99/11/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/مقدمه واجب/واجب نفسی و غیری
بحث در تقسیم واجب به واجب نفسی و غیری بود.[1] تعریف این دو را عرض کردیم که سه تعریف برای اینها ذکر شده، یک تعریفی را مشهور دارد که آخوند ره آن را در آخر بحث شان متذکر می شوند. می گویند واجب نفسی عبارت از واجبی که وجب لنفسه و واجب غیری آن است که وجب لغیره، این تعریف را عرض کردیم اشکالاتی بر آن وارد کرده اند.[2]
یک اشکال روشن آن این است که طبق این تعریف اکثر واجبات می شود واجب غیری، چون این اکثر واجبات به خاطر آن ملاک هایی که از آن واجب حاصل می شود حاصل می شوند، پس اکثر واجبات می شوند غیری، مثلا نماز چون ناهی از منکر است واجب است، زکات به خاطر فقرا واجب شده است، و ...
لذا مرحوم شیخ انصاری تعریف دیگری دارند به اینکه واجب غیری آن است که وجب لواجب آخر، یعنی داعی واجب دیگر است، نمی گوییم برای چیزی دیگر، می گوییم واجب دیگر، واجب نفسی هم واجبی است که برای خودش واجب است و نه برای واجب دیگر.
بعد مرحوم شیخ در ذیل تعریف شان می فرمایند حال که واجب نفسی را اینگونه تعریف کردیم که وجب لا لواجب آخر، دیگر فرقی ندارد ملاک آن واجب در خودش باشد یا خارج از خودش باشد. در هر دو صورت واجب نفسی است، ملاک را ما کاری نداریم که در خود واجب باشد یا خارج از آن.
مرحوم آخوند بر این ذیل اشکال کرده اند[3] به اینکه ما سوال می کنیم آن ملاکی که برای واجب است خودش واجب است یا نیست؟ خود آن ملاک چه حکمی دارد تحصیلش واجب است یا نه؟
اگر بفرمایید واجب نیست می گوییم پس چطور باعث واجب شدن آن عمل شده است، چیزی که خودش واجب نیست چطور باعث وجوب برای یک عملی شده، و اگر بگویید واجب است می گوییم این یعنی واجب هم به خاطر آن ملاک واجب شده است و این یعنی بیشتر واجبات بشوند واجب غیری و لذا اشکال دوباره بر میگردد.
بعد مرحوم آخوند خودشان تعریفی دارند[4] که واجب نفسی آن است که در خودش یک عنوان حسنی داشته باشد ولو برای دیگری واجب شده باشد و واجب غیری آن است که خودش عنوان حسنی ندارد. عنوان حسن ولو بالعرض است باید باشد تا بشود واجب نفسی و در غیر این صورت می شود واجب غیری.
ما عرض کردیم تعریف شیخ ره درست است و اشکال مرحوم آخوند درست نیست، برای اینکه ما میدانیم آن ملاک واجب نیست، ممکن است که به علل مختلفی آن ملاک واجب نباشد، مثلا به جهت اینکه مردم با اسباب آشنا نیستند مولا به مسبب امر نمی کند، اگر مولا به مسبب امر کند مردم نمی دانند با کدام سبب باید آن مسبب را تحصیل کنند. مثلا مولا بگوید من ناهی منکر را می خواهم و مردم با فکرشان می روند و هر کسی یک سببی را برای خودش می تراشد چون نمی دانند مولا نماز را مثلا می خواهد.
البته مولا هم به هر سببی راضی نیست بلکه سبب خاصی را می خواهد مولا می خواهد از راه خاصی آن عمل تحصیل شود. یا مثلا قابلیت امر ندارد مثل قصد امر، و ممکن است مسبب به قصد امر منوط باشد و مولا هم نمی تواند به آن امر کند لذا به سبب امر می کند تا امر به آن قید هم تعلق بگیرد. پس ملاک واجب نیست به علل مختلفی که ممکن است باشد.
بیان دیگری هم مرحوم نائینی دارند به عنوان وجه پنجم برای عدم وجوب ملاک و مسبب. فرموده اند اگر مسبب ما طوری است که تولیدی نیست یعنی رابطه اش با سبب تولیدی نیست آن طوری نیست که وقتی سبب ایجاد شد مسبب هم ایجاد بشود، سبب علت تامه آن نیست مقتضی است علت ناقصه است، باید یک اسباب غیر اختیاری هم به وجود بیاید تا آن مسبب هم به وجود بیاید.
