درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع:

بحث در این است که واجب تقسیم شده به واجب نفسی و غیری.[1] این تقسیم در ارتباط با آن بحث اصلی ما که در مقدمه واجب است می باشد، و وجوب مقدمه هم از سنخ وجوب غیری است. اگر ما قائل باشیم وجوب مقدمه، و ملازمه را بپذیریم نتیجه اش این می شود که مقدمه وجوب غیری خواهد داشت و در کنار وجوب نفسی ذی المقدمه. پس وجوب غیری با بحث مقدمه واجب ارتباط تام دارد. اگر تقسیمات دیگر ارتباط تام و مباشر با بحث مقدمه واجب نداشت ولی این بحث ارتباط تام و مباشر دارد با آن. لذا باید واجب نفسی و غیری را بشناسیم. سه تعریف در اینجا وجود دارد:

1.تعریف مشهور، وقتی می گویند مشهور یعنی از میرزای قمی و صاحب فصول نقل کرده اند؛ اینها قائل هستند که واجب نفسی و غیری عبارت است از: «الواجب النفسي ما وجب لنفسه و الواجب الغیري ما وجب لغیره». بر این تعریف اشکال کرده اند:

مرحوم شیخ و دیگران گفته اند اگر این را بگوییم بسیاری از واجبات نفسی باید غیری بشود، مثل نماز و روزه و حج و .. چون این عبادات را انجام می دهیم تا تقرب الهی برای مان حاصل شود، از آتش جهنم دور شویم و ... اکثر واجبات اینطوری اند. بله برخی نفسی اند مثل معرفة الله.

2.تعریف شیخ انصاری که مرحوم آخوند هم در کفایه ذکر کرده اند[2] این است که واجب نفسی و غیری فرق شان در این است که در واجب غیری ما می خواهیم به یک واجب دیگری برسیم ولی در واجب نفسی نمی خواهیم به یک واجب دیگری برسیم. کاری نداریم حکمت و علت این واجب ها چیست، مثلا حکمت نماز ذکر الله بودن است نهی از فحشا است، ما می گوییم واجب نفسی اینطوری نیست که با آن بخواهیم به واجب دیگری برسیم حالا مثلا نماز که واجب غیری است آثاری دارد حکمت هایی دارد ما به این جهات نظر نداریم، واجب نفسی برای خودش است و با آن به دنبال واجب دیگری نیستیم بخلاف واجب غیری که با انجام آن به دنبال واجب دیگری هستیم.

ملاک در تشخیص این دو واجب این است که واجب غیری برای خاطر واجب دیگر واجب است ولی واجب نفسی برای خاطر واجب دیگر واجب نشده است، هر واجبی که به خاطر واجب دیگری واجب شده است می شود واجب نفسی، چه حکمت و ملاکش در خودش باشد یا در خارج از خودش باشد، حکمتش در خودش باشد مثل معرفة الله، حکمتش خارج از خودش باشد مثل بیشتر واجبات مثل نماز و روزه و حج و ... اینها همه واجب نفسی اند، با این بیان ما واجب نفسی را از غیری جدا می کنیم. در ذیل بیان شان این جمله را دارند «چه حکمتش در خودش باشد یا نباشد»، همین ذیل کلام مرحوم شیخ را مرحوم آخوند اشکال کرده اند:

ذکر مطالبی از مرحوم آخوند[3]

می فرمایند آن محبوبیتی که در خارج از واجب نفسی است آن فائده ای که در خارج از واجب نفسی است آیا آن خودش واجب است یا نیست؟ اگر بگویید تامین آن فایده واجب نیست می گوییم چگونه باعث شده این واجب بشود واجب، اگر خود آن فایده تحصیلش واجب نیست چگونه باعث شده نماز واجب بشود؟ اگر بگویید تحصیل آن فایده هم واجب است پس داخل تعریف واجب غیری می شود.

پس اشکال برگشت، شما خواستید بگویید واجب نفسی آن است که به خاطر واجب دیگر واجب نشده باشد حال فرق ندارد محبوبیا آن خارجی باشد یا ذاتی باشد، ملاک و حکمتش ذاتی باشد یا خارجی باشد. ایشان می فرمایند اگر محبوبیت یا ملاکش خارج از خودش باشد آن اشکال دوباره برمیگردد که این واجب برای غیر خودش واجب شده است یا نه برای خودش.

