99/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/مقدمه واجب/واجب منجز و معلق
بحث در واجب معلق و منجز بود، عرض کردیم که مرحوم صاحب فصول این تقسیم را ذکر کرده اند که واجب سه قسم است: واجب یا مشروط است و یا مطلق، و واجب مطلق هم یا منجز است و یا معلق. وجوب حج که بر استطاعت مشروط است این می شود واجب مشروط، واجب مطلق واجبی است که یا قیدی ندارد یا قیدش حاصل شده است و این واجب مطلق هم یا منجز است و یا معلق.
بعد می فرمایند واجب منجز آن موردی است که نه خود وجوبش قید دارد چون مطلق است، و نه خود واجب قید دارد، مقید به قیدی در آینده نیست، لذا نه وجوبش قید دارد و نه واجبش. اگر قیدی هم دارد لازم التحصیل است، مثل باب صلات، وقتی وقت نماز شد باید وضو بگیرد، وضو قید برای آن است ولی لازم التحصیل است، و یک قید غیر اختیاری نیست که در آینده حاصل بشود.
واجب معلق: وجوب در آن قید ندارد ولی واجب در آن یک قید غیر اختیاری دارد که زمانی است، یا یک غیر اختیاری است که در آینده خودش حاصل می شود و از ما نخواسته اند آن را حاصل کنیم. مثلا اگر زید آمد شما اکرامش کنید، اگر خودش آمد، والا ما می توانیم او را بیاوریم ولی از ما نخواسته اند. واجبی که چنین نباشد می شود واجب منجز، لذا واجب مطلق یا منجز است و یا معلق. مثلا گفته اند نماز بخوان و طهارت را برای انجام آن باید حاصل کنید نه اینکه بگویند خودش حاصل شود.
پس واجب مطلق دو قسم است: یا مقید به یک قید غیر اختیاری و یا مقید به قید اختیاری در مستقبل است که حصولش مورد نظر است ونه تحصیلش، اگر قید حاصل شد می گویند واجب را انجام بده این می شود واجب معلق. و یا مقید به قیدی نیست مثل باب معرفت خداوند و نبی و امام، و یا قیدی دارد که واجب التحصیل است این می شود واجب مطلق منجز. این بیان مرحوم صاحب فصول در اینجا. پس واجب در کلام ایشان سه قسم شد: واجب مشروط، واجب مطلق معلق، واجب مطلق منجز.(تکرار مطالب و مثالهای گذشته...).
این واجب مطلق معلق و منجز چه مشکلی را از ما حل می کند؟
مشکل مقدمات مفوته را حل می کند مثلا واجبی مثل حج و روزه یک مقدماتی دارد که قبل از رسیدن زمان واجب باید انجام بگیرد، ما اگر بگویید واجب مطلق معلق است می شود گفت حال که وجوب فعل آمده می شود مقدماتش را انجام داد و مشکلی ایجاد نمی شود و اشکالی وارد نمی شود. در ماه رمضان اگر مجنب است باید برود غسل جنابت کند چون وجوب مطلق است و این واجب است که مقید به قید غیر اختیاری است ولی وجوب از اول بوده است.
حال اگر این وجوب روزه از اقسام واجب مشروط بود سوال پیش می آمد که وقتی هنوز قیدش نیامده ما چرا باید برویم قبل از زمان واجب غسل کنیم؟ لذا این اشکال پیش می آید و مرحوم صاحب فصول برای حل آن بحث واجب مطلق معلق را پیش کشیده اند.
بر این بیان ایشان اشکالاتی شده است:
دو اشکال را بیان کردیم، اشکال سوم را مرحوم نهاوندی مطرح کرده اند[1] ، ایشان در کتاب شان تشریح الاصول اشکال کرده اند بر نظریه مرحوم صاحب فصول، گفته اند این نظریه اشکال دارد، اشکال ثبوتی و عقلی کرده اند.
