1403/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /آیه نفر. وجوه استدلال
بحث در استدلال به آیه کریمه نفر بود برای حجیت خبر واحد. مقدماتی عرض شد. اما اصل استدلال به سه وجه استدلال شده است به این آیه کریمه. این سه وجه را مرحوم آخوند و مرحوم شیخ رضوان الله علیه دارند.
وجه اول در استدلال به این آیه کریمه این است که لعلّ بریا ترجّی است و ترجّی حقیقی در مورد خداوند متعال محال است که خداوند ترجّی حقیقی داشته باشد. چون ترجّی عبارت از امیدواری است همراه با جهل. ولذا اقرب المعانی را باید بگیریم که میشود مطلوبیّت. پس لعلّ وضع شده است برای ترجّی ولی چون ترجی در مورد خداوند متعال محال است اینجا مراد همان مطلوبیت است. این بیان شیخ انصاری است[1] .
یک بیان دیگری بیان بدیل و جایگزین است. که لعلّ وضع شده است برای ترجّی ولی ترجّی انشائی. آنوقت داعی این ترجّی انشائی گاهی واقعا همان ترجی است که در نفس متکلم استو گاهی داعی آن مطلوبیت آن فعل است. این هم نظر آخوند.[2] پس بنابرنظر اول لعلّ وضع شده است برای ترجی حقیقی و چون ترجی حقیقی ممکن نیست آنوقت در معنای مجازی استفاده شده است. معنای مجازی اش هم مطلوبیت است. بیان دیگر این است که لعلّ در همان معنای خودش که ترجی است استعمال شده است ولی ترجی انشائی. یعنی انشاء ترجی میکند. انشاء ترجی گاهی داعی آن همان ترجی حقیقی است و این در مورد خداوند ممکن نیست و گاهی داعی بر آن انشاء ترجی مطلوبیت است. پس در اینجا باید بگوییم که داعی بر انشاء ترجی یعنی ترجی انشائی ترجی حقیقی نیست که در نفس مولا باشد چون در مورد خدا ترجی حقیقی جعل ممکن نیست. پس اینجا داعی بر ترجی انشائی، مطلوبیت بوده است. تا اینجا را که شما پذیرفتید که لعلّ در اینجا دالّ بر مطلوبیت است یا از جهت داعی یا از جهت اینکه الآن استعمال شده است در مطلوبیت.
اینجا را که پذیرفتید آن وقت یک مقدمه دیگری هم به این اضافه میکنیم. آن هم این است که حذر در لعلهم یحذرون اگر مطلوب باشد باید آن مقتضی برایش باشد والا اگر مقتضی برای حذر نباشد مطلوب نمیشود. پس اینجا لعلهم یحذرون میفهمیم که پس حذر مطلوب است.
آنوقت مقدمه دوم این است که وقتی حذر مطلوب میشود که مقتضی باری مطلوبیت باشد و مقتضی برای حذر احتمال عقاب است. پس وقتی احتمال عقاب درکار باشد این مطلوبیت باید وجوبی باشد. یعنی یا مقتضی ندارد که آن موقع اصلا مطلوب هم نخواهد بود و یا اینکه مقتضی دارد و مقتضی حذر آتش است که ملازم است مطلوبیتش با الزام و وجوب. یا اصلا مطلوب نیست آنجا اصلا دیگر مقتضی ندارد. اینجا را که میدانیم مقتضی دارد چون خدوند فرموده است لعلهم یحذرون پس مطلوبیت اینجا مقتضی دارد. میدانیم هر جا مقتضی برای مطلوبیت حذر شد آنجا وجوب هم همراهش است. چون معنا ندارد مقتضی مطلوبیت حذر باشد که آن احتمال عقاب است، ولی وجوب کنارش نباشد. چون احتمال عقاب منجز است. عقل میگوید هرجا احتمال عقاب بود باید یک کاری بکنید که از تحت احتمال عقاب بیرون بیایید. پس با این مقدمه اثبات میشود که لعل دال است بر مطلوبیت حذر، و مطلوبیت حذر وجود پیدا نمیکند مگر با وجود مقتضی. مقتضی حذر هم که باشد قطعا واجب خواهد بود. پس ثابت میشود که وقتی آن مبلغ رفت علم یاد گرفت و آمد به قوم خودش انذار کرد_ واجب است بر اینها که حذر بکنند و عملا آن انذار را پیاده کنند و عمل کنند به مقتضای انذار. لعلّهم یحذرون. چون در مقدمات قبلی عرض کردیم که مراد از حذر خوف نفسانی نیست بلکه مراد از حذر حذر عملی است.
یک بیان دیگری هم باز در اینجا گفته شده است. گفته شده است که اگر کسی مطلوبیت را قبول کرد دیگر قائل به عدم وجوب نداریم. از جهت عدم قول به فصل. یعنی هر کس مطلوبیت حذر را قبول کرد قائل است به وجوب حذر. پس بنابراین به مطلوبیت عمل به خبر واحد را قبول کرد قائل است به وجوب عمل به خبر واحد. از این راه هم میشود گفت. بنابراین دو تا بیان شد. یا از این جهت که مطلوبیت مقتضی کشف میکند از وجود مقتضی و مقتضی هم که باشد قهرا واجب میشود. یا از این جهت که اگر مطلوبیتش را بپذیرید دیگر قائل به فصل نیست که بگوید مطلوبیت عمل به خبرواحد است ولی وجوب ندارد. کسی چنین قولی ندارد. یا قائل است که اصلا مطلوبیت ندارد و وجوب هم ندارد. یا اگر قائل است که مطلوبیت دارد پس وجوب هم دارد. پس با این بیان ثابت میشود حجیت خبر واحد. که آقایان میفرمایند که وقتی انذار شد مطلوب است حذر یعنی اینکه انسان عمل کند به آن انذار.که در نتیجه اثبات میشود حجیت خبر واحد. این بیان اول.
وجه دوم در استدلال به این آیه کریمه این است که میفرمایند اینجا ما یک غایت داریم و یک ذوالغایه داریم. ذوالغایه انذار است و غایت حذر است. لعلّهم یحذرون. ﴿فلولا نفر من کلّ فرقه منهم طائفه لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون.﴾ پس در اینجا ما انذار داریم که این انذار واجب است. وجه وجوبش را عرض خواهیم کرد. غایت انذار ما حذر است. لعلّهم یحذرون. آنوقت ما یک کبرایی داریم. هر وقت فعلی واجب شد غایتش هم واجب است. غایتش که حذر است حتما واجب است. این کبری را داریم. ملازمه است بین وجوب فعل و وجوب غایتش. دوباره عرض میکنم وجه دوم استدلال به این آیه کریمه. این است که میفرمایند اینجا انذار داریم که ذوالغایه است. حذر داریم که غایت است. ذوالغایه که انذار است قطعا میدانیم که واجب است. انذار را قطعا میدانیم که واجب است. و از آن طرف یک کبرا داریم که هر وقت ذوالغایه واجب شد غایتش هم واجب است. پس در نتیجه اثبات میشود که اینجا عمل به خبر واحد .واجب است. انذار که شد عمل به آن واجب است. اما اینکه از کجا میگوییم انذار در اینجا واجب است؟ از اینجا که این انذار نتیجه است برای تفقّه. و تفقّه هم نتیجه و غایت است برای نفر. «فلولا» لولا لولای تحضیضیه است. لولای تحضیضیه اگر بر فعل ماضی داخل شد تحضیض میکند یعنی وادار میکند آن شخص را برای انجام آن کار وادار میکند همراه با توبیخ که چرا تا به حال انجام ندادی آن کار را. لولا چند جور داریم: لولای امتناعیه داریم که ربطی به ما ندارد. لولا زید لأکرمتک آن داخل بر اسم میشود. اما یک لولای تحضیضیه داریم که شخص را وادار میکند که کار را انجام دهد. لولای تحضیضی اگربر فعل مضارع داخل شد به معنای تحضیض است. مثلا آیه کریمه ﴿لولا یستغفرون الله﴾ که اینها تحضیض میکند که استغفار بکنند. ﴿لولا ینهاهم الرّبانیّون﴾ ربانیون که علما هستند اینها را نهی بکنند از این حرام خوری مثلا. اما گاهی لولای تحضیضیه داخل میشود بر فعل ماضی. اگر داخل بر ماضی شد آن موقع تحضیض است همراه با توبیخ. یعنی اینکه چرا تاحالا این