آن فایده و یا ملاکی که خارج است خودش است می پرسیم آن واجب است یا واجب نیست، اگر واجب نیست می گوییم پس چگونه باعث شده این واجب ما واجب بشود، چیزی که خودش واجب نیست چطور چیزی دیگر را واجب می کند؟ اگر بگویید آن فایده یا ملاک واجب است می گوییم تعریف واجب غیری و نفسی که فرمودید شامل آن می شود یعنی واجبات نفسی می شوند غیری.

مرحوم آخوند از این اشکال خودشان یک جواب می دهند به اینکه ممکن است کسی بگوید اینجا به خاطر آن محبوبیت خارجی است، آن ملاک خارجی است، ولی آن ملاک خارجی غیر مقدور است لذا شارع آن را واجب نمی کند، ملاک مثلا ناهی از فحشا و منکر است که البته در اختیار انسان نیست چون غیر مقدور است شارع به آن امر نمی کند به خاطر آن به سببش امر می کند که صلات است. به خاطر فایده ای است که خارج از خودش است ولی واجب نیست چون امر غیر مقدور است و لذا به سببش امر می کند یعنی به سبب. آنچه در اختیار مکلف است و مقدور اوست همان سبب است، لذا امر به سبب می کند. مثلا مولا به عبد می گوید آب را در دهانم بریز این در اختیار عبد است ولی اینکه مولا سیراب بشود یا نشود دیگر در دست عبد نمی باشد، ممکن است مولا مشکلی داشته باشد وسیراب نشود سیراب شدن دیگر در دست عبد نیست تا مولا به آن امر کند. یا به دکتر می تواند بگوید من را مداوا کن ولی نمی شود بگوید من را خوب کن چون در اختیار طبیب نیست.

پس واجب نفسی آن است که امر بشود نه به خاطر واجب دیگر، بلکه برای خودش، ممکن است حکمتش در خارج باشد و یا نباشد. و مولا به آن حکمت امر نمی کند چون در اختیار مکلف نیست.

به عبارت دیگر:

مرحوم آخوند اول فرمودند واجب غیری آن است که برای واجب دیگر واجب بشود و واجب نفسی آن است که واجب است نه برای واجب دیگر یعنی برای خودش، بعد اشکال کردند بر این تعریف به اینکه تعبیر «لا لواجب آخر» یعنی واجب نفسی برای واجب دیگر واجب نشده، آیا این واجب نفسی حکمت و ملاکش در خودش هست و یا خارج از خودش می باشد، فرمودند فرقی ندارد، بعد اشکال کردند که اگر حکمتش در خارج از خودش باشد آیا آن حکمت و ملاک واجب است یا نیست؟ اگر واجب نباشد که نمی تواند باعث وجوب عمل دیگری بشود، و اگر هم بگویید آن ملاک هم واجب است باز اشکال برمیگردد که شما فرمودید واجب نفسی آن است که برای غیر خودش واجب نباشد و اینجا واجب نفسی برای ملاک و حکمتش واجب شده است و نه برای خودش.

حال آخوند به این اشکال اخیر اشکال می خواهند بکنند به این که حکمتش در خودش نیست ولی آن حکمت هم واجب نیست چون برای مکلف مقدور نیست تا شارع آن را واجب کند بلکه شارع سبب آن را واجب کرده است تا مکلف از طریق انجام دادن سبب به آن ملاک و حکمت برسد.

بعدا مرحوم آخوند به این جواب (غیر مقدور بودن ملاک) اشکال می کنند به اینکه اینجا نمی شود بگویید غیر مقدور است چون وقتی سبب چیزی در اختیار انسان است مسبب آن هم به تبع آن مقدور می شود و مولا می تواد به هر کدام خواست امر بکند، وقتی سبب در اختیار عبد است معنایش این است که مسبب هم در اختیار اوست.

می شود بگوید این را در آتش بینداز و یا آن را بسوزان، این سوزاندن در اختیارش نیست ولی چون سبب یعنی آتش در اختیار اوست می تواند به سوزاندن هم امر کند، با در اختیار بودن سبب، مسبب هم در اختیار مکلف قرار می گیرد. پس اشکال برمی گردد و باید مسبب هم که ملاک باشد واجب بشود. پس کانه آخوند ره این تعریف را قبول ندارند. ما بعدا این نظر ایشان را نقد می کنیم.

