درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مشتق/مقدمات/مقدمه اول

تکمله بحث دیروز این است که درباره معنای باطن آیات قرآن احتمالاتی ذکر شده است:

    1. یکی از این احتمالات این بود که افراد قابلیت های مختلفی دارند و هر کدام بر حسب استعدا برداشت هایی از قرآن دارند.

    2. یکی دیگر از تفاسیر برای بیان مراد از بواطن آیات قرآن تجرید آیات از شان نزول است.

    3. معنای سوم این است که مراد از باطن همان لوازم آیات قرآن است.

    4. معنای چهارم این است که الفاظ برای روح معانی وضع شده اند که این روح وذات معانی دارای افراد و تطبیقات مختلف است.

    5. احتمال پنجم را که امروز می گوییم این است که باطن قرآن یعنی علل و حکمت های احکام.

باطن همان تاویل قرآن است امام علیه السلام فرمود «و بطنه تأویله»، تاویل یعنی برگشت دادن یعنی مرجع این معنا و این مطلب چیست، مثلا شما به کسی می گویید آب بیاور، مخاطب شما یکبار نمی داند که شما آب را برای چه می خواهید و می رود آب قدر متیقن را می آرود، یک وقت هم می داند این آب برای نوشیدن شما نیست، لذا می رود یک آب دیگری برای شما می آورد، مثلا می داند برای شستن می خواهید و می رود آبی برای شستن می آورد ولو برای شرب مناسب نباشد و این به این دلیل است که از قبل می دانست که شما آب شرب نمی خواهید.

پس علت ما را می برد به باطن احکام و وقتی فهمیدیم باطن چیست می توانیم تطبیقات مختلف را داشته باشیم، البته ما باطن احکام و علل احکام را نمی دانیم و این علل در نزد امام معصوم علیه السلام است بلکه امام علیه السلام هم فرموده ما هم گاهی علل احکام را نمی فهمیم، لذا باید احکام را از روی عبودیت فهمید، البته ممکن است حکمت ها را بفهمیم ولی علل را نمی توانیم بفهمیم. به هر حال علل احکام اگر در جایی بیان شد این می شود باطن آن احکام، و می شود با فهم آن علل به باطن آن احکام رفت.

شروع به بیان بحث مشتق

بحث واقع می شود در مساله مشتق[1] ، در مشتق در دو مورد اختلافی وجود ندارد:

یک مورد در جایی است که می گوید «هذا عالم» همه می گویند مراد از آن عالم فعلی است یعنی این شخص الان متلبس به صفت علم است، علم را فعلا دارد، این مورد اختلافی نیست و همه آ ن را قبول دارند و می شود معنای حقیقی و نه مجازی.

یک مورد هم در جایی است که شخص در آینده می خواهد به صفت متلبس بشود، اینجا همه قبول دارند که این معنا مجازی است مثلا کسی هست که سه سال دیگر می خواهد دکتر بشود ولی به آن اعتبار به او می گویند دکتر، در اینجا اختلافی نیست که معنای مشتق مجازی است.

اما محل نزاع در جایی است که قبلا تلبس به مشتق داشته ولی الان متلبس به آن مشتق و صفت نیست، اگر الان به او آن نسبت را بدهند و مشتق را بر او حمل کنند بحث شده که آیا حقیقت است یا نه، مثلا کسی عالم بوده و مجتهد بوده الان فراموشی گرفته و حتی اسم خودش و فرزندانش را هم فراموش کرده، اگر الان به او بگویند عالم این معنا و نسبت حقیقی است یا مجازی، یا کسی سرباز بوده قبلا، اگر الان به او بگویند جندي آیا این معنا حقیقی است یا مجازی، یا کسی قبلا کارمند بوده و الان نیست اگر به او نسبت کارمند بودن را بدهند آیا این حقیقی است یا نه مجازی است. محل بحث در این صورت اخیر است.

عالم مشتق است و مبدا آن علم است، ضارب مشتق است و مبدا ضرب است، حالا آیا تلبس به مبدا که الان موجود نیست ولی در گذشته به مبدا متلبس بوده آیا صحیح است به او بگویند عالم یا نه، این چنین معنایی حقیقی است ویا مجازی است. فی الجمله این محل بحث و نزاع است. در اینجا باید قبل از ورود در اصل بحث مقدماتی را بیان کنیم:

مقدمه اول: معنای مشتق در علم صرف چیست؟

در علم صرف مشتق به کلمه ای می گویند که از کلمه دیگری گرفته شده باشد. مثل ضرب و ضارب و مضروب و یضرب ... به آن کلمه ای که ماخوذ است می گویند فرع و به ماخوذ منه می گویند اصل، اشتقاق در صرف هم چند گونه است:

اشتقاق صغیر: و آن این است که کلمه ای که فرع است همه حروف اصلی آن اصل را به ترتیب داشته باشد، مثل ضرب و ضارب و مضروب و یضرب و... که همگی از ضرب مشتق شده اند و همه حروف اصلی را به ترتیب دارند. محل بحث ما هم در اینجا همین قسم است.

