99/11/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/مقدمه واجب/واجب نفسی و غیری
بحث در این بود که اگر در یک خطابی و یک امری وارد شده که دلالت دارد بر وجوب، مثلا امر وارد شده است «إذا مسست میتا فاغتسل»، ما یک وقت می دانیم این واجب نفسی است یا غیری است که هیچ، بحثی وجود ندارد، مثلا در خود دلیل آمده که این غسل وقتی واجب می شود که بخواهید نماز بخوانید و ما می فهمیم واجب غیری است، ویا می گوید تا مس میت کردی بر تو غسل واجب می شود، در اینجا می فهمیم واجب از نوع نفسی است و حالت سوم این است که از خود خطاب قرینه ای بر نفسی بودن یا غیری بودن وجود ندارد، در اینجا باید وجوب را حمل بر نفسیت کنیم و یا غیریت؟
آقایان می فرمایند اینجا وجوب نفسی برداشت می شود یعنی مقتضای اصل لفظی نفسی بودن وجوب است و دارای بیان هایی بودند. چند بیان را ذکر کردیم.
به تقریب دوم بیان دوم رسیدیم که امام خمینی ره بیان کردند[1] ، و آن این بود که بنای عقلا بر این است که وقتی مولا وجوبی را ذکر می کند دیگر نمیگویند ممکن است منوط بر قیدی باشد و آن را بر نفسیت حمل می کنند.
تقریب سوم از بیان دوم: البته ممکن است از کلام امام خمینی ره برداشت بشود که عقل حکم می کند که وقتی وجوبی از مولا رسید اقتضای حق مولویت این است که مکلف باید آن را اتیان بکند و آن را منوط به چیزی نداند.
اشکالی که ممکن است بر این دو تقریب وارد شود این است که سیره عقلا نیاز به منشا و ملاک دارد، اینکه عقل و یا عقلا در اینجا چنین حکمی دارند دارای منشا است و آن هم ظهور لفظ است و لذا این دلیل هم برمی گردد به آن بیان مرحوم آخوند یا اصفهانی، و مطلب جدیدی نمی شود. ظاهر این است که کلام مولا قید دیگری ندارد و بر اساس این ظهور است که عقل یا عقلا چنین حکمی دارند. پس بیان امام درست است ولی منشا آن ظهور کلام است نه سیره عقلائیه که از روی تعبد باشد.
تقریب چهارمی در اینجا وجود دارد[2] به این بیان که اگر یک امری از مولا صادر بشود حمل بر نفسیت می شود به این بیان که به اطلاق هیئت کاری نداریم بلکه به اطلاق ماده آن واجب دیگر کار داریم، اگر این واجب غیری باشد برای واجب دیگری، ما استناد می کنیم به اطلاق ماده آن واجب دیگر، یعنی به اطلاق واجب دیگر نه اطلاق وجوب دیگر، به اطلاق متعلق وجوب. مثلا فرموده «إذا مسست میتا فاغتسل»، نمی دانیم آیا این غسل وجوبش غیری است یا نفسی است، اگر بگوییم وجوبش غیری است تا وقت نماز نرسد شما دیگر نمی توانید به نیت وجوب انجام بدهید. پس شما شک دارید.
یک راهش این است که اگر بگوییم این غسل مقدمه باشد می گوییم مقدمه نمازهای یومیه است، می گوییم به اطلاق دلیل صلات یومیه تمسک می کنیم، که این ادله نماز را مقید نکرده است به اینکه اگر یک وقتی شما مس میت کردید باید غسل کنید برای نماز، پس نماز چنین قیدی ندارد لذا مس میت وجوبش غیری نیست. چون اگر مقدمی بود ذی المقدمه قید بر میداشت، ذی المقدمه نماز است، باید می فرمود نمازی بخوان که مس میت بدون غسل نباشد در آن، یا اگر مس میت انجام دادی باید غسلش هم انجام بدهی.
می گوییم ماده در واجب دیگر مطلق است یعنی گفته است نماز بخوان و نگفته نماز با این خصوصیت بخوان، پس معلوم می شود قید برای نماز نیست. پس وجوب غسل وجوبش نفسی است نه غیری. لذا تمسک کردیم به اطلاق ماده واجب دیگر به این که اگر غیری باشد وجوبش به خاطر آن واجب است، وجوب غیری آن بود که ما وجب لواجب آخر، واجب دیگری هم اطلاق دارد و ما به آن تمسک کردیم. پس ثابت می شود وجوب نفسی.