3.بعدا مرحوم آخوند یک تعریف سومی را مطرح می کنند،[4] می فرمایند که این تعریف شیخ هم درست نشد و ما باید تعریف دیگری داشته باشیم. البته این تعریف سوم را صریحا مطرح نمی کنند واز میان کلام ایشان می شود فهمید. و آن این است که واجب نفسی با واجب غیری در اینکه شما فرمودید تفاوتی ندارد تا بگوییم نفسی آن است که برای دیگری واجب نشده باشد و .... اینطوری نمی گوییم بلکه می گوییم واجب نفسی آن است که در خودش یک عنوانی داشته باشد، یک عنوان محصل، خودش عنوان محصل داشته باشد ولو این عنوان محصل را از آن ملاک که مسبب است گرفته است، اگر طوری است که این واجب ما یک عنوان حسنی پیدا بکند یا به خاطر ذات خودش است مثل معرفه الله و یا به خاطر آن مسببی است که بر آن بار می شود مثل ناهی از فحشا بودن، این مسبب باعث می شود یک عنوان حسنی پیدا بشود و لذا مولا امر به صلات می کند، پس واجب نفسی آن نیست که ما را به واجب دیگری نرساند، بلکه ممکن است ما را به واجب دیگری برساند.

پس معیار در تعریف نفسی آن است که خودش یک عنوان حسن داشته باشد، هرگاه واجب ما یک عنوان حسن داشت که به خاطر حسن خودش وجوب به آن می خورد، به خاطر آن عنوانش به آن وجوب می خورد، ولو آن عنوان از ناحیه مسبب ایجاد شده باشد، آن وقت می گوییم این واجب نفسی است. ولی اگر خودش عنوان حسن پیدا نکرده است مثل شستن لباس و وضو، در این موارد می گوییم وجوب، می شود واجب غیری.

این عنوان حسن که می گوییم ولو بالعرض هم عارض شده باشد و بالذات هم نباشد اشکالی ندارد، چون بالاخره الان واجب دیگر عنوان مستقل دارد این چنین واجبی می شود نفسی و اگر عنوان حسن نداشت می شود واجب غیری.

استاد سبحانی در اینجا یک اشکالی بر آخوند خراسانی دارند[5] به اینکه مرحوم شیخ انصاری در کجا فرمودند آنچه را که شما به او اسناد دادید، بلکه فقط فرمودند «ما وجب لواجب آخر وما وجب لا لواجب آخر»، اما دیگر کاری به ملاک نداشتند که در خود واجب باشد یا در خارج از آن. لذا اینکه شما اشکال کردید ممکن است در مواردی ملاک خارج از واجب باشد، این را که خود شیخ ره بیان کردند.

به نظر ما این اشکال وارد نیست ظاهرا، برای اینکه آخوند ره فرمودند که آن ملاک که در خارج از خودش است واجب است یا نیست، اگر واجب نیست چگونه باعث واجب شدن امر دیگری شده است، و اگر واجب است تعریف واجب غیری بر آن صادق می شود و لذا اشکال وارد است که بنا بر این تعریف همه واجبات نفسی می شوند غیری. مرحوم آخوند اینگونه پیش آمدند نه به آنگونه ای که استاد توضیح دادند.

بر آخوند خراسانی ره اشکالی که وارد است این است که شما فرمودید که آن ملاک یا واجب است یا نیست اگر نیست پس چطور این واجب را واجب کرده است، و اگر واجب است داخل در واجب غیری می شود، آخوند ره فرمودند ملاک مهم نیست بلکه مهم آن عنوان حسن است اگر یک واجب خودش عنوان حسن ذاتی یا عرضی داشته باشد این می شود واجب نفسی و واجب غیری آن است که عنوان حسن ندارد وبرای رسیدن به دیگری واجب شده است.

اشکال این است که ممکن است ما واجبات نفسی داشته باشیم ولی عنوان حسنی بر آن منطبق نباشد مثل دفن و کفن میت که حسن آن ذاتی نیست بلکه به خاطر حفظ حرمت میت است مثلا، یا بویش دیگران را اذیت نکند، این به خاطر امر دیگری واجب شده است ولی عنوان حسنی بر آن منطبق نمی شود. لذا این عنوان حسن در خیلی از موارد وجود ندارد و ادعای ایشان نقض می شود. در نماز می گویید عنوان حسن پیدا شده ولی در برخی دیگر از واجبات نفسی عنوان حسنی وجود ندارد. این اشکال را مرحوم استاد تبریزی دارند.

