99/11/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/مقدمه واجب/بررسی اقوال در وجوب مقدمه
بحث در بررسی اقوال در وجوب و عدم وجوب مقدمه واجب بود. هفت قول در مساله بود که عرض کردیم قول اول را بعدا بررسی می کنیم. در جلسه قبل قول دوم را بررسی کردیم و امروز باید بقیه اقوال را بررسی کنیم.
3.اما قول سوم که مثل قول دوم منسوب به صاحب معالم است[1] چون برخی از بزرگان گفته اند مراد صاحب معالم همین قول است نه قول قبلی، و آن این بود که وجوب مقدمه زمانی ثابت است که مکلف ذی المقدمه را اراده کرده باشد نه اینکه مشروط باشد بلکه حین اراده ذی المقدمه، ظاهرا این قول با عبارت صاحب معالم بیشتر هماهنگ است، عبارت صاحب معالم این چنین است:
و أيضا فحجة القول بوجوب المقدمة على تقدير تسليمها إنما ينهض دليلا على الوجوب في حال كون المكلف مريدا للفعل المتوقف عليها كما لا يخفى. [2]
تعبیر به «في حال كون المكلف مريدا» یعنی اراده کند انجام مقدمه را حین اراده ذی المقدمه، و لذا مراد ایشان قضیه حینیه است، پس دیگر آن اشکالات سابق مثل کلام بصری به این قول وارد نیست. می گوید وجوب مقدمه ثابت است در حین اراده اتیان ذی المقدمه نه قبل از آن.
یلاحظ علیه: این بیان شما وافی نیست برای رفع آن اشکالی که مرحوم آخوند فرمودند واضح است و نمی شود شرط باشد، آن اشکال در اینجا هم می آید، بالاخره یک قیدی دارد این حکم، شما می گویید وجوب مقدمه شرطش این است که اراده ذی المقدمه را داشته باشیم، یا کلمه شرط را برداریم و بگوییم حین اراده اتیان ذی المقدمه، بالاخره این وجوب مقدمه قیدی دارد به هر کلمه ای که تعبیر کنید، نمی توانید بگویید قیدی ندارد، پس قیدی در کار است، و معنای بودن قید این است که اگر این قید نبود وجوبی هم نیست، پس همه اشکالات برمیگردد.
توضیح مطلب این است که در ناحیه موضوع هر چیزی اخذ بشود، خود موضوع یا قیود موضوع، یا شروط موضوع، فرقی ندارد، هر چیزی که در ناحیه موضوع اخذ بشود این خاصیت را دارد که فرض وجود می شود برای تحقق حکم. یعنی آن حکم بدون این قیود و شرایط محقق نمی شود، مولا می گوید وقتی این موضوع با این قیودش محقق شد حکم هم محقق می شود. یعنی حکم وقتی هست که ما فرض کنیم قیود موضوع هم هست، وقتی می گوید حج بر مستطیع واجب است معنایش این است که وجوب زمانی هست که مستطیع هم در کار باشد. چه به صورت شرط باشد چه وصف باشد چه به صورت حین باشد در هر صورت تا موضوع نباشد حکم هم موجود نمی شود باید این موضوع فرض وجود بشود تا حکم هم بیاید.
پس در این جا هم می گوییم تا موضوع فرض وجود نشود حکم هم نمی آید، لذا فرقی بین تعبیر به شرط یا تعبیر به حین نیست، در هر صورت تا فرض وجود نباشد حکم هم نیست. در مقام ثبوت همه قیود در حکم دخیل هستند بله فرق شان در مقام اثبات است، یعنی در مقام اثبات آن حکم وجودش منوط شده است به این قید و عدمش هم به عدم این قید، یعنی اگر به صورت شرطیه باشد در ناحیه اثبات فرق دارد و آن این است که مفهوم پیدا می کند ولی اگر به صورت شرط بیان نکند مفهوم پیدا نمی کند، ولی قیود بالاخره به هر بیانی و تعبیری بیاید در حکم دخیل است و فقط فرق شان در مقام اثبات این است که اگر قیود به صورت شرطی تعبیر شوند لازمه اش وجود مفهوم است برای کلام، ولی اگر به صورت قید بیاید درست است کلام مفهوم ندارد ولی همان قید در حکم دخیل است و تا فرض وجود نشود حکم هم نمی آید لذا از این جهت فرقی بین قضیه شرطیه و حینیه نیست، کما اینکه گفته شد لذا این قول سوم هم رد می شود.
