98/09/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقدمات علم اصول/ وضع/ حقیقت معانی حرفیه
موضوع بحث: بیان اقوال در مساله
بحث در معانی حروف بود. تا جلسه قبلی موفق شدیم که اقوال در بیان حقیقت معنای حرفی را بیان کنیم و به اینجا رسیدیم که در میان این اقوال، نظریه مرحوم اصفهانی صاحب نهایة الدرایة قابل تقویت است و ما نظر ایشان را اختیار کردیم.
باید بگوییم که معانی حرفی با معانی اسمی تغایر و تفاوت بالذات دارند، معانی اسمی دارای ماهیتاند ولی معانی حرفی ماهیت ندارند، جنس و فصل ندارند، ولی یک مرحله ضعیفی از وجود را دارند. توضیح آن هم گذشت.
کیفیت وضع در حروف
مطلب مهمی که در اینجا وجود دارد و شاید از بحث قبلی هم مهمتر باشد این است که وضع در حروف به چه کیفیتی است؟ آیا از باب وضع عام و موضوع له عام است؟ یا از باب وضع عام و موضوع له خاص است؟
بنا بر نظریه مرحوم آخوند وضع در حروف عام و موضوع له عام است و این یک قول در مسئله است. [1] برخی مثل مرحوم نائینی و حائری هم این قول را اختیار نمودهاند. قول دیگر این است که وضع عام ولی موضوع له خاص است یعنی واضع معنای عامی مثل ظرفیت را تصور نموده، ولی حین الوضع افراد آن معنا را در نظر گرفته و آن معنای عام را برای فرد جزئی مثل «في» قرار داده است. برخی مثل استاد سبحانی و مرحوم اصفهانی هم این قول را اختیار نمودهاند.
نظریه مرحوم آخوند در مباحث سابق مورد نقد واقع شد و ضعفش بیان گردید. ما نظریه اول را قبول داریم یعنی وضع عام و موضوع له عام، لکن باید این دو نظریه را بهدرستی تبیین کنیم تا مشخص شود کدام یک از آنها صحیحاند.
توضیح مطلب: گفته شده که در موضوع له حروف چهار احتمال است:
1. احتمال اول این است که موضوع له حروف جامع اسمی باشد، «من» وضع شده بر ابتدا، «في» وضع شده بر ظرفیت، و هکذا ... اگر این را بگوییم لازمهاش خلف است، چون گفته شد معنای حرفی استقلالی نیست و مثل اسماء نیستند تا معنای مستقلی داشته باشند. اگر این را بگوییم معنای حرفی منقلب به معنای اسمی میشود و معنای حرفی میشود معنای اسمی، درحالیکه چنین نیست. پس نمیتوان در این جا گفت موضوع له حروف جامع اسمی است و بیان آخوند هم که فرمود اشتراط واضع محصلی در بر ندارد.
2. احتمال بعدی این است که بگوییم موضوع له حروف، جامع حرفی است تا اشکال قبلی وارد نشود، این جامع حرفی یک معنای کلی و عام است. اشکالش این است که این ممکن نیست زیرا معنا ندارد که معنای حرفی هم جامع باشد هم کلی، این جمع بین نقیضین میشود، چون معنای جامع یعنی مفهوم مستقل و معنای حرفی یعنی مفهوم غیرمستقل؛ لذا جامع حرفی معنا ندارد و ممکن نیست.
3. احتمال بعدی این است که موضوع له حروف، مصادیق آن است. مثلاً موضوع له ابتدا مصادیق آن است. اشکالش این است که مصادیق معانی حرفی بی شمارند و نهایتی ندارند. پس این احتمال هم درست نیست.
4. احتمال آخر این است که موضوع له حروف را جامع اسمی بگیریم ولی بهواسطه این جامع اسمی اشاره کنیم به افراد و خصوصیات، بنابراین ما تکتک مصادیق و افراد را تصور نمیکنیم بلکه همان جامع اسمی را در نظر میگیریم، ولی حین الوضع موضوع له را جامع اسمی قرار نمیدهیم که انقلاب معنای حرفی به اسمی لازم بیاید، بلکه بر افراد و مصادیق آن معنای جامع قرار میدهیم. [2]
حقیقت وجود کنه آن معلوم نیست فقط میشود به آن اشاره کرد به خلاف ماهیات که قابلتعریف و شناختاند، وجود همه عالم را فراگرفته است اما حقیقتش معلوم نیست، پس این حقیقت قابل دستیابی نیست فقط میتوان به آن اشاره کرد چه وجودات مستقل و چه وجودات رابط و رابطی؛ لذا هرآنچه به ذهن میآید ماهیاتاند نه وجود. اصلاً وجود را شما یک مفهوم انتزاعی از آن دارید و به آن اشاره میکنید.
