99/11/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/مقدمه واجب/واجب اصلی و تبعی
بحث در واجب اصلی و تبعی بود. عرض کردیم که مرحوم آخوند خراسانی ره فرمودند[1] واجب اصلی و تبعی را به دو ملاک می شود تعریف و تبیین کرد. یکی به ملاک مقام ثبوت و یکی هم به ملاک مقام اثبات.
و ایشان فرمودند که صحیح آن است که ما به اعتبار مقام ثبوت این دو واجب را تبیین کنیم. فرمودند در همان مقام اراده و لحاظ، مولا اگر لحاظش تفصیلی و با التفات باشد می گوییم این واجب اصلی است، مثل اکثر واجبات در شرع مقدس، مثل صلات و صوم و ... که هم می شود واجب نفسی باشد و هم غیری باشد.
و گاهی هم اگر التفات نباشد و اراده هم تابع اراده دیگری بود، آن می شود واجب تبعی. اکثر واجبات غیریه هم همینطوری است، یعنی مولا امر به ذی المقدمه می کند و مقدمه را اراده تفصیلی ندارد، و اراده آن مقدمه هم تابع اراده ذی المقدمه است اکثر واجبات غیری از این قبیل هستند.
می فرمایند بنا بر این تعریف همه واجبات نفسی اصلی محسوب می شوند، اما واجبات غیری دو قسم هستند و ممکن است اصلی باشد یا تبعی باشد. همین را ایشان پذیرفته اند. فرمودند اگر ما ملاک را اثباتی و خطابی بگیریم باید بگوییم هر واجبی که خطاب دارد واجب اصلی است و هر واجبی که خطاب ندارد می شود واجب تبعی.
اشکالی که بر این ملاک مذکور کرده اند این است که ما یک واجباتی داریم که اصلا خطابی ندارند و لازمه کلام شما این است که این دست از واجبات نه اصلی باشند و نه تبعی. آخوند ره این اشکال را دارند، و حال اینکه ظاهر تعریف این است که تعریف جامع است.
اشکالاتی بر این نظر مرحوم آخوند وارد شده است و جناب استاد و استادشان مرحوم امام خمینی آن اشکالات را بیان کرده اند.
اشکال مرحوم اصفهانی بر مرحوم آخوند[2]
مرحوم اصفهانی اشکالی دارند بر استادشان مرحوم آخوند، می فرمایند شما در مقام ثبوت فرمودید اگر التفات باشد واجب اصلی است و اگر نباشد و اراده تابع اراده دیگر باشد می شود تبعی، ولی این تقابل نشد، باید شما طوری تقابل بیاندازید بین این دو واجب، که با هم تقابل واقعی داشته باشند یعنی یک جا بگویید التفات داشته باشد یک جا بگویید التفات نداشته باشد. وحال اینکه شما گفته اید التفات داشته باشد واجب اصلی است، بعد می گویید التفات نداشته باشد و اراده اش تابع اراده دیگر باشد، شما در اینجا قید اراده را اضافه کرده اید و این درست نیست و باعث می شود در مقابل شق قبلی قرار نگیرد.
شما باید بگویید واجب اصلی این است که اراده اش تابع اراده دیگری نباشد و واجب تبعی آن است که اراده اش تابع اراده دیگری باشد، باید این چنین بگویید مثلا، تا تقابل درست شود.
ایشان می فرمایند که ما اگر بخواهیم تقابل را تصحیح بکنیم باید بگوییم هر جا التفات تفصیلی است آن می شود واجب اصلی و هر جایی که التفات ارتکازی و اجمالی است آن می شود واجب تبعی و این تعریف نسبت به مقام ثبوت است. التفات گاهی تفصیلی است و گاهی اجمالی است و در صقع ذهن او هست. مثلا اگر شما بگویید اشتر اللحم، و شخصی بگوید آیا باید به بازار هم برود؟ می گویید بله مقدماتش ارتکازی است و باید انجام بدهد. اگر میخواهید تقابل درست شود باید به این تعبیر بیان کنید که عرض شد.
