98/09/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقدمات علم اصول/ وضع/ حقیقت معانی حروف
امکان وضع عام و موضوع له خاص
بحث در اقسام وضع بود که رسیدیم به مناشئ وضع، و گفتیم که وضع به اعتبار مناشئ آن هم قابل تقسیم است. در این جلسه به درخواست دوستان مطالبی را نسبت به بحث جلسه قبل بیان میکنیم.
در اقسام چهارگانهای که برای وضع به اعتبار معنا ذکر کردیم این بحث واقع میشود که کدام از این چهار قسم ممکن است و کدام یک علاوه بر امکان واقع شدهاند. قسم اول و دوم که در امکان و وقوعش جای بحث نیست. مرحوم آخوند میفرمایند[1] که قسم سوم یعنی وضع عام و موضوع له خاص امکان دارد ولی در عالم اعتبار واقع نشده است.
امکان آن را اینطور بیان میکنند که در وضع، واضع باید حکم کند و حین الوضع از، از محکوم و محکوم علیه باید تصوری داشته باشد و الا نمیتواند حکم کند، حکم کردن در عملیات وضع برای معنا و لفظ فرع بر تصور آنهاست. پس حکم متوقف بر تصور لفظ و معناست، ما در وضع عام و موضوع له خاص، چطور میتوانیم عام را تصور کنیم و بر خاص قرار دهیم و حال اینکه ما خاص را تصور نکردهایم؟
مرحوم آخوند میفرمایند که ما خاص را «بوجهه» تصور نمودهایم، زیرا که عام عنوان خاص است، عام وجه خاص است، چون که عام عنوان خاص است و آن را به جهتی نشان میدهد، درست است که خاص را به عینه تصور نکردهاید ولی بوجهه آن را تصور کردهاید، چون خاص عبارت از همان عام است مع الخصوصیات. پس شما یک جنبهاش را تصور کردهاید، آن جنبه عمومی آن را تصور کردهاید، مثلاً شما وقتی حیوان بودن انسان را تصور کردید درست است که همه خصوصیات انسان را تصور نکردهاید ولی یک جنبه انسان را که همان حیوان بودن آن است را تصور کردهاید، پس میشود که وضع عام باشد و موضوع له خاص باشد. افراد معنای عام را ما تفصیلاً تصور نکردهایم ولی اجمالاً تصور کردهایم. در تصور این قسم، سه تقریب و بیان وجود دارد:
تقاریب امکان وضع عام و موضوع له خاص
1. یک بیان آن این است که عام حاکی از خاص است. استاد سبحانی به این بیان اشکال میکنند که چطور ممکن است عام حاکی از خاص باشد، حکایت فرع بر وضع است و حالآنکه هنوز وضعی شکل نگرفته است، وضع بر معنای عام شده، فرض این است که این معنا، معنای عامی است، چطور میتواند حاکی از خاص باشد.
2. یک بیان دیگر این است که عام و خاص در خارج از جهت مصداقی متحد هستند، معنای عام با فردش در خارج با هم متحدند، اتحاد وجودی دارند. این را هم استاد سبحانی قبول ندارند.
3. یک بیان دیگری هست و آن این است که معنای عام از افراد انتزاع میشود و چیزی جز افرادش نیست، این بیان را هم قبول نمیکنند. [2]
استاد سبحانی در این مسئله بعد از اشکال بر تقاریب سهگانه فوق بیانی از آقا ضیاء عراقی نقل میکنند و آن را قبول میکنند، میفرمایند ما سه نوع معنای کلی داریم، گاهی معنای کلی ناظر به ذاتیات است، گاهی معنای کلی ناظر به اعراض است، گاهی معنای کلی ناظر به مشخصات و خصوصیات است مثل کلمه «کل، فرد، شخص، مصداق، بعض». این کلمات اگرچه معنای کلی دارند ولی به اعتباری و از جهتی ناظر به مشخصات یک شیءند و باعث تشخص آن در خارج میشوند. [3]
جناب استاد سبحانی با این بیان هم به امکان قسم سوم وضع قائل شدند و هم به وقوع آن، ولی مرحوم آخوند فقط به امکان آن قائلاند و وقوع آن را قبول ندارند.