مثال می زنند به مساله نبات و گیاه، آن نباتی که می روید، این وابسته به این است که کسی برود زمین را شخم بزند و دانه را بکارد، ولی فقط به فعل این آقا نیست بلکه عوامل غیر اختیاری هم در آن دخیل است مثلا سرما نباشد آب باشد و... باید عوامل مختلفی در کار باشد تا این دانه رویش کند، اینجا مولا بیاید امر کند من مسبب را می خواهم، می گوییم مسبب در اختیار این عبد نیست تا شما به آن امر کنید اصلا قابل امر نیست، چون سبب جز این علت است، اتفاقا در شرع اکثر واجبات از این قبیل است یعنی ترتب یک مسبب بر سبب کامل نیست بلکه عواملی دیگر هم باید باشد که غیر اختیاری اند.
شما نماز می خوانید حال یک شرایط غیر اختیاری است برای نماز که در اختیار خداوند است مثلا قلب عبد پاک باشد تا بتواند حضور قلب داشته باشد و همه جا نرود، قلب به دست خداوند است و نه به دست عبد. لذا مسبب را شارع معنا ندارد از ما بخواهد لذا باید سبب را بخواهد. پس کلام مرحوم آخوند که می گوید ملاک واجب است می گوییم نه ممکن است واجب نباشد و ممکن است غیر اختیاری باشد. بله در جایی که تولیدی باشد باید به خود مسبب امر کند، مثل ذبح، وقتی رگ ها را برید آن حیوان هم می میرد، این بریدن اوداج اربعه، وقتی محقق شد این دیگر تولیدی است نسبت به ازهاق روح، چه بگویند سر را ببر و چه بگویند قربانی کن، هر چیزی که بگویند چون تولیدی است فرقی ندارد و حاصل می شود، اینجا می شود به مسبب امر کرد چون از راه هر سببی بیاید ازهاق روح محقق می شود.
اینجا اگر گفتن بیا ذبح کن این می شود واجب غیری، سبب هم در اینجا تولیدی است یعنی علت تامه است و وابسته به چیزی دیگر نیست، در این موارد ایشان می فرمایند امر به سبب می شود غیری ولی در جاهایی که سبب تولیدی نیست مثل اکثر واجبات، در این موارد دیگر مولا نمی شود به مسبب امر کند چون معنا ندارد، و اینکه مرحوم آخوند فرمودند قدرت بر سبب قدرت بر مسبب است می گوییم این در جایی درست است که سبب تولیدی باشد ولی در غیر آن درست نیست و لذا قدرت بر سبب قدرت بر مسبب نیست و لذا مسبب یعنی ملاک قابل امر نخواهد بود. لذا با این وجوهی که عرض کردیم معلوم می شود مسبب واجب نیست . لذا اشکال مرحوم آخوند هم وارد نیست و ملاکی که خودش واجب نیست می شود سببش واجب باشد.
پس تعریف شیخ ره که فرمود واجب غیری یعنی ما وجب لواجب آخر و واجب نفسی یعنی ما وجب لا لواجب آخر، درست است واشکال آخوند بر آن وارد نیست. ملاک هم دیگر در اینجا نباید بحثش را با تعریف این دو واجب مخلوط کرد. لذا ما همان تعریف مرحوم شیخ را قبول داریم همچنان که بزرگان دیگری هم این تعریف را قبول کرده اند.
بحث بعدی که مطرح است این است که گاهی برای ما روشن است که این واجب نفسی است و یا غیری است، برای ما معلوم است و شکی از این جهت نداریم. مثلا فرموده «اذا قمتم إلی الصلاة» ولی در برخی موارد ما نمی دانیم این واجب نفسی است و یا غیری، در این موارد مقتضای اصل لفظی و یا عملی چیست؟
مرحوم آخوند در گذشته این مساله را مطرح کرده اند[5] ، گفته اند مقتضای اطلاق هیئت این است که نفسی باشد نه غیری، تعیینی است و نه تخییری، عینی است و نه کفائی. همین بحث را دوباره در اینجا مفصل تر مطرح می کنند و ما هم در اینجا دوباره بیان می کنیم:
در جایی که قرینه نداریم اصل نفسی بودن واجب است، و وجوه هایی مطرح شده است برای اثبات این مطلب:
1.وجه و بیان اول این است که گفته اند طبق تعریف که گفته اند واجب نفسی ما وجب لا لواجب آخر، و واجب غیری یعنی ما وجب لواجب آخر.
