمشیر، سلاح روز است. در مقابل سایر طرق قتل مثل اعدام و یا تقسیم کردن بدن که در جاهلیت مرسوم بوده و یا ... . ثالثا " صلبهم حتی یموتوا " صریح در صَلَب حیاً است. و این مورد اختلاف بود که اگر صَلب انتخاب شد باید حیاً باشد یا بعد از کشتن وی؟ یعنی ایشان صلب را نوع دیگر قتل دانسته اند. رابعا در نفی برداشت عجیبی کرده اند که ظاهرا نفی را از مصادیق قتل گرفته اند. حتی برخی قطع را هم نوعی قتل گرفته و گفته اند دست و پایشان من خلاف قطع شود و یُترک حتی یموت! در حالیکه یُترک حتی یموت در آیه و یا روایت نداشتیم! در قدیم رگ را با حرارت می بستند و الان هم با وسایل مدرن می توان رگ را بست و مانع خونریزی زیاد شد. چرا به مرگ تعبیر کنیم؟ ایشان با تفصیل خاصی که گفته اند نفی را از مصادیق قتل گرفته اند. " نفاهم عن المصر الی غیره و وکّل بهم من ینفیهم عنه الی ما سواه " یعنی مأموری میفرستند او را به شهر دیگری تبعید کند و از آنجا هم به شهر دیگر و همینطور باید در حال نفی باشد و هیچ جا مستقر نباشد. تا وقتی که توبه نکرده است باید همینطور باشد. در حالیکه آیه فقط می گوید یُنفوا و حضرت امیر(ع) هم عمل کرده بودند. و فتاوای اصحاب دیگر هم خوانده شد. این نوعی استنباط و اجتهاد از کلمه نفی بلد است. نفی بلد یعنی هیچ وقت در هیچ بلدی نباشد. در حالیکه نفی بلد یعنی نفی من البلد الی البلد. در مضمون روایات بود که راوی از امام(ع) پرسید نفی بلد یعنی چی؟ امام(ع) هم گفتند " من بلد الی غیره"(وسائل الشیعة، ج 28 ص 308 )و شاهد را هم عمل حضرت امیر(ع) ذکر کرده بودند. ایشان استنباط کرده اند که منفی الی الابد باید باشد. عرفا وقتی به شهر دوم فرستاده شد، از هر کس سؤال شود می گوید این آقا تبعیدی است. شیخ مفید ادامه می دهد اگر این دغارة قتل نفس هم مرتکب شده و إشهار سلاح هم داشته باشند قتلشان واجب است علی کل حال. علی کل حال یعنی اگر اولیاء دم هم عفو کردند، حاکم باید او را به قتل برساند. " أو یصلب حتی یموتوا " یعنی حیاً یُصلب. در حالیکه در روایت بود سه روز بیشتر نمی توان بر صلب نگه داشت. و این دلیل می خواهد.
 بعد از این آقایان فتوای برخی متوسطین و متأخرین نقل می شود که البته خیلی نیازی نیست ولی چند تایی ذکر می شود.
 شهید اول در لمعه می فرمایند: « فی المحاربة و هی تجرید السلاح برا أو بحرا لیلا أو نهارا لإخافة الناس فی مصر و غیره من ذکر أو أنثی قوی أو ضعیف » ( اللمعة الدمشقیة في فقه الإمامية، ص 263 ) این استفاده های از اطلاق خیلی خوب است که در فتاوای برخی بود.
 شهید ثانی در شرح لمعه اطلاق را کمی بازتر کرده و می فرمایند: « ... مِن اهل الریبة أم لا، قَصَد الإخافة أم لا علی أصح الاقوال لعموم الآیة» ( الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة ج 9 ص 290 ) یعنی مدرکشان در شمول اقسام عموم آیه است.
 فتوای مرحوم صاحب جواهر هم قبلا خوانده شد و نکته مهم در فتوای ایشان، اضافه کردن قید " ولو واحد لواحد " بعد از نقل عبارت شرایع بود. مثلا آخر خیابان چهارمردان جوانی بر جوان رقیب یا هم سن خودش چاقو کشید و او هم واقعا ترسید. ایشان می گوید این صدق محاربه می کند. ولی در دنباله قیدی دارند که بعدا باید بحث شود: " علی وجه یتحقق به صدق إرادة الفساد فی الارض " یعنی باید جوری باشد که معلومه قصدش إفساد در ارض است. اولین سؤال ما این خواهد بود که آیا موضوع مرکب است یا بسیط که اشاره شد. فقط ایشان و مرحوم امام(رض) هستند که قید إفساد را در تعریف آورده‌اند.
