درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: المقدمة/حقیقت وضع /نظریه های وضع

بحث در این بود که اگر ارتباط بین لفظ و معنا را ذاتی ندانیم (که ما به چنین امری قائل نیستیم فقط سلیمان بن عباد بود که قائل به ارتباط ذاتی و علّی بین لفظ و معنا بود مثل ارتباط دود و آتش که ارتباط بین آنها علّی و معلولی است) بلکه ارتباط بین آن دو را اعتباری بدانیم کما اینکه ما ارتباط بین لفظ و معنا را قرار دادی می دانیم و آن را تابع جعل و اعتبار می دانیم، در این صورت در اینجا سوالی پیش می آید که «من الجاعل؟ من المعتبر؟« این قرار داد را چه کسی ایجاد کرده است؟ موجب این قرار داد کیست؟ در تعریف واضع بین اصولی ها سه قول وجود دارد:

قول اول: فقط خدای تعالی واضع الفاظ برای معانی است

قول نخست این است که خداوند تعالی کسی است که ارتباط موجود بین لفظ و معنی را ایجاد نموده است و از این نظریه به «توقیفیّت در وضع» تعبیر می کنند، که معنایش این است که همه الفاظی که با معانی ارتباط پیدا کرده اند در اثر جعل خدای تعالی بوده و بعدا هم خبر این جعل را از راه هایی به بندگانش رسانده و آنها را از ارتباط بین لفظ و معنا با خبر نموده است، و اگر خدای تعالی ما را مطلع و واقف بر این ارتباط نمی کرد ما به این ارتباط پی نمی بردیم و آگاه نمی شدیم.

علماء اهل سنت غالبا این قول را انتخاب نموده اند، افرادی مثل ابوالحسن اشعری، ابن فارس، ابن حاجب، فخر الدین رازی، آمدی، ابن مبرد حنبلی و دیگران. و همچنین سُبُکی که از علماء شافعی مذهب است قول به «توقیفیّت در وضع» و « واضع بودن خدای تعالی» را به جمهور علماء عامه نسبت داده است.

در کتاب التقریر و التحبیر[1] که یک کتاب اصولی است و مولفش از حنفی هاست آمده است:

فِي بَيَانِ الْوَاضِعِ، وَفِيهِ مَذَاهِبُ. أَحَدُهَا: وَهُوَ مُخْتَارُ الْإِمَامِ فَخْرِ الدِّينِ وَالْآمِدِيِّ وَابْنِ الْحَاجِبِ وَنَسَبَهُ السُّبْكِيُّ إلَى الْجُمْهُورِ أَنَّهُ اللَّهُ تَعَالَى، وَأَنَّهُ وَقَفَ الْعِبَادَ عَلَيْهَا بِوَحْيِهِ إلَى بَعْضِ الْأَنْبِيَاءِ أَوْ بِخَلْقِهِ الْأَلْفَاظَ الْمَوْضُوعَةَ فِي جِسْمٍ ثُمَّ إسْمَاعِهِ إيَّاهَا لِوَاحِدٍ أَوْ جَمَاعَةٍ إسْمَاعَ قَاصِدٍ لِلدَّلَالَةِ عَلَى الْمَعَانِي أَوْ بِخَلْقِهِ تَعَالَى الْعِلْمَ الضَّرُورِيَّ لَهُمْ بِهَا، وَمِنْ ثَمَّةَ يُعْرَفُ هَذَا بِالْمَذْهَبِ التَّوْقِيفِيِّ.[2]

 

علاوه بر بیان اینکه خدای تعالی واضع است ظاهر عبارت او دلالت دارد بر اینکه خداوند از چند راه این وضع را به بندگانش رسانده است و آنها را از امر وضعش آگاه نموده است:

     یا از طریق وحی به انبیائش اعلام نموده که معنای فلان لفظ چیست.

     یا از طریق خلق الفاظ در یک جسمی سپس رساندن آنها به سمع شخصی یا جماعتی، آن هم اسماعی که در ضمنش معانی را به آنها بفهماند، مثل اینکه از طریق یک درخت صوتی ایجاد کند تا کسانی که در کنار آن درخت هستند آن صوت را بشنوند و همزمان به معنای آن هم پی ببرند و بدانند که خداوند فلان لفظ برای فلان معنا وضع نموده است.

