درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مشتق/تحلیل مساله مشتق/تتمه بحث مشتق

 

بحث در تتمه مباحث مشتق بود که در این تتمه شش مساله مورد بررسی واقع می شود و ما تا کنون چهار مساله را مورد بحث قرار دادیم:

    1. یکی اینکه آیا معنای مشتق بسیط است.

    2. مساله بعدی این است که تفاوت مشتق با مبدا در چیست.

    3. مساله سوم این است که ملاک در حمل چیست.

    4. و مساله چهارم این است که تغایر مبدا با ذات در حمل چگونه ملاحظه می شود.

الان وارد مساله پنجم می شویم که درباره قیام مبدا به ذات است، که آیا قیام مبدا به ذات لازم است یا لازم نیست. اگر قیام مبدا به ذات نیاز است باید به چه نحوه ای باشد. در این مساله باید بحث کنیم.

ما در بحث مشتق قائل شدیم به اینکه مشتق حقیقت است در ذاتی که متبلس بالمبدا است دیگر چگونه در اینجا می خواهیم بحث کنیم قیام مبدا به ذات لازم است یا نه؟ عرض می کنیم این بحث در حقیقت بحث در نحوه تلبس ذات به مبدا است، می خواهیم بگوییم نحوه تلبس چگونه است. در اینجا اقوالی وجود دارد:

قول اول این است که قیام مبدا به ذات لازم نیست برای اینکه آن شخصی که مضروب است الم را احساس می کند، یا در خالق می گوییم خداوند خالق است این مبدا که خلق است در خود خالق قیام ندارد بلکه بر مخلوقات این مبدا ایجاد می شود، بله یک نحوه تلبسی نیاز دارد ولی نیاز نیست در خود ذات واقع بشود، بر اساس این نظر وقتی می گوییم خداوند متکلم است به این معناست که خداوند تکلم را در درخت و مثل آن ایجاد می کند نه اینکه تکلم در خود خدای تعالی قیام پیدا کند، پس ممکن است مبدا به خود ذات قائم باشد یا ممکن است به غیر ذات قائم باشد.

قول دوم این است که قیام مبدا به ذات لازم است قطعا، و قیام هم باید طولی باشد مثلا عادل، ابیض، اسود... لذا خود ذات باید مبدا را حمل کند و قیامش هم باید طولی باشد، لذا گفته اند اسماء الله هم همینطور است، وقتی می گوییم الله قادر مرید حي حکیم متکلم ... یعنی این صفات در ذات الهی وجود دارند و قائم به ذات هستند به نحو حلول، اشاعره می گویند این صفات در خدای تعالی حلول کرده است. لذا قائل به قدمای ثمانیه شده اند، گفته اند از ازل هم ذات خدا بوده و هم این صفات بوده اند، به نحو حلول در ذات خداوند. مثلا وقتی خداوند متکلم است معنایش این است که یک کلام نفسی در ذات خدای تعالی حلول کرده است و از ازل بوده است. البته این قول لازمه اش شرک است یعنی خداوند علاوه بر ذات دارای صفاتی است که در او از ازل بوده است به نحو حلول.

قول سوم این است که صاحب فصول فرموده به اینکه قیام مبدا به ذات لازم است ولی این قیام انواعی دارد و چهار نوع را ذکر می کنند:

     یک نوع را قیام حلولی دانسته اند مثلا می گوییم زید عالم، علم که کیف نفسانی است در ذات زید حلول می کند، یا می گوییم این لباس سفید است.

     یک نوع این است که قیام صدوری باشد مثل زید ضارب، و الله رازق ... اینجاها قیام وجود دارد ولی قیامش به نحو صدوری است.

     نوع سوم این است که قیام به وقوع علیه باشد مثل مضروب که ضرب بر شخص واقع شده است.

     یا قیام به نحو وقوع فیه باشد مثل متقل امام حسین علیه السلام.

مرحوم صاحب فصول بعد از اینکه موارد را ذکر کردند دو مورد را از قیام مبدا به ذات استثنا کرده اند و فرموده اند اینجا قیام ذات به مبدا صورت نمی گیرد لذا اگر مشتقی را بر ذات حمل کردیم این حمل مجازی خواهد بود. آن دو مورد:

یکی عبارت از این است که خود آن مبدا ذات باشد و متحد با ذاتی که این مشتق را بر آن حمل می کنیم نباشد. مثلا بقال، کسی که خواربار فروشی می کند خود این بقله که می فروشد خودش ذات است، یا می گوییم لابن کسی که لبن می فروشد، یا تامر به کسی که خرما می فروشد و این تمر خودش ذات است و متحد با فروشنده آن تمر نیست. لذا در اینجاها چون خود آن مبدا ذات است لذا قیامی در کار نخواهد بود به نحو حلول یا صدور، در این موارد می گوییم حملش بر ذات مجازی است.

