درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمات/حقیقت شرعیه/بیان اقوال چهارگانه

 

در بحث حقیقت شرعیه چهار قول وجود دارد:[1]

1.قول باقلانی که می گوید اصلا این الفاظ نقل نشده است و به همان معانی لغوی خود استعمال می شود، صلات یعنی دعا و حج یعنی قصد، با این حال از کجا ما معانی شرعی را می فهمیم؟ از قرائن می فهمیم مثلا دعایی که در آن سجده و رکوع وجود دارد می شود نماز، و هکذا.

2.قول دوم این است که بعد از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله حقیقت متشرعه محقق شده است و در زمان خودشان محقق نشده است لذا اگر در زمان ایشان بدون قرینه به کار رفته باشد بر همان معانی لغوی حمل می شود. پس حقیقت شرعیه ثابت نیست.

3. قول بعدی این است که این الفاظ در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله حقیقت شرعیه شده اند نه در زمان بعد از ایشان. نتیجه چنین نزاعی چیست؟

این است که کلمات و خطاباتی که از پیامبر صادر شده است اگر بعد از زمانی است که ایشان این الفاظ را نقل داده اند دیگر بر معانی شرعیه حمل می شود ولو قرینه ای هم بر معانی شرعیه در کار نباشد، قبل از آن باشد حمل بر معانی لغویه می شود.

پس عصر پیامبر دو بخش میشود اگر فهمیدیم این الفاظ در زمان خودشان نقل پیدا کرده اند خطابات حمل بر معانی شرعیه می شود و اگر نفهمیدیم باید به قرائن رجوع کنیم تا معنی مشخص شود. این ثمره ای است که در اینجاست. مثلا اگر ثابت بشود از سال پنجم قمری معنا نقل شده است، تا سال پنجم هجری هرچه کلمات و الفاظ این عبادات وجود دارد را حمل بر معنای لغوی می کنیم و بعد از آن را حمل بر معنای شرعیه می کنیم.

4.قول چهارم را استاد سبحانی و برخی دیگر فرموده اند به اینکه این الفاظ قبل از اسلام هم بر همین معانی شرعیه حمل می شده اند. لذا این مدعا دو پایه دارد یکی اینکه این معانی شرعیه قبل از اسلام وجود داشته است و زکات و صلات و حج و اینها مختص به اسلام نیست وقبلا هم بوده است در ادیان گذشته، و پایه دوم هم این است که عرب هم همین الفاظ را در همین معانی بکار می برده اند حال ممکن است خودشان به این معانی ملتفت نبوده اند ولی می دیده اند که ادیان دیگر در همین معانی به کار می برده است.

اعمال مخصوص را می دیدند می گفتند صلات، می گفتند حج، خودشان هم حج را انجام می دادند، پول می دیدند می گفتند زکات و هکذا... فقط پیامبر آمدند یک قیودی به این اعمال اضافه کردند والا اصلش بوده است.

اگر این قول را بپذیریم نتیجه اش این می شود که همه این الفاظ بر معانی شرعیه خود حمل می شده اند لذا می شود حقیقت لغویه ثانویه، حالا اگر بگویید حقیقت شرعیه هم باز صحیح است چون در ادیان گذشته ابداع شده اند.

لذا اشکال مرحوم نائینی را با این بیان جواب می دهیم که ایشان پایه اول را قبول دارند ولی پایه دوم را قبول ندارند، به این بیان که اسم این عبادات در نزد عرب چیز دیگری بوده است، اصل عبادات بوده است ولی به این الفاظ تعبیر نمی شده است تا بگوییم حقیقت لغویه است، استاد سبحانی می فرمایند ما هر دو پایه را قبول داریم هم معانی وجود داشته است و هم به همین الفاظ تعبیر می شده است از آن ها و این الفاظ اسم بوده اند برای آن معانی عبادی.

بیان دو اشکال و جواب از آن

1.ممکن است بگویید این الفاظ فرضا به همان معانی شرعیه بوده و یا در زمان خود پیامبر حقیقت شرعیه محقق شده است، بالاخره اینها مشترک لفظی اند و برای فهم آنها نیاز به قرینه معینه وجود دارد.

جوابش این است که عرف خاص همیشه مقدم است بر معانی لغوی، این یک قاعده ای است در اینجا، مثلا نحوی فعل را در کلمه ای به کار می گیرد که دلالت دارد بر وقوع فعلی در زمانی خاص، اگر نحوی بگوید فعل، باید حمل کنید بر همان معنای خاص در عرف نحوی ها.