     یا اینکه خدای تعالی در وجود و دل افراد علم ضروری و قطعی (الهام) ایجاد کند تا آن ها بدانند که فلان کلمه معنایش چیست.

در ادامه بیان می کند که دلیل کسانی که این قول را اختیار کرده اند آیه شریفه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[3] . تا اینجا بیان کردیم که نظر علماء عامه این است که واضع الفاظ خدای تعالی است.

قول دوم: واضع الفاظ فقط بشر است

در مقابل قول سابق قول دیگری وجود دارد که قائلین آن معتقدند واضع الفاظ برای معانی، خود بشر است و خداوند سبحان نیست، بشر است که بر اساس نیازها و ارتباطات خود الفاظ را برای معانی جعل کرده است تا مفاهیم ذهنی اش را به دیگران انتقال دهد.

قول سوم: هم خدای تعالی واضع است و هم بشر

قول سوم نظریه حد وسط بین قول اول و دوم است یعنی قائلین آن معتقدند که واضع هم خداست و هم بشر. مرحوم محقق نائینی این نظریه را اختیار کرده است، عبارت او در این مساله این است:

«اختلف العلماء في أن دلالة الألفاظ هل هي ذاتية محضة أم جعلية صرفة أو بهما معاً و الحق هو الثالث، فانا نقطع بحسب التواريخ التي بأيدينا انه ليس هناك شخص أو جماعة وضعوا الألفاظ المتكثرة في لغة واحدة لمعانيها التي تدل عليها فضلا عن سائر اللغات كما انا نرى وجداناً عدم الدلالة الذاتيّة بحيث يفهم كل شخص من كل لفظ معناه المختص به بل اللّه تبارك و تعالى هو الواضع الحكيم جعل لكل معنى لفظاً مخصوصاً باعتبار مناسبة بينهما مجهولة عندنا و جعله تبارك و تعالى هذا واسطة بين جعل الأحكام الشرعية المحتاج إيصالها إلى إرسال رسل و إنزال كتب و جعل الأمور التكوينية التي جبل‌ الإنسان على إدراكها كحدوث العطش عند احتياج المعدة إلى الماء و نحو ذلك فالوضع جعل متوسط بينهما لا تكويني محض حتى لا يحتاج إلى أمر آخر و لا تشريعي صرف حتى يحتاج إلى تبليغ نبي أو وصى بل يلهم اللَّه تبارك و تعالى عباده على اختلافهم كل طائفة بالتكلم بلفظ مخصوص عند إرادة معنى خاص».[4]

یعنی وضع نه جعلی صرف است و نه ذاتی صرف است بلکه حق این است که حالت وسط دارد یعنی امری بین ذاتی و جعلی است. در حقیقت ظاهر عبارت ایشان این است که در معنای ذاتی توسعه داده اند، و قائل اند که ذاتی بودن ارتباط لفظ و معنی اعم است از اینکه آن ارتباط تکوینی(علیّ و معلولی) باشد و یا آن ارتباط به جعل خدای تعالی باشد یعنی جعل ذاتی را هم به جعل تکوینی و هم جعل تشریعی معنا فرموده اند، بخلاف اقوال سابق که در آن ها ذاتی و جعلی (چه جعل خداوند و چه جعل بشر) در مقابل هم بودند. لذا ایشان هر دو نوع ارتباط بین لفظ و معنا را داخل در عنوان ذاتی دانسته اند و با این بیان قول سوم در مساله را ایجاد کرده اند.

پس ایشان قائلند که وضع نه امر ذاتی و تکوینی است و نه امری که تابع قرار داد و جعل باشد بلکه امری بین الأمرین است یعنی هم خداوند و هم بشر در امر وضع دخالت دارند.

این نظر هم در أجود التقریرات آمده که ما عبارتش را خواندیم و هم در کتاب فوائد الأصول، که دیگر عبارت اخیر را نمی خوانیم، در جزوه ای که به شما داده ایم عبارت فوائد را خودتان ملاحظه بفرمایید. البته عبارت فوائد الأصول در این مساله بهتر و واضح تر بیان شده است.

