1403/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /اشکالات بر استدلال به آیه کریمه نفر
بحث در اشکالاتی بود که مرحوم آخوند و دیگران بر استدلال به آیه کریمه نفر وارد کرده بودند.
در وجه دوم این گونه استدلال شده بود که اگر حذر واجب نباشد در حالی که انذار واجب است، لازم می آید که انذار لغو باشد. انذار بکند ولی غایت واجب نباشد. و حال آنکه آن هم امری اختیاری است. فلذا فرموده بودند پس نفر که واجب شد آن غایتش هم واجب است که حذر باشد. و حذر هم حذر عملی مراد است. پس خبرواحد حجت است. مرحوم آخوند جواب دادند که اینجا لغویت لازم نمی آید و انذار واجب است ولی غایتش واجب نیست. بخاطر اینکه انذار برای تراکم این انذارها هست که روی هم بیایند تا علم حاصل بشود. پس بنابراین اینطوری نیست که اگر ما آن غایت را واجب ندانیم و مستحب بدانیم این انذارات لغو بشوند. نه، این انذارها روی هم جمع میشوند در نتیجه برای مخاطب علم حاصل میشود آن موقع حذر واجب میشود. بعد یک إن قلتی را مطرح کردند و گفتند که حذر مقیّد نیست و مطلق است و به اطلاقش تمسک میشود و اثبات میشود که حذر مطلقا واجب است. چه علم بیاورد و چه علم نیاورد. این را جواب دادند فرمودند که اینجا اطلاق قابل تمسک نیست چون در مقام بیان حذر و خصوصیات حذر نیست این آیه. در مقام بیان وجوب نفر و وجوب انذار است و آنها را بیان میکند. ولی حذر نه. فی الجمله حذر هم باید بشود ولی اینکه کی حذر باید بشود آن را بیان نمیکند. بر این بیان دوم مرحوم آخوند که فرمودند در مقام بیان نیست پس اطلاق شکل نمیگیرد ما دیروز عرض کردیم که اینگونه میشود جواب داد چنانکه آقای خویی هم فرمودند که اصل در کلام این است که متکلم در مقام بیان است. و بنابراین طبق اصل عقلایی ما حکم میکنیم که اینجا در مقام بیان حذر است و اگر قید داشت می فرمود. قید ندارد پس و حذر مطلقا واجب است.
جوابهای دیگری بر این دو مطلب ایشان مطرح است. جواب دیگری که مطرح شده است این است که: این آیه شریفه دارد وظیفه همه مسلمین را بیان میکند. یک عده شان باید انذار کنند و یک عده شان باید حذر داشته باشند. بنابراین جمیع مکلفین یا داخل منذرین هستند و یا داخل آن طایفه مخاطبین هستند که آنها هم باید حذر داشته باشند. چنانکه در ناحیه انذار ما قید علم را نمی آوریم. در ناحیه منذرین هم مخاطبین هم قید علم نیست. پس بنابراین این یک نوع تنظیر است که این آیه میخواهد وظیفه همه مسلمین را بیان کند. یک عده منذر هستند آنجا قید نداشت. منذر چه علم بیاورد برای مخاطب، باید انذار کند. و چه برای مخاطب علم نیاورد باید انذار بکند. مخاطبین هم مطلق است از باب تنظیر که این آیه میخواهد وظیفه همه را بیان بکند. وظیفه طایفه اولی قید ندارد وظیفه طایفه دوم هم قید ندارد. این هم تقریب دوم برای اینکه اینجا اطلاق است.
جواب سوم که اینجا قید نیست. اگر بگوییم که در اینجا حذر مقید است به علم معنایش این است که اگر علم پیدا کردید حذر داشته باشید و اگر علم پیدا نکردید حذر نداشته باشید، دیگر آنوقت انذار لغو میشود. أخذ عنوان انذار لغو میشود. هرگاه انذار شدید حذر داشته باشید ولی بعد میگوییم که انذار شدید لازم نیست که شما حذر داشته باشید، تنها در صورتی حذر داشته باشید که علم داشته باشید حالا انذار باشد یا نباشد. لازمه این فرمایش شما که مقید میکنید به علم لغو عنوان انذار است. لعلّهم یحذرون عند العلم، دیگر آن انذار هیچکاره شد. و این هم خلاف ظاهر است که انذار دخیل است در اینجا. انذار موضوعیت دارد. نه اینکه انذار هیچ موضوعیتی نداشته باشد.
