1400/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: العام و الخاص/تعريف العام /خصوصیات عام
خصوصیات عام
با توجه به اینکه دلالت الفاظ تابع "وضع" است، هرگاه لفظی برای دلالت بر ماهیت و طبیعتی وضع شده باشد، در مقام دلالت بر مفادش نمیتواند بر بیش از محدوده ماهیت دلالت نماید، مثلاً وقتی لفظ "انسان" برای دلالت بر مفهوم "حیوان ناطق" وضع شده، امکان ندارد در مقام دلالت، بر بیش از حیوان ناطق دلالت نماید، حتّی اموری که عرض خاص این هستند از مدلول لفظ "انسان" خارجند.
لازم به ذکر است که هر ماهیتی در عالم خارج با خصوصیات افرادش اتّحاد دارد و این اتحّاد به نحوی است که خصوصیات در خارج از آن ماهیت جدا نمیشود، ولی در عین حال از نظر مقام دلالت لفظی و وضعی، هرگز یک ماهیت حاکی از افراد نیست، و لفظی مانند "انسان" که برای دلالت بر ماهیت وضع شده، و به هیچکدام از دلالت لفظیه سهگانه (مطابقه، تضمن، التزام) بر فردی مانند "زید" دلالت نمیکند؛ زیرا مفاد و مدلول آن، چیزی غیر از "حیوان ناطق" است و حال آنکه در "زید" سه جهت وجود دارد: « ماهیت، وجود ماهیت و خصوصیات فردیهای که فردیت را در مقابل سائر افراد تشکیل میدهد و او را از "عمر و بکر" جدا میسازند »، به طوری که اگر در صدد معنا کردن "زید" برآئیم، باید بگوئیم: « حیوان ناطق متخصص به خصوصیات زیدیت » یعنی فردی که دارای خصوصیات فردی مخصوص به خود، مانند: زمان، مکان، تاریخ تولّد، قیافه و ... باشد.
روشن شد که لفظی مانند "انسان" که برای دلالت بر ماهیتی وضع شده، در مقام دلالت از محدوده خود تجاوز نمیکند، فلذا نه تنها خصوصیات فردیه، خارج از مدلول لفظ "انسان" است، بلکه اصل وجود نیز از دائره مدلول لفظ "انسان" خارج است و از اینجاست که میگویند: نسبت یک ماهیت به وجود و عدم مساوی است. و در فلسفه میگویند: « الماهیةُ من حیث هی هی لیسة إلّا هی، لاموجودة و لا ومعدومة، لامطلوبة و لا غیر مطلوبة » یعنی آنچه در ماهیت انسان نقش دارد، فقط جنس و فصل آن است و گرنه وجود یا عدم هیچ نقشی در إرتباط با ماهیت ندارد و موجود بودن یا معدوم بودن در معنای آن دخیل نیست.
با توجه به آنچه که گفتیم، وجه نیاز به بحث از الفاظ عموم روشن میشود و برای اینکه مطلب از وضوح بیشتری برخوردتر شود، آنرا در غالب مثال توضیح میدهیم:
وقتی شارع در صدد جعل یک حکم بر میآید، گاهی تمام توجهاش معطوف به "نفس طبیعت" است، مثل اینکه میگوید: « أحلَّ الله البیع » بنابر اینکه "ال" را مفید عموم ندانیم بلکه برای إشاره به ماهیت باشد، ولی گاهی در صدد جعل حکم برای أفراد است و قصد دارد که پای أفراد را در دائره حکم بیاورد، یعنی إراده کرده است تا کثرتی را که در مصادیق این ماهیت وجود دارد در موضوع حکم دخیل نماید.
مثلاً در خطابی مانند: " اکرم کل عالم " لفط "عالم" بر طبیعت و ماهیت دلالت میکند، ولی لفظ "کل" ناظر به إفرادی هست که مشمول این ماهیت هستند، چراکه واضح است همان طوری که الفاظی را برای دلالت بر "ماهیت" وضع کرده، الفاظی را نیز برای دلالت بر "کثرت" و إفراد یک ماهیت وضع کرده است، بنابراین در الفاظ دالّ بر عموم، چیزی غیر از وضعِ واضع دخالت ندارد، یعنی همان واضعی که لفظ "انسان" را برای دلالت بر "معانی" وضع کرده، لفظ "کل و اخوات" آن را در زبان عربی برای دلالت بر "کثرت" وضع نموده است، بنابراین هرچند خطاب "اکرم کل عالم" بر إفراد نیز دلالت دارد، ولی این دلالت به نحو إجمال است، نه به نحو تفصیل، یعنی این خطاب بر برزخ بین طبیعت و أفراد دلالت دارد، به طوری که مثلاً در خطاب، "أکرم العالم" حکم روی طبیعت رفته بدون اینکه عنایتی به أفراد شده باشد و در خطاب "اکرم زیداً و بکراً و خالداً و..." علاوه بر طبیعت، وجود طبیعت، و خصوصیات فردیه را نیز مورد توجه قرار داده، امّا در خطاب "اکرم کل عالم" که یک حالت برزخ است، از سوئی تمام توجه به طبیعت نیست، بلکه پای أفراد و مصادیق نیز در میان است، و از سوی دیگر، أفراد به تفصیل بیان نشدهاند.
آنچه گذشت مورد نظر حضرت امام ره نیز قرار گرفته، آنجا که فرمود:
إنّ العموم و الشمول إنّما يستفاد من دوالّ اخر،مثل:الكلّ، و الجميع، و الجمع المحلّى ممّا وضعت للكثرات، أو تستفاد الكثرة منه بجهة أخرى، فإذا أضيفت هذه المذكورات إلى الطبائع تستفاد كثرتها بتعدّد الدالّ و المدلول. فقوله: «كلّ إنسان حيوان» يدلّ على أنّ كلّ مصداق من الإنسان حيوانٌ، لكن الإنسان لا يدلّ إلاّ على نفس الطبيعة من غير أن يكون لفظه حاكيا عن الأفراد، أو الطبيعة المحكيّة به مرآة لها، و كلمة «كلّ» تدلّ على الكثرة، و إضافتها إلى الإنسان تدلّ على أنّ الكثرة كثرة الإنسان، و هي الأفراد بالحمل الشائع. فما اشتهر في الألسن من أنّ الطبيعة في العامّ تكون حاكية عن الأفراد، ليس على ما ينبغي، لأنّ العموم مستفاد من كلمة «كلّ» و «جميع» و غيرهما،...[1] .