تأملی در کلام استاد سبحانی در کتاب المبسوط

جناب استاد سبحانی در المبسوط به محقق نائینی این نسبت را داده اند که او معتقد است که وضع امری الهی است و بشر در آن دخالتی ندارند، در حالی که کلام مرحوم نائینی صریح در این است که واضع هم خدای تعالی است و هم بشر. البته شاید به نحوی کلام استاد با کلام مرحوم نائینی سازگار باشد به این بیان که محقق نائینی معنای ذاتی را توسعه دادند و هم شامل جعل تکوینی دانستند و هم شامل جعل خداوند. یعنی جعل خداوند را هم ذاتی دانسته، و شاید نسبت استاد اسبحانی بر اینکه محقق نائینی جعل را الهی می داند ناظر به این قسمت از کلام ایشان باشد. به هر حال خودتان المبسوط[5] را ملاحظه بفرمایید و در آن تامل کنید. به نظرم می رسد که کلام نائینی و استاد سبحانی در نتیجه یکی باشد.

خلاصه نظریات سابق

بنابراین تا اینجا با توجه به کلمات اصولی ها معلوم شد که در مساله سه نظریه وجود دارد:

    1. واضع فقط خدای تعالی است.

    2. واضع فقط بشر است.

    3. أمر متوسط بینهما، یعنی هم خداوند متعال و هم بشر هر دو در امر وضع دخیلند.

بیان ادله نظریات سه گانه به صورت تفصیلی

ما نظر علماء عامه را مستقلا مورد بررسی و تحلیل قرار نمی دهیم به دلیل اینکه وقتی نظر مرحوم نائینی را مورد بررسی قرار دهیم در ضمن آن، نظر آن ها هم بررسی می شود، لذا نظر مرحوم نائینی را مطرح می کنیم، ایشان از سه راه و با سه دلیل استدلال نموده اند:

دلیل اول مرحوم نائینی بر مدعایش

دلیل نخست ایشان این است که الفاظ با همه کثرتی که دارند اگر جماعتی بخواهند آنها را برای معانی ای که دارای دقائق فراوانی اند وضع کنند از عهده چنین کاری بر نمی آیند چه رسد به اینکه یک فرد از آنها بخواهد چنین کاری را انجام بدهد، بنابراین الفاظ بسیار زیادند و مثلا صد هزار لفظ اند و وضع لفظ برای آنها از قدرت یک جماعت خارج است چه رسد به یک فرد.

تقریب دیگری برای دلیل فوق

می شود بگوییم که انتخاب یک لفظ برای یک معنا از بین الفاظ فراوان کار مشکلی است، زیرا درست است که مواد الفاظ حروف کم و مشخصی است اما از آنها الفاظ بسیاری درست شده یا می شود درست کرد تا بی نهایت، که انتخاب یک لفظ خاص از میان همه این الفاظ کاری است که ملاک می خواهد، و سوال می شود که آن ملاک چیست؟ لذا ترجیح بلا مرجح لازم می آید.

دلیل دوم مرحوم نائینی بر مدعایش

ایشان می فرماید معانی نیز همانند الفاظ کثیرند و از عهده افراد برنمی آید که همه این معانی را در قبال الفاظ قرار دهند، زیرا وقتی این معانیِ فراوانِ غیر محصوره که برای بیان شدن و انتقال به دیگران هر کدام شان نیازمند کلمه ای هستند چه کسی می تواند آنها را از یکدیگر جدا کند و لفظی برای هر کدام از آنها وضع کند، چنین کاری از عهده انسان عادی بر نمی آید.

دلیل سوم محقق نائینی بر مدعایش

می فرماید اگر واضع شخص معین و مشخصی بود از آنجا که کارش یکی از بزرگترین خدمت ها به انسان بوده است قطعا نامش در تاریخ ثبت و ضبط می شد، و می گفتند فلان شخص مخترع فلان زبان بوده است، در حالی که در تاریخ چنین چیزی وجود ندارد و ثبت نشده است که مثلا واضع زبان فارسی فلان شخص است. اگر هم در مورد زبان عربی ذکر شده که واضع آن یعرب بن قحطان بوده باید بدانیم که چنین چیزی اساس درستی ندارد، زیرا ممکن است چنین شخصی به مکانی مسافرت کرده که در آنجا عربی نمی دانسته اند و او به آنها زبان عربی را آموزش داده باشد، نه اینکه احداث زبان عربی کرده باشد.

