درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اوامر/مقدمه واجب/واجب مطلق و مشروط

بحث در این بود که اگر قیدی در خطاب شرعی وارد شد آن قید به حکم و هیئت و امر برمیگردد یا به متعلق و واجب و ماده برمی گردد؟

عرض کردیم مشهور می فرمایند[1] این قید به خود وجوب برمی گردد البته اگر تصریح نشده باشد که این قید فلانی قیدی برای ماده است، اگر تصریح نشده باشد فرموده اند قید به هیئت برمی گردد و مربوط به حکم است، ولی مرحوم شیخ انصاری فرمودند که این قید به ماده برمی گردد و اگر ما آن را به هیئت برگردانیم اشکالی عقلی به وجود می آید.

مثلا وقتی می گویند: «إن جائک زید فأکرمه»، اگر قید را به هیئت برگردانیم یعنی وجوب و حکم مقید به مجئ زید است نه اینکه من واجب را بر عهده شما گذاشتم بدون قید ولی واجب من که اکرام است مقید به مجئ زید است، بلکه اصل وجوب مقید به آن است. و اگر قید را به ماده برگردانیم یعنی قید به ماده و خود واجب و متعلق حکم برمی گردد نه به حکم، یعنی اکرام مقید به مجئ زید است و نه وجوب.

شیخ که قائل است قید به ماده برمیگردد دو دلیل ذکر کرده اند:[2]

دلیل اول این است که هیئت معنای حرفی است و معنای حرفی هم جزئی است و جزئی هم قید بردار نیست.

دلیل دوم هم وجدانی است که وقتی انسانی چیزی را میخواهد یا آن را بدون قید می خواهد یا آنرا به همراه قید می خواهد، با قید بخواهد صوری دارد و در همه آن صور قید به آن متعلق طلب برمیگردد و نه خود طلب برای اینکه طلب ما باید روی مصلحی به آن شی تعلق گرفته باشد و آن شی هم یا في حد نفسه مصلحت دارد و یا اینکه در حالت خاصی مصلحت دارد و لذا این طلب به متعلق طلب بر میگردد. این دلیل ها را جواب دادیم.

یک بیان سومی را مرحوم نائینی مطرح کرده اند و دارای سه مقدمه است:[3]

مقدمه اول این است که هیئت معنای حرفی است و معنای حرفی غیر مستقل است.

مقدمه دوم این است که اگر بخواهیم چیزی را قید بزنیم باید لحاظ استقلالی کنیم.

مقدمه سوم این است که اگر معنای حرفی را لحاظ استقلالی کنیم تا آن را قید بزنیم معنای حرفی از معنای حرفی بودن خارج می شود و تبدیل به معنای اسمی می شود، لذا ما نمی توانیم بگوییم قیود به هیئت که معنای حرفی است برمیگردد پس باید بگوییم قیود به ماده بر می گردد.

مرحوم شیخ می فرمایند جزئی قابل تقیید نیست ولی ایشان می فرمایند که معنای حرفی قابل لحاظ استقلالی نیست. جزئی یا هست یا نیست و قابل تقیید نیست بله کلی را می شود مقید کرد مثلا بگویند انسان سیاه یا سفید ولی نمی شود گفت زید سیاه یا سفید. معنای حرفی هم باید بگوییم قابل لحاظ نیست.

مرحوم نائینی از این راه آمده است نه از راه جزئی، می گوید هر تقییدی نیاز به ملاحظه استقلالی دارد و معنای حرفی قابل لحاظ استقلالی نیست چون لحاظش آلی است و اگر بخواهید لحاظ استقلالی به آن بکنید دیگر از معنای حرفی خارج می شود و می شود معنای اسمی چون احاظ استقلالی به اسما تعلق دارد. لذا قیود به واجب برمیگردد نه به وجوب.

چندین جواب در اینجا به مرحوم نائینی داده اند:

یک جواب این است که أدل دلیل علی شئ وقوعه، ما معنای حرفی را ملاحظه می کنیم مثلا وقتی می گوییم زید جالس في الدار، ما نه می خواهیم الدار را به این مخاطب بفهمانیم و نه معنای زید را و نه معنای جالس را، این ها مشخص اند، ما می خواهیم جلوس في الدار را به این آقا بفهمانیم. یا می گوییم أین زید؟ وقتی می پرسد زید کجاست دارد از همان معنای حرفی می پرسد، لذا معلوم می شود معنای حرفی قابل لحاظ است، و الا اگر قابل لحاظ نبود اصلا صحیح نبود از آن خبر بدهیم یا قابل سوال نبود، خیلی جاها ما از معنای حرفی خبر می دهیم، ازوقوع شئ در زمانی خاص خبر می دهیم یا از ابتدای آن یا غایت آن خبر می دهیم که اینها همه معانی حرفی اند. پس خیلی اوقات معنای حرفی لحاظ می شود آن هم لحاظ استقلالی نه آلی البته با توجه به استعمالش در کلام نه اینکه معنای حرفی به تنهایی قابل لحاظ استقلالی باشد. پس معنای حرفی قابل لحاظ استقلالی است پس می شود قید بخورد. پس معنای حرفی در سایه معنای اسمی قابل لحاظ است و لذا قابل تقیید خواهد بود. در أین زید نظر بر مکان و خصوصیت آن است و قابل لحاظ است و همین مقدار از لحاظ برای ما کافی است.

