99/03/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقصد اول/اوامر/معانی تعبدی و توصلی
بحث ما در تعبدی و توصلی بود. آیا اصل در امر تعبدیت است یا توصلیت؟
و مراد از آن دو معنای معرف نبود، تعبدی و توصلی به چند معنا آمده است که یکی از آنها این است که تعبدی یعنی واجبی که در آن مباشرت شرط است و توصلی عملی است که در آن مباشرت شرط نیست.
در اینجا بحث می شود اگر یک واجب بر انسان متوجه شد، مثلا مشرف شدید مکه مکرمه باید ذبح انجام بدهید، مثلا الان برای تان سخت است با حالت احرام در مذبحه ذبح کنید، کسی از طرف شما ذبح می کند یا تبرعا یا نائب و اجیرش کرده اید و به او پول پرداخت کرده اید تا از طرف شما این ذبح را انجام بدهد. مثلا رمی جمره واجب است آیا می شود برای رمی جمره نائب گرفت، مثلا فرض کنید رمی جمره از چادر شما پنج شش کیلومتر دور است و به شخصی می گویید شما که دارید می روید از طرف من هم رمی جمره کنید آیا این صحیح است؟ یا حتی طواف برای شما سخت است می شود نائب بگیرید یا نه؟
اگر بگوییم در واجبات اصل مباشرت است یعنی تعبدی است نمی شود نائب گرفت، ولی اگر اصل توصلیت باشد یعنی مباشرت شرط نیست و اگر کسی دیگر هم انجام بدهد از عهده انسان ساقط است می شود نائب گرفت، در واجب کفایی هم همین بحث می آید یعنی مثلا نماز میت به عهده من آمده است و من کسی را پیدا می کنم که بر او واجب نیست و از او می خواهم به نیابت از من نماز میت را بخواند، آیا انجام آن شخص موجب سقوط وجوب از عهده من می شود یا نه؟ و مثال های دیگر...
خلاصه اصل در عبادات مباشرت و تعبدیت است یا توصلیت؟
عرض کردیم مرحوم نائینی و خوئی می فرمایند[1] اصل تعبدیت است و این را از دو طریق اثبات می کنند یکی از خطاب، مثلا خطاب آمده یجب علیک الصلاة و الصوم و... و یکی هم از راه اصل عملی که مقتضایش مباشرت است.
مرحوم خوئی می فرمایند در هر واجبی که به عهده انسان می آید دو چیز وجود دارد یکی وجوب و یکی واجب، مثلا در تجب الصلاة یک وجوب داریم و یک واجب که صلات است، در یجب الصوم یک حکم داریم و یک متعلق که صوم است و هکذا...
مرحوم خوئی و مرحوم نائینی می فرمایند اینجا مولا بخواهد بگوید دیگری هم انجام بدهد و مباشرت شرط نباشد اشکال ندارد، باید متعلق وجوب را که همان واجب است مثل حج و صوم و صلات، قید نداشته باشد، بگوید صلات شما و دیگری، می گوید ایها المکلف نماز خودت یا دیگری بر شما واجب است، باید آن واجب مطلق باشد تا شامل غیر مکلف هم بشود، نگوید نماز خودت، بگوید نماز خودت یا دیگری، خطابش جوری باشد که شامل دیگری هم بشود.
بعد می فرمایند این اطلاق در ناحیه واجب عقلا ممکن نیست و محال است؟ عرض می کنیم چرا ممکن نیست؟
می فرمایند برای اینکه نماز دیگری که برای شما مقدور نیست و تحت قدرت شما نیست تکلیف همیشه به مقدور تعلق می گیرد، نماز دیگری که که در دسترس شما نیست، چطور بگوید ایها المکلف بر شما واجب است یا خودت نماز بخوانی یا نماز دیگری را بخوانی، نماز دیگری که خارج از قدرت من است، تکلیف او بر عهده من نمی آید محال است. وجوب به مقدور می خورد و فعل دیگری مقدور من نیست.
از این ناحیه مولا نمی تواند مباشر و غیر مباشر را توسعه بدهد، می گویند بله مولا یک راهی دارد که توسه بدهد به مباشر و غیر مباشر، و آن این است که یک قیدی به وجوب بزند، به واجب قیدی نمی زند چون قید بردار نیست، بلکه به وجوب قید بزند، بگوید بر شما واجب است اگر دیگری اتیان نکرد به نیابت از شما، قید آورد در ناحیه وجوب، این تکلیف را بر عهده شما می گذارم که بروی خودت نماز بخوانی، اگر دیگری بجای شما انجام ندهد.
مولا یا باید واجب را مطلق می آورد که گفتیم این ممکن نیست و یا باید وجوب را مقید بکند که این ممکن است و می شود مولا بگوید اگر دیگری اتیان نکرد نماز بر شما واجب است. البته در ادله عبادات چنین قیدی نداریم لذا اصل مباشرت است در عبادات، اصل تعبدیت است. مولا که نگفته نماز بر تو واجب است اگر دیگری انجام ندهد، مولا فرموده نماز و روزه و زکات فطریه و .. بر شما واجب است و این یعنی مباشرت و تعبدیت.
