درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مشتق/اقوال در مشتق/بیان ادله مشتق

بحث در بسیط بودن و یا بسیط نبودن معنای مشتق بود، عرض کردیم در این رابطه اقوالی مطرح شده است قول چهارم این بود معنای مشتق بسیط است هم معنای تصوری آن و هم معنای تحلیلی آن. برای اثبات این قول وجوهی را مطرح فرموده اند که ما پنج وجه آن را ذکر کردیم. الان می خواهیم وجه ششم را بیان کنیم: [1]

6.وجه ششم که عمده وجوه است این است که سید شریف در حاشیه کتاب شرح مطالع بیان نموده است[2] ، کتاب مطالع که در منطق است فکر را اینگونه تعریف نموده است «ترتیب أمور معلومة لتهسیل أمر مجهول». فکر این است که انسان برای تحصیل یک امر مجهول برای اینکه مجهولش را به معلوم تبدیل کند امور معلومه را کنار هم می گذارد تا به مجهولی برسد، مثلا اگر بخواهیم بدانیم حقیقت انسان چیست می گوییم الانسان حیوان ناطق، جانوری است که ناطق است، با ترتیب آن دو امر معلوم به مجهول می رسیم، یا می گوییم الانسان حیوان ضاحک. اولی را می گویند حد تام و دومی را می گویند رسم تام.

اشکال شده است بر این تعریف و گفته اند برای رسیدن به امر مجهول نیاز نیست ما اموری را ترتیب بدهیم بلکه با اتیان یک امر هم می شود مجهول را تفسیر کرد و به معلوم رسید، مثلا می توانیم بگوییم الانسان ناطق، دیگر نمی خواهیم بگوییم حیوان ناطق، در اینجا با آوردن فصل با یک امر معلوم به یک امر مجهول رسیده ایم این را می گویند حد ناقص، یا بگوییم الانسان ضاحک، وبا آوردن عرض خاص انسان مجهول که انسان است برای ما معلوم می شود. لذا نیازی به ترتیب امور نیست بلکه با یک امر هم می شود به مجهول رسید.

از این اشکال شارح مطارح یعنی قطب الدین رازی جواب داده به اینکه در همین فصل و این عرض خاص که اینها از مشتقات هستند مثل ناطق و ضاحک در اینها ذات هم خوابیده است یعنی معنای اینها مرکب است یعنی ذاتٌ أو شئٌ ثبت له النطق أو الضحک، لذا باز ترتیب امور معلومه شد البته با یک کلمه بیان کردید ولی در واقع دو امر را ترتیب داده اید والا به مجهول نمی رسیدید.

سید شریف در حاشیه شرح مطالع اشکال به شارح مطالع نموده، به اینکه ناطق همان نطق است و نمی شود در فصل ما شی را اخذ کنیم کما اینکه در ضاحک هم ضحک اخذ شود، معنای اینها یک امر است نه امور و ایشان اینگونه استدلال کرده اند بر اینکه این مشتقات که گاهی فصل هستند و گاهی عرض خاص هستند اینها ذاتی نیستند که چیزی برای شان ثابت کنیم، ناطق همان نطق است و هکذا و شی داخل در معنای مشتقات نیست چونکه اگر ما شی را داخل معنای مشتق بدانیم اینجا سوال می شود آیا مراد شما از شی مفهوم آن است یا مصداق شی است اولی عام و دومی خاص است، مثلا در ناطق، آیا مرادتان این است که مفهوم شی در معنای ناطق داخل است و یا مصداق شی در معنای ناطق داخل است، اگر مصداق آن باشد معنای آن این است که همان انسانیت است، واگر مفهوم شی داخل در معنای مشتقات داخل باشد در فصل ها به یک اشکال برمیخوریم و آن این است که لازم می آید فصل که از ذاتیات است عرض عام داخل ذاتی بشود، برای اینکه شی مفهومش یک مفهوم عرضی است عارض همه مقولات می شود چون عرض عام است داخل همه مقولات می شود، هم جواهر و هم اعراض، اگر مفهوم شی داخل در مشتقات مثل فصل ها بشود لازم می آید یک مفهومی که عرض عام است داخل در فصل بشود و حال اینکه شما فرض کردید فصل ذاتی است و نه عرضی، لذا نمی شود مفهوم شی داخل در مشتقات باشد.

و فرموده اند اگر مرادتان از شی مصداق شی است آن وقت درمثال بعدی که عرض خاص بود مثل ضاحک باید بگویید الانسان ضاحک یک معنای انسان خوابیده که می شود الانسان انسان له الضحک و لازمه آن این است که قضیه ممکنه برگردد و بشود قضیه ضروریه، چون ثبوت انسان برای انسان ضروری است لذا منحل به دو قضیه می شود، لذا نمی شود معنای مشتق مرکب باشد از ذات و مبدا، چون ذات همان شی است و یا مفهوم آن مراد است و یا مصداق آن که هر دو اشکال دارند.