بعد می فرمایند ولی بر این بیانی که ما گفتیم برای تصحیح تقابل اشکال وارد است:
یک اشکال این است که می فرمایند این بیان با آن سخنی که فرمودید واجبات نفسی همگی اصلی هستند مناسبت ندارد، اگر شما ارتکاز تفصیلی و ارتکازی را بگویید، ما می گوییم ممکن است واجب نفسی ای داشته باشیم ولی ارتکاز و التفات تفصیلی نداشته باشد، مانند همان مثالی که زدیم، ابن مولا غرق می شود و مولا خبر ندارد، اینجا التفات تفصیلی نیست ولی التفات اجمالی در صقع ذهن مولا وجود دارد که اگر ابن من مولا غرض شد باید او را نجات بدهید. لذا این بیان برای تصحیح تعریف با آن بیان ایشان که فرمودند واجبات نفسی همگی اصلی هستند در تنافی است.
اشکال دوم این است که شما فرمودید واجب تبعی آن است که در آن التفات اجمالی وجود دارد این اشکال به وجود می آید که چرا آن را واجب تبعی نامگذاری کرده اید، باید می گفتند ارتکازی، یعنی واجب یا اصلی است و یا ارتکازی، چرا تبعی گفته اند؟ تبعی یعنی اینکه واجب اراده اش تابع اراده دیگر است، این اشکال هم به نامگذاری است.
می فرمایند ما اگر بخواهیم تصحیح بکنیم باید چه بگوییم، می فرمایند ما با این بیان مشکل را حل می کنیم. می فرمایند که آن ذی المقدمه و آن واجب آخر، گاهی غایت است و گاهی واجب آخر علت فاعلی است. هرجا علت غایی شد آنجا می گوییم آن واجب غیر است، و هر جا علت فاعلی شد می شود واجب تبعی. لذا این دو تا اصطلاح غیری و تبعی، محط شان همان واجبات غیریه هستند همان مقدمات هستند ولی دو تا نگاه می کنیم، یک نگاه اینکه آن واجب آخر که ذی المقدمه است علت غایی است و یک نگاه این است که نگاه فاعلی است برای این مقدمات، اگر علت فاعلی بود می شود واجب تبعی، و اگر علت غایی بود می شود واجب غیری. عبارت ایشان این چنین است:[3]
بل التحقيق: ما أشرنا إليه في بعض الحواشي المتقدمة من أنّه للواجب- وجودا و وجوبا بالنسبة إلى مقدمته- جهتان من العلية: إحداهما- العلية الغائية: حيث إن المقدّمة إنّما تراد لمراد آخر لا لنفسها، بخلاف ذيها فإنه مراد لا لمراد آخر كما مرّ مفصلا.
و الثانية- العلية الفاعلية: و هي أنّ إرادة ذي المقدّمة علّة لإرادة مقدّمته، و منها تنشأ و تترشح عليها الإرادة.
و الجهة الاولى مناط الغيرية، و الجهة الثانية مناط التبعية. و وجه الانفكاك بين الجهتين: أنّ ذات الواجب النفسي حيث إنّه مترتّب على الواجب الغيري، فهو الغاية الحقيقية، لكنّه ما لم يجب لا يجب المقدّمة، فوجوب المقدّمة معلول خارجا لوجوب ذيها و متأخّر عنه رتبة، إلّا أنّ الغرض منه ترتّب ذيها عليها.
با این بیان واجب اصلی از تبعی جدا می شود و جایگاه واجب غیری هم مشخص می شود، واجب نفسی این است که یراد لنفسه، واجب غیر آن است که یراد لغیره، واجب اصلی آن است که اراده دیگر علت فاعلی آن نیست، واجب تبعی آن است که اراده دیگر که متعلق به ذی المقدمه است علت آن است.
حضرت امام ره بر ایشان اشکال می کنند[4] به اینکه ما تقسیم واجب به اصلی و تبعی را اصلا دائر مقام ثبوت نمی دانیم، و ما همان قول دوم را اختیار می کنیم که به لحاظ خطاب بود، می فرمایند ولی این بیان مرحوم اصفهانی هم اشکال دارد برای اینکه معنا ندارد اراده دیگر علت این اراده باشد، در تعریفی که برای واجب تبعی داشتید، و واجب نفسی را هم در مقابل آن قرار دادید، اراده مبداش نفس است علت فاعلی آن نفس انسان است، یعنی نفس انسان هم ذی المقدمه را اراده می کند و هم مقدمات آن را. اصلا معنا ندارد آن یکی علت دیگری باشد.