بیان یک اشکال و جواب آن

و همچنین اگر اشکال شود که در برخی از روایات آمده است که:

«أَوَّلُ مَنْ شُقَّ لِسَانُهُ بِالْعَرَبِيَّةِ إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ع وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ كَانَ لِسَانُهُ عَلَى لِسَانِ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ نَطَقَ بِهَا وَ هُوَ الذَّبِيحُ»[6] .

یعنی اسماعیل اولین کسی بوده که زبان او به عربی گشوده شده است، در جواب می گوییم که مراد این نیست که او مخترع زبان عربی بوده است، بلکه ظاهرا مراد این باشد که اسماعیل اولین کسی از فرزندان ابراهیم بود که به زبان عربی تکلم کرد به دلیل اینکه قبل از او قبائلی از عرب زبان ها در مکه بوده اند، و او وقتی به میان آنها رفته است زبان عربی را فرا گرفته است[7] . زیرا حضرت ابراهیم اولین شخصی بوده که از میان پیامبران از طرف عراق و اینها به طرف مکه رفته است، و وقتی اسماعیل را در آنجا گذاشت قبائل عرب زبان نیز در آنجا بوده اند و او از آنها زبان عربی را فرا گرفته است. لذا مراد از حدیث این است که اولین شخص از اولاد ابراهیم که عربی را صحبت کرده اسماعیل بوده است. و الا اینکه بگوییم اسماعیل زبان عربی را احداث کرده است چنین چیزی معلوم نیست.

بنابراین مرحوم نائینی می فرماید با این سه وجه و سه دلیل معلوم می شود که زبان ها و لغات اختراع یک نفر نیست، و کار جماعت خاصی هم نمی تواند باشد.

جواب از ادله سه گانه مرحوم نائینی

جوابی که می توان از هر سه دلیل محقق نائینی در قالب یک پاسخ ارائه داد عبارت است از: اگر ما می گفتیم یک نفر یا دو نفر فلان زبان را اختراع کرده اند هر سه اشکال شما وارد بود، ولی ما چنین ادعائی نکردیم، ما گفتیم زبان ها در طی هزاران سال کم کم و به تدریج رشد کرده اند و حادث شده اند، لذا وضع امر بشری است، و اینطور نبوده که یک یا دو نفر این کار را انجام داده باشند تا شما بفرمایید که چنین چیزی شدنی نیست. بله ما می گوییم زبانها در طول زمان توسط میلیون ها انسان به خاطر نیازهایشان و با به کار گرفتن آن قدرت بیانی که خداوند در وجود آنها به ودیعت گذاشته کم کم ایجاد و حادث شده اند، و بعد هم خود انسان ها آن را گسترش داده اند و در اثر آن زبان های مختلفی ایجاد شده است.

بیان یک اشکال و جواب آن

اگر بگویید حضرت آدم چطور؟ زیرا قبل از او ظاهرا زبان خاصی موجود نبوده است. ما در جواب می گوییم که

ما این مورد را به حکم آیه شریفه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[8] استثناء می کنیم، زیرا ظاهر آیه این است که خود خدای تعالی حضرت آدم را تعلیم نموده، لذا این مورد را ما قائلیم که خداوند لغت را به آدم تعلیم نموده و به واسطه تعلیم الهی سخن گفته است. اما بجز این یک مورد، زبان های دیگر اینطوری نبوده است و بشر آنها را اختراع کرده است. پس در خصوصو زبات آدم ما قبول کردیم که به تعلیم خدای تعالی بوده است.

