درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مشتق/تنبیهات مشتق/فرق بین مبدا و مشتق

مساله بعدی که درباره مساله مشتق مطرح شده است این است که فرق بین مبدا و مشتق در چیست؟

در مساله قبلی بحث این بود که آیا معنای مشتق بسیط است و یا اینکه مرکب است از مبدا و ذات و نسبت. اگر معنای مشتق را مرکب بدانیم چنانکه بیانش گذشت آن وقت فرق مشتق با مبدا واضح می شود چون مشتق در معنای خود سه عنصر را دارد یعنی ذات و مبدا و نسبت، ولی مبدا تنها در معنایش یک عنصر دارد و آن هم خود مبدا است. اما بنا بر قول بسیط بودن معنای مشتق، و به همان معنای مبداست و فرق شان به اعتبار است در این صورت بحث می آید که فرق آنها در چیست؟

سید شریف گفته فرق این است[1] که مبدا به شرط لا از حمل اعتبار می شود ولی مشتق لا بشرط نسبت به حمل است، ایشان تنظیر هم کرده اند و گفته اند نظیر این مطلب نظیر جنس و ماده است که در فلسفه می گویند جنس همان ماده است و ماده هم همان جنس است ولی فرق شان این است که جنس لابشرط اعتبار می شود یعنی جنس را می شود حمل کرد، جنس را می شود بر فصل حمل کرد بگوییم حیوان ناطق و بر نوع حمل کرد مثل انسان حیوان، ولی همین حیوانیت را اگر ما بشرط لا اعتبار کنیم یعنی یک معنای متحصل باشد، همان که متحرک بالاراده است حساس بودن ... همان را در نظر بیاوریم معنایش مبهم نباشد متحصل باشد این می شود ماده و قابل حمل بر چیزی دیگر نیست و خودش است و خودش.

گفته است که چنانچه در جنس و ماده می شوند اینها واقعا یکی اند و فرق شان اعتباری است یعنی یکی لا بشرط اعتبار شده لذا قابل حمل است و دیگری بشرط لا اعتبار شده لذا قابل حمل نیست، همچنین فصل وصورت هم فرق شان در این است فصل لا بشرط از حمل است مثل ناطق که قابل حمل است لذا بر ماهیت انسان حمل می شود. اما همین فصل را اگر به صورت بشرط لا در نظر بگیریم که خودش امر متحصل است دیگر قابل حمل نخواهد بود. نمی توانیم بگوییم حیوان همان نفس ناطقه است. همان فرق را در باب مشتق و مبدا هم می آوریم و می گوییم مشتق قابل حمل است چون لا بشرط است ولی مبدا قابل حمل نیست چون بشرط لای از حمل است.

در توضیح فرمایش سید شریف باید عرض کرد که گاهی ما به حقایق نظرمان این است که آن را متحصلا می دانیم مثلا می گوییم جسم جوهری است که دارای ابعاد ثلاثه باشد اگر این صورت را که یک معنای روشن ومتحصل دارد و به این نگاه در نظر بگیریم این می شود ماده و قابل حمل نیست، جسم آن است که سه تا بعد دارد و خودش، خودش است، اما اگر همین جسم را به این اعتبار در نظر بگیریم که این یک حقیقت مبهمه است و می تواند صورت نباتیه بگیرد صورت حیوانیه بگیرد... در این صورت می شود جنس و می توانیم بگوییم جسم حیوان است و یا حیوان جسم است، پس اعتبار باعث می شود که یک حقیقت را جنس بدانیم یا ماده بدانیم تا قابل حمل باشد یا نباشد.

منظور از ماده در مقابل جنس، ماده ای که در خارج است نیست، چون فرق ماده خارجی با جنسی که فقط در ذهن است خیلی واضح است، یکی وجود ذهنی دارد و یکی وجود خارجی دارد، ماده ای خارجی که صور را می پذیرد آن جسم با آن جسمی که جنس است و در ذهن است فرقش واضح است، اینکه می فرمایند جنس فرقش با ماده چیست، منظورشان ماده خارجی نیست، یا اینکه می فرمایند فرق صورت با فصل منظورشان صورت خارجی نیست که در خارج موجود است با یک ماده ای، چون صورت خارجی وجود خارجی دارد و فصل وجود ذهنی دارد و اینها با هم فرق دارند چون دو حقیقت اند، پس اینکه تعبیر می آورند به فرق بین ماده و جنس مرادشان از فرق بین ماده و جنس، همان ماده ذهنی است یعنی آن تصوری که از ماده خارجی به ذهن می آید می شود دو اعتبار درباره آن داشت، در یک اعتبار ماده همان ماده ای که در ذهن آمده قابل حمل است اسمش می شود جنس و به یک اعتبار غیر قابل حمل است این را می گویند ماده.

این بیانی است که مرحوم سید شریف بیان کرده اند اینها را تنزیل کرده اند به فرق بین بین ماده ای که در ذهن است با جنس، و فرق بین فصل و صورتی که در ذهن است، فرمودند که مبدا و مشتق هم همین گونه اند.