این وجه را می شود یک جاهایی قبول کرد، یعنی در وجوبهای غیری و مقدماتی که مقدمه بودنش از راه شرع ثابت شده است می گوییم حال که شرع چنین مقدمه ای را بیان نفرموده معلوم می شود که آن دیگری مقدمه این نیست، اما در مقدماتی که مقدمه بودنش از راه شرع نباشد بلکه از راه عقل ثابت است مثل راه رفتن برای رسیدن به حج، اگر شرع هم نگوید باز هم به حکم عقل مقدمیت دارد، وضو مقدمیت آن شرعی است ولی راه رفتن برای رسیدن به حج مقدمیت آن عقلی است. این مشی و راه رفتن مقدمه عقلی است، در بحث مقدمه واجب بحث می کنند که آیا ملازمه است بین وجوب حج و راه رفتن؟ مقدمات شرعی خودش دلیل دارد، ولی در مقدمات عقلی آیا ملازمه برقرار است یا نه؟ اگر قاعده را بپذیریم می گوییم راه رفتن هم واجب است. این تقریب و این وجه را که از راه اطلاق دلیل ذی المقدمه جلو آمده است و وجوب غیری را نفی می کند می شود در برخی جاها پذیرفت. در جاهایی که توقف ذی المقدمه بر مقدمه عقلی است نمی توانید بگویید من از اطلاق ماده واجب می توانم بفهمم که وجوب نفسی است و نه غیری! اینجا مقدمیتش ذاتی است و نمی توانید بگویید اینجا وجوب غیری ندارد بله در مثل وضو و غسل و احرام واینها می شود گفت اگر مقدمه بود، شارع خودش ذی القدمه را مقید می کرد، و حال که مطلق گفته می فهمیم وجوب مقدمی و غیری در کار نیست.
این در جایی است که مثل باب غسل وجوبش شرعی باشد ولی اگر وجوب مقدمه از راه شرع نمی آید بلکه از راه عقل می آید و با ملازمه می آید، دیگر نمی توانید بگویید حال که مقید نفرموده می فهمیم این مقدمه وجوبش نفسی است، نه این توقف ذاتی است. لذا این تقریب چهارم در برخی از موارد به درد می خورد.
تقریب پنجمی که در اینجا مطرح شده از آن مرحوم بروجردی است[3] به اینکه مولا وقتی یک امر دارد آن طلب به آن مطلوب اصلی می خورد، درست است که به مقدمات هم می خورد ولی آنها فرعی هستند، یعنی شما یک چیزی را که خیلی دوست دارید طلب شما اولا و بالذات به آن می خورد و بعدا چون آن مطلوب بدون مقدمات حاصل نمی شود بالعرض هم به آن مقدمات امر می کنید، غرض اصلی همان مطلوب اصلی شماست و مقدمات هم العرض مطلوب هستند، پس اصل در اوامر این است که به مطلوب اصلی ناظر است، پس در جایی که طلبی می آید حمل بر اصل می شود که همان مطلوب اصلی است، مگر اینکه قرینه باشد و یا خود مولا بگوید مراد من فلان مورد است، به مطلوب اصلی بخورد می شود واجب نفسی.
استاد سبحانی بر این بیان اشکال کرده اند[4] که ما در جاهایی داریم که به خود به این مقدمه امر شده است و نه به آن مطلوب اصلی. کانه برداشت ایشان از کلام مرحوم بروجردی این است که نمی شود اصلا امر به مقدمات ناظر باشد و تعلق بگیرد. لذا ایشان از آیات نظائری می آورند که می شود به مقدمات هم امر تعلق بگیرد. آیه نفر را مثال می زنند:
قوله تعالی: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَة».
ای کسانی که ایمان آورده اید چرا وقتی به شما می گویند بروید برای جهاد به زمین می چسبید و حرکت نمی کنید؟ در این آیه می بینیم که حرکت مقدمه است، ولی آیه به خود انفروا امر کرده است.
قوله تعالی: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِق».
در اینجا هم طلب به مقدمه تعلق گرفته است لذا همیشه اینطوری نیست که امر به ذی المقدمه تعلق بگیرد. این اشکال استاد سبحانی است ولی به نظر ما این اشکال ایشان وارد نیست، چون مرحوم بروجردی نفرمودند که نمی شود طلب متوجه مقدمه بشود بلکه فرمودند اصل در طلب این است که به ذی المقدمه می خورد مگر جایی که بفهمیم حالت مقدمی دارد. ایشان دارند اصل را بیان می کنند لذا بیان ایشان تمام است و اشکالی به آن وارد نیست چون نفی کلی نمی کنند. پس اصل نفسی بودن واجب است و نه غیری بودن، به دلیل این پنج وجه که تا اینجا بیان کردیم.