البته آنچه ما گفتیم و قبول کردیم یک تفسیر از آیه شریفه است بنا بر اینکه مراد از کلمه «الأسماء» همین کلمات و لغات باشد کما اینکه ظاهر از آیه هم همین است. اما تفاسیر دیگری نیز از آیه ممکن است بیان شود، مثلا یک تفسیر هم که ما سابقا در جایی آن را نوشته ایم و از کلمات بزرگان هم استفاده کرده ایم این است که مراد خدای تعالی از تعلیم اسماء به آدم، اسماء ظاهری که تابع جعل است نیست بلکه مراد از اسماء اموری حقیقی اند، به این بیان که:

«الإسم ما یدلّ علی المسمّی»، یعنی آنچه که بر مسمی دلالت دارد و آن را نشان می دهد مثلا آهن یک ویژگی دارد که در چوب نیست، یا در چوب یک خصوصیتی هست که در سنگ نیست، لذا در هر ماده ای خصوصیتی وجود دارد که در دیگری نیست، و هر کدام دارای حقیقت و ماهیتی است غیر از دیگری، و هر کدام دارای فرمولی اند که مختص به خودش می باشد و این فرمول ها همان اسماء مختص به مواد اند که هر کدام ماده خود را نشان می دهند و بر آن دلالت دارند، در کنار این اسماء (که حقیقت مواد را نشان می دهند) البته هر ماده ای یک اسم قرار دادی هم دارد مثل لفظ آهن و مس و ... لذا آن فرمول ها اسم حقیقی برای مواد اند و آن اسماء لفظی هم اسماء قراردادی برای آن مواد اند. با این بیان معلوم می شود ما یک سنخ اسما واقعی و حقیقی داریم که تابع جعل نیستند و کم و زیاد نمی شوند و یک سنخ اسماء ظاهری داریم که تابع قرارداد و اعتبارند و قابل کم و زیاد شدن هستند.

پس اسم یعنی حقیقت شئ، و «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» یعنی خدای تعالی حقایق اشیاء را به آدم علیه السلام تعلیم کرد، حقایقی که باعث امتیاز یک شئ از شئ دیگر می شود.

این است مراد از تعلیم اسماء و الا صرف تعلیم اسماء ظاهری و عرفی که فضیلت بزرگی به حساب نمی آید، اینکه خدای تعالی برتری آدم با تعلیم اسماء را بر ملائکه بیان می کند این خودش نشان می دهد که مراد از تعلیم آن اسماء یک چیز بسیار بالاتری از آموزش اسماء ظاهری است، و آن همان آموزش اسم حقیقی است که نشانه بر ذات و حقیقت شئ است. نشانه حقیقی یعنی همان فرمول حقیقی، کل فرمول اشیاء را به تعبیر امروزی، و کل حقایق و ماهیت اشیاء را به حضرت آدم تعلیم کرد. بعد فرمود که ای ملائکه شما اگر ادعائی دارید مرا به اسماء حقیقی اشیاء خبر دهید که آنها هم اظهار بی اطلاعی نمودند، بخلاف حضرت آدم که همه حقایق اشیاء را می دانست.

اگر ما این تفسیر را از ظاهر آیه استفاده کنیم دیگر دلالتی بر اینکه خداوند واضع لغات است ندارد زیرا آیه ناظر به اسماء حقیقی است نه اسمائی که همان کلمات و الفاظ عرفی و عقلائی اند.

اما بنا بر تفسیر اول، آیه دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی کلمات و الفاظ را به آدم تعلیم کرد بنا بر اینکه مراد از اسماء همین کلمات و لغاتی است که در دست ماست، که البته ما پذیرفتیم که این آیه به ظاهرش دلالت دارد بر اینکه خداوند به آدم کلمات و لغات را آموزش داده، اما این یک استثناء است و فقط درباره حضرت آدم صحیح است اما درباره سایر انسان ها صادق نیست و آنها خودشان الفاظی را که امروز در دسترس آنهاست در طول هزاران سال وضع نموده اند. مثلا میلیون ها انسان در طول زمان زبان ها را بر اساس احتیاجات خود وضع نموده اند.

لذا این قول مرحوم نائینی که فرمود وضع الفاظ را جماعتی یا افراد اندکی نمی توانند انجام دهند قابل پذیرش نیست زیرا میلیون ها انسان این کار را در طول تاریخ انجام داده اند نه یک فرد و یا گروه خاصی تا گفته شود چنین کاری ممکن نیست.