جواب چهارم فرمودند که حالا بپذیریم که انذار در اینجا قابل تقیید است. و عنوان انذار هم لغو نمیشود. ولی این تقیید به فرد نادر میشود. ای مردم وقتی انذار شدید شما حذر داشته باشید در صورتی که شما علم پیدا کردید. اغلب انسان علم پیدا نمیکند. پس اگر این تقیید بیاید و عنوان انذار را هم لغو نکند باز هم لازم می آید تقیید اکثر و تخصیص اکثر. اکثر را خارج کنید و یک عده کمی که علم پیدا میکنند فقط بمانند.
پس با این بیانها معلوم میشود آنکه مرحوم آخوند فرمودند که اینجا اطلاق ندارد و مخصوص صورت علم است، این فرمایش ایشان قابل پذیرش نیست.
بعد ایشان فرمودند که یک قرینه ای هم داریم که مراد از اینجا علم منذرین به اینکه آن مورد از دین است. بخاطر اینکه فرموده است لیتفقّهوا فی الدین تفقّه در دین داشته باشد. و لینذروا یعنی همان چیزی که از دین است همان را بیایند بیان کنند و این مخاطب هم بداند که همان است. بنابراین صدر آیه قرینه است که انذار به همه چیز نیست بلکه انذار به چیزی است که مخاطب هم بداند که این از دین است. این را هم ایشان فرموده بودند. این هم ظاهرا درست نیست که ایشان میفرمایند که چون صدر آیه اینطوری است. زیرا صدر آیه مقید نمیکند انذار را به صورتی اینکه این آقای منذر بداند که برای طرف علم حاصل میشود. بله آن باید به دین انذار بکند و نه به غیر دین. ولی صحبت ما در اینکه انذار به چه چیزی میشود نیست. صحبت ما در این است که آیه علم به اینکه آن منذر به از دین است آیا علم شرط است یا نیست؟ علم نه در طرف انذار و نه در طرف منذر. انذار کننده بداند که الآن آن آقای مخاطب برایش علم حاصل میشود. نه، البته انذارش به دین باید انجام بگیرد و واجب است. ولی بحث ما در اینکه انذارش به دین انجام بگیرد نیست. بحث ما در این است که آیا علم لازم است یا لازم نیست. عرض میکنیم چنانکه در طرف منذر علم لازم نیست یعنی منذر چه بداند که آن آقای مخاطب علم دارد الان به اینکه این حرف از دین است یا علم ندارد در هر دو صورت باید انذار کند. چنانکه آن طرف قید برنمیدارد این طرف هم قید برنمیدارد. پس این قرینه نمیشود بر اینکه ایشان فرمودند که قرینه میشود. نه قرینه نمیشود. پس این اشکالاتی که ایشان فرمودند هیچ کدام وارد نیست فلذا عرض میکنیم که این وجه ثانی درست است. چون انذار واجب غایتش حذر است و حذر هم هیچ قیدی ندارد. وقتی اینطوری شد حذر میشود واجب. واجب که شد معنایش این است که انذار که شدید باید حذر عملی باشد. پس این وجه در استدلال به آیه تامّ است. این اشکالاتی که ایشان آمدند فرمودند نه، بخاطر این است که بعدا علم پیدا بکند و این قیود را آوردند، نه، این قیود در آیه نیست و قابل التزام هم نیست. اشکالاتی دارد که عرض شد.