 فتوای مرحوم امام(رض) در تحریر این است: « المحارب هو کل مَن جرّد سلاحه أو جهزه لإخافة الناس و إرادة الإفساد فی الأرض فی بر کان أو فی بحر فی مصر أو غیره لیلا أو نهارا و لا یشترط کونه من أهل الریبة مع تحقق ما ذکر.» ( تحریر الوسیلة ج 2 ص 492 ) یعنی اگر إخافة دارد لازم نیست اهل ریبه باشد.
 آخرین فتوایی که لازم است به آن توجه شود تعبیر آیة الله خوانساری در جامع المدارک است. که اصلا موضوع کاملا عوض می شود و واقعا نکته دقیقی را مطرح می کنند. ایشان می گویند اصلا تعریف خاصی نه در آیه شده و نه از طرف امام(ع). و تعاریف فقها یک امر تنزیلی است. یعنی جایی در روایات تعریف نشده و آیه هم تعریف نکرده. تنزیلی است یعنی نازل منزله محارب است و لازم نیست محاربه صدق کند. عبارت ایشان در شرح مختصر النافع است لذا بعد از ذکر سخن علامه می گوید: « و یمکن أن یقال ما ذُکر فی تعریف المحارب الظاهر أنه من باب التنزیل نظیر ما ذُکر فی باب الربا و علی هذا فالذی یظهر من صحیحة محمد بن مسلم من قول الامام(ع) علی المحکی مَن شهر السلاح الی قوله(ع) علی المحکی فهو محارب یکون موضوعا للاحکام المخصوصة المذکورة فی الآیة الشریفة و الاخبار المذکورة» ( جامع المدارک فی شرح مختصر النافع ج 7 ص 66 ) یعنی لازم نیست ما به کلمه محاربه اخذ کنیم و حرب و محاربه و قتل و مقاتله و سلاحی که یقاتل به و ... را ما که دنبال می کنیم تنزیل است شبیه اینکه در باب ربا در آیه شریفه گفته است کسانی که ربا می گیرند با خدا در حرب هستند. " علی المحکی " یعنی با اینکه روایت صحیحه است باز هم علی المحکی است. ایشان می گویند بنابر اینکه تعاریف اصحاب تنزیل باشد ما تعریفی برای محارب نداریم. و تعریف محارب همان است که در روایت محمد بن مسلم از مَن شهر السلاح تا فهو محارب است. و این جمله، موضوع احکام اربعة مذکور در آیه است. پس به نظر ایشان نمی دانیم محارب کیست ولی میدانیم که این چهار حکم برای کسی است که شهر السلاح فی غیر الأمصار و ضرب و عقر و أخذ المال و لم یقتل فهو المحارب. تازه دو جا هم گویند علی المحکی یعنی خیلی احتیاط کرده اند و این از همان مواردی است که می گوییم خلاف احتیاط است.
 نظر استاد:
 تا اینجا نقل آیه، روایات و فتاوا بود. از این به بعد نظر خودمان را بر اساس ظاهر آیه، روایات و فتاوا مطرح می کنیم. و اینکه در این زمان چه باید کرد؟
 ملاک آیه است و باید دید روایات ما را چقدر مقید می کند؟ فتاوای آقایان بر اساس استنباط خودشان بوده است و علیرغم احترام فوق العاده برای آنان استنباط خودمان را هم مطرح می کنیم. تقلید یک بحث است و استنباط بحث دیگر. در درجه اول همه فتاوا را کنار می گذاریم. چون همه مستند به روایات بود. و آقایان می گویند من از این روایت اینطور فهمیده ام. بنابراین ما باید سراغ روایت برویم. مدارک یعنی روایات هم که در اختیار ما هست. پس به فتوا نمی توان استناد کرد. بخصوص شخصیت بزرگواری مثل مرحوم مفید که بزرگترین فقیه عصر خودشان بوده است که ظاهرا مقداری از غیبت صغری را هم درک کرده‌اند، به روایت دوم استناد کرده کلمه دغارة را بکار برده و اصلا به آیه توجه نکرده‌اند. حالا نمی توان گفت فتوای ایشان ملاک استنباط ما باشد. فتاوای متقدمین به دلیل اینکه صریحاً به روایات تمسک کرده‌اند و از متاخرین به این دلیل که برخی تمسک کرده اند و خودتان هم از متاخرین هستند و می توانید از روایات استفاده کنید. در درجه اول آیه شریفه است.