در مقابل مرحوم شهید صدر مطلبی دارند،[2] می فرماید که شمای استاد خوئی فرمودید در ناحیه متعلق وجوب، مولا اصلا نمی تواند مطلق بگوید، ممکن نیست، ما می گوییم ممکن است مقدور است از راه نائب، می فرماید که نائب ممکن است انجام ندهد، می گوید ما صورتی را در نظر می گیریم که انجام بدهد، پس فرض هایی مقدور ماست، مثل آنجایی که ما اجیر بگیریم و اجیر هم واقعا انجام بدهد عمل را. بله اگر اجیر عصیان کند و انجام ندهد آن صورت مقدور ما نخواهد بود ولی در فرضی که اجیر بگیریم و اجیر هم انجام دهد مقدور خواهد بود که مولا فعل را مطلق بخواهد. پس یک صوری برای ما مقدور است لذا می شود در این موارد مولا عمل و متعلق را مطلق از مکلف بخواهد، مثلا بگوید طواف بر تو واجب است که یا خودت انجام بدهی یا نائب بگیری و هکذا واجبات دیگر.
بعد می فرمایند فرض می کنیم فعلی که مولا می خواهد برای ما مقدور نباشد و معنا نداشته باشد که مولا بگوید نماز بخوان یا خودت یا دیگری، بر فرض که بگوییم فعل دیگری در اختیار من نیست تا بگویید اگر انجام ندادی دیگری انجام بدهد این در اختیار من نیست، قبول، می گوییم غیر مقدور باشد این دو فرد دارد، یک فرد که عمل من بود که برایم مقدور است، یک فرد هم فعل دیگری بود که برای من مقدور نیست، ولی مولا می تواند به جامع امر کند، هر جا یک کلی داشته باشیم که دو فرد داشته باشد یکی مقدور و دیگری غیر مقدور، می شود مولا به این کلی امر کند به صورت مطلق، می گوید طواف بر شما واجب است اعم از اینکه خودت انجام بدهی یا دیگری، دیگری درست است غیر مقدور است ولی چون جامع مقدور و غیر مقدور ممکن است می شود مولا به کلی امر کند و این یک قاعده ای است در اینجا و توضیحش خواهد آمد.
پس شهید صدر قول مرحوم نائینی ومرحوم خوئی را کاملا قبول نکردند و در برخی صور فرمودند محال نیست و مولا می تواند متعلق را به صورت مطلق بخواهد. مولا می تواند بگوید یا خودت انجام بده یا دیگری به اعتبار مقدور بودن آن حصه مقدوره.
بعد می فرمایند حال که این را قبول کردیم و استحاله ای در کار نیست مولا آمده است متعلق را که مثلا دادن زکات و طواف و حج و ذبح و صلات و صوم است اِسنادی برایش درست کرده است، یعنی مولا می گوید من نمی گویم این فعل انجام بگیرد علی أي نحو، می گوید باید به شما یک نسبتی داشته باشد حال نسبتی که به شما دارد یا خودت انجام بده یا دیگری انجام دهد، یعنی متعلق می توانست مطلق باشد ولی یک مقداری قید برداشته است، این را از خطابی می فهمیم که به مکلف شده است، از این خطاب می فهمیم مطلق فایده ندارد مثلا صلات باید صلاتی باشد که منسوب به من باشد و این هم دارای دو حالت است یا با مباشرت یا بدون مباشرت، استنابه بکنیم.
پس اصل در واجبات تعبدیت نیست چون متعلق هم یک مقدار قید دارد که منسوب به شما باید اعم از مباشرت و تسبیب باشد، لذا تسبیب هم زیر چتر متعلق رفت و خطاب شاملش شد. اگر کسی رفت کار را انجام داد ولی نیت شما را نکرد فایده ندارد باید به نیت شما انجام دهد تا نسبت درست شود. آنچه که مولا از شما خواست این بود که تعبد را انجام دهید در صورتی که منسوب به شخص شما باشد یا مباشرتا یا به تسبیب. لذا اینکه مرحوم نائینی و مرحوم خوئی فرموده اند عمل دیگری چون مقدور من نیست پس محال است نه چنین چیزی درست نیست و چنین عملی داخل در متعلق خواهد بود.
بعد شهید صدر یک جا را استثنا می کند و می گوید مگر افعالی که حلولی باشد مثل اکل و شرب و نماز و صوم و اینها که حلولی است و باید خود فرد انجام دهد و تسبیب فایده ندارد. می فرمایند قید این نیست که منسوب به شما باشد بلکه قید این است که باید در این موارد مباشرت در کار باشد. در مواردی مثل قتل کافر و تطهیر مسجد و ذبح و اینها فعل حلولی نیست ولی در مواردی مثل نماز و روزه و اکل و شرب و اینها فعل حلولی است لذا مباشرت شرط است.
