درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمات/صحیح و اعم/تصویر جامع

بحث در تصویر جامع برای الفاظ عبادات بود، که بالاخره اعمی و صحیحی باید یک جامع بسیط یا مرکبی را ارائه کنند و آن موضوع له باشد برای الفاظ عبادات. مثلا صلات و صوم و حج و زکات و ... هر کدام از اینها افرادی دارند و باید یک جامع داشته باشند که افرادشان را در بر بگیرد، ما درباره جامع از منظر صحیحی بحث می کردیم. بحث این است که جامع بین افراد صحیحه چیست؟ نظراتی را مطرح کردیم و بررسی نمودیم.

جامعی که امروز مطرح می کنیم جامعی است که محقق بروجردی مطرح کرده اند[1] ، ایشان می فرمایند جامع حقیقی که بگوییم بین افراد صلات صحیحه باشند وجود ندارد برای اینکه حتی یک مقوله از نماز مرکب است از مقولات مختلف تا چه رسد به صلات های مختلف که از مقولات فراوان تشکیل شده اند، پس جامع حقیقی را نمی شود در اینجا فرض کرد، لذا باید به فکر جامع عرضی باشیم، جامع عرضی در اینجا صورت نماز است، صورت نماز یک صورت واحده ای است که در همه نمازها وجود دارد، ایشان مثال می زنند به مرکبات تحلیلی مانند انسان، می فرماید انسان صدق می کند بر حالات مختلف انسان مثل صغیر و کبیر و جوان و پیر و... همه را انسان شامل می شود، صورت انسانیت همه اینها را می گیرد، عالم و جاهل و فاسد و عادل و.. همه را می گیرد، لذا حافظ وحدت انسان روح انسان است آن صورت انسانی است، وقتی بمیرد می گویند این جسد انسان است خود انسان نیست. پس فرموده اند حافظ وحدت روح و حقیقت انسانی است.

در مرکبات اعتباری هم چنین چیزی در کار است مثلا صورت صلات همان خشوع انسان است که حافظ وحدت نماز است، از اول نماز تا آخر نماز خشوع باید داشته باشد تا وحدت صلاتی حفظ شود، حال می خواهد نماز دو رکعتی باشد سه رکعتی باشد نشسته باشد ایستاده باشد... در همه این افراد آن صورت واحده وجود دارد.

بر ایشان اشکال شده که درست است که صورت واحده حافظ وحدت صلاتی است ولی بالاخره این صورت ماده می خواهد و نمی شود ماده نداشته باشد و ماده هم اجزا دارد، حال بفرمایید در اجزا اقل را می گیرید و یا اکثر را، اگر ماده را با اجزا کامله در نظر بگیرید بر اقل صدق نمی کند و هکذا بالعکس، لذا اشکال بر می گردد.

در اینجا استاد سبحانی از طرف ایشان اینطور جواب می دهند[2] که ایشان مبدا را لا بشرط می گیرند، یعنی اقل را می گیرد ولی لا بشرط، که اگر کنارش جز دیگری هم پیدا شد آن را هم می گیرد و اگر نبود ضربه ای وارد نمی شود، اگر ذکر سجده را هفت بار گفت اشکالی پیش نمی آید کمتر هم بگوید اشکالی نیست، اگر به شرط شئ یا بشرط لا می گرفتند بله اشکال وارد بود ولی لا بشرط گرفته اند لذا اشکالی وارد نمی شود. اجزا را در نظر می گیریم ولی لا بشرط، مقداری از اجزا بودند یا نبودند اشکالی پیش نمی آید لذا گفته اند لا بشرط یجتمع مع ألف شرط. پس جامع صورت تخشع است منتها لا بشرط است نسبت به اجزا و شرایط، از اجزا کم شروع می شود تا اجزا بیشتر از آن.

ولی ما بهتر از این جامع را می شود داشته باشیم و آن بیان مرحوم امام خمینی است[3] که می فرمایند جامع بین افراد صحیحه حقیقی نیست لذا باید ببینیم عرف در چنین مرکباتی چکار می کنند، می فرمایند:

گاهی عرف به هیئت و ماده که نگاه می کنند آن را مشروط می کنند، مثلا می گویند خانه را به این شکل بساز و با این ماده، گاهی عرف هم هیئت را مشخص می کند و هم ماده را.