 آیه شریفه می فرماید: جزاء آنهایی که با خدا و رسول محاربه می کنند. یعنی اول باید حاکمیت خدا و رسول وجود داشته باشد تا محاربه با خدا و رسول صدق کند و الا اگر حاکمیت خدا و رسول نباشد مبارزه است نه محاربه. بهترین نمونه مبارزات انقلاب اسلامی ایران. امام(رض) در زمانی که مسلمین حاکم بودند مبارزه را علیه شاه و قدرت شروع کردند و به قول آنها زمین را به فساد کشاندند. امنیت را به هم زدند، هر روز شعار بود، اجتماعات و تظاهرات بود. آیا این محاربه است؟ حاکمیت خدا و رسول نیست بلکه حاکمیت طاغوت است و اگر قدرتی در برابر حاکمیت طاغوت ایستاد و مقابله کرد، محاربه لله و رسول صدق نمی کند. ائمه همه با حکام وقت محاربه کرده اند. محاربه لله و رسول نبود، با بنی امیه و بنی عباس جنگیده‌اند. با طغات جنگیدند، اکثر فقهای ما همزمان با سلاطین بوده‌اند. نگفته شده اینها محاربه کرده اند مبارزه کرده اند. تعبیر صحیح تر اینکه در راه خدا و رسول جهاد کرده‌اند. اشتباه نکنیم که هر کس سلاح در دست گرفت و مردم را ترساند محاربه است مطلقاً! پس پایه مسئله در درجه اول اینکه طرف جنگ و محاربه خدا و رسول باشند. اطلاق تعاریف اکثر فقها شامل مبارزات متدینین و علماء می شود. در حالیکه این مبارزات قطعا محاربه نیست. حالا اینکه این مبارزات و جهادها صحیح بوده یا نه، نتیجه داده با نه بحث دیگری است. مثل ماجرای زید بن علی(ع) که در مقدمه صحیفه سجادیه هم داستانش آمده است. حضرت أبا عبدالله(ع) وارد جهاد شدند و به شهادت رسیدند. نمی شود این جهاد ها را محاربه گفت.
 نکته اول اینکه که حاکمیت خدا و رسول باید باشد و طرف حرب باید خدا و رسول باشند. و در غیر این صورت مبارزه و مجاهده است و ثواب دارد. خوب یا بد بودن، از نظر سیاسی درست بودن یا نبودن بحث دیگری است.
 نکته دوم اینکه حاکمیت الله و رسولی که مقابلش ایستاده شده حتما باید مثل زمان ما بسط ید باشد و حکومت دست یک خلیفه رسمی الله و رسول باشد؟ که یک فقیه جامع الشرایط حاکمیت را در اختیار گرفته و الله و رسول حاکم هستند. یعنی در زمان حضور، امام معصوم(ع) حاکم باشد و در غیبت، فقیه جامع الشرایط و یا اگر حاکمیت خدا و رسول هست ولی با اجازه یک فقیه است نه با حاکمیت یک فقیه. مثلا در زمان مرحوم کاشف الغطاء و صفویه، عموما اعلام، حکومت صفویه را توجیه می کنند که با اجازه علماء وقت به حکام بوده است. حالا اگر کسی در برابر آن حکومت وارد شد می توان گفت یحاربون الله و رسوله. مرحوم کاشف الغطاء در کتاب کشف الغطاء ( که این داستان چند بار قبلا عرض شد )به شاه وقت اجازه می دهد برای حفظ امنیت مملکت با روسها وارد جنگ شود. یعنی حاکمیت را امضاء می کند. آقایان درباره مرحوم مجلسی نیز این را قبول دارند. این به معنای قبول همه کارهای سلاطین وقت نیست. بلکه خلافها یادآوری می کردند. نصیحت می کردند یا مقابله می کردند. می گفتند ما باید حکومت کنیم اما چون حالا شخصا نمی توانیم یا امکانات فراهم نیست، این حکومت از طرف ما مجاز باشد و این حکومت می شود حکومت الله و رسول. پس گاهی حاکمیت صد در صد الله و رسول است مثل خلافت حضرت امیر(ع) و یا جمهوری اسلامی که نائب امام حاکم هستند.
 در درجه اول باید حاکمیت با الله و رسول باشد. که این حاکمیت خودش درجاتی دارد. درجه اول حاکمیت خود معصوم است مثل زمان حضرت امیر(ع) که معاویه، اصحاب جمل زن و مرد محارب هستند و درجه بعدی نائب معصوم مستقیم حاکم است مثل زمان ما و یا غیر مستقیم مثل زمان صفویه که اجازه علماء مثل مرحوم مجلسی، مرحوم کاشف الغطاء و ... بوده است. آنجا هم می شود گفت به هم زدن امنیت و سلاح دست گرفتن اخافه مردم محاربه است. پس محارَب این اقسام را دارد.
 و صل الله علی محمد و آل محمد