عرض می کنیم نتیجه کلام سید شریف این است که ترکیب در معانی مشتقات امکان ندارد حتی در معنای تحلیلی آن هم امکان ندارد، یعنی تحلیلا هم نمی شود معنای مشتق را به یک معنای مرکب تحلیل کنیم چون استحاله لازم می آید . از اشکال سید شریف چندین جواب داده اند:

1.مرحوم صاحب فصول فرموده اند[3] که اما جواب شق اول فرمایش ایشان که فرمودند اگر ما مفهوم شی را داخل در مشتق بدانیم لازمه اش این است که عرض عام داخل در فصل بشود، این است که بگوییم ما وقتی ناطق را فصل قرار می دهیم آن را از معنای شی تجرید می کنیم و فقط به معنای مبدا می گیریم تا اشکال رفع بشود، با اینکه مشتق برای مبدا و ذات وضع شده است، لذا می شود مشتقات را از معنای ذات تجرید کرد تا اشکال وارد نباشد. صاحب کفایه اشکال می کنند این جواب درست نیست زیرا تجریدی در کار نیست چون معنای لغوی ملاک است.

اما جواب شق دوم کلام سید شریف این است که انسان اینجا قید دارد، بله اگر می گفت الانسان انسان، ولی انسان با قید له الضحک دیگر برای انسان ضروری نیست لذا جهت قضیه عوض نمی شود. بعد مرحوم صاحب فصول بر همین بخش دوم جواب خودشان اشکال کرده اند و گفته اند اینکه محمول را شما می گویید مقید است و انسان یک قیدی دارد این باعث دفع اشکال نمی شود برای اینکه ما باید واقع را ملاحظه بکنیم در واقع انسان با این قیدش یا برای انسان ثابت است یا نه، اگر ثابت است باز می شود ضروری و اگر ثابت نیست باز عدم ثبوت آن می شود ضروری، چون ما واقع را باید بدانیم و در هر دو صورت باز جهت قضیه می شود ضروری.

مرحوم آخوند می فرمایند این اشکال مرحوم صاحب فصول درست نیست برای اینکه اولا لازمه این فرمایش این است که ما در عالم قضیه ممکنه نداشته باشیم و همه قضایا بشوند قضیه ضروریه و این درست نیست و ثانیا ما به خارج که مواد قضایا را تشکیل می دهند کاری نداریم بلکه ما در عالم ذهن می گوییم جهت قضیه امکان یا ضرورت است و این ربطی به عالم قضایا که خارج است ندارد لذا جواب دوم صاحب فصول ره در جواب سید شریف درست است ومقید که محمول است ثبوتش برای موضوع بالامکان است و انحلالی هم در کار نیست.

مرحوم استاد تبریزی ره در تایید اینکه انحلال ثابت است و قضیه ممکنه می شود ضروریه، مطلبی دارند و آن این است که اینکه شما می فرمایید محمول قید له الضحک دارد وانسان با قید له الضحک دیگر برای انسان ضروری نیست، در این صورت از شما می پرسیم این قید له الضحک عنوان مشیر دارد و اشاره دارد به محمول که انسان بود و اصلا دخیل نیست، در اینجا قطعا انقلاب پیش می آید و الانسان انسان می شود. اگر بگویید نه اینجا قید دخیل است و دارد محمول را تضییق می کند می گوییم انسان قابل تضییق است مثلا بگوییم انسان اسود و ابیض و... مفهوم وسیع قابل تضییق است نسبت به معانی دیگر مثلا بگوییم الانسان حیوان خاص، این ممکن است، اما نمی توانیم بگوییم الحیوان حیوان خاص، دیگر در برابر خودش قابل تضییق نیست، در اینجا هم شما می گویید الانسان انسان له الضحک، انسان در برابر معانی دیگر قابل تضییق است نه در برابر خودش، لذا اشکال برمیگردد و وقتی تضییق نشود ثبوت انسان برای انسان می شود ضروری!

عرض می کنیم این بیان ایشان هم به اشکال صاحب فصول بر می گردد به اینکه در واقع ثبوت انسان با این قیدش یا هست و یا نیست، اگر به این برمیگردد که عرض کردیم ما به خارج کار نداریم بلکه ما می گوییم قضیه در ذهن جهات مختلفی دارد، و اگر ایشان می فرمایند که اصلا در ذهن هم نمی شود انسان را تضییق کرد این فرمایش ایشان درست نیست چون در ذهن قابل تضییق است.

لذا مطلب صحیح همین است که بگوییم اگر مصداق شی در مشتق اخذ بشود در مثل قضیه الانسان ضاحک و کاتب و ناطق، انقلاب قضیه ممکنه به ضروریه پیش نمی آید چون این قضیه به دو قضیه منحل نمی شود به اینکه بگوییم الانسان انسان، و الانسان له الضحک، بلکه محمول مقید است و ثبوت محمول مقید برای ذات موضوع بالامکان است و تبدیل به ضرورت نمی شود و لذا هر دو شق جواب صاحب فصول ره درست است و ما آن را قبول داریم. اینکه صاحب کفایه اشکال کردند به ایشان که ما تجرید نمی کنیم و ناطق را به معنای خودش فصل قرار می دهیم این فرمایش ایشان درست نیست چون وقتی منطقی متوجه بشود در عدم تجرید محذور وجود دارد قطعا باید تجرید بکند، شما می فرمایید منطقی ها این مطلب را تذکر نداده اند ایا با توجه و علم توجه نداده اند یا اینکه پس از اینکه سید شریف این محذور را پیش کشیده دیگر هر منطقی ناچار است بگوید ما باید تجرید کنیم و در اخذ مشتق باید معنای شی را نیاوریم.