اما وجه سوم. وجه سوم در استدلال این بود که بگوییم انذار واجب است. و وجوبش غیری است. بخاطر حذر واجب است. یعنی حذری که غایت است و ذی المقدمه است و این انذاری که ذوالغایه است این انذار مقدمه است. مقدمه میدانیم واجب است و وجوبش هم غیری و مقدمی است. اگر مقدمه واجب شد ما کشف میکنیم که ذی المقدمه هم قطعا واجب است والا معنا ندارد که مقدمه واجب باشد بدون وجوب ذی المقدمه. مثلا بفرمایید هنوز وقت نماز نرسیده است و نماز واجب نشده است بگویید وضو واجب شده است. این معنا ندارد چون وجوب وضو مقدمی است. اگر یک جایی فهمیدیم که وضو واجب است باید کشف کنیم که آن ذی المقدمه هم الآن واجب شده است. مستدل اینگونه استدلال کرد. میگوید ما از وجوب مقدمه که انذار است و میدانیم که انذار واجب است بخاطر اینکه در پاسخ لولای تحضیضیه است. میدانیم این انذار هم وجوبش غیری است. وقتی وجوبش غیری شد می فهمیم پس ذی المقدمه هم واجب است. ذی المقدمه همان غایت و حذر است. از وجوب ذی المقدمه میفهمیم که مقدمه در مرتبه سابق واجب شده بود والا مقدمه اش واجب نمیشد. از وجوب ذی الغایه می فهمیم که غایت قطعا واجب بوده است برای اینکه وجوب ذی الغایه اینجا غیری است و از غایت این وجوب را گرفته است. این بیانی بود که برای وجه سوم گفته بودند و از این راه اثبات کرده بودند که خبر واحد حجت است.
بر این بیان اشکال شده است و ظاهرا این اشکال وارد است و این بیان تام نیست. و آن هم این است که در صورتی ما میتوانیم از وجوب مقدمه بفهمیم که ذی المقدمه واجب باشد که این ذی المقدمه و مقدمه مربوط به یک نفر باشند. اما اینجا ذی المقدمه مربوط به افراد طرف مقابل و مستمعین است. و مقدمه هم انذار است و مربوط به منذِر است. معنا ندارد که بفرمایید وجوبی که مربوط به زید است از آن وجوب یک وجوبی بر کار من ترشّح بکند. وجوب غیر آنجایی است که هر دو وجوب بر من متوجه باشد. آقا بر زید واجب است پس شما هم پاشو برو. حذری که بر زید واجب است نمیتواند انذاری که مقدمه ای او است را بر من واجب کند. چون تکلیف او جداست و تکلیف ما هم جداست. بنابراین با این بیان این مقدمیّت را نمیتوان پذیرفت. باید بگوییم هر دو وجوب نفسی دارند. هر دو که وجوب نفسی داشتند باید یا بیان اول را که روی کلمه لعلّ تأکید کید و از راه مطلوبیت پیش می آمد. مطلوبیت را ملازم با وجوب میدانست و یا بیان دومی که چون غایت و ذی الغایه از هم جدا نمیشوند از این را پیش می آمد،را بپذیریم. ولی هر دو را باید وجوب نفسی بدانیم. ولی بیان سوم که یکی را وجوب مقدمی میگیرد و دیگری را وجوب نفسی میگیرد. در اینجا تام نیست برای اینکه اینجا مربوط به فعل دونفر است. وجوب مقدمی آنجا هایی است که توقف وجودی داشته باشد بر فعل یک انسان نه فعل دو انسان. این بیان ظاهرا اشکالش وارد است.
شاگرد:...