مورد دوم در جایی است که مبدا ذات باشد ولی متحد باشد با آن ذاتی که می خواهیم مشتق را بر آن حمل کنیم مثل صفات ذاتی خداوند که عین ذات اوست، در اینجا هم می گوییم الله عالم قادر حي ... در این صفات ذاتیه مبدا متحد است با ذات خداوند، لذا در اینجا هم مساله قیام مبدا به ذات نخواهد بود. و حمل این صفات بر ذات خداوند مجازی است. این دو مورد را ایشان قائل به مجازیت شده اند چون گفته اند در این دو مورد قیام مبدا به ذات وجود ندارد.

قول چهارم قول مرحوم آخوند است[1] که ایشان این مواردی را که صاحب فصول ره ذکر کردند مثل قیام به نحو حلولی و صدوری... این موارد را قبول کرده اند و دو مورد دیگر هم بر آن اضافه کرده اند و فرموده اند در این دو مورد هم قیام مبدا به ذات محقق می شود:[2]

یکی در مواردی که آن مبدا از ذات انتزاع بشود به نحو خارج المحمول، حال یا در خارج منشا انتزاع دارد مثل فوقیت و تحتیت و اینها، یا انتزاع به نحوی است که منشا ندارد اعتباری محض است مثل زوج و اخ و ملک و ... در این موارد که انتزاع است و یک مبدئی را ما انتزاع می کنیم یا اعتبار می کنیم بر ذات در اینجاها هم قیام مبدا به ذات محقق می شود.

مورد دیگر هم در جایی است که اتحاد باشد بین ذات و مبدا، مثل صفات ذاتیه خداوند با ذات خداوند که در خارج عینیت دارند، در اینجا هم قیام مبدا به ذات صورت می گیرد، بلکه اینجا بالاترین قیام مبدا به ذات است لذا فرمایش صاحب فصول که اطلاق صفات الهی را بر ذات مجازی دانسته اند رد می کنند.

بعد فرمودند که لا یقال که عرف این نوع قیام را قیام نمی داند ممکن است عقلا شما بگویید در خارج وقتی ذات خداوند با این صفات متحد است و عینیت دارد یعنی واجد این صفات است اینجا قیام وجود دارد بلکه مرتبه بالای قیام است و عقلا اشکالی ندارد، ولی عرف این را از قبیل قیام المبدا بالذات تلقی نمی کند لذا مجازی خواهد بود. آخوند ره می فرماید بله عرف مرجع برای تشخیص معانی الفاظ است، یک لفظی نمی دانیم معنایش چیست به عرف مراجعه می کنیم با تبادر و مثل آن معنای لفظ را می فهمیم، مثلا می فهمیم مشتق آن است که مبدا آن باید به ذات قیام داشته باشد، اما اینکه این معنا مصادیقش و تطبیقاتش کجاست اینجا دیگر عرف مرجع نیست و از آن سوال نمی کنیم مصادیق معنا چیست، اینجا دیگر به عقل خودمان مراجعه می کنیم لذا وقتی از عرف این معنای مذکور را گرفتیم تطبیقش دیگر عقلی است یعنی عقل می گوید در جایی که صفت در ذات به نحو عینیت باشد آنجا هم قیام وجود دارد یعنی مبدا قائم به ذات است چه عرف آن را مصداق تلقی بکند یا نکند.

در اینجا استاد سبحانی دو اشکال بر ایشان دارند:[3]

اشکال اول این است که شما وقتی می گویید صفات الهی عینیت دارد با ذات، این سازگاری با قیام الشئ ندارد قیام شی ملازم با اثنینیت است لذا معنا ندارد بگویید هم قیام دارد و هم عینیت دارد.

اشکال دوم این است که شما فرمودید عرف در فهم معانی الفاظ مرجع است اما در تطبیق آن معانی بر مصادیقش دیگر عرف مرجعیت ندارد و باید به عقل مراجعه کرد، در حالی که این درست نیست و شاهدش این است که علما می گویند اگر شما لباس خونی را بشویید و اثرش باقی بماند لباس پاک است با اینکه عقلا پاک نیست، عرف می گوید خون رفته و این رنگ است، لذا علما مرجعیت عرف را در اینجا پذیرفته اند پس معلوم می شود عرف هم در تشخیص معانی مرجعیت دارد و هم در تشخیص مصادیق.