خلاصه اینکه اگر نظر محقق نائینی این باشد که خدای تعالی در تک تک وضع کلمات دخالت داشته با بیانی که عرض کردیم قابل جواب است. این بود بیان نظریه مرحوم محقق نائینی و اشکال مربوط به آن.

بیان یک اشکال و جواب آن

اگر گفته شود در برخی روایات وارد شده که اهل بیت علیهم السلام فرموده اند که ما می توانیم از یک آیه از قرآن معارف فراوانی را استخراج کنیم و علم چنین معارفی در نزد ماست مثلا علی علیه السلام فرموده اند که من می توان از باء «بسم الله الرحمن الرحیم» معارف فراوانی را بیان کنم، اینها دلیل بر این است که جاعل الفاظ خدای تعالی است و گر نه بشر نمی تواند الفاظی را وضع کند که به این مقدار حامل معانی و معارف فراوان باشد.

در جواب می گوییم چنین روایاتی از اساس ناظر به مساله وضع نیست بلکه مبین این مساله است که با الفاظ قرآن خدای تعالی معارف بلندی را اراده نموده است که ما توانایی ادراک آنها را نداریم ولی اهل بیت علیهم السلام با توجه به علمی که دارند آن معارف را از طریق همین الفاظ و لغات عادی و عرفی قرآن می توانند برای ما بیان کنند، ولی ما به آنها راهی نداریم و نمی توانیم آنها را اراک کنیم. لذا این دست از روایات اصلا مربوط به بحث وضع نیست بلکه مربوط به باطن آیات قرآن کریم است. معانی باطنی آیات قرآن با دلالت وضعیه قابل فهم نیست بلکه از طریق دیگری فهمیده می شوند و ما علم فهم آنها را نداریم و باید اهل بیت برای ما بیان کنند و ما هم از باب تعبد قبول می کنیم ولی خودمان مستقلا نمی توانیم آنها را بفهمیم. مثلا حروف مقطعه ممکن است معانی فراوانی داشته باشند ولی ما آن ها را نمی دانیم زیرا مربوط به دلالت وضعی نیستند. پس این روایات به طور کلی از بحث وضع خارج اند.

جواب از قول اول در تعریف واضع

تا اینجا در ضمن بررسی قول مرحوم نائینی، قول اول هم جوابش روشن شد، به این بیان که خدای تعالی واضع نیست و دلیل آنها هم که آیه تعلیم اسماء بود دلالتی بر مدعای آنها نداشت زیرا هم دارای تفاسیر گوناگونی بود و هم فقط شامل حضرت آدم می شد به این معنا که خدا الفاظ و لغات را به او تعلیم نموده است ولی بیشتر از این را اثبات نمی کند یعنی ثابت نمی کند خداوند به انسانهای دیگر هم علم وضع را آموخته است. لذا سایر انسانها خودشان واضع هستند.

علاوه بر این وجوهی هم که مرحوم نائینی فرمودند قابل جواب است همچنان که گذشت، اما اصل ادعای او را که وضع هم بشری است و هم الهی، ما قبول داریم که نظرمان را بیان خواهیم کرد.

بررسی ادله قول دوم(بشری بودن وضع)

قول دیگری که وضع را امربشری می دانست[9] نه الهی، این نظر را باید قبول کنیم ولی با یک اصلاحی و آن عبارت است از اینکه الان اثبات شده و همه علماء قدیم و جدید آن را قبول دارند که در زبان یک خصوصیاتی است که قرار دادی نیست، مثلا یک دانشمند غربی هست که به خاطر نظریه اش جایزه نوبل هم را گرفته و نامش جامسکی است. ایشان اثبات می کند که قواعد زبان در هنگام تولد در درون انسان موجود است، و بشر آن قواعد را ایجاد نکرده است، بلکه فطری اوست. و همچنین سیوطی در کتابش به نام المزهر في علوم اللغه وانواعها، اصلی بیان می کند به این بیان که بین الفاظ و معانی نوعی تناسب موجود است مثلا معانی نرم از الفاظ نرم استفاده می شود و معانی سخت از الفاظ سخت استفاده می شود، و همچنین گفته که ابن جنّی هم گفته که وضع اعتباری صرف نیست که لفظی را برای معنای قرار دهند بدون در نظر گرفتن مناسبت بین آنها، بلکه وضع لفظی خاص برای معنای خاص روی یک حسابی است که آن را خدای تعالی در فطرت انسان قرار داده است.

