درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدمات/وضع/علامات حقیقت و مجاز

بحث ما در مساله علامات حقیقت و مجاز بود. اولین علامت را مطرح کردیم و یک جمله ای را عرض کردیم که شک ما سه قسم است:

1.گونه اول این است که اصلا معنای لفظ را نمی دانیم مثلا اهل لسان نیستیم و نمی دانیم صعید در «فتیمموا صعیدا طیبا» چیست، ویا گفته اند «فاکهة و أبّا» و نمی دانیم معنای لغت آن چیست، عرب نیستیم معنای کلمه را نمی دانیم. در اینجا باید به علامات حقیقت و مجاز رجوع کنیم.

2.شک نوع دوم این است که معنای لفظ را می دانیم ولی نمی دانیم متکلم معنای حقیقی را اراده کرده است و یا معنای مجازی را، می دانیم صعید یعنی وجه الأرض ولی نمی دانیم متکلم همین را اراده کرده است و یا معنای مجازی آن را یعنی تراب، زیرا احتمال دارد مراد از آن تراب باشد که معنای مجازی باشد. در اینجا باید به اصاله الظهور و اینها رجوع کنیم یعنی باید به اصول لفظیه رجوع کنیم.

3.شک نوع سوم این است که معنای لفظ را می دانیم و میدانیم ظهور در چی دارد، ولی نمی دانیم که این معنایی را که اراده است معنای موضوع له آن لفظ است و یا معنای غیر موضوع له آن است. در اینجا باید به قرائن عامه رجوع کنیم و به همان ظهور عمل کنیم وبه سایر اصول و علامات رجوع نمی کنیم چون معنا را می دانیم. پس سه نوع شک در معنا داریم.

بحث ما در صورت اول است و باید در اینجا از علامات وضع بحث کنیم، اولین علامت تبادر بود که از آن بحث کردیم اجمالا. حالا بحث می کنیم که با تبادر چگونه معنای حقیقی را کشف می کنید باید این را از اول بحث می کردیم ولی الان بحثش را انجام می دهیم.

با تبادر چگونه اثبات می کنیم این معنا، معنای موضوع له است؟ می فرمایند[1] وقتی شما یک لفظی را با استعلام و انسباق معنایش را بدست می آورید یعنی انسباق لفظ از معنا ثابت شد ما سه راه بیشتر نداریم:

    1. راه اول این است که این علقه که از راه انسباق به دست آمده است و در بین معنا ولفظ وجود دارد این علقه ای ذاتی است.

    2. راه دوم این است که بگوییم علقه را وضعا می دانیم یعنی چون لفظ را برای معنا وضع کرده اند این معنا به ذهن آمده است.

    3. راه سوم این است که بگوییم با وجود قرینه این انسباق حاصل شده است.

پس منشا انسباق یکی از این سه علقه ذاتیه ویا وضعیه یا قرینه است مثل کثرت استعمال (انصراف) که نوعی قرینه است. ما علقه وضعیه را اثبات و آن دوتای دیگر را رد می کنیم.

ایشان در اینجا سه مطلب دارند:[2]

مطلب اول این است که آقاضیا عراقی می فرمایند که ما چرا باید به دنبال تشخیص معنای حقیقی از مجازی باشیم، ما می خواهیم بفهمیم مراد خداوند و اهل بیت چیست ما باید دنبال مراد آنها باشیم نه اینکه به دنبال مراد حقیقی و مجازی باشیم. همین که ظهور را فهمیدیم کافی است چه مجازی باشد و چه حقیقی، ما نیازی به بحث از معنای حقیقی و مجازی نداریم آنچه نیاز داریم فهم مراد شارع است که دائر مدار ظهور است چه مجازی باشد چه حقیقی.

در جواب می گوییم بله اگر ظهور روشن باشد دیگر نیازی به بحث از معنای حقیقی و مجازی نیست ولی فرض ما در جایی است که ظهور نداریم و لذا باید باید به دنبال معنای حقیقی باشیم چون یکی از راه های تشخیص ظهور فهم معنای حقیقی است، معنای لفظ را باید بدانیم تا بگوییم مثلا ظاهر در این معنای خاص است. بله ظهور موضوع حجیت است ولی راه رسیدن به ظهور فهمیدن معنای حقیقی است.

مطلب دومی که در اینجاست این است که درست است که تبادر علامت حقیقت است ولی معنای معاصر را می رساند نه معنای زمان صدور کلام را، در حالی که معنای زمان صدور ملاک است یعنی ما می خواهیم بفهمیم معنای زمان صدور لفظ از شارع چه بوده است به دنبال آن هستیم وباید آن را تشخیص دهیم والا تبادر که معنای حال را بیان می کند در حالی که این چنین معنایی ملاک برای ما نیست چون ممکن است با آن معنای زمان صدور فرق داشته باشد لذا ما در استنباط احکام به خطا می رویم. الفاظ در طول زمان از معانی خود تغییر می یابند. پس تبادر به ما در تشخیص معنای نصوص کمک نمی دهد.

در جواب می گوییم درست است که تبادر معنای حالی را برای ما تشخیص می دهد ولی ما همین معنا را با کمک اصل عدم نقل برای زمان صدور روایات و اینها استفاده می کنیم. عقلا یک اصلی دارند به نام اصالت عدم نقل یعنی اصل این است که لغت تغییر پیدا نمی کند و لذا یک دیوان شعری مثل امرء القیس هم باشد می گویند معنایش این است، اگر یک وقف نامه ای برای هزار سال پیش باشد به زبان الان از آن استظهار می کنند لذا عقلا در استفاده از اسناد و کتب و نوشته های قدیمی همان ظهور فعلی را ملاک می دانند و آن را با اصالت عدم نقل به معنای گذشته بیان می کنند.