استاد: وجوبش را ما قبول کردیم. ولی وجوبش آیا غیری است؟ انذار البته که عموم دارد برای آنها که بروند تفقّه کنند. انذار برای همه آنهایی که وجوب کفایی معیّن شده است بر همه آنها واجب است. ما که طلبه هستیم و درس خواندیم برای همه ما انذار قطعا واجب است. عموم استغراقی هم هست و هیچ کس هم نمیتواند بگوید بر من واجب نیست و بر دیگری واجب است و او برود انذار کند. مگر اینکه واجب کفایی با فعل او ساقط بشود. این را قبول داربم. ولی آیا این وجوب، وجوب غیری است یا وجوب نفسی؟ این مستدل می آمد از راه غیری استدلال میکرد و میگفت چون انذار وجوب مقدمی دارد پس میفهمیم که حذر هم واجب است. ما عرض میکنیم که اینجا وجوب مقدمی قابل تطبیق نیست. وجوب مقدمی درآنجایی است که یک ذی المقدمه ای بر من واجب است و آن هم متوقف است بر یک امری. آنوقت میگویند مقدمه را باید انجام بدهی. اگر توقف وجودی دارد یک چیزی بر یک چیز دیگر هم عقل و هم گاهی شرع میگوید که باید آن مقدمه را هم انجام بدهی. اما اینجا که اینطوری نیست، فعل آن آقا برای خودش زیرا یک تکالیفی دارد و من هم تکالیفی جدا دارم. اینجا ظاهرا مسئله اینکه وجوب او باعث بشود به وجوب این به عنوان مقدمه آن فعل اینجا وجوب غیری مطرح نمیشود. اینجا باید بفرمایید وجوب نفسی است. بله این داعی است و حکمتش این است که به او پیام برسد و آن هم حذر داشته باشد. اما اینکه بفرمایید وجوب این از وجوب آن ترشّح کرده است و غیری است. نه. توقف وجودی ممکن است بگویید هست یعنی الآن آن آقا بخواهد حذر داشته باشد وجودا متوقف است بر اینکه یک انذاری باشد. توقف وجودی است ولی چون مربوط به چند تا مکلف است و مکلفین از هم جدا هستند اینجا تعبیر به وجوب غیری نمیشود. اینجاها را باید بگوییم وجوب نفسی دارد ولی حکتش آن است که چون الآن آن نیازمند است شما این مقدمات را باید تهیّه بکنی. در فعل خود انسان هرجایی که توقف وجودی بود میگوییم که آنجا وجوب غیری دارد. حج واجب است و رفتن هم واجب است چون حج بدون سفر ممکن نیست. و هکذا. این مطلبی است که راجع به این استدلال گفته شده است.
یک اشکالی وارد شده است بر جمیع این سه تا وجهی که عرض کردیم. این اشکال را متأسفانه بعضی از اساتید هم قبول کردند. اشکال این است که فرمودند: این آیه کریمه میفرماید لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا الیهم. مربوط به فقها هست و فقه است. مربوط به نقل حدیث نیست. نقل حدیث یک باب است و تفقّه یک باب دیگر است. اگر فقیه فتوا داد که هذا حرام و هذا واجب. أخذ الفائده فی القرض حرام، این دلالت التزامی اش این است که عقاب دارد. یعنی دارد ما را انذار میکند که اینجا عقاب است. در فتاوا در حجیت قول مجتهد میتوانید به این آیه تمسک کنیم. مجتهد که فرمود مقلد باید حتما اطاعت کند. حذر واجب است. طبق این آیه کریمه حذر واجب است اما در نقل روایت نه، ممکن است ناقل اصلا متوجه نیست امام چه میگوید. میگوید من این جملات را شنیدم اینها را هم برای شما نقل میکنم. معنایش را هم خودم زیاد متوجه نشده ام که چه هست. فلذا میفرمایند ناقل اصلا کاری ندارد و ممکن است اصلا معانی را نقل کند و توجه نداشته باشد که امام چه فرموده است. فلذا اینجا انذار صورت نمیگیرد. اینجا نقل است فقط. این آیه چنانکه مرحوم شیخ از شیخ بهایی نقل میکند این آیه قابل استدلال است برای اثبات حجیت قول و فتوای مفتی و مجتهد. اما برای اثبات حجیت خبر واحد که می آید عین روایت را بر ما نقل میکند این آیه بر آن دلالت نمیکند. این اشکالی است که شده است.
