99/03/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقصد اول/اوامر/معانی تعبدی و توصلی
بحث در تعبدی و توصلی است که بحث نسبتا عمیق و مهمی است. آیا اوامری که در شرع وارد می شوند اگر قرینه خاصه نباشد حمل می شوند بر تعبدی یا توصلی. در مطلع این بحث باید بگوییم تعبدی و توصلی به چندین معنا آمده است:[1] و [2] و [3]
1.معنای معروف آن همان است که در ذهن آقایان است یعنی تعبدی آن است که امتثال ماموربه ممکن نیست بدون قصد تقرب و امتثال امر، مثل نماز که بدون قصد امتثال امر محقق نمی شود. اما توصلی آن است که برای انجام آن نیازی به قصد امر نیست و بدون آن ساقط می شود.
2.معنای دیگر تعبدی این است که می گوییم تعبدی ماموربه ای است که مباشرت در آن شرط است و توصلی آن ماموربه ای است که مباشرت در آن شرط نیست و می شود کسی به جای شخص آن را امتثال کند. مثلا نماز تعبدی است یعنی انسان باید خودش انجامش بدهد، اما زکات تعبدی نیست می شود شخصی آن را از طرف انسان پرداخت کند، یا به نیابت از او و یا به تبرع.
مثلا قضای نماز پدر بر پسر بزرگ واجب است، حال این وجوب توصلی است یعنی مباشرت در آن شرط نیست می شود خود پسر انجام بدهد و می شود پسر برود کسی را اجیر کند، به این معنا توصلی است، اما نسبت به اصطلاح اول تعبدی است. لذا ممکن است یکی عملی به لحاظ یک اصطلاح تعبدی باشد و به لحاظ اصطلاح دیگر توصلی باشد.
یا مثلا مضاجعه زوجه تعبدی است یعنی مباشرت شرط است ولی توصلی است یعنی قصد قربت نمی خواهد. لذا رابطه عموم من وجه است.
3.معنای دیگر این است که تعبدی یعنی از روی التفات واجب را انجام دهد و توصلی یعنی واجب را انجام بدهد و لو از روی غفلت به وجوب آن. مثلا نفقه زن را پرداخت می کند ولی اصلا نمی داند نفقه بر مرد واجب است یا نه اصلا ملتفت نیست. آیا اصل در واجبات تعبدیت است و یا توصلیت به این معنای خاص؟
حال بحث در این است که اگر یک واجبی در شرع آمده و ما نمی دانیم توصلی و تعبدی به اصطلاح دوم است یا نه؟ آیا اصل تعبدیت است و یا توصلیت، اصل به معنای قاعده، چه لفظی و چه عملی.
مثلا شارع فرموده امر به معروف کنید، حال این آقا نمی تواند امر به معروف کند می تواند در اینجا نائب بگیرد؟ پس در جاهایی بحث می شود که آیا شک کردیم باید به چه اصلی رجوع کنیم؟ اگر دلیل لفظی نداشتیم اصل عملی حکمش چیست؟
برای روشن شدن مساله باید نکاتی را عرض کنیم:
نکته اول این است که اگر دلیل خاصی در اینجا داشتیم به همان عمل می کنیم، بحث در جایی است که دلیل خاصی نداریم و می خواهیم از خود اطلاق دلیل مطلب را بفهمیم.
نکته دوم این است که گاهی انجام دادن شخص دیگر باعث می شود موضوع از بین برود، مثلا ردّ الأمانة واجب، اگر کسی آمد و این امانت را برداشت و به صاحبش داد، در اینجا دیگر موضوع از بین رفته است و معنا ندارد بحث کنید آیا وظیفه ساقط است یا نه؟ یا مثلا انقاذ الغریق واجب، حال کسی آمد و انقاذ کرد دیگر موضوع باقی نیست تا بحث کنیم ساقط است یا نه؟ پس بحث در جایی است که موضوع از بین نرفته باشد و غیر از آن خارج از بحث است. البته اینجا از نظر حکم تکلیفی که هنوز کسی دیگر انجام نداد بحث می کنیم که آیا بر خود مکلف واجب است یا نه می تواند صبر کند کسی دیگر انجام دهد، ولی از این نظر که وظیفه ساقط است بحثی نیست چون موضوع از بین رفته است در صورت انجام دادن دیگری.