استصحاب دو جور است یکی استصحاب قهقرایی داریم که الان یقینی است و صدسال پیش مشکوک بوده، در این استصحاب یقین را به گذشته می کشانیم و می گوییم گذشته هم همین گونه بوده است، استصحاب معمولا برای آینده است یعنی متیقن سابق است و مشکوک لاحق است و یقین سابق را به الان هم تسری می دهند بخلاف استصحاب قهقرایی که مشکوک آن سابق است و متیقن در آن لا حق است. استصحاب قهقرایی از باب اخبار استصحاب حجت نیست بلکه از باب سیره عقلاست، همچنین اصل عدم نقل را قبول دارند و می گویند ارسطو این را گفته است و فلانی این را گفته و نمی گویند معلوم نیست چی گفته است.

استاد سبحانی حفظه الله تعالی این استصحاب قهقرایی را قبول ندارند و استصحاب عرفی را قبول دارند، شک می کنیم نقلی صورت گرفته است یک زمانی بود نه لفظی بود و نه نقلی در ازل، لفظ پیدا شد ولی نمی دانیم نقل پیدا شد یا نه، استصحاب عدم آ نرا می کنیم. می گوییم آن زمانی که لفظ بود نقل هم بود؟ می گوییم نه.

افتادگی از صوت...

مراد متکلم را گاهی با معنای حقیقی می فهمیم گاهی با قرینه می فهمیم ولی گاهی کیفیت اراده نمی فهمیم، به عبارت دیگر ما سه نوع ظهور داریم:

    1. ظهوری که از حاق لفظ است.

    2. ظهوری که از قرینه است.

    3. گاهی نمی دانیم ظهور از بابت حاق لفظ است و یا از قرینه است.

آیا در این مورد اخیر می شود اصالت الحقیقه جاری کرد و گفته اصل حقیقت است، می فرمایند نمی شود، اصالت الحقیقه در جایی جاری است که اصلا ظهوری وجود ندارد ومراد اصلا روشن نیست، اما جایی که ظهور وجود دارد اصالت الحقیقه بیاید تا بگویید اصل این است این معنا حقیقی است، چنین اصلی جاری نمی شود و جای اصالت الحقیقه اینجا نیست ... در سایه اصالت الحقیقه ظهور درست می شود ولی فرض ما این است که اصلا ظهور و مراد روشن است ولی معلوم نیست از حاق لفظ ظهور برخواسته است یا از قرینه؟ اینجا نمی شود به اصالت الحقیقه رجوع کرد و تمسک کرد و گفت اصل این است که معنا این است، چنین اصالت الحقیقه ای در اینجا نداریم. لذا اصالت الحقیقه در جایی جاری است که معنای لفظ را می دانیم ولی نمی دانیم مراد متکلم از آن معنای حقیقی است و یا مجازی است و اصالت الحقیقه را جاری می کنیم وظهور درست می کنیم ولی در جایی که کیفیت اراده را نمی دانیم اصالت الحقیقه به درد ما نمی خورد. این هم یک نکته.

علامت بعدی که باید از آن بحث کنیم علامت صحة الحمل و عدم صحته، و صحة السلب و عدمه است. این علامتی است که باید در اینجا مورد بررسی قرار دهیم.

مثلا نمی دانیم صعید به آن علف های روی زمین هم می گویند تا بشود بر روی آنها تیمم کرد یا به حجر می گویند صعید؟ می گوییم الحجرصعید، اگر صحت حمل بود از این راه می فهمیم معنا حقیقی است. یعنی معنایی را که شک داریم موضوع قرار می دهیم و آن لفظ را که می خواهیم معنایش را استعلام کنیم محمول قرار می دهیم اگر صحت حمل داشت معلوم می شود معنا حقیقی است و الا نه.

بعد می فرمایند اینجا

حمل دو نوع است:

حمل اولی ذاتی آنجایی است که دو تا مفهوم را به هم حمل می کنیم مثلا می گوییم البشر انسان، الانسان حیوان ناطق، و... اینها حمل اولی هستند که در آن مفهوم را بر مفهوم حمل می کنیم.

حمل شایع صناعی مثلا می گوییم زید انسان، مراد این نیست که مفهوم زید با مفهوم انسان یکی است و دو تا نیستند بلکه مراد این است که زید مصداقا با انسان یکی است نه از باب اتحاد مفهوم، در خارج انسان و زید یکی هستند از جهت مصداق نه مفهوم، چون از لحاظ مفهوم دو تا هستند. پس از راه صحت حمل می فهمیم موضوع له لفظ همان معنایست که از آن فهم می شود و صحیح است حمل آن لفظ بر آن معنا. صحت سلب هم اثبات می کند که موضوع له لفظ این معنا نیست، اما در حمل شایع که مثلا شک می کنیم آیا زید مصداق انسان است یا نه، اینجا اگر صحت حمل باشد اثبات می کند این از مصادیق آن معناست نه اینکه معنای لفظ انسان زید است بلکه می گوید زید از مصادیق آن است.

پس در علامت دوم با استفاده از آن گاهی خود معنای موضوع له را تشخیص می دهیم و گاهی مصداق واقعی آن را تشخیص می دهیم. در حمل اولی معنا را تشخیص می دهیم و در حمل شایع صناعی مصداق را تشخیص می دهیم.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص137.
[2] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص139.