بر این بیان ایشان صاحب فصول اشکال کرده اند به اینکه چون اگر یک مفهومی قابل حمل نیست مثلا علم و ضرب و... هر چند هم اینها را لا بشرط بکنید قابل حمل نخواهد بود اگر هم یک مفهومی قابل حمل است مثل ضارب دیگر فرقی ندارد بشرط لا اعتبار بشود یا لا بشرط، فرموده فرق بین مبدا و مشتق مثل فرق مال با ذوالمال است مثل فرق علم با ذو العلم است، ذو که کنارش آمد می شود قابل حمل. باید در معنا تغییر ایجاد بشود تا حمل صورت بگیرد.

مرحوم آخوند از اشکال ایشان بر سید شریف جواب داده اند[2] به اینکه در باب لا بشرط دو اصطلاح وجود دارد:

یکی مربوط می شود به باب مطلق و مقید مثلا مفهوم رقبه و یا رجل، بعد آن مفهوم روشن را با یک قید خارجی می سنجید مثل ایمان، این مفهوم را که با قید می سنجید گاهی لا بشرط است می گویید قید مفهوم نیست همان رقبه کافی است و گاهی بشرط لا اخذ می شود می گویید بشرط اینکه رقبه کفر نداشته باشد، گاهی بشرط شی است یعنی رقبه باشد به شرط عدالت مثلا، لذا این اعتبارات بشرط لا و لا بشرط و بشرط شی، این سه تا در باب مطلق و مقید به کار می آید. این یک اصطلاح.

یک اصطلاح دیگر در باب این سه کلمه این است که فلاسفه این اصطلاحات را در جنس و ماده به کار می گیرند و می گویند جنس لابشرط است نسبت به حمل، ماده بشرط لای به حمل است، اینجا دیگر نسبت به قید خارجی نمی سنجند بلکه نسبت به قید حمل می سنجند، به عبارت دیگر خود مفهوم و ماهیت را در نظر می گیریم گاهی طوری در نظر می گیریم که قابل حمل می شود و گاهی طوری در نظر می گیریم که قابلیت حمل را ندارد. گاهی به صورت ماهیت مبهمه است و حمل می شود و گاهی ماهیت متحصله است که حمل نمی شود، و اینجا ربطی به آن اصطلاح قبلی ندارد. و منظور سید شریف از اینکه می فرماید مشتق فرقش با مبدا این است که مشتق لا بشرط است و مبدا بشرط لا است همین اصطلاح دوم است یعنی خود معنای مشتق فی حد نفسه طوری است که لا بشرط است نسبت به حمل و مبدا طوری است که فی نفسه بشرط لای از حمل است.

لذا اشکال صاحب فصول وارد نیست الا اینکه ما چون قائل شدیم معنای مشتق مرکب است دیگر نیازی به این بحث نداریم که فرق بین مشتق و مبدا در چیست، برای اینکه فرق روشن است و آن اینکه مبدا یک معنا را می رساند و مشتق سه تا معنا را می رسد چون مرکب است یعنی هم ذات و هم مبدا و هم نسبت را می رساند.

مساله بعدی که در تتمه مباحث مشتق مطرح شده است مساله ملاک حمل است، و آن اینکه ملاک حمل چیست و در کجاها می توانیم یک مفهومی را بر مفهومی دیگر حمل نماییم؟ مثلا می گوییم الانسان ناطق و هکذا...کجاها حمل صحیح است؟

مشهور بین علما این است که ملاک حمل دو چیز است:

     یکی اینکه بین موضوع و محمول باید یک جهت اتحادی باشد والا اصلا نمی شود یک مفهوم را بر دیگری حمل کرد.

     دوم اینکه بین آن دو جهت مغایرت باشد، اگر از هیچ جهت مغایرتی ندارند حملی صورت نمی گیرد.

استاد سبحانی در اینجا اشکال کرده اند[3] و گفته اند این دو ملاکی که بیان کرده اید یکی درست است و آن جهت اتحاد است ولی ملاک دوم که جهت تغایر باشد این را نیاز نداریم. بله وجود مغایرت برای مفید بودن حمل لازم است نه برای صحت حمل.

عرض می کنیم ممکن است فرمایش ایشان را جواب داد به اینکه اگر مغایرت نباشد اصلا دو تا مفهوم وجود ندارد تا بخواهد حمل صورت بگیرد لذا مغایرت شرط صحت حمل است، اگر مغایرت نباشد موضوع و محمول شکل نمی گیرد و یک چیز می شوند لذا آن دو شرط با هم لازم است و الا حملی صورت نمی گیرد. البته در تغایر می گوییم تغایر صوری دارد:

یک مورد تغایر بالاعتبار است مثلا می گوییم زید زید، کسی خیال می کند که می شود زید را از خودش سلب کرد می گوییم زید زید نیست، در مقابل این توهم که کسی خیال می کند می شود شی را از ذات خودش سلب کرد ما می گوییم نمی شود زید را از ذاتش سلب کرد، اینجا تغایر بین موضوع و محمول فرضی و اعتباری است یعنی ذهن فرض کرده تغایر را.