گاهی یکی از اینها را مشخص می کند مثلا هیئت را مشخص می کند ولی به ماده کاری ندارد مثلا مناره را میگوید باید به شکل خاص خودش بسازید ولی ماده اش را کاری ندارند که از آهن بسازند ویا از آجر و یا از سنگ و یا... لذا کاری با ماده ندارند ولی هیئت را مشروط می کنند که به شکل خاصی باشد.

گاهی هیچکدام را مشخص نمی کنند نه هیئت را و نه ماده را، یک هیئتی و ماده ای را در نظر می گیرد ولی هر دو را لا بشرط می گیرد، مثلا می گوید این هیئت و ماده در نظر من وجود دارد ولی اگر آن را جابجا کردی اشکال ندارد مثلا ماشین را که اختراع کرده اند هیئتی را در نظر داشته اند ولی مشروط نبوده است لذا شما می بینید انواع زیادی از ماشین ها را ساخته اند. یا مثال می زنند به خانه که باید مربع باشد یا مستطیل باشد یا... فرقی ندارد، نه شکلش را در وضع کلمه خانه مشروط می دانند و نه ماده اش را، که با خشت بسازند و یا با آجر یا با بتن بسازند یا ... کاری با اینها ندارند مقصودشان خانه است. می گویند خانه وقتی مقصود ما را تعیین کند آن خانه است ولو از نظر ماده و هیئت جابجا شده باشد.

امام ره می فرمایند در مورد صلات و الفاظ عبادات هم همین گونه است یک هیئتی را در نظر گرفته اند و ماده اش اذکار و ارکان و اینهاست، ولی مشروط به اینها نیست و ممکن است تغییر کنند ولی اجمالا دارای یک هیئت و یا ماده ای است هر چه که می خواهد باشد، از ناحیه هیئت و ماده لا بشرط است. سجده را هم می شود سر بر زمین بگذارد و هم می شود با چشم اشاره کند، و هم....

امام ره می فرمایند که واضع در ابتدا یک هیئتی و ماده ای را در نظر می گیرد ولی آنها را لا بشرط در نظر می گیرد که اگر کم و زیاد شد هیچ اشکالی پیش نمی آید. بیان ایشان نسبت به بیان های دیگر بهتراست و اشکالات کمتری را دارد.

جامع در اینجا همان هیئتی است که اول در نظر گرفتیم ولی لا بشرط در نظر می گیریم که در صورت کم و زیاد شدن اجزا و شرایط مشکلی پیش نیاید بله ممکن است در صلات غرقا اشکال پیش بیاید که نه هیئتی دارد و نه اجزا وشرایطی که در اینجا می توانیم بگوییم صلات غرقا اصلا صلات نیست مجازا به آن می گویند صلات. پس جامع همان هیئت و صورت خاصه ای است که در ابتدا در نظر داریم ولی لا بشرط است.

یک بیانی هم مرحوم علامه طباطبایی ره دارند[4] که استاد سبحانی مورد ذکر قرار نداده است ولی از نظر ما شاید از بقیه بیانها قوی تر باشد، ایشان می فرمایند که واضع در اول که می خواهد وضع کند یک چیز خاصی را در نظر دارد ولی در وضعش معمولا غایت را در نظر می گیرد و به هیئتش کاری ندارد، هر چیزی یک غایتی دارد مثلا چاقو هدف از ساختنش بریدن است،چراغ غایت آن روشن کردن است، لذا وضع می کند بر هیئت خاصه ولی غایت را در نظر می گیرد، مثلا لفظ چراغ را وضع نموده برای چراغی که با هیزم کار می کند، بعدا می بیند غایت آن در چراغ نفتی هم وجود دارد، یک روز می بیند که همان خاصیت در این شئ جدید یعنی چراغ برقی هم وجود دارد، لذا واضع از یک جایی شروع می کند ولی افراد جدید هم که می آید را فرد آن می دانند چون آن افراد در غایت داخل هستند، مثل چراغ هیزمی و نفتی و گازی و برقی و هکذا... چراغ در همه اینها مفروض است، نکته ای که علامه طباطبایی دارند این است که حافظ وحدت همان غایت است و تا آن غایت محفوظ است این لفظ در همه افراد خودش استعمال می شود و به کار می رود حقیقتا. پس حافظ وحدت همان غایت از شئ است.