مرحوم تبریزی هم همین بیان را دارند تقریبا،[3] به استادشان مرحوم خوئی می فرمایند اینکه شما فرمودید در ناحیه متعلق وجوب اصلا اطلاق ممکن نیست این درست نیست، بلکه ممکن است. ایشان افعال را دو قسم می کنند و می گویند یک قسم از افعال هست که در هر صورت به انسان نسبت داده نمی شود ولو انسان سبب انجام آنها باشد، مثلا نائبی که حج می کند نمی گویند منوب عنه حج کرد بلکه می گویند نائب به نیابت از او انجام داد، یا مثلا پول بدهید تا فقیری چلوکباب بخورد نمی گویند شما خوردید، این افعال ولو سبب آن هم شما باشید آن را به شما نسبت نمی دهند، در این موارد بله اطلاق در متعلق معنایی ندارد و حرف شما را قبول می کنیم، مثلا بگویند یا خودت بخور یا دیگری از طرف شما بخورد، چون خوردن دیگری را اصلا به شما نسبت نمی دهند تا اطلاقی در کار باشد طرف خودش خورده و این ارتباطی به شما ندارد. اطلاق در اینگونه افعال فایده ای ندارد.
بلکه مولا اگر بخواهد بگوید کار و فعل این چنینی از ناحیه دیگری برای شما کافی است در اینجا باید وجوب را قید بزند، بگوید این وجوب بر شماست به شرط اینکه دیگری از طرف شما نیاورد و انجام دهد. اگر مولا بخواهد قید بزند قید را می آورد به طرف وجوب و نه واجب، چون واجب را معنا ندارد قید بزند چون کار غیر را به من نسبت نمی دهند تا مولا بیاید و واجب را قید بزند بلکه باید وجوب را قید بزند.
در مقابل افعالی است که اگر شما سبب در آنها باشید به شما نسبت می دهند مثل بنای مسجد و تطهیر مسجد و قتل کافر و امثال اینها، اگر شما سبب باشید به شما نسبت می دهند ولو دیگری انجام داده است، مثلا شما پول دادید مسجد ساخته اند با اینکه معمار ساخته ولی به شما نسبت می دهند، در این موارد نمی گوییم اصل تعبدیت است بلکه می گوییم مقتضای دلیل توصلیت است و مباشرت در آن شرط نیست. مولا در اینجا که می گوید مسجد بنا کنید تطهیر کنید از ما می خواهد فعل منسوب به خودم را ایجاد بکنم و این فعل به دو صورت می شود انجام بگیرد یا مباشرتا خودم انجام دهم و یا اینکه سبب در انجام باشم در هر دو صورت به من منسوب می شود، و چون چنین است اصل در این امور و افعال تعبدیت نیست بلکه توصلیت است.
نظر ما این است که تفصیلی دیگر را باید بگوییم به اینکه باید نگاه کنیم به استظهار عرفی، عرف وقتی دستوری از مولا بیاید چه مولای عرفی و چه شارع مقدس، اگر عرف همه چیز آن دستور را می فهمد و برایش معلوم است که چه من خودم این عمل را انجام بدهم و چه دیگری انجام بدهد هیچ فرقی ندارد، در هر صورت غرض مولا تامین می شود، اگر چنین است و چنین فهمید در این گونه موارد این چنینی که مولا فعل را می خواهد، در اینجاها اصل توصلیت است. ولی اگر وجه امر مولا را نفهمید در این موارد عرف استظهارش از امر و دستور مولا این است که باید خودم انجام بدهم یعنی اصل تعبدیت است ولو حکم ظاهری باشد.
و با این بیان معلوم می شود فرقی ندارد که چه آن عمل را به من نسبت بدهند و یا ندهند، حتی در افعالی که حلولی است و یا به تعبیر مرحوم تبریزی افعالی باشد که به من نسبت نمی دهند، لذا تفصیل قبل درست نیست، لذا ما با نوع فعل کار نداریم اگر عرف فهمید تکلیف را من انجام بدهم یا دیگری فرقی ندارد عقل می گوید در اینجا اصل توصلیت است ولی اگر عرف فهمید که تکلیف متوجه به شخص است در اینجا اصل تعبدیت است عقل می گوید باید خودت انجام بدهی تا غرض مولا تامین بشود و اگر دیگری انجام بدهد از تو ساقط نیست، می گوید چون شک داری عمل از تو ساقط شده یا نه باید خودت انجام بدهی مباشرتا. تفصیل ما این چنین است.
بحث عملی را ما در اینجا وارد نمی شویم. ما از منظر اصول لفظی به این رسیدیم که قائل به تفصیل هستیم بر خلاف قول مرحوم نائینی و خوئی و شهید صدر و تبریزی. و در اینجا مبانی مختلف بود.
تفصیل ما هم خلاصه این بود که اگر علت و ملاک حکم را فهمیدیم می گوییم توصلیت و اگر نفهمیدیم می گوییم تعبدیت. ولی از آنجا که نوعا ملاک و علت احکام برای ما مشخص نیست در اینجا ما می گوییم اصل در اوامر شارع تعبدیت است مگر اینکه در یک جا دلیل خاص باشد تا توصلیت را بپذیریم و دیگر فرقی بین حلولی بودن و صدوری بودن نیست بلکه لسان دلیل خاص را نظر می کنیم.