اشکال دوم ایشان این است که شما تقسیم را به لحاظ اراده درست کرده اید، در حالی که وصف تبعی و اصلی وصف واجب است و نه وصف اراده تا شما این چنین بیانی بفرمایید. با این بیانِ شما اصلیت و تبعیت وصف واجب نشد بلکه وصف منشا واجب شد،اراده ما یا طوری است که ناشی از اراده دیگری است یا نیست. ناشی باشد می شود تبعی و اگر نباشد می شود اصلی. پس اصلیت و تبعیت را بردید روی منشا وجوب و نه خود وجوب. وحال اینکه علما گفته اند واجب یا تبعی است و یا اصلی.
یک اشکال دیگری هم ما بر کلام مرحوم اصفهانی داریم به اینکه شما فرمودید اگر آن بیان مرحوم آخوند را بپذیریم تقابل درست نمی شود، عرض می کنیم بیان شما هم دارای تقابل نیست، خیلی جاها علت فاعلی و غایی با هم جمع می شوند یعنی یک شئ هم علت فاعلی است و هم علت غایی، این ممکن است. اشکال تقابل بر کلام شما هم وارد می شود.
مرحوم علامه می فرمایند:[5] علمه تعالی فی ذاته بنظام الخیر غایه لفاعلیته التی هی عینه. یعنی می گویند خداوند عم غایت است و هم علت است.
یا گفته اند انسان گرسنه غذا می خورد علت غایی او این است که سیر بشود در حالی که علت فاعلی او هم همین سیر شدن است. علم به سیر شدن باعث می شود غذا بخورد. لذا گرسنگی هم علت فاعلی است و هم غایی. لذا این دو علت قابل جمع هستند.
مرحوم امام ره ملاک را در تقسیم مقام اثبات قرار داده یعنی خطاب،[6] بعد امام می فرمایند مرحوم آخوند اشکال کرده اند که اگر ملاک مقام اثبات باشد لازم می آید آنجایی که خطابی در کار نیست واجب ما نه اصلی باشد و نه تبعی و حال اینکه ظاهر این است که واجب یا تبعی است یا اصلی. بعد می فرمایند این اشکال آخوند وارد نیست چون مراد ما از خطاب در اینجا هم خطاب است و هم چیزی که کاشف از خطاب باشد، هر وقت دلیل مستقل داشت من نص أو ظهور أو اجماع أو عقل أو... می گوییم واجب اصلی است و یک وقت دلیل درستی ندارد می شود واجب تبعی.
ما ملاک را باید کدام بگیریم اثباتی و یا ثبوتی؟
به نظر ما می رسد هر دو ملاک صحیح باشد و کارایی خودشان را برای ما در مباحث داشته باشند، مثلا میخواهیم بگوییم مقدمه واجب، واجب است، این مقدمات گاهی همان حالت ارتکازی دارند یعنی واجبی وجود دارد علاوه بر اینکه مقدمات خطاب ندارد، اصلا حالت ارتکازی دارد یعنی به ذهن باید تنبیه بکنید تا به ذهن انسان بیاید، بحث می شود این مقدماتی که ارتکازی هستند آیا اینها هم وجوب دارند یا نه. در این مورد، مساله خطاب و عدم خطاب نیست اصلا، چون ارتکازی است جز واجبات تبعیه هستند، پس همان بیان مرحوم آخوند هم به درد خورد، همان التفات و عدم التفات که بحثش در کلام ایشان و مرحوم اصفهانی گذشت، به درد خورد. در اکثر مقدمات شاید همین حالت وجود داشته باشد و دیگران اصلا توجه ندارند. پس ما هم هر دو ملاک اثباتی و ثبوتی را با هم می پذیریم.
مثال دیگر این است که اگر عالم فاسق شد اکرامش نکن، لازمه اش این است که اگر عادل شد اکراش کن، اینجا طبق ملاک دوم می شود تبعی، چون دلیل مستقل ندارد و خطاب مستقل ندارد.
یک مرحله هم بحث از خطاب نیست در این صورت ملاک ارتکاز به درد ما می خورد. لذا هر دو ملاک برای ما کارساز است و این دو ملاک هر کدام در سرجای خودش صحیح است.
بله در ملاک دوم، هم واجب نفسی دو قسم می شود، و هم واجب غیری دو قسم می شود، ملاک دوم درباره مقام اثبات و خطاب بود. واجب غیری هم ممکن است خطاب داشته باشد و ممکن است نداشته باشد، مثل وضو که خطاب دارد.
بنا بر ملاک اول که مقام ثبوت و اراده بود آخوند ره می فرمایند واجب نفسی یک قسم دارد و غیری دو قسم دارد. اینجا دیگر مناقشه در صغریات می شود.