دومین نحوه تغایر به این است که تغایر بالاجمال و التفصیل باشد مثلا می گوییم الانسان حیوان ناطق، این در حمل اولی ذاتی وجود دارد، جهت تغایر به تفصیل و اجمال است.

سومین نحوه تغایر به صورت حقیقی است مثل اینکه می گوییم زید عالم و ضارب و ... که اینها در حمل شایع صناعی است و اینجا هم اتحاد به اعتبار خارج است.

مرحوم صاحب فصول یک شرط دیگری برای صحت حمل اضافه کرده اند و آن اعتبار وحدت بین موضوع و محمول است که باید من جمیع الجهات باید یکی باشند هو هویت باید باشد، مرحوم آخوند می فرمایند این شرط ایشان درست نیست برای اینکه ما گفتیم یک جهت اتحاد باشد همین کافی است و شرط سوم نیاز نیست بلکه مخل است.

مساله بعدی در تتمه بحث مشتق این است[4] که در مساله قبلی گفتید باید بین موضوع و محمول تغایر باشد در اینجا یک سوالی پیش می آید که در حمل صفات ذاتیه خداوند بر ذات مقدسش که می گوییم الله عالم در اینجا تغایری نیست چون بنا بر اعتقاد امامیه صفات عین ذات هستند چه تغایری در اینجاست؟

مرحوم صاحب فصول جواب داده اند که در اینجا حمل مجازی است نه واقعی، چون صفات عین ذات اند، یا می گوییم این مشتقاتی که دال بر صفات خداوند هستند اینها از معنای خودشان نقل شده اند از معنای خودشان و ما معنای آنها را نمی دانیم.

مرحوم آخوند می فرماید این جواب درست نیست چون اینکه می فرمایید این معانی از معانی لغوی خودشان نقل شده اند لازمه اش قول به تعطیل است و نباید درباره صفات الهی حرفی بزنیم و عقل مان تعطیل بشود و حال اینکه ما می دانیم عالم یعنی کسی که حقیقت علم را دارد. و اینکه فرموده اید مجازا حمل شده اند ما می گوییم نیازی به مجاز نداریم، برای اینکه تغایری که در حمل محمول بر موضوع نیاز داریم این تغایر نیاز نیست خارجی باشد همان تغایر مفهومی کفایت می کند و تغایر مفهومی در این صفات با ذات الهی موجود است، وقتی می گوییم عالم قادر به ذهن نمی آید و وقتی می گوییم رازق قادر به ذهن نمی آید و این کاشف از تغایر مفهومی آن صفات است با ذات، و تغایر مفهومی در اینجا برای معرفت به صفات الهی کافی است و نیازی به بیان صاحب فصول ره هم نداریم.

استاد سبحانی مدظله اشکال را به بیان دیگری مطرح کرده اند[5] و گفته اند شاید منظور صاحب فصول این است که ما در مساله اول گفته ایم مشتق مرکب است از ذات و مبدا و یا مشتق وضع شده است بر معنون و نه عنوان، پس به نوعی معنای ذات در مشتق وجود دارد، شاید صاحب فصل می خواهد بگوید این مشتق هم ذات در آن وجود دارد و هم مبدا، چگونه می خواهید بر خداوند حمل کنید و حال اینکه خداوند بسیط است و دارای ترکیب نیست و صفاتش عین ذات اوست، یعنی اشکال را به مساله اول برگردانیم که گفتیم معنای مشتق مرکب است و نوعی ترکیب در آن وجود دارد و ذات را می فهماند و ذات غیر از مبدا است و حال آنکه در صفات خداوند متعال نظر امامیه این است که ذات عین صفات ذاتیه است و اثنینیتی در کار نیست.

جواب این را ما قبلا هم اشاره کردیم و آن این است که ما بگوییم الفاظ را که واضع وضع می کند بر اساس آن معانی ای که غالبا با آن سروکار دارد، غالبا واضع می بیند ذات غیر از مبدا است لذا وقتی مشتق را می خواهد وضع کند آن را با لحاظ همین تعدد وضع می کند حالا در یک جایی برهان قائم شده است که درآنجا ذات و صفت (مبدا) یکی است این برهان وضع را تغییر نمی دهد لذا عالم را که درباره خداوند به کار می گیریم آن را در معنای خودش به کار می بریم و یک نوع دوئیت از آن به ذهن می آید، ولی چون برهان قائم شده است که در آنجا عینیت وجود دارد این معنایی که به ذهن می آید این مراد جدی نخواهد بود اگرچه معنای استعمالی آن همان معنای عرفی آن است که دوئیت در آن است منتها مراد جدی مطابق برهان است و عینیت مطرح است و لذا می گوییم تغایر مراد جدی در این مورد نیست. البته این مساله باید در ذیل مساله اول مطرح می شد و نه مستقلا.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص292.
[2] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص55.
[3] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص301.
[4] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص303.
[5] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص304.