بعد خودشان در باب صفات الهی و اطلاق آنها بر ذات فرموده اند اینجا مجاز نیست، می فرمایند ما قائل شدیم مشتقات بر معنونات وضع شده اند و منظورشان از معنون این است که در مشتقات به یک نحوی ذات هم لحاظ می شود و فرق دارد با عنوان که همان مبدا باشد، وقتی ما این را از لغت گرفتیم و گفتیم موضوع له مشتق معنون است، در اینجا یک نوع دوتا بودن فرض می شود بین مبدا و ذات، وبه همین معنا هم در مورد خداوند به کار می گیریم که یک ذاتی است و یک مبدئی بر آن حمل می شود ولی این مراد استعمالی است و بیش از این از لفظ استفاده نمی شود ولی چون برهان اقامه شده است که در خداوند ذات عین صفات و صفات عین ذات است، آن وقت این مراد استعمالی مراد جدی نخواهد بود. لذا از نظر عقیدتی اشکالی وارد نمی شود.

به نظر ما اشکال استاد بر مرحوم آخوند قابل جواب است، اینکه ایشان فرمودند اتحاد با قیام شی به شی سازگاری ندارد عرض می کنیم از نظر لفظی سازگاری ندارد ولی اینجا نظر به لبّ است چون آن کسی که می گوید مبدا باید قیام به ذات داشته باشد نظرش به واجدیت است و نه به اینکه باید حتما تغایری در کار باشد، و اینکه فرمودند عرف مرجعیت دارد در تشخیص معنا و تطبیق معنا بر مصادیقش، عرض می کنیم این هم قابل اشکال است زیرا وقتی معنا روشن شد و عقل مصادیق آن را تشخیص داد حال عرف چه بپذیرد چه نپذیرد، این معتبر خواهد بود. لذا ما همان جواب مرحوم صاحب کفایه را می پذیریم که اینجا قیام مبدا به ذات وجود دارد بلکه اعلی مراتب قیام به ذات است.

اما مساله ششم که آخرین بحث در تتمه بحث مشتق است این است که در مثل این مثال که بگوییم المیزاب جار، در اینجا قطعا یک مجازیتی صورت گرفته است برای اینکه جریان در حقیقت وصف آب است و نه میزاب، ولی سوال این است که این مجازیتی که صورت گرفته مجاز در کلمه است و یا مجاز در اسناد است، ظاهر کلام مرحوم صاحب فصول این است که در این مورد مجاز در کلمه صورت گرفته است یعنی اینکه کلمه مشتق وضع شده است برای جایی که اسناد حقیقی باشد و اینجا چون اسناد حقیقی نیست پس اینجا مجازیت صورت گرفته است در خود جارب یعنی در خود مشتق، یعنی مشتق در غیر موضوع له خودش استعمال شده است.

مرحوم آخوند ره می فرمایند اینجا مجاز در کلمه نیست[4] ، مشتق وضع شده است برای تلبس ذات به مبدا، و در اینجا در موضوع له خودش استعمال شده است و آن اینکه یک ذاتی متلبس به مبدا است، اما اینکه آن ذات تلبسش حقیقی باشد یا مع الواسطه باشد داخل در معنای مشتق نیست، معنای مشتق این است که ذاتی متلبس به مبدا باشد و اینجا هم میزاب متلبس به جریان شده است، لذا اینجا مجاز در کلمه نیست و مشتق از موضوع له خودش خارج نشده لذا مجاز در اسناد است یعنی این جریان را ما به موضوعی که ذاتا دارای این وصف است اسناد نداده ایم لذا این می شود مجاز در اسناد نه مجاز در کلمه.

مرحوم آقا ضیا در اینجا نظر سومی دارند به اینکه نه مجاز در کلمه است و نه مجاز در اسناد است، فقط مجازیت در این است که ما غیر موضوع را داخل مصداق موضوع کرده ایم یعنی موضوع جریان آب است، ما آمدیم میزاب را هم یک مصداقی از آب قرار داده ایم از باب ادعا، در مجازها مجاز ادعایی است کما اینکه سکاکی گفته است یعنی «جعل ما لیس بمصداق مصداقا». ایشان هم همین را در اینجا بیان می کنند.

ظاهرا نظر سوم نظر دقیق تر از نظر آخوند و صاحب فصول رحمهما الله تعالی است. با این بحث، بحث مقدمات کفایه تمام می شود و وارد در بحث مقصد اول از کتاب کفایه می شویم.

 


[1] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص56.
[2] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص57.
[3] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص304.
[4] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص58.