ادامه بحث از مناشئ وضع
در بحث مناشئ وضع هم گفتیم وضع به این اعتبار بر سه قسم است:
1. وضع تعیینی: در جایی است که واضع تصریح بر وضع دارد، مثلاً میگوید اسم این نوزاد را جعفر گذاشتم.
2. وضع تعینی: لفظ را به همراه قرینه در معنایی به کار میبرد و بعد بهمرور قرینه حذف میشود و لفظ بدون آن در معنا استعمال میشود و مخاطب هم بدون آن به معنا منتقل میشود. قرینه در این قسم با قرینه حالیه است. در جلسه قبل گفته شد این قسم داخل در قسم بعدی است.
3. استعمال به داعی وضع: در این جا باتوجهبه قرینه حالیه ای که وجود دارد مستعمل لفظی را در معنایی به داعی وضع استعمال میکند و بقیه میفهمند که این لفظ برای این معنا وضع شده است. فرزندی متولد شده میگوید فرزندم جعفر را بدهید که با این استعمال وضع را تحقق میبخشد. استعمال و وضع در این قسم همزمان هستند.
اشکال بر صحت استعمال به داعی وضع
بر صحت این قسم دو اشکال شده به این که:
1. ما در استعمال نظر به معنا داریم، و به لفظ نظر نداریم، مثلاً وقتی لفظ دیوار را استعمال میکنیم کار با حروف (د - ی - و - ا - ر) نداریم بلکه نظرمان به معناست و با آن کار داریم، توجه به معنا داریم، در استعمال از لفظ عبور میکنیم تا به معنا برسیم و توجه به لفظ نداریم، استعمال فرع بر این است که لفظ را فانی در معنا بینیم، لفظ مرآت برای معناست، توجه به معناست، لفظ آلت است و توجه به آن آلی است نه استقلالی ولی توجه به معنا استقلالی است، پس استعمال فرع بر آلی بودن لفظ است.
اما اگر بخواهیم لفظی را برای معنایی جعل کنیم باید به لفظ و معنا توجه استقلالی داشته باشیم. با این بیان دانسته میشود که استعمال به داعی وضع صحیح نیست، زیرا در استعمال توجه به لفظ آلی است درحالیکه در وضع توجه به لفظ استقلالی است، و این دو لحاظ متفاوت نسبت به لفظ باهم قابل جمع نیست.
نمیشود انسان به یک شیء هم توجه استقلالی داشته باشد و هم توجه آلی. هم لفظ را ببیند و هم آن را نبیند. این اشکالی است که برخی دارند، آقای نائینیایم اشکال را دارد، سید ابوالحسن اصفهانی دارد، مرحوم سید ابوالحسن در درس این اشکال را بر مرحوم آخوند گرفته است، گفته است که شما (مرحوم آخوند) که گفتهاید یکی از راههای وضع استعمال به داعی وضع است، این ممکن نیست زیرا استعمال یعنی من لفظ را نمیبینم و وضع یعنی من لفظ را میبینم و این محال است.
مرحوم آقا ضیاء که شاگرد مرحوم آخوند بوده گفته است که مرحوم آخوند در درس جواب مرحوم ابوالحسن اصفهانی را داد (و این جواب را در مقالات الاصول ذکر کرده است) و فرمود که درست که ما یک لحاظ استقلالی و یک لحاظ آلی داریم، ولی این دوتا موضوعش جداست، مثلاً وقتی پدر میگوید «ناولني ولدي جعفر» و با این جمله همزمان قصد وضع هم دارد، در یک صورت لفظ را نمیبیند بلکه توجه به مولود دارد، پس نگاه به لفظ جعفر که از دهان پدر بیرون میآید آلی است. ولی از این لفظ جعفر طبیعی آن را تصور میکند یعنی بعداً و در دفعات بعدی که کلمه جعفر را به کار میبرد نگاهش استقلالی است، به این اعتبار نگاهش استقلالی است. میگوید کلمه جعفر را، کلی جعفر را، طبیعی جعفر را من وضع کردم برای این مولود. به خلاف استعمال کلمه جعفر در هنگام استعمال به داعی وضع که آلی است نه استقلالی. [4]
بنابراین در اینجا دو نگاه وجود دارد:
1. یکی جعفر خاص و جزئی که نگاه آلی است.