ما نظرمان این است که همان تعریف شیخ ره دقیق است، فرمودند واجب نفسی آن است که وجب لا لواجب آخر، و واجب غیری آن است که وجب لواجب آخر، و اشکال مرحوم آخوند (که فرمودند فایده ای که خارج از واجب نفسی است در خودش است یا خارج از آن است، اگر آن فایده در خارج از خودش می باشد آیا واجب است یا نیست، اگر نیست چطور باعث وجوب این واجب شده است و اگر واجب است این باعث دخول واجب نفسی در غیری می شود چون واجب نفسی هم به خاطر فایده خارج از خودش واجب شده است) بر شیخ ره هم وارد نیست:

چونکه اینجا نیاز نیست آن ملاک را واجب بدانیم، این واجب نفسی واجب شده است برای ملاک دیگری، نه اینکه واجب شده است برای یک واجب دیگری، شما نفرمایید اگر آن ملاک واجب نیست پس چگونه این واجب، واجب شده است؟ آن ملاک واجب نیست ولی باعث وجوب این واجب شده است، آن وجوب این است که شارع می بیند که اگر به آن مسبب امر کند مردم اصلا سبب آن را نمی دانند تا آن را تحصیل کنند.

مثلا مولا بگوید ای مردم بر شما واجب است تا آن ناهی از منکر را انجام دهید، سبب را نمی دانند تا مسبب را به دست بیاورند، شارع به مسبب امر نمی کند چون مردم گیج می شوند، لذا می آید و به اسباب امر می کند، یا ممکن است آن مسبب سبب های مختلفی دارد ولی شارع می خواهد انسان از راه و سبب خاصی به آن برسد، شارع روی یک مصالحی راه خاصی را در نظر گرفته است. مثلا می گوید من آن ناهی از منکر را می خواهم، مردم می آمدند یک راهی را برای خودشان ایجاد می کردند و طبق آن عمل می کردند یا گیج می شدند که کدام سبب را انتخاب کنند و کدام را انتخاب نکنند. لذا ممکن است مسبب اصلا واجب نباشد.

یا اینکه مسبب اصلا قابل امر کردن نیست، مثل قصد امتثال امر که اصلا قابلیت امر کردن به آن وجود ندارد. لذا محال است امر به آن متوجه بشود، بله به اسبابش امر می کنند تا آن هم حاصل شود. پس در برخی از جاها نمی شود به مسبب امر کرد قابلیت امر ندارد.

وجوه دیگری هم گفته شده است، مثلا گفته اند ممکن است آن مصلحت که مسبب است از باب حکمت باشد، ولی شارع می خواهد این سبب واجب بشود، اگر به آن مسبب امر می کرد در جایی که آن مسبب نبود باید وجوب هم برداشته بشود و حال اینکه شارع می خواهد سبب باشد چه مسبب بر آن بار بشود یا نشود؛ مثل نماز.

لذا این بیان شما که فرمودید که اگر به خاطر آن فایده و مصلحت و حکمت خارجی واجب، واجب شده است باز وجوبش نفسی است می گوییم این چنین نیست چون ممکن است آن حکمت و ملاک وجوبی نداشته باشد با آن توضیحی که دادیم. لذا همان تعریف شیخ صحیح است و اشکالات به آن وارد نیست. البته واجب نفسی ممکن است ملاکش در خودش باشد یا در خارج از خودش باشد مثل اکثر واجبات که از نوع اخیر است. نمی شود مولا به مسبب امر کند چون ممکن است اشخاص هر کدام راهی برای خودشان تعیین کنند در حالی که شارع از راه خاصی آن مسبب را می خواهد، مثلا ذکر در حج را می خواهد و نمی شود شخصی بگوید مهم ذکر خداست مهم عنوان ذکرالله است من نمی روم حج بلکه می روم بالای کوه ذکرالله را انجام می دهم یا زکات نمی دهم وتحت عنوان دیگری چیزی را پرداخت می کنم، تحت عنوانی غیر از زکات.

پس آن تعریف اول که مشهور بود اشکال داشت گذاشتیم کنار، ولی تعریف شیخ را قبول کردیم ولی تعریف سومی که آخوند بیان کردند را نیازی به آن نداریم و دچار اشکال است در مرحله اثبات.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص508.
[2] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص107.
[3] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص107.
[4] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص108.
[5] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص510.