لذا وقتی می گویند صلات این یعنی اعمال مخصوصه اگرچه به بمعنای دعا هم آمده است و مشترک لفظی است. پس همه الفاظ در شریعت طبق این قول بر معانی شرعیه خود حمل می شوند.

2.ممکن است بگویید درست است این الفاظ در معانی شرعیه به کار رفته اند قبل از اسلام، ولی معانی شرعیه در اسلام غیر از آن معانی شرعیه قبل از اسلام است، این معانی تفاوت جوهری با هم دارند.

استاد سبحانی می فرمایند نه قرآن شهادت می دهد که معانی این الفاظ تفاوت جوهری با هم ندارند و فقط در اسلام قیودی کم و یا زیاد شده است پس ماهیت ها یکی اند، مثلا حضرت مسیح فرموده «وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا» اگر این عبارت معنای دیگری داشت باید قرینه ای ذکر می شد فقط شرائط عوض شده اند.

ما عرض می کنیم این را در حج و زکات و صوم می شود پذیرفت اما در لفظ صلات بعید است چون نماز ما با آنها خیلی تفاوت دارد صلات در اسلام یک ارکان مخصوصه ای دارد رکعات دارد سجود دارد ولی صلات آنها این چنین نیست، اینکه بگوییم تفاوت در خصوصیات است این بعید است چون این نماز در اسلام با آن نماز در مسیحیت واقعا دو تا ماهیت است. نماز آنها اشبه به دعا بوده است. البته نماز آنها رکوع را دارد قرآن درباره حضرت مریم رکوع را ذکر کرده است اما تحریف شده است، لذا ارکان را ندارد، آنها روز یکشنبه می روند کلیسا و فقط در آنجا نماز می خوانند نه در خانه، چون در خانه نماز را جایز نمی دانند، نماز آنها اشبه به دعاست.

بررسی قول سوم

مطلب دیگری که مطرح است این است که ما قول چهارم را قبول کردیم حال بنا بر فرض صحت قول سوم مساله چطور می شود؟

بنا بر این قول سوم یعنی تقسیم عصر پیامبر ص به دو قسم، یک زمانی که هنوز حقیقت شرعیه محقق نشده بود و یک زمانی که حقیقت شرعیه را ایشان محقق کردند، در اینجا فروعاتی نسبت به این دو عصر وجود دارد:

1.اگر تاریخ این دو استعمال را بدانیم مثلا میدانیم نقل در تاریخ پنجم بعثت ثابت شده است در حالی که استعمال در سال دوم بعثت بوده است و اگر بدون قرینه باشد باید حمل بر معنای لغوی شود، یا مثلا بدانیم نقل در سال پنجم بعثت صورت گرفته است و استعمال در سال هفتم بعثت بوده است آن وقت هم حمل بر معنای دوم می شود یعنی اعمال مخصوصه نه دعا.

2.اگر تاریخ هر دو استعمال مجهول باشد، در اینجا اصول با هم متعارض اند، اصل عدم نقل می گوید نقلی صورت نگرفته تا زمان استعمال، از طرف دیگر هم گفته می شود استعمالی نشده تا زمان نقل، تاریخ هیچکدام را نمی دانیم و استصحاب می کنیم، می گوییم بالاخره یک زمانی نقل واقع شده است، شک می کنیم قبل از آن استعمالی بوده است یا نه، استصحاب می کنیم عدم استعمال را تا زمان نقل، بعد برمی گردیم و می گوییم بالاخره استعمال در یک زمانی صورت گرفته است حال شک می کنیم نقل قبل از آن بوده یا نه، می گوییم نقلی نبوده تا زمان استعمال، این استصحاب ها با هم تعارض می کنند و تساقط می کنند و جمله پیامبر مجمل می شود اگر قرینه ای نباشد، و نمی شود به آن استدلال کرد. و لذا به اصول عملیه رجوع می کنیم. نص وجود دارد ولی مجمل است مثلا فرموده اذا رأیت الهلال فصلّ.