2.بیان دوم این است که از اطلاق صیغه ما می فهمیم نفسی است برای اینکه قیدی که در واجب نفسی است قید عدمی است ولی قیدی که در غیری است وجودی است، وقید عدمی هم نیازی به بیان ندارد. این را مرحوم اصفهانی فرموده اند. این مطلب را ایشان برای نفسی و تعیینی و عینی ذکر کرده اند. مضمون عبارت ایشان این است:
أنّ كلّ واحد من الوجوب الغيريّ و التخييريّ و الكفائيّ مقيّد بقيد وجوديّ. فالأوّل مقيّد بكونه منبعثا عن وجوب آخر، و الثاني مقيّد بكونه ذا عدل، و الثالث مقيّد بسقوطه بفعل الغير. فالنفسيّة ليست إلّا عدم كون الوجوب منبعثا عن وجوب آخر، و التعيينيّة هي عدم كون الوجوب ذا عدل، و العينيّة ليست إلّا عدم سقوطه بفعل الغير. و عدم القرينة على القيود الوجوديّة دليل على عدمها.[6]
این تقریب اول برای این بیان و وجه دوم است.
امام خمینی ره بر ایشان اشکال می کنند[7] که شما این قید عدمی که فرمودید منظورتان چیست؟ منظورتان سلب محصل است و یا سالبه به انتفاء محمول است یا معدوله المحمول است، سلب محصل در جایی است که حرف سلب جلو بیاید مثل اینکه می گوید لیس زید بعالم، سازگاری دارد با اینکه موضوع نباشد، یکبار هم موضوع وجود دارد، سلب محصل با هر دو قضیه سازگاری دارد.
اما سالبه به انتفاء محمول مثل اینکه می گویند زید لیس قائما، یا زید لا قائم، در این موارد باید موضوع وجود داشته باشد و سلب را بر آن حمل کنند، امام خمینی ره می فرمایند شما که می گویید قید عدمی است کدام یک از این دو قضیه مراد شماست، منظورتان این است که وجوبی در کار نیست لذا وجب لأمر آخر هم در کار نبوده است، منظور از «لا لواجب آخر» اگر این است این قابل قبول نیست ما می خواهیم بگوییم واجب این است یا آن است، نه اینکه بخواهیم عدم را تقسیم کنیم، لذا ناچار باید بگویید منظور ما از نوع سالبه به انتفاء محمول است یا معدوله المحمول است، اگر این باشد پس باید سلب را به عنوان یک صفت حمل کنید که در این صورت می شود قید نه عدم قید، لذا به بیان نیاز دارد، آنچیزی که نیاز به بیان ندارد سالبه محصله است چون عدم است.
بعد ایشان یک ان قلت در کلام شان دارند که مرحوم اصفهانی هم آن را ذکر کرده اند، می فرمایند اگر هم بپذیریم قید وجودی است عرف این قید را کان لم یکن می داند، قید وجودی را عرف عدمی می داند. یعنی چطور واجب که مقسم است و قیدی ندارد عرف واجب نفسی را با مقسم یکی می بیند یعنی تا بگویند واجب، عرف می گوید مراد واجب نفسی است.
امام خمینی می گوید این فقط ادعا است و از کجا می گویید عرف قید وجودی را قید عدمی می بیند و محسوب می کند و واجب مطلق و واجب نفسی را یکی می داند.
ما عرض می کنیم این بیان اول ایشان که فرمودند اینجا سلب بر می گردد به یک سالبه به انتفاء محمول و... این بیان فلسفی ایشان را ما قبول داریم و متین است ولی این مطلب دوم ایشان را که فرمودند که عرف قید وجودی را عدمی نمی بیند و صرف ادعا است ما قبول نداریم، بلکه با مرحوم اصفهانی ما همراه می شویم. عرف واقعا این را وجوب نفسی را با واجب مطلق که مقسم است یکی می بیند. این ارتکاز عرفی که مرحوم اصفهانی ادعا می کنند ما قبول داریم. اتفاقا آن بیان مرحوم آخوند هم که تمسک کرده اند به اطلاق هیئت به همین مطلب بر می گردد. آخوند ره فرمودند خود این وجوب های نفسی نیازی به تقیید ندارند بلکه مقابل اینها نیاز به تقیید دارد.
تقریب دوم که خود امام خمینی ره می پسندند این است[8] که وجه اینکه خطاب بر وجوب نفسی حمل می شود بنا عقلا است، عقلا وقتی وجوبی از مولا صادر بشود دیگر نمی گویند باید ببینیم منوط به چیز دیگری هست تا مقدمه امر مولا باشد یا منوط نیست، عرف و عقلا می گویند وقتی مولا واجبی را صادر کرد آن منوط به چیزی نمی کنند و می روند آن را انجام می دهند. این سیره و بنای عقلاست.
تقریب سوم برای این بیان دوم این است که گفته اند حکم عقل است یعنی عقل حکم می کند ایها المکلف معذور نیستی دستور مولا را بر امر دیگری منوط بدانی و متوقف کنی! عقل می گوید حق مولویت مولا اقتضا می کند که بروی و دستور او را اتیان بکنید. مثلا بگویند اینکه مولا گفته روز جمعه غسل کنید این احتمال دارد برای کسانی باشد که می خواهند نماز جمعه بخوانند.