یک وجه ششمی هم مطرح کرده اند به اینکه به اطلاق ماده خود این واجب که نمی دانیم غیری است و یا نفسی تمسک می شود و می گوییم واجب نفسی است. در وجه چهارم به اطلاق ماده واجب دیگر تمسک می کردیم. در اینجا به اطلاق خود واجب مشکوک تمسک می کنیم. مثلا مولا می گوید «اذا مسست میتا فاغتسل». این غسل خودش قیدی ندارد، نمی گوید غسل کن برای این کار مثلا، این وجه صحیح است بنا بر قول شیخ انصاری ره، ایشان می گوید مقدمه ای واجب است که با قصد توصل باشد، می گوییم این اگر واجب غیری بود و مقدمی بود بنا بر مبنای شیخ باید یک قیدی می آمد، یعنی غسل کن به قصد توصل، قصد رسیدن باید می آمد ولی حال که نیامده است می فهمیم وجوبش غیری نیست.
این وجوه شش گانه دلیل می شود بر اینکه اگر خطابی آمد و ما نمی دانیم که این امر نفسی است و یا غیری حمل می کنیم بر نفسی نه غیری بودن. الا اینکه شیخ انصاری در اینجا مطلبی دارند به اینکه نمی شود شما تمسک کنید به اطلاق این واجب مشکوک؛ به اطلاق این واجب مشکوک یعنی به هیئت آن نمی شود تمسک کرد، مثلا گفته «اذا مسست میتا فاغتسل»، مرحوم آخوند در اولین وجهی که بیان می کنند[5] می فرمایند به اطلاق هیئت این خطاب می شود تمسک کرد، شیخ فرموده است که نمی شود از این راه وارد بشوید و نفسی بودن را اثبات کنید. چرا؟
ایشان فرموده اند مدلول هیئت همان طلب نفسی است یعنی طلبی که در نفس انسان وجود دارد، یعنی مولا وقتی می گوید آب بیاور، این یعنی در نفس مولا یک اراده ای است که با این کلام آن را بیان کرده است، می فرماید وقتی آن صیغه امر وضع شده است برای اراده و طلبی که در نفس انسان است دیگر جزیی می شود قابل قید زدن نیست، طلبی که در نفس من است، طلبی یا هست و یا نیست، قابلیت قید خوردن را ندارد. بعد می فرماید شاهد وضع شدن صیغه امر برای طلبی که در نفس انسان است و نه برای مفهوم کلی طلب، این است که شما یک چیزی را که میخواهید به آن می گویید این مطلوب من است اما اگر شما فقط مفهوم طلب را تصور کنید نمی توانید بگویید این مطلوب من است، زمانی می توانید بگویید این مطلوب من است که واقعا آن مطلوب در نفس شما باشد مورد اراده و طلب شما در نفس تان باشد. زمانی می شود گفت مطلوب مولا این شی است که واقعا طلب در اراده اش باشد، در نفس او باشد، نه این اینکه مفهوم باشد، صرف مفهوم طلب که نمی تواند طلب درست کند، لذا صیغه امر برای آن طلب جزیی در نفس مولا وضع شده است. صرف مفهوم باعث نمی شود بگوییم فلان شی مطلوب مولاست. پس چون طلب جزیی است قید بردار هم نیست.
مرحوم آخوند بر شیخ ره اشکال می کنند[6] که این فرمایش شما اصلا قابل قبول نیست، اصلا ممکن نیست، چون طلب حقیقی امر تکوینی است گاهی در نفس انسان طلب حقیقی به وجود می آید و گاهی هم به وجود نمی آید، امر تکوینی که با امر انشایی به وجود نمی آید، انشا این قدرت را ندارد که امر تکوینی را به وجود بیاورد بلکه می تواند امر اعتباری را به وجود می آورد، بله می توانید بگویید این طلب انشایی که با لفظ انشا شده است ناشی شده است از آن طلب حقیقی که در نفس است، نه اینکه طلب انشایی با این لفظ انشا می شود، امور تکوینیه قابل انشا نیستند، مثل ملکیت و زوجیت، لذا با صیغه امر طلب تکوینی قابل انشا نیست، بلکه طلب اعتباری انشا می شود.
مرحوم آخوند می فرمایند فرمایش شیخ اصلا قابل التزام نیست، پس مدلول صیغه امر طلب اعتباری است نه حقیقی، و چون مدلول هیئت امر حرفی است و مرحوم آخوند قائل است که معنای حرفی و اسمی یکی است و فرق شان در مرحله استعمال است پس مدلول همان مفهوم طلب است و کلی است و می شود قید بخورد.
اگر بگویید مفهوم طلب، شی را مطلوب واقعی نمی کند، می گوییم چون در کنار آن طلب اعتباری یک طلب حقیقی است لذا می گوییم مطلوب مولا است واقعا، اگر می گوییم فلان شی واقعا مطلوب مولا است برای این است که در کنار طلب اعتباری که مدلول صیغه امر است یک طلب حقیقی هم وجود دارد، و اگر نفهمیم می گویید مطلوب اعتباری است. لذا آخوند ره بیان شیخ را نمی پذیرند و می گویند هیئت قابلیت تقیید را دارد. حال هم که قیدی در کار نیست معنایش این است که واجب ما نفسی است.