اشتقاق کبیر: و آن این است که همه حروف اصل را در خود دارد ولی ترتیب در آن فرق دارد، مثل سفر و فسر، سفر یعنی بازکرد، مثل خانم هایی که برهنه هستند می گویند خودشان را باز قرار دادند. اگر پرده از چیزی بردارند می گویند سفر، می گویند اسفر عن وجهه، این لفظ در امور جسمانی استعمال می شود. ولی فسر هم به معنای پرده برداشتن از چیزی است ولی در معانی استعمال می شود، یعنی کشف القناع، لذا هر دو لفظ به معنای کشف القناع هستند ولی یکی در امور جسمانی و دیگری در معانی الفاظ.

ابن جنی در خصائص گفته است که هر کلمه ای که سه حرف داشته باشد مثل سلم شش اشتقاق کبیر پیدا می کند، مثلا سلم می شود سمل، مسل، لسم، لمس، ملس، این شد شش اشتقاق کبیر، و همه هم به یک معنا برمیگردند. در کلم هم همین سیر وجود دارد و شش اشتقاق کبیر دارد و همه یک معنا هستند.

اشتقاق اکبر: و آن این است که اغلب حروف فرع حروف همان اصل هستند، مثلا اگر اصل سه حرفی است فرع دو حرف آن را دارد، مثل ... ثلب یعنی عیب جویی، مثالیب القوم، یا مثل کدّ و کدح، که در لام الفعل با هم فرق دارند. محل بحث ما در اینجا در قسم اول است.

مقدمه دوم: بحث لغوی است یا اصولی یا عقلی؟

اینکه می گویند مشتق حیقیقت است در المتلبس بالمبدا، آیا این بحث لغوی است یا اصولی است و یا عقلی، ظاهر کلمات آنها این است که این بحث یک بحث لغوی است زیرا برای اثبات آن به تبادر و عرف استناد می شود، اما برخی از بزرگان و علمای ما مثل مرحوم محمدهادی تهرانی متوفی 1253 هـ ق که در زمان خود مورد اتهام واقع شده است و تکفیرش کرده اند، دارای تالیفات است، ایشان در یک کتاب اصولی که دارد در آنجا مطرح کرده است که این بحث مشتق یک بحث عقلی است نه لغوی، دیدم مرحوم حجت کوه کمره ای رضوان الله علیه هم این نظر را دارند که این بحث لفظی نیست.

آنهایی که می گویند بحث لغوی است می گویند آیا واضع این مشتق را برای خصوص متلبس وضع کرده یا اعم از آن و من انقضی عنه التلبس، لذا به تبادر و امثال ذلک استدلال می کنند.

اما آنهایی که می گویند بحث عقلی است می گویند بله واضع وضع کرده است برای آن که فعلا متلبس بالمبدا است، فقط در نسبت و در کیفیت حمل با هم اختلاف دارند، آنهایی که قائلند بر خصوص وضع شده با آنهایی که قائلند برای اعم وضع شده است اینها در کیفیت حمل با هم اختلاف کرده اند، می فرمایند حمل دو قسم است:

حمل معاطات در جامدات خیلی مطرح است مثلا می گوییم هذا المائع ماء، هذا حجر، یعنی حمل هو هو، یعنی این همانی.

حمل دوم حمل ذو هو است حمل انتساب، مجرد انتسابش برای حمل کافی است و نیازی به این همانی و هو هو نیست. مثلا می گوییم این آقا تمری است و خرما فروش است نه اینکه این آقا تبدیل به خرما شده است، یا می گوییم زید ذو عدل، یعنی زید دارای عدل است نه این عدل است، لذا حمل یا معاطات است و یا حمل ذو هو و حمل انتساب است. حمل ذو هو یک مختصر انتسابی پیدا کرد حمل ثابت می شود.

لذا در حمل معاطات حمل قطعا هو هو و این همانی است ولی در مشتقات وقتی می گوییم هذا عالم، هذا ضارب، آیا این حمل معاطات است و یا حمل است با انتساب، با اینکه موضوع له آن همان متلبس بالفعل است، ولی بحث در حمل است نه موضوع له، پس بحث در این است که کیفیت حمل ما چگونه است و چنین بحثی نیز عقلی است و نه لفظی.

جناب استاد سبحانی این بیان را قبول ندارد،[2] می گویند اگر بحث عقلی باشد کار ما سخت تر می شود چون عقل مسامحه ندارد اگر واجد باشد می گوید واجد است والا نمی گویند واجد است. عرف است که می تواند اهل مسامحه باشد، ولی اگر بحث را از لغت و لفظ در آوردید و عقلی کردید دیگر نمی توانید مسامحه ای داشته باشید. لذا معنا ندارد بحث را عقلی بکنید و از طرف دیگر هم بگویید مجرد انتساب کافی است این صحیح و مورد قبول نیست. این بیانی است که ایشان در رد بیان صاحب المحجه دارد. ما هم نظر خودمان را در آینده بیان می کنیم.