می فرمایند که اراده تشریعیه که همان جعل حکم است نظیر اراده تکوینیه است این یک مقدمه، و اراده تکوینه از مراد قابل انفکاک نیست این مقدمه دوم، پس اراده تشریعیه و ایجاب از واجب قابل انفکاک نیست، نمی شود ایجاب الان باشد ولی واجب در آینده باشد، این معنایی ندارد و معقول نیست. مرحوم نهاوندی می گویند این واجب معلق امکان ندارد برای اینکه اراده تشریعیه که همان ایجاب است واجب کردن است، این نظیر اراده تکوینیه است این یک مقدمه. مقدمه دوم این است که اراده تکوینیه از مراد قابل انفکاک نیست.
اراده تکوینیه این است که شما وقتی مصلحت شئ را سنجیدید، تصدیق به مصلحت کردید، شوق در شما ایجاد شد، مانعی هم نبود، مثل تشنه شدن و وجود آب، وقتی تمام مقدمات حاصل شد بلافاصله اراده حاصل می شود و دیگر محال است معلق بشود. وقتی تمام مقدمات حاصل شد فورا عضلات هم حرکت می کند، دیگر معلق نخواهد شد، اراده تکوینیه محرک عضلات است.
جواب استاد سبحانی دام ظله[2]
استاد سبحانی جواب می دهند که ما قبول داریم که اراده تکوینیه از مراد قابل انفکاک نیست، و اراده تشریعیه هم به این معنا که وقتی مولا اراده کرد در آنجا هم به یک معنا بیان خواهیم کرد که اراده تشریعی هم از مراد جدا نمی شود. نفرمایید انسان گاهی چیزیهایی را اراده می کند که در آینده انجام ندهد، و این یعنی انفکاک، می گوییم اینجا شوق است وهنوز به اراده نرسیده است. اراده این است که هیچ حالت انتظاری در کار نیست و عضلات حرکت می کنند، قبل از آن را اراده نمی گویند، اراده آن است که همه شرایط محقق شده و لذا عضلات وادار به حرکت می شوند. لذا اینکه اراده می کند کاری را فردا انجام دهد اراده نیست بلکه شوق است.
لا یقال: خداوند اراده کرده در قیامت مشرکین را عذاب کند و مومنین را به بهشت برساند، می گوییم اراده خداوند کنهش برای ما مجهول است لذا این مثال نمی تواند مثال نقضی باشد.
می ماند اراده تشریعی، اینجا هم می گوییم که اراده تشریعی مولا به فعل خودش یا به فعل عبد تعلق دارد؟ اگر بگوییم به فعل خودش تعلق گرفته است می گوییم قبول داریم که اراده او از مرادش قابل انفکاک نیست، مثلا ارادۀ بعث می کند و فورا محقق می شود، قابل انفکاک نیست، ولی اگر اراده به فعل عبد متعلق باشد در اینجا می گویم فعل عبد در اختیار قانون گذار نیست تا فورا مراد هم محقق شود، بله خداوند مالک همه چیز است و بر هر چیزی قدرت دارد، ولی خداوند به عنوان شارع، فعل عبد در اختیار او نیست، مقدور او نیست تا فعل او را اراده بکند، پس اراده اش به عنوان قانونگذار به فعل خودش متعلق می شود و مقدور خودش است، می گوییم همان موقع که اراده کرد قانونش هم را اراده کرد.
شما می گویید متعلق قانونش این است که این در آینده اراده بشود، آن متعلق اراده و قانون است و نه خود اراده ای که دارد به بعث، بعث به همراه با آن اراده همزمان حاصل شده است، اراده بعث کرده و بعث او هم حاصل شده است، بله متعلق بعث او که عبد برود این را انجام بدهد دیگر مربوط به عبد است و در قدرت مولا نیست تا آن را اراده کند، لذا انفکاکی حاصل نشده است تا شما اشکال کنید نه در اراده تکوینیه و نه در اراده تشریعیه. خلاصه اراده مولا به مقدور مولا تعلق می گیرد و فعل عبد مقدور مولا نیست از این جهت که قانونگذار و شارع است. آنچه که به مولا مربوط است بعث است که با اراده مولا محقق می شود ولی آنچه که به عبد مربوط است مقدور مولا نیست تا آن را اراده کند.