2. یک جعفر کلی که نگاه به آن استقلالی است.
جناب استاد سبحانی اشکالی بر این بیان دارند و آن این است که اینچنین کاری، کار اذکیا است، کار انسانهای هوشمند است، آدمهای هوشمند چنین دقتی دارند، الان این کلمه جعفر به اعتباری آلی است و به اعتبار دیگری هم استقلالی است. ولی انسان عادی که میگوید فرزندم جعفر را بده و قصدش نامگذاری است چنین دقتی را ندارد و ذهنش به چنین دقایقی معطوف نیست؛ بنابراین استاد این بیان را کافی نمیدانند.
خود استاد بیان دیگری دارد، و آن این که چه اشکالی دارد که در استعمال بهقصد وضع ما جمع بین لحاظ استقلالی و آلی بکنیم، در این جا اشکالی به وجود نمیآید، چون چنین چیزی ممکن است، و شاهد بر این مطلب آن کسی است که دارد زبانی را فرامیگیرد و آموزش میبیند، چنین شخصی هم لحاظ آلی به آن زبان دارد و هم لحاظ استقلالی. بله کسی که اهل لغت است فقط به معنا توجه دارد ولی کسی که تازه دارد آن را فرامیگیرد هر دو لحاظ را دارد، هم به لفظ توجه آلی دارد و هم استقلالی؛ بنابراین استاد چنین جمعی را محال نمیداند. [5]
نکته
بله اگر استعمال لفظ در معنا همیشه از باب افناء لفظ در معنا باشد این جواب استاد سبحانی درست نیست، زیرا در این صورت لفظ فقط آلی است و جمع لحاظین از اساس معنا ندارد، ولی استعمال همیشه از باب افناء نیست اگرچه غالباً چنین است، ولی استعمال گاهی از باب علامت است، لذا میشود در چنین صورتی گفت جمع لحاظین اشکالی ندارد و ممکن است.
2. اشکال دیگری که به استعمال بهقصد وضع گرفته شده است این است که زمانی که پدر بهقصد وضع میگوید «ناولني ولدي جعفر» در اینجا که برای بار اول چنین اسمی را برای فرزندش به کار میگیرد و استعمال میکند، آیا استعمالش حقیقی است و یا اینکه مجازی است؟
در اینجا چنین استعمالی حقیقی نیست، چرا؟ چون که حقیقی بودن استعمال فرع بر وضع است، و فرض این است که پدر دارد برای اولینبار استعمال میکند تا وضع شکل بگیرد، هنوز وضعی شکل نگرفته که بگوییم استعمال حقیقی است.
اگر بگویید استعمال برای بار اول مجازی است، میگوییم مجاز قرینه میخواهد درحالیکه در اینجا هیچ قرینهای در کار نیست، لذا در اینجا چنین استعمالی نه حقیقی است و نه مجازی است.
مرحوم آخوند در ابتدای بحث حقیقت شرعیه میگوید چنین استعمالی نه حقیقی است و نه مجازی. هذا لیس باستعمال حقیقي و لا مجازي.[6]
جناب استاد سبحانی به آخوند نسبت میدهد که او قائل است که چنین استعمالی مجازی است[7] ، ولی من چنین نسبتی را پیدا نکردم، بلکه میگوید چنین استعمالی نه حقیقی است و نه مجازی. بههرحال اشکال دومی که به استعمال بهقصد وضع شده است گفتهاند چنین استعمالی نه حقیقت است و نه مجاز.
ظاهراً نظر آخوند صحیح است زیرا ما هیچ دلیلی نداریم که استعمال یا باید حقیقی باشد و یا مجازی. بلکه ممکن است هیچکدام از این دو قسم نباشد؛ بنابراین استعمال یا حقیقی است یا مجازی است یا بهقصد وضع است.
مرحوم آخوند استعمال لفظ در لفظ را مثال میزند و شاهد میآورد که نه مجازی است نه مجازی است. ملاک صحت آن طبع است که چنین چیزی را بد نمیبیند.