نکته بعدی این است که این بحث ما در اینجا ربطی به واجب عینی و کفایی ندارد، چون بحث ما عمدتا در اینجا در جایی است که وظیفه واجب عینی باشد، بعد بحث می کنیم می شود به دیگری واگذار کرد یا نه باید خودمان انجام بدهیم. مثلا کسی رفته است در مکه و بر او واجب است ذبح کند، آیا می تواند این ذبح را به دیگری واگذار کند و نائب بگیرد، یا واجب است انسان تقصیر کند ولی بگوید من حال ندارم شما را اجیر می کنم و برای من تقصیر کن، آیا این ممکن است یا نه؟
پس بحث ما در اینجا در واجبات عینی است و بعد بحث می کنیم آیا مباشرت شرط است یا نه. اگر بخواهیم این بحث را در واجبات کفایی هم مطرح کنیم باید اینطور بگوییم: یک واجب کفایی است بر عده ای واجب است، اگر کسانی را پیدا کردیم که این واجب مذکور بر آنها واجب نباشد می شود واجب را شخص به آنها بدهد و بگوید شما به جای من انجام بدهید. لذا این بحث ربطی به واجب کفایی و عینی ندارد.
نکته بعدی این است که ما گفتیم آیا اتیان دیگری می تواند ساقط کننده وظیفه مکلف باشد یا نه؟ دیگری که انجام می دهد ممکن است آن دیگری صاحب اراده نباشد، اینجا هم خارج از بحث ماست و یک بحث مستقلی است. مثلا یک ماشینی را درست کرده اند که میت را به طور کامل غسل می دهد، الان هم درست کرده اند، غسل میت بر انسان واجب است و اگر دیگران قیام نکنند می شود واجب عینی، حال اگر با دستگاه این را انجام دهند آیا از من مکلف غسل میت ساقط است یا خیر. اینجا از بحث ما خارج است چون دستگاه اراده ای ندارد، بحث ما در جایی است که آن دیگری که نائب می شود باید دارای اراده باشد. حال اینکه استفاده از دستگاه برای غسل میت کفایت می کند یا نه، این را باید در جای خودش بحث کنیم.
نکته پنجم این است که بحث باید در مقام این چنین باشد: یکبار آن طرفی که کار را انجام می دهد تبرعی انجام می دهد و یکبار هم من مکلف پول داده ام و او را اجیر کرده ام یا نائب گرفته ام تا وظیفه شرعی من را انجام بدهد تا از من ساقط بشود. لذا باید بحث کنیم که اگر عملی بر ما واجب شد و دیگری آمد آن را انجام داد ولو به قصد تبرعی، آیا این عمل از من ساقط می شود یا نه؟ اگر شک کردیم باید چه کنیم.
علما در اینجا اختلاف کرده اند که دو نظر در اینجا عمده وجود دارد:
یک نظر این است که اصل در واجبات تعبدیت است یعنی باید مکلف مباشرتا انجام بدهد، این را مرحوم نراقی و صاحب عناوین و مرحوم خوئی و دیگران فرموده اند.
در مقابل برخی از بزرگان مثل مرحوم وحید بهبهانی فرموده اند اصل توصلیت است یعنی مباشرت شرط نیست و برخی هم تفصیلاتی در اینجا دارند.
قائلین به قول اول دو دلیل دارند:
دلیل اول این است که وقتی صیغه امر می گوید صلّ، زکّ، یا خمس مالت را بده، یا نماز را قصر بخوان، یا قربانی کن، و امثال اینها، این فعل را نسبت می دهد به آن طرف، یعنی همان فعل را می خواهد و هم نسبت را می خواهد لذا ظاهر خطاب ماموربه نسبت دار است، مکلف به، نسبت دار است وبدون نسبت نیست. لذا شما نمی توانید ماموربه را به صورت صرف فعل انجام بدهید، بلکه فعل باید به همراه نسبتش انجام بگیرد یعنی خود واجب مقید است به این قید نسبت دار بودن. پس مقتضای اصل لفظی باید تعبدیت باشد یعنی مباشرت شرط است.
دلیل دوم را در جلسه بعدی عرض می کنیم.