بنابراین اگر ما بخواهیم بگوییم که وضع فقط بشری است و خداوند در آن هیچ دخالتی ندارد، بشر با قدرت درک و عقلش زبان را به وجود آورده این مطلب درستی نیست، زیرا هم بررسی اقوال علماء قدیم و هم بررسی اقوال علماء جدید علم زبان شناسی نشان می دهد که زبان روی یک حساب به وجود آمده است، روی یک تناسب خاص بین لفظ و معنا به وجود آمده، و ساختن زبان یک امر فطری برای بشر است.

نظریه ما در مساله

لذا ما نظر محقق نائینی را می پذیریم با این توضیح که وضع امری است بین ذاتی بودن و جعلی بودن، یعنی هم خداوند دخیل است و هم بشر، اما دخالت خداوند در وضع در تک تک کلمات و لغات نیست بخلاف ظاهر کلام ایشان که می گفت خداوند در جعل تک تک لغات دخیل است، زیرا این که خداوند در جعل تک تک کلمات دخیل باشد و وضعش را از طریق الهام و غیر آن به بشر برساند قابل اثبات نیست و دلیلی بر آن وجود ندارد. بله همین که ما بگوییم که اصول و ریشه علم وضع را خداوند در فطرت انسان قرار داده است این مقدار را باید پذیرفت و قائل شد که دخالت خدا در امر وضع در همان قرار دادن اصول و قواعد زبان در درون انسان هاست نه بیشتر، تا انسان ها از طریق آن بتوانند الفاظ را برای معانی مناسب آن جعل کنند. پس واضع هم خداست و هم بشر و نه اینکه فقط خداست و یا اینکه فقط بشر است. از طرفی هم چون خداوند قدرت جعل را در درود انسان قرار داده بشر خودش می تواند وضع کند لفظی را برای معنایی.

ادل دلیل بر اینکه بشر می تواند کلمه سازی بکنند و واضع الفاظ است، وضع اعلام شخصیه است، و اگر بگوییم که وضع تک تک اعلام شخصیه به الهام الهی است این خلاف وجدان است. الان در همه کشورها مراکزی هست که الفاظی را برای معانی وضع می کنند که اینها همه دلیل بر بشری بودن وضع است به معنای که بیان نمودیم.

بله استعداد وضع و قواعد کلی آن را خدا در فطرت او قرار داده است. لذا اگر منظور محقق نائینی همین باشد که ما ذکر کردیم که مطلبش درست است ولی اگر غیر از این باشد قابل قبول نیست همچنان که آن را نقد و بررسی کردیم. این نظر ما بود. و ظاهرا بعید نیست مشهور اصولی ها که وضع را بشری می دانند همین بیان ما منظور آنها باشد. در جلسه بعدی به بیان حقیقت وضع خواهیم پرداخت. والحمدلله رب العالمین.


[1] . كتاب: التقرير والتحبير، المؤلف: أبو عبد الله، شمس الدين محمد بن محمد بن محمد المعروف بابن أمير حاج و يقال له ابن الموقت الحنفي (المتوفى: 879هـ).
[2] . التقرير والتحبير، ابن أمیر حاج، ص69.
[3] سوره بقره، آيه 31.
[4] أجود التقريرات‌، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج1، ص12.
[5] المبسوط في أُصول الفقه، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص61.
[6] تحف العقول، ابن شعبة الحراني، ج1، ص297.
[7] مرحوم علامع شعرانی در حاشیه مجمع البیان چنین فرموده: منظور روايت اين است كه اسماعيل نخستين كسى از اولاد ابراهيم است كه زبان عربى را ياد گرفت و به آن تكلم كرد و اين موضوع به اين جهت بود كه وى با اعراب «جرهم» كه به آن سرزمين آمدند معاشرت كرد (شعرانى). ترجمه تفسير مجمع البيان، ج‌2، ص: 52.
[8] البقرة : 31.
[9] محاضرات‌ في ‌الأصول، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج1، ص38.