با این بیان وجود رابط که اضعف وجودات است را نمیتوان به آن اشاره نمود و آن را مستقلاً درک کرد، لذا بهناچار باید یک عنوانی داشته باشیم که بتوانیم به آن اشاره کنیم و آن را به مخاطبین انتقال دهیم، آن عنوان یک عنوان اسمی اعتباری است مثل «ابتدائیات، ظرفیت و ...» که بهواسطه آن به افراد و مصادیق اشاره میشود و وضع را بر آنها قرار میدهیم. باتوجهبه این بیان وضع در حروف میشود از باب وضع عام و موضوع له خاص.
بیان اشکالاتی بر قول مذکور
1. اگر گفته شود چنین کاری نتیجهاش این میشود که شما در عام، خاص را ملاحظه کنید و ببینید، درحالیکه خاص در عام ازاینجهت که عام است دیده نمیشود؟
جناب استاد سبحانی در جواب فرمودهاند: جواب گفته میشود چنین چیزی ممکن است و قابل تصحیح است، یعنی کلی را میبیند و وضع را برای افراد قرار میدهد زیرا افراد را اجمالاً میتوان در عام ملاحظه کرد، کمااینکه توضیحش قبلاً گذشت، مثل کلمه «کل و مثل» که میتوانیم بعد از تصـور معنای ابتدا بگوییم «وضعت لفظة من لکل واحد من مصادیقه الخارجیة». [3]
2. اشکال دیگر این است که شما با این بیان موضوع له را خاص قرار دادید، درحالیکه در مثل «سرت من البصرة إلی الکوفة» موضوع له به اعتراف خودتان خاص نیست. مرحوم آخوند تصریح کرد که در چنین مواردی موضوع له عام است.
جواب این است که در مثال فوق هم موضوع له خاص است زیرا بصره یک چیز است، شما با توجه عقلی و با دقت عقلی موضوع له را عام فرض کردهاید و الا موضوع له خاص است. [4] ما معانی را باید از عرف بگیریم نه از عقل. طبق عرف مسافرت از بصره یک چیز بیشتر نیست، و مسافرت از یک جای مشخص (بصره) شروع میشود.
نظریه مختار در کیفیت وضع در حروف
ما در اینجا نـظـریه مرحوم نائینی را قبول داریم و آن این است که وضـع در حــروف از باب وضع عام و موضوع لـه عـام اسـت. [5] چگونه؟ به جهت اینکه بهعنوانمثال «في» در جمله «الماء في الکوز» و در شبیه این جملات معنایش یکی است یا مختلف است؟ قطعاً یکی است. میگوییم آن معنایی که یکی است همان معنا جامع است بله آن معنا خصوصیتش این است که بدون ربط محقق نمیشود، وابستگی دارد، وابستگی یک امر است، جزئی بودن هم یک امر دیگر است، شما میگویید یکوقت جزئی است وابسته است، کلی است، است وابسته است، پس آقایان عدم استقلالی بودن را با جزئی بودن یکی گرفتهاند.
ما میگوییم درست است که معنای حرفی غیر استقلالی و وابسته به غیر است اما جزئی نیست، بله همان معنای غیر استقلالی یک معنای جامع دارد، ذهن میتواند مثلاً از چند تا لفظ «في» که در مقامات متعدد استعمال شده است یک معنای جامع ربطی را انتزاع کند و قرار دهد، و آن عنوان «ظرفیت» است، و این ظرفیت هم برای همه معانی حرفی مشترک است ولی باتوجهبه طرفین کلام معنایش تغییر میکند.
پس حروف باتوجهبه اینکه معانی ربطی و غیر استقلالیاند ولی درعینحال معانی کلیای هستند و دارای یک جامع هستند، و این منافات ندارد، مثلاً میتوان معنای ابتدائیات را «الابتداء الربطی» بگذاریم.
پس وضع در حروف عام و موضوع له هم عام است و اینکه گفتند که نمیتوان گفت معانی حرفی دارای جامع اسمیاند زیرا لازمهاش تناقض است ما میگوییم نه تناقضی در کار نیست ذهن میتواند معانی حرفی را در عین اینکه ربطی و غیر استقلالیاند یک جامعی برای آنها تصور نماید، اگرچه چنین تصوری برای همه اذهان سخت است و نیاز به تأمل بسیار دارد. همین بیان از آقای وحید در تحقیق الاصول نیز نقل شده است.
ثمره بحث فوق
در اینجا دو ثمره برای این بحث ذکر نمودهاند:
1. اولین ثمره این بحث را مربوط به باب واجب معلق دانستهاند، شما یک واجبی را تصور کنید که با صیغه امر بیان شده مثل «صل صلاة الظهر» و «حج إن استطعت» و ... در این موارد که یک صیغه امر هست به همراه یک قید، اینجا این قید به صوم برمیگردد یا به صیغه امر؟ برای ماده است یا برای وجوبش؟ بهحکم برمیگردد یا به ماده برمیگردد؟ هر تعبیری که میخواهید بکنید.