توضیح بیشتر این است که یک وقت قیدی می آورند و می گویند این قید هیچ دخیل نیست می شود قید غالبی، مثلا می گوییم عالم متقی و یا سید با شال سبز، این شال سبز قید غالبی است و دخالتی ندارد و سید اگر شال سبز هم نداشته باشد باز احکام سیادت را دارد. این خارج از بحث ماست. قید غالبی خلاف متعارف است زیرا متعارف از قید این است که دخالت دارد. مثل آن آیه کریمه درباره ربیبه که قید «في حجورکم» غالبی است یعنی اگر ربیبه در خانه مرد هم نباشد باز بر مرد حرام است و نمی تواند با آن ازدواج کند. قید غالبی بر خلاف عرف است.
مرتبه بعدی قید این است که قید احترازی باشد یعنی در حکم دخیل است یعنی حکم بر مطلق نیامده است مثلا گفته است الرجل العادل، الرجل العالم، این قید عالم و عادل احترازی است، و در محقق شدن حکم دخیل است و حکم بر رجل تنها نرفته است و بار نشده است و الا قید می شد غالبی، لذا این قید قطعا تاثیر دارد و حکم بر مطلق بار نشده است.
دلالت دارد اگر منِ قید نبودم حکم بر مطلق وجود ندارد و من باید باشم تا این حکم محقق شود، این منوط است به اینکه این قید عالم و عادل هم باشد ولی اینکه دلالت دارد بر اینکه اگر منِ قید نبودم و یک قید دیگری جایگزین من می تواند باشد یا نمی تواند جایگزین من باشد می گوییم این را دیگر دلالت ندارد زیرا قید احترازی مفهوم ندارد، بله دلالت دارد حکم بر مطلق رجل بار نشده است و باید قید هم باشد تا حکم باشد، ولی دیگر دلالت ندارد اگر قید نبود سنخ حکم هم وجود ندارد این را دیگر دلالت ندارد زیرا قید مفهوم ندارد. پس عدم القید دلالت بر الانتفاء عند الانتفاء ندارد، فقط می گوید وجوب اکرامی که از ناحیه من آمد این را من در آن دخیل است ولی نمی تواند بگوید من که نبودم هیچ اکرامی هم نیست این را دلالت ندارد و نمی تواند بگوید تمام اکرام ها به وجود من بستگی دارد و عدم تمام اکرام ها با عدم من ثابت است. خلاصه عدم قید دلالتی بر انتفا سنخ حکم و نظیر آن ندارد.
اما اگر قید را به صورت قضیه شرطیه بیان کند معنایش این است که با منِ قید حکم ثابت است و با نبود من سنخ حکم منتفی است کما اینکه در بحث مفاهیم توضیح خواهیم داد. پس گاهی قید حکم گاهی غالبی است و گاهی احترازی و گاهی هم مفهوم دارد و سنخ حکم را منتفی می کند.
ما می گوییم احترازیت قید را همه قبول دارند و فرقی ندارد از آن تعبیر به قضیه شرطیه بشود و یا تعبیر به قضیه حینیه بشود، ما در اینجا کاری به مفهوم و عدم مفهوم داشتن قضیه شرطیه و قضیه حینیه نداریم ما کار به احترازیت داریم که در هر دو قضیه ثابت است و در مساله ما مورد استفاده هست. پس قید دخیل است و معنایش در مساله ما این می شود که اگر این قید نباشد این «حین اراده اتیان ذی المقدمه» نباشد این وجوب و حکم نخواهد بود این وجوب مقدمه نخواهد بود، حال که این وجوب مقدمه نیست وجوب ذی المقدمه به حال خودش باقی است یا نه؟ دوباره آن اشکال معروف برمی گردد.
اشکالی دیگری بر این قول شده است که اینجا مولا بیاید با این وصف دوباره این جا را واجب بکند ایجاب مقدمه لغو می شود، چون وقتی مکلف ذی المقدمه را اراده کرده می رود مقدماتش را انجام می دهد قهرا، شما می گویید وقتی این مقدمه واجب است که وقتی اراده ذی مقدمه را داشته باشد، وقتی اراده ذی المقدمه را داشته باشد دیگر واجب کردن و بر گردن این آقا گذاشتن دیگر معنا ندارد، واجب نیست به او بگویند بر تو واجب است مقدمه انجام دهی! وقتی این آقا خودش اراده اتیان ذی المقدمه را دارد خوب می رود مقدماتش را قهرا انجام می دهد دیگر واجب کردن مقدمه لغو خواهد بود و معنایی نخواهد داشت. این اشکالی است که به قضیه حینیه وارد است.