البته غایت ها را عرف شخیص می دهد، مثلا غایت در صلات همان عبودیت خاصه است و باید آن را در نظر گرفت و لذا با این غایت همه افرادش را در برمیگیرد. ایشان می فرماید مختراعات همین گونه هستند و غایت از آنها باعث شمولیت آنها می شود، باز مثال می زنند به حلوا، آن کسی که حلوا را اختراع کرده است برای حلوایی که با آرد گندم درست می شود اختراع کرده است بعد از مدتی دیدند که حلوا با آرد جلو هم می شود درست شود، لذا به آن هم گفتند حلوا برای اینکه غرض در آن وجود داشت، بعد دیدند با آرد برنج هم می شود آن را درست کرد. لذا غایت بر همه این افراد مترتب است.

می فرمایند معجون ها هم همین است معجونی را درست کرده اند که ده جز دارد بعد می بینند با اجزا دیگری هم ساخته می شود چون همان خاصیت را دارد، پس ایشان می فرمایند چون غایت محفوظ است و می شود لفظی که در اول برای هیئت خاصی بوده بواسطه غرضش افراد بیشتری را در بر بگیرد. بنده در نوشته ای که دارم تعبیر به جوهر کرده ام به جای تعبیر غرض، همین که جوهر معنا محفوظ باشد کفایت می کند مثال زده ایم به ترازو، که ترازو یعنی «ما یوزن به» چه یک کفه داشته باشد چه دو تا داشته باشد چه شکلش تغییر کند در هر صورت ترازوست. موضوع له را ایشان همان غایت می دانند و ما می گوییم جوهر معناست. جوهر معنا ویا غرض معنا تشخیص آن با عرف است.

مثلا خانه این است که ما را از سرما و گرما حفظ کند حالا اگر یک اتاق داشت یا دو اتاق داشت یا آشپزخانه نداشت یا داشت، حیاط داشت یا نداشت در همه این صورت به آن خانه می گویند، مرحوم خوئی می فرماید چون ما معنا را لا بشرط می گیریم شامل همه افرادش می شود بدون هیچ گونه مجازیتی، لا بشرط گرفتن یعنی افراد قابل تبدیل هستند و همه را می گیرد ایشان می گوید در جامع برای صلات اصل این است که آن ارکان را شامل شود ولی برخی جزئیات را نسبت به آن لابشرط است.

استاد سبحانی می فرمایند بیان مرحوم امام خمینی و خوئی و بروجردی رحمهم الله تعالی همگی به یک چیز برمی گردد، و آن هم این است که در موضوع له این الفاظ یا یک نوع توسعه ای می دهیم از نظر لابشرط بودن، که شامل تبدلات و افراد مختلفه بشود، پس ما بین افراد صحیحه موضوع له جامعی داریم که یا مثل امام خمینی بفرمایید هیئت خاصه ای است که لابشرط است نسبت به اجزا و شرایط، یا مثل محقق بروجردی بفرمایید هیئت خاصه ای است مثل خشوع در صلات، یا جامع همان غرض واحد است کما اینکه مرحوم علامه طباطبایی فرمودند.

بحث بعدی این است که حال که می توانیم جامع را تصویر کنیم به چه دلیلی بر افراد صحیحه وضع شده است، این را در جلسه بعدی می خوانیم.

 


[1] نهاية الأصول، المنتظري، الشيخ حسين على؛ تقرير بحث السيد حسين البروجردي، ج1، ص39.
[2] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص185.
[3] تهذيب الأُصول - ط نشر آثار الإمام الخميني، السبحاني، الشيخ جعفر؛ تقرير بحث السيد روح الله الخميني، ج1، ص108.
[4] حاشية الكفاية، العلامة الطباطبائي، ج1، ص41.