مثال «صلاة» میتواند به دو صورت باشد: یکوقت گفته میشود «نمازی واجب است که بعد از زوال باشد»، و یکوقت هم میگوییم «بعد از زوال واجب است نماز بخوانیم»، پس قید میتواند برای وجوب باشد و میتواند برای ماده باشد.
پس مطلب باتوجهبه این دو مبنا بحث فرق پیدا کرد، حال کدام را بگیریم؟
اگر بگوییم وجوب قید ندارد از هم اکنون باید مقدمات واجب را فراهم کنیم، و اگر بگوییم وجوب قید دارد و راجع به ماده نیست، تا زوال نیامده وجوبی در کار نیست لذا تحصیل مقدماتش نیز واجب نیست. مسئله ثمره پیدا کرد.
مثلاً میگوییم نماز مقید به زوال واجب است، این در صورتی است قید به ماده برگردد، اگر بگوییم بعد از زوال نماز واجب است قید به وجوب بر میگردد.
باتوجهبه بیان فوق اگر بگوییم وضع در حروف از باب وضع عام و مضوع له عام است، میتواند قید مذکور قید خود وجوب باشد زیرا هیئت صیغه امر جزء معانی حرفیه است، پس ما وجوب را از هیئت فهمیدیم، پس اگر معانی حرفیه عام باشد میتوان آن را قید زد و میتوان ادعا کرد که قید به هیئت و وجوب برمیگردد، و اگر موضوع له هیئت امر خاص باشد دیگر نمیتوان آن را قید زد، و لذا قید به ماده و واجب برمیگردد.
شیخ انصاری میگوید چون معانی حروف جزئیاند قید به ماده برمیگردد، لذا ایشان واجب مشروط را قبول ندارد و خود وجوب را مشروط میداند. آخوند خراسانی میگوید موضوع له عام است لذا آن را قابل قید زدن میداند. استاد سبحانی ثمره اول را اینچنین بیان نمودهاند:
«إمکان تقیید الهیئة في قولنا: أکرم زیدا إن سلم علیک. فقولنا (أکرم) مشتمل علی هیئة دالة علی الوجوب، و مادة دالة علی معروض الوجوب و هو الإکرام. فلو قلنا بأن الهیئات موضوعة للمعنی العام یصح إرجاع الشرط إلی مفاد الهیئة فیکون الوجوب مشروطا بالتسلیم. و لو قلنا بأن الموضوع له هو الوجوب الخاص، و الخاص غیر قابل للتقیید، لأنه فع الإطلاق و هو لا یناسب الخاص، فلا محیص من رجوع القید إلی المادة، أعني: الإکرام. فیکون الوجوب مطلقا و الإکرام مقیدا بالتسلیم». [6]
2. دومین ثمره را مربوط به بحث باب مفاهیم دانستهاند. به این بیان که در باب مفاهیم مثلاً میگوییم «اکرم زیدا إن سلّم علیک»، اینجا اگر مفهوم در کار باشد، مفهومش این است که اگر سلام نکرد اکرامش نکن. در اینجا اگر موضوع له خاص باشد دیگر مفهوم درست نمیشود چرا؟
زیرا در بحث مفاهیم خواهد آمد که قائل شدن به مفهوم مبنی بر قول به ارتفاع سنخ حکم و احراز آن است، نه اینکه مبنی بر ارتفاع شخص حکم باشد، زیرا حکم شخصی مطلقاً مرتفع میشود و لو قضیه ما دارای هیچ مفهومی هم نباشد، لذا اگر موضوع له هیئت امر خاص باشد، یعنی حکم شخصی است و دیگر جایی برای بحث از مفهوم باقی نمیماند، ولی اگر موضوع له هیئت امر عام باشد بحث از مفهوم قابل طرح است، به این بیان که آیا قضیه مشتمل بر مفهوم است بهحکم دلالتش بر ارتفاع سنخ حکم؟ و یا اینکه قضیه دلالتی بر مفهوم ندارد و نسبت به حالت ارتفاع قید ساکت است.
استاد سبحانی این ثمره را اینچنین بیان فرمودهاند:
«قد ثبت في محله أن أساس القول بالمفهوم هو ارتفاع سنخ الحکم و طبیعته لا شخصه، إذ الحکم الشخصي یرتفع مطلقا سواء اشتملت القضیة علی المفهوم أو لا. و عندئذ لو کان الموضوع له لهیئة الأمر، هو الحکم الشخصي فالنزاع غیر قابل للطرح، بخلاف ما لو کان الموضوع هو مطلق الحکم، فیصح أن یقال: هل القضیة تشتمل علی المفهوم بحکم دلالته علی ارتفاع سنخ الحکم أیضا أو عدم دلالته بل القضیة ساکتة بالنسبة إلی حالة ارتفاع القید». [7]
اشکال استاد سبحانی بر هر دو ثمره
جناب استاد سبحانی میفرمایند که جزئی در هر دو جا قابل قید زدن است زیرا جزئی به نسبت به افراد قابل تقیید نیست ولی به نسبت به حالاتش میتواند مقید شود. [8]