مقدمه سوم: همه مشتقات صغیر و صرفی داخل در بحث نیستند

مشتق سه معنا داشت و گفتیم مشتق صغیر محل بحث ماست در اینجا، ولی آیا همه مشتقات صغیر داخل در بحث ما هستند یا نه؟ مشتق اصولی محل بحث ماست وبین مشتق اصولی و صرفی عموم و خصوص من وجه است، مشتق اصولی آن صفتی است که بر ذات جاری بشود، مثل ضارب و مضروب و عالم و ضاحک و... یعنی صفت است که جریان دارد بر ذات، حمل بشود بر ذات، ولو اینکه کلمه از نظر صرفی مشتق نباشد مثلا بگوییم هند زوجة، حرة، ... اینها با اینکه مشتق صرفی نیستند ولی چون بر ذات حمل می شود داخل در بحث ما هستند. از آن طرف ممکن است مشتق صرفی باشند ولی مع ذلک در بحث ما داخل نباشند. زوّج یزوّج مشتق است ولی زوجة مشتق صرفی نیست چون علامت آن را ندارد.

مقدمه چهارم: عده ای میگویند مشتق از مباحث زوائد است چرا در اصول این مساله را اینقد بحث می کنند اتفاقا آقای خوئی ره هم می گویند این بحث ثمره ای ندارد و شهید صدر هم اصلا بحث مشتق را در اصول ذکر نکرده اند و آن را کانه بحث زائدی تلقی کرده اند.

ما در اینجا حدود بیست ثمره فقهی برای این بحث ذکر کرده ایم از علامه حلی تا شهید ثانی و تا خود آقای خوئی رحمهم الله تعالی، در اصول گفته اند ثمره ندارد ولی در فقه برای آن ثمره ذکر کرده اند، لذا این شبهه که گفته اند بحث مشتق ثمره ندارد را رد می کنیم. برخی از ثمرات را در اینجا ذکر می کنیم:

ثمره اول: آیا زن حائض بعد از اتمام حیض می تواند روزه بگیرد و یا نمی تواند بلکه باید غسل کند بعد روزه بگیرد؟

علما این مساله را متفرع کرده اند بر مبحث مشتق، می گویند اگر مشتق بر متلبس وضع شده باشد می تواند روزه بگیرد چون دیگر حائض نیست، ولی اگر مشتق بر اعم وضع شده باشد قبل از غسل صدق می کند که هنوز حائض است.

ثمره دوم: استبرا حیوان جلال است با علوفه متنجس، اگر این حیوان با علوفه متنجس استبرا بکند آیا استبرا را محقق می کند یا نه؟ اگر بگوییم این علوفه الان طاهر است استبرا حاصل می شود ولی اگر فعلا به آن علوفه طاهر نگوییم استبرا محقق نمی شود. چون شرط است که استبرا با علوفه طاهر باشد. اگر به علوفه متنجس طاهر بگویند استبرا محقق می شودو الا نه.

ثمره سوم: محاکمه در دادگاه های خاص است، مثلا دادگاه هایی است مثل دادگاه ویژه روحانیت، الان کسی بیست سال است روحانی بودن را ترک کرده است و شده است تاجر، اگر بگوییم مشتق برای اعم وضع شده است باید بگوییم این آقا را باید ببرند در دادگاه ویژه روحانیت و محاکمه بکنند والا اگر برای خصوص متلبس وضع شده باشد می برند دادگاه های عمومی و محاکمه می کنند.

ثمره چهارم: نجاست بدن ملحد و مشرک بعد از مرگ، اگر این آقایی که ملحد است بمیرد و ما قائل به وضع مشتق برای اعم باشیم باز هم حکم ملحد را دارد و بدنش نجس است و دفنش در قبرستان مسلمانان جایز نیست و سایر احکام... ولی اگر بگوییم مشتق برای خصوص متلبس بالمبدا بالفعل وضع شده است بعد از مرگ شخص ملحد دیگر بدنش نجس نیست و حکم کفر برایش جاری نیست.

ثمره پنجم: نماز خواندن نافله ای که با نذر واجب شده است مثلا کسی ده شب نماز جعفر طیار را نذر کرده است بخواند، آیا کسی می تواند به او اقتدا کند و نماز واجبش را با او بخواند؟ اگر بگوییم مشتق برای اعم وضع شده است نمی شود به او اقتدا کند چون نافله بودن بر آن صدق می کند و اگر بگوییم مشتق برای خصوص متلبس وضع شده است می شود به او اقتدا کند.

ثمره ششم: کراهت استفاده از آبی که با خورشید گرم شده است، حالا اگر گرم شد و بعد سرد شد آیا می شود با آن طهارت گرفت یا نه؟ اگر بگوییم مشتق برای اعم وضع شده نمی تواند با آن طهارت بگیرد کراهت دارد، ولی اگر بگوییم مشتق برای خصوص متلبس وضع شده می تواند طهارت بگیرد و کراهتی ثابت نیست.

ثمرات دیگر هم وجود دارد که وقت تمام شد.


[1] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص38.
[2] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص246.