استاد سبحانی استعمال به داعی وضع را حقیقی میداند و میفرماید که لزومی ندارد که وضع قبل از استعمال باشد بلکه مقارن هم باشند اشکالی به حقیقی بودن وضع وارد نمیشود، پس استعمال مشروط به تقدم وضع نیست. بله اگر وضع متأخر بود میشد بگوییم استعمال مجازی است. ولی در اینجا تحقق وضع با تحقق استعمال مقارن است. هم وضع صورتگرفته و هم استعمال تحققیافته است و چنین چیزی اشکالی بر آن وارد نیست و امر ممکنی است؛ لذا این استعمال حقیقی است. [8]
خلاصه کلام ما در تمام این مباحث وضع این است که وضع عبارت است از اعتبار علاقه و مناسبت بین لفظ و معنا، مع القرن الاکید و المجاورة الشدیدة، مجاورت شدیده هم یا کمی است و یا کیفی است. وضع در چنین صورتی محقق میشود. از نظر ما مناشئ وضع هم سه تاست. یک قسم آن تعیینی است. یک قسم آن تعینی است (قرینه مقالیه). یک قسم دیگر آن هم استعمال به داعی وضع است (قرینه حالیه). این سه قسم همگی تعیینیاند یا بالتصریح و یا بغیر التصریح؛ بنابراین حقیقت وضع یک چیز بیشتر نیست. البته گفتیم قسم دوم در قسم سوم داخل است.
حقیقت معانی حرفیه
مطلب بعدی که مطرح شده است بحث حقیقت معانی حرفیه است. این بحثی است که علماء اصول آن را دنبال کردهاند، چون حروف یکی از سه عنصر کلام است. حروف که در قرآن و روایات بسیار از آن استفاده شده است باید ببینیم که معانی آنها چیست تا بتوانیم کلام قرآن و روایات را بهتر بفهمیم. علاوه بر اینکه هیئات مشتقات و جملات هم داخل در بحث حروف است و بیان معانی آنها خیلی مهم است. پس ما باید معانی حروف را بیان کنیم.
علماء نحو بیان کردهاند که: «الإسم ما دلّ علی معنی في نفسه[9] و الحرف ما دلّ علی معنی في غیره». [10] این تعریف برای اسم و حرف معروف است. در تفسیر این قسمت «الحرف ما دلّ علی معنی في غیره» و بهطورکلی در بیان ماهیت معنای حرفی پنج مسلک و یا قول وجود دارد.
نظریه علامت و اعراب
این قول نسبتدادهشده به شیخ رضی که از علماء ادیب شیعه بوده است. میفرماید که حروف اصلاً معنا ندارند. [11] مثل آنها مثل اعراب کلمات است. چطور اعراب دلالت بر حالات اسم میکند که حالتش جر یا نصب یا رفع است، و خودش هیچ معنایی ندارد، همینطور هم حروف حالات معنا را بیان میکنند و خودشان معنایی ندارند. استاد سبحانی میفرمایند که این نظر کملطفی و تفریط درباره معنای حروف است. حرف را خیلی دستکم گرفتهاند، میفرمایند این نظریه دو اشکال دارد:
اشکال اول: اگر واقعاً حروف حکم اعراب را داشته باشند چرا برایشان کلمه مستقل آوردهاند؟! پس حالا که برایشان کلمات مستقل آوردهاند معلوم میشود که دارای معنای خاصیاند و در حکم اعراب نیستند.
اشکال دوم: بر اساس وجدان درمییابیم که وقتی اعراب را میخوانیم از آنها معنای خاصی به ذهن ما خطور نمیکند، به خلاف حروف که وقتی آنها را میخوانیم از آنها معنایی به ذهنمان میآید، «في الدار» یعنی در خانه.از آن معنای ظرفیت میفهمیم؛ لذا حروف معنایی دارند اجمالاً. پس بین اعراب و حروف فرق است، لذا این نظریه صحیح نیست و مردود است.[12]
نظریه دوم، نظریه دوم مرحوم آخوند است که درست در مقابل این قول است و میگوید بین حرف و اسم هیچ فرقی نیست. ادامه بحث در جلسه آینده.