این فرمایش مرحوم آخوند و این اشکالی که مطرح کرده اند را ما وارد نمی دانیم و لذا جواب صاحب فصول در هر دو شق صحیح است و حتی اشکالی که خودشان به خودشان در شق دوم وارد کردند هم وارد نیست.

2.جواب دوم در قبال سید شریف را آخوند ره بیان کرده اند[4] به اینکه اصلا ناطق و کلمه دیگر که فصل هستند اینها فصل حقیقی نیستند بلکه عرض خاص اند منطقی ها چون علم به فصل حقیقی نداشتند آمدن برخی از اعراض خاصه را جایگزین فصل کردند و الا اینها فصل نیستند. برای اینکه ناطق اگر به معنای همان تکلم باشد این کیف مخصوص است و جز اعراض است و اگر به معنای درک کلیات باشد این هم از مقوله کیف نفسانی است و عرض است، لذا ما اصلا قائل هستیم اینجا فصلی در کار نیست به عنوان ناطق و مثل آن، بلکه همه اینها همه عرض خاص اند و دخول عرض عام در عرض خاص اشکالی ندارد. و این جواب درست است.

3.جواب سومی هم به نظر ما قابل طرح است و آن اینکه اصل اینکه اشیا جنس و فصل دارند مبتنی است بر یک دیدگاه فلسفی که اشیا مرکب از هیولا و صورت هستند هیولا همان ماده است از آن جنس اخذ می شود و از صورت هم فصل اخذ می شود، و این مبتنی است بر دیدگاه انکار جز لا یتجزّی و اثبات صورت مبتنی است بر آن، و الان این انظار مورد مناقشه است و روشن شده است ما صورت واحده ای نداریم و در چشم صورت واحده شکل می گیرد والا الان اشیا مرکب از اجزای لا یتجزی است که همان اتم ها باشند و لذا این نظریه فصل مبتنی بر نظریه صورت در فلسفه و آن هم مبتنی است بر انکار جز لا یتجزّی، و لذا می شود گفت اشیا در حقیقت برمیگردند به یک حقیقتی که به واسطه اعراض از هم جدا می شوند و نه به واسطه یک امر ذاتی و لذا تفاوت ها می شود به واسطه اعراض نه به امور ذاتیه. اگر کسی بتواند این جواب را اثبات کند این اشکال سید شریف دفع می شود.

4.جواب دیگری درباره اشکال سید شریف که گفت لازم می آید عرض عام در فصل داخل بشود می شود مطرح کرد و آن اینکه مفهوم شی، عرض عام هم اگر باشد، این از اعراض مقولیه نیست یعنی محمول بالضمیمه نیست تا بگوییم دخولش در فصل اشکال دارد این از اعراض خارج محمول است مثل امکان، و اجتماع عرض خارج محمول مثل امکان و مفهوم وجود که عرض عام هستند اینها دخول شان در یک مفهومی و لو ذاتی اشکال ندارد آن که اشکال دارد این است که عرض مقولی نمی شود داخل در مفهوم ذاتی بشود، اما عرضی که جز مقولات نیست مثل کلمه امکان و وجود و.. اینها قابل جمع اند با ذاتی.

5.جواب دیگر هم این است که این فرمایش مرحوم سید شریف ناظر به معنای تحلیلی مشتق است در حالی که بحث ما در معنای تصوری است اگر بپذیریم در معنای تحلیلی چنین اشکالاتی پیش می آید یعنی در نزد فیلسوف مشتق باید از معنای ذات الشی تجرید بشود تا محذور پیش نیاید ولی این معنایش این نیست که در لغت هم معنای مشتق عوض بشود البته این جواب ممکن است برگشت بکند به آن جوابی که صاحب فصول ره دارند که باید تجرید بکنیم.

به هر حال این بیانی که مرحوم سید شریف مطرح کرده اند برای اثبات اینکه معنای مشتق بسیط است و مرکب نیست این بیان ایشان در هر دو شق قابل جواب است و چندین جواب را ذکر کردیم و این جواب ها صحیح هستند ولذا اثبات نمی شود که معنای مشتق خصوصا معنای تصوری مشتق بسیط است.

 


[1] فوائد الأصول، الكاظمي الخراساني، الشيخ محمد علي، ج1، ص106.
[2] فوائد الأصول، الكاظمي الخراساني، الشيخ محمد علي، ج1، ص109.
[3] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص290.
[4] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص52.