در حقیقت در این اشکال دو قسمت را میشود را قبول کرد. این مستشکل دو قسمت را قبول میکند. یکی آنجایی که خطیب است و واعظ است و راجع به مسلمات دین انذار میکند. و مخاطب هم قبلا میدانست و خودش هم میدانست و همه هم میدانند. خمر نخورید خمر اگر بخورید عذاب دارد. پس این آیه انذار در مواردی که از مسلمات دین است اصولا و فروعا آنجا را میگیرد. به طریق اولویت. آنجا هم انذار بالدلاله المطابقیه است. و انذاری که بالالتزام در فتوای مفتی است را هم میگیرد. وقتی مفتی فتوا داد که هذا حلال و هذا حرام. بالدلاله الالتزامیه دارد انذار میکند که این عقاب دارد. اما در مورد نقل خبر و حدیث نه، آنجا اصلا انذار صورت نمیگیرد. نه با دلالت مطابقیه و نه با دلالت التزامیه. این بیان اشکال.
اما بنظر میرسد هذا الاشکال لیس بوارد. دوتا جواب داده اند.
مرحوم آخوند اینطوری جواب دادند که معمولا نقل خبر مقارن است با انذار. اینها متحد و مقارن هستند در خارج. وقتی روایت نقل میکند انذار هم همراه او صورت میگیرد روایاتی که مربوط به احکام است. اینطوری نیست که این آقا طوطی وار یک چیزی را بگوید. نه، همین که نقل میکند انذار هم همراه او صورت میگیرد و متحد و مقارن است. پس همواره نقل روایت مقارن است با انذار. فلذا ما میگوییم چون انذار واجب الاتّباع است نقل روایت هم حجت میشود. این بیان مرحوم آخوند در جواب از این اشکال.[1]
یک بیان دیگری هم متاخرین دارند. آنن هم این است که اصلا در قدیم الایام مفتی به این صورتی که الآن امروز مرسوم است فتوا نمیداده است. بلکه روایت را میخواندند. یعنی آن مجتهدین و فقها اهل اینکه بیایند فتوای خودشان را با لسان خودشان بیان کنند اینطوری نبوده اند. همان روایت را که خوب فراگرفته اند همان را به عنوان فتوا مطرح میکردند. پس جواب دوم فرق دارد.
جواب اول میگوید ناقل است ولی همراه نقلش انذار هم صورت میگیرد. مقارن است یا متحد است. شأن ناقل را ناقل میگیرد ولی میگوید انذار هم در کنارش است. ولی جواب دوم است است که اصلا تفقّه در آن زمان. در زمان نزول آیه کریمه و در صدر اول اینگونه بوده است که به نقل روایت بوده است و اصلا جدا نبوده است. بعدا بخاطر اینکه روایات متعارض پیش آمده است در عبادات و دیدند که روایات کمتعارض هستند. مجتهد نشسته است اینها را با هم جمع کرده است و نتیجه را گفته است. در معاملات هم چون روایت کم داشتیم آمدند فروع را استخراج کردند فلذا مجبور بودند خودشان آن مطلب استخراجی را بگویند. در عبادات بخاطر روایات متعارض مجبور بودند نتیجه را بگویند. در معاملات هم روایت نبوده است فلذا ناچار بودند از خودشان تفریعات را استنتاج کنند. ولی در صدر اول این مطالب نبوده است و همان روایت را نقل میکردند. نه تعارضی مطرح بوده است. خود شخص رفته بوده است خدمت امام فرا گرفته بوده است و آمد. تعارضی مطرح نیست. و نه فروعات مطرح بوده است. هر فرعی را که مطرح بوده روایتش را بلد بوده میگفته سات. اصلا فروعات و تفریعات بعدا پیش آمده است. پس بنابراین جواب دوم مبتنی بر این است که اصلا تفقه همین است و همین بوده است فلذا حجت خواهد بود و شامل این نقل روایت هم میشود. این دو تا جواب را میپذیرید یا اشکال دارد، تأمل بفرمایید یک نکته ای هست ان شاء الله عرض میکنیم.