مرحوم صاحب کفایه جواب هایی دیگر هم دارند[3] ، یک جواب ایشان این است که ما در امور تکوینیه قبول نداریم که مراد از اراده جدا نمی شود، بلکه می گوییم ممکن است مراد از اراده جدا شود، و آن در جایی است که مراد دارای مقدماتی است، مثلا می خواهد برود به مشهد، مشهد رفتن به محض اراده که اتفاق نمی افتد بلکه باید مقدمات را انجام بدهد و بعدا به مشهد برسد، پس مراد از اراده جدا می شود، اراده مشهد الان هست ولی مراد که مشهد رفتن است فورا حاصل نمی شود بلکه مقدمات آن، بین اراده و مراد جدایی انداخته است. مراد بعد از تحصیل مقدمات است، اغلب کارهای ما همین جوری است که مراد از اراده آن جداست.
جواب دوم ایشان این است که اصلا در برخی موارد ممکن است مقدماتش هم انجام نشود مثلا یک انسان شدیدا گرسنه است، به طوری که اگر یک لقمه نون پیدا کند می خورد، ولی الان در بیابان است و نونی در کار نیست، پس اراده غذا خوردن دارد ولی مرادش در کار نیست، در بیابان است لذا هیچ حرکتی از او صادر نمی شود اگرچه اراده خوردن را واقعا دارد، پس در مواردی اصلا مقدمه هم قابل انجام نیست ولی این آقا اراده را دارد، پس بین اراده و مراد جدایی افتاده است، یعنی اراده وجود دارد ولی مرادی در کار نیست.
اشکال سوم ایشان این است که بر فرض بپذیریم که در اراده تکوینی اراده از مراد جدا نمی شود ولی در اراده تشریعی نمی توانیم این را بگوییم، در اراده تشریعی قطعا مراد از اراده جدا می شود چرا؟ برای اینکه این که تشریع کرد باید مخاطب آن را دریافت کند و بعد داعی در او ایجاد بشود و بعد برود آن را انجام بدهد پس یک مراحلی را باید طی کند و بعد به مراد برسد، تصور کند تصدیق کند داعی در او ایجاد بشود، لذا چند لحظه و دقیقه ای طول می برد تا مراد حاصل بشود لذا اراده از مراد جدا می شود و همین برای ما کافی است که بگوییم مراد از اراده تشریعی جدا می شود. لذا مرحوم آخوند اصل مطلب را قبول ندارند که اراده از مراد جدا نیست و میفرمایند اراده از مراد جدا می شود هم در تکوینیات و هم در تشریعیات.
جواب های دیگری هم مطرح کرده اند که ما آنها را به خودتان واگذار می کنیم.
مؤیدین نظریه مرحوم نهاوندی:[4]
دو نفر از بزرگان آمده اند به تایید ایشان یکی مرحوم اصفهانی و دیگر مرحوم علامه طباطبایی. مرحوم اصفهانی همان مطلب مرحوم نهاوندی با یک بیان دیگری یعنی یک بیان فلسفی بیان کرده اند. گفته اند اراده همیشه علت تامه است نسبت به مراد خودش و علت تامه از مراد جدا نمی شود. جوابش این است که ما قبول داریم و قائل به انفکاک نیستیم ولی اراده متعلق به فعل عبد نیست بلکه متعلق به فعل خود مولا است.
مرحوم علامه طباطبایی هم فرموده اند اراده نسبت به مراد متضایفان هستند و این دو باید با هم باشند ونمی شود یکی باشد ودیگری نباشد، مثلا «اب و ابن» با هم هستند و جدا نمی شوند. اراده و مراد نسبت به هم از امور متضایفه هستند.
جوابش این است که ما هم می گوییم متضایفان هستند ولی مراد در تشریع امر ذهنی است یعنی همان طلب است، نه اینکه فعل خارجی باشد، بله اگر فعل خارجی باشد حرف شان درست است، اما در اراده تشریعی مراد بعث و طلب است و در خارج وجود ندارد بلکه مولا آن را در نظر می گیرد و در خارج ایجاد می شود، طلب و بعث امر خارجی نیستند، اراده متعلق به بعث شده است و بعث هم امر ذهنی است و نه وجودی.
لذا عمده اشکال که مرحوم نهاوندی بیان کردند را با این بیان هایی که ذکر کردیم جواب داده می شود.