3.اگرتاریخ نقل مجهول باشد و تاریخ استعمال معلوم، مثلا سال پنجم بعثت فرموده است إذا رأیتم الهلال فصلّوا، در اینجا باید چه کرد؟

اگر نقل قبل از سال پنجم باشد صلات به معنای اعمال مخصوصه می شود ولی اگر بعد از تاریخ استعمال باشد صلات به معنای دعا می شود، تاریخ نقل مجهول است، در اینجا می فرمایند که قطعا استصحاب عدم استعمال جاری نمی شود چون زمانش مشخص است پس استصحاب در ناحیه معلوم جاری نمی شود و فقط در ناحیه مشکوک و مجهول جاری می شود، یعنی استصحاب عدم نقل باید جاری بشود، در این استصحاب چند قول وجود دارد که جاری است یا نه؟

قول اول این است که گفته شود شما بیاید استصحاب عدم نقل کنید، بگو نقل نشده نشده نشده تا زمان استعمال، نتیجه اش این می شود این لفظ را باید حمل بر معنای لغوی خودش کنیم. این نظر را مرحوم آخوند[2] اشکال کرده به اینکه اصل عدم نقل اگرچه یک اصل عقلایی است ولی در جایی که در اصل نقل شک داشته باشند استصحاب عدمش را می کنند ولی در ما نحن فیه تاریخ نقل مشکوک است نه خود اصل نقل، عقلا در اینجا می دانند نقلی صورت گرفته است ولی تاریخش را نمی دانند لذا استصحاب عدم نقل را در اینجا جاری نمی کنند.

قول دوم مخالف نظر اول است و شیخ عبد الکریم حائری[3] آن را اختیار کرده، فرموده اند ما از وضع سابق یعنی معنای لغوی دست بر نمی داریم و همان را استصحاب می کنیم و می گوییم لفظ بر اساس معنای لغوی استعمال شده است، و همین معنا حجت است. و این را از راه استصحاب شرعی اثبات می کنند نه از راه اصل عقلایی، یعنی یقین داشتیم که این لفظ صلات یعنی دعا و الان شک داریم نقل پیدا کرده است می گوییم همان معنای سابق باقی است و نقلی صورت نگرفته است.

قول سوم را امام خمینی فرموده اند[4] به این که با این استصحابها ما نمی توانیم ظهور لغت را در معنا اثبات کنیم باید ببینیم این لفظ خودش ظهور دارد یا نه، اگر ظهور ندارد با این استصحاب ها و اصالت عدم نقل ظهوری درست نمی شود. استاد سبحانی هم همین نظر را می پذیرند. پس ملاک ظهور است نه عمل به اصول، ظهور هم منشا آن یا تبادر است و یا قرینه و اگر نبود مجمل می شود طبعا. ظهور یک امر وجدانی است و نه تعبدی تا با اصولی مثل استصحاب ثابت شود، لذا معروف است «اللغة لا تثبت بالاعتبارات العقلیه و التعبدیة» و این یک قاعده مسلم است.

یک نکته ای در آن قول اول است، گفتیم قول اول استصحاب عدم نقل است، مرحوم آخوند هم فرمود استصحاب عدم نقل جاری نمی شود، ظاهرا استاد مدظله اینطوری که الان بیان کردیم بیانی دارند ولی ظاهرا اشکال مرحوم آخوند بر استصحاب عدم نقل نه این چنین است که تقریر کردیم، یعنی استصحاب عدم نقل را عدم نقل قهقرائی می گیرند یعنی الان تاریخ استعمال معلوم است، تاریخ نقل هم مجهول است این فرض ماست، ما می آییم از این طرف استصحاب می کنیم و می گوییم این کلمه نقل نشده نشده نشده تا زمان استعمال پیامبر تا نتیجه عکس بشود یعنی حمل بشود بر معانی شرعیه، استصحاب عدم نقلی که استاد کرده اند یعنی استصحاب عدم نقل به معنای لغوی آن، ظاهرا آن چیزی که در کفایه است اگرچه مجمل است ولی برداشت ما از استصحاب عدم نقلی که آخوند بیان می کنند استصحاب عدم نقل قهقرائی است، یعنی از این طرف استصحاب عدم نقل بکند تا برسد به معنا، بگوییم تا زمان استعمال نقلی نبوده است معنایش این است که قبل از آن نقل بوده است، پس در معانی جدید به کار برده اند آن را.

تا زمان به کار بردن لفظ نقلی صورت نگرفته است یعنی همین معانی جدیده بوده تا زمان استعمال لذا در این صورت لفظ باید بر معانی جدیده حمل شود نه معانی قدیمه. مرحوم آخوند هم اشکال می کنند که درست است استصحاب قهقرائی عدم نقل درست است یک اصل عقلائی است ولی این را در جایی عقلا جاری می دانند که شک در اصل نقل باشد نه شک در تاریخ آن. لذا بیان استاد از وجه اول را جور دیگری تفسیر کردیم نه به آن تقریری که استاد فرمودند.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص156.
[2] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص22.
[3] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص167.
[4] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص167.