البته عرض کردیم این اشکال قابل جواب است یعنی ممکن است که این امر مولا آثاری داشته باشد، آن داعی شخص عقلی است و ممکن است برخی افراد با داعی عقلی حرکت نکنند ولی اگر داعی شرعی بیاید می رود سریع انجام می دهد، پس لغویتی در کار نیست بلکه امر به وجوب مقدمه دارای اثر است.
4.قول چهارم این بود که به شیخ انصاری نسبت داده اند[3] که نظر ایشان این است که مقدمه واجب است و وجوبش هم قیدی ندارد برخلاف صاحب معالم که می گفت وجوب مقدمه قید دارد، بلکه ایشان می گویند خود مقدمه و خود واجب مقید است به اینکه قصد توصل از اتیان آن داشته باشیم برای اتیان ذی المقدمه، نه اینکه وجوب مقدمه بر این قصد متوقف است. پس فرق دارد با قول قبلی.
البته بیانی که مرحوم شیخ انصاری دارند چند جور توجیه شده است، و برخی را ما ذکر می کنیم:
یکی از توجیهات این است که خود مقدمه که واجب است قصد توصل می خواهد برای اتیان و وقوع آن ذی المقدمه.
مرحوم آخوند خراسانی این نظر را قبول ندارند[4] و خیلی هم به این نظر شیخ توجه دارند که خود نظر و ثمرات آنرا بررسی و نقد کنند. می فرمایند ما باید ببینیم ملاک وجوب مقدمه در چیست؟
ملاک وجوب در مقدمه چنانکه خواهد آمد توقف وجود ذی المقدمه است بر مقدمه، توقف بر ذات مقدمه است نه بر مقدمه با قصد توصل به ذی المقدمه، یعنی شما وقتی این ذات مقدمه را اتیان کردی متمکن می شوید از اتیان ذی المقدمه، مثلا نماز بر پاک بودن لباس متوقف است و نه بر پاک بودن لباس به همراه قصد توصل به ذی المقدمه یعنی صلات. ملاک وجوب مقدمه این است که وجود ذی المقدمه متوقف بر وجود مقدمه است لذا واجب است مقدمه را انجام داد تا ذی المقدمه محقق شود لذا قصد توصل به ذی المقدمه الحجر في جنب الإنسان است، بعد می فرمایند برهان یا شاهد یا دلیل این مطلب این است که اگر کسی آمد مقدمه را بدون قصد توصل انجام دهد طبق فرمایش شما باید بگوییم این عمل مکلف باطل است مثلا لباس را می شوید بدون قصد توصل، پس باید بگوییم مقدمه حاصل نشده است لذا ذی المقدمه هم باطل است در حالی که کسی نمی تواند چنین حرفی را بگوید. پس توقف بر ذات مقدمه است چه قصد توصلی به ذی المقدمه داشته باشد چه نداشته باشد در هر صورت ذی المقدمه محقق می شود. پس قصد توصل در اینجا در ملاک دخیل نیست لذا بیان شیخ را رد می کنند.
البته شیخ انصاری ره خودشان مطلبی دارند که ناطر به این بیان مرحوم آخوند است، که آن را بعدا عرض می کنیم، خود شیخ ره به این اشکال واقف بوده، ولی مرحوم آخوند جواب شیخ ره را رد می کنند که عرض خواهیم کرد.
ثمرات قول شیخ ره و قول آخوند ره
ثمراتی که بر قول مرحوم شیخ و آخوند مترتب است به قرار زیر است:
ثمره اول: این است که آیا شما مقدمه ای را که اتیان می کنید اگر با قصد توصل باشد هر دو متفق اند که وجوب را دارد، مثلا با قصد توصل لباس را می شویید این مقدمه است و صفت وجوب را دارد، ولی اگر بدون قصد توصل انجام داد طبق قول آخوند صفت وجوب را دارد چون ایشان گفتند ذات مقدمه واجب است و طبق نظر شیخ ره دیگر صفت وجوب را ندارد چون قصد توصل در نظر ایشان لازم بود. بله بنا بر هر دو قول امتثال محسوب نمی شود چون امتثال نیت می خواهد و در اینجا باید باشد تا امتثال صدق کند و ثواب مترتب بشود. اگر قصد مقدمیت و توصل نداشته باشد این عمل را به عنوان مقدمه ذی المقدمه انجام بدهد و الا امتثال حساب نمی شود در نتیجه ثوابی هم مترتب نمی شود، در این جهت هر دو بزرگوار مشترک هستند. آخوند می گوید صفت وجوب را دارد ولی شیخ می گوید صفت وجوب را ندارد.
بقیه ثمرات را در جلسه بعدی بیان می کنیم وسپس بررسی می کنیم.