جواب دوم این است که مرحوم آخوند می فرمایند ما قبول می کنیم که معنای حرفی قابل لحاظ نیست لذا قابل تقید نیست ولی می شود معنای حرفی را از اول به صورت مقید در نظر گرفت، اگر این را ثابت کنیم می شود گفت معنای حرفی قابل تقیید است. یعنی معنای حرفی را از اول با قیدش ملاحظه می کنیم از باب ضیّق فم الرکیة، یعنی چاهی درست نکن که بعدا بخواهی کوچکش کنی، بلکه از اول دهانه چاه را ضیق درست کن، در اینجا هم ما از اول معنای حرفی را مقیدا در نظر می گیریم. ما از اول طلب را که در نظر می گیریم یک طلبی در نظر می گیریم که با چنین خصوصیتی است، طلب از مستطیع در نظر می گیریم مثلا، نه اینکه اول طلب را ایجاد می کنیم و بعدا آن را مقید می کنیم، نه از اول طلب را مقید در نظر می گیریم و بعد همان را ایجاد و انشا می کنیم، که وقتی انشا کردیم دیگر می شود معنای حرفی و آلی است. پس معنای حرفی پس از مرحله تصور استقلالی همان طلب است، در مرحله تصور استقلالی مقید در نظر گرفته می شود. این بیان مرحوم آخوند است در اینجا. چنین چیزی ممکن است و محال نیست، لذا با این بیان تقیید معنای حرفی تصحیح می شود و اشکال مرحوم نائینی دفع می شود.

با هر خصوصیتی قبل از انشا می شود معنا را در نظر گرفت، ولی بعد از انشا دیگر نمی شود آن را تغییر داد، مثلا می گویید من بچه ای را به فلان خصوصیت می خواهم و می شود قبل از تولد مثلا ژن آن را تغییر دهند ولی بعد از تولد دیگر نمی شود آ ن بچه را تغییر داد. معنای حرفی هم قبل از انشا قابل تغییر است ولی بعد از انشا دیگر نمی شود آنرا دست کاری کرد، اگر دست کاری شود می شود چیزی جدید و آن معنای قبلی نمی شود. بیان مرحوم آخوند با تغییر این است:

أنّه لو سلّمنا امتناع تقييد المعاني الملحوظة آلية، فانّه إنّما يمنع عن التقييد لو أنشأ أوّلًا غير مقيّد، لا ما إذا أنشأ من الأوّل مقيّداً غاية الأمر قد دلّ بدالّين و هو غير إنشائه أوّلًا ثمّ تقييده ثانياً.[4]

اینجا دو تا دال دارید یکی برای طلب و یکی برای اینکه طلب من باید مثلا با استطاعت باشد، این دو دال معنایش این نیست که شما دو لحاظ دارید، شما یک لحاظ دارید، یک طلب مقید دارید، بله تعدد دال در مرحله بیان است که شما دو دال می آورید، اما مدلول شما یک طلب مقید است و دو چیز نیست. مثل این است که بگویید زید بلند قد، اینجا دو دال دارید زید و بلند قد ولی هر دو یک چیز را بیان می کنند.

بیان بعدی در این مساله که همان مطلب دیروز باشد این است که اشکال شما در جایی وارد است که ما طلب را از هیئت بفهمیم و اگر آن طلب را از جمله اسمیه و یا فعلیه بفهمیم دیگر این اشکال شما وارد نیست، بله هیئت طلب چون معنای حرفی دارد قابل تقیید نیست ولی اگر طلب را از جمله بفهمیم دیگر این اشکال وارد نیست که معنای حرفی قابل تقیید نیست چون معنای جمله اسمیه و فعلیه مستقل است و قابل ملاحظه است مثل اینکه مولا بگوید هذا فرض علیکم یا بگوید أوجب الله علیکم، وجوب را با مفهوم اسمی بیان کرد نه با هیئت حرفی. لذا شما باید بین معنای حرفی و اسمی فرق بگذارید لذا بیان مرحوم نائینی کافی نیست که تقیید باید به حکم و وجوب برگردد و نمی تواند به ماده و واجب برگردد به این سه وجهی که عرض کردیم. بلکه قیود می توانند به حکم برگردند و می توانند به ماده برگردند و اشکال عقلی در اینجا پیش نمی آید.

دلیل چهارمی که مطرح کرده اند این است که لازمه اینکه قید برگردد به واجب این است که انشا معلق بشود و تعلیق در انشا معقول نیست انشا از قبیل ایجاد است چنانکه شما در ایجاد نمی توانید تعلیق داشته باشید در خود انشا هم تعلیق ممکن نیست، بالاخره یا هست یانیست، مثلا این خانه را این بنا میسازد، بگوییم ساختن خانه را تعلیق بکنیم بر آمدن زید و بگوییم اگر زید آمد خانه ساخته می شود و اگر نیامد خانه ساخته نمی شود، نه آمدن زید دخیل نیست، بلکه ساختن مربوط به بنا است، ما نمی توانیم امر تکوینی را تعلیق کنیم با اعتبار معلق بر چیزی کنیم، امر تکوینی علت می خواهد و در صورت وجود معلول آن می آید، شما نمی توانید امر تکوینی را با اعتبار معلق کنید به چیزی دیگر، بگویید آتش می سوزاند در صورتی که کلاغ پرواز کند، به اعتبار نیست بلکه آتش در صورت تحقق شرایط و نبود موانع می سوزاند، چه چیزی های دیگر محقق بشوند و یا نشوند. امور تکوینی قابل تعلیق نیستند و در صورت وجود علت معلول آنها محقق می شود.

گفته اند انشا هم همینطور است وقتی اراده باشد طلب می آید، وقتی مولا دید این مصلحت دارد و ملاحظه کرد مکلف و فعلش را، و شوق و عزم پیدا کرد اراده و انشا می کند، این اراده یا هست یا نیست، نمی شود اراده را معلق کرد، تعلیق در امور تکوینی محال است و لذا در انشا هم محال است، بله تعلیق معلول برعلت خود معقول است ولی با اعتبار نمی شود به این چیزی را اضافه کرد، انشا هم همین گونه است یعنی اراده یا در مولا محقق می شود یا نمی شود و نمی شود آن را تعلیق بر چیزی کرد، اراده دست انسان نیست که بخواهد آن را تعلیق کند، طلب وابسته به مقدماتش است و در صورت آن محقق می شود، لذا انشا «اگر» بردار نیست. و شما اگر قیود را به طلب برگردانید معنایش این است که انشا بشود تعلیق بردار بشود، در حالی که انشا قابل معلق شدن نیست.

جوابش این است که در اینجا ما سه چیز داریم:

یک: اعتبار داریم، بگوییم همان انشا، یک: معتبر داریم یعنی همان مُنشا، یک: متعلق آن معتبر و منشا داریم. انشا قابل تعلیق نیست همچنانکه منشا هم قابل تعلیق نیست، انشا همان منشا است، فقط همان دیدگاه فرق می کند که مثل وجود و ایجاد که با هم فرقی ندارند. این دو قابل تعلیق نیستند. نه اعتبار قابل تعلیق است و نه معتبر، اما متعلقِ آن معتبر و اعتبار شما قابل تقیید است و اشکالی در آن نیست، اینها را باید از هم تفکیک کرد، منشا ما یک قیدی دارد منشا به همان حالت مقیدش ایجاد می شود.

یک جواب دیگری هم می شود تکمله این جواب قرار داد به اینکه در امور اعتباریه باید فرق بگذاریم با امور تکوینه، در امور اعتباریه اگر ما انشا را از باب ابراز اعتبار بدانیم این جواب روشن تر می شود یعنی اگر مبنای خوئی را داشته باشیم این جواب قبلی خیلی روشن تر است، در نفس ما چیزی را اعتبار می کنیم بعد آن را ابراز می کنیم، جواب قبلی بر اساس این مبنا روشن تر است.

لذا این وجوه چهارگانه مذکور نمی توانند اثبات کنند که قیود برمیگردد به تکلیف فقط، پس می شود قیود به هر دو هیئت و یا ماده راجع باشند و ما باید لسان دلیل را ملاحظه کنیم تا بفهمیم و لذا رجوع قیود به هیئت اشکالی ندارد و ممکن است و استحاله ای در آن نیست. می ماند یک وجه دیگری که برای استحاله بیان شده که آن را فردا بیان می کنیم.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص475.
[2] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص477.
[3] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص478.
[4] . إرشاد العقول الى مباحث الأصول / ج‌1 / 465 / أدلة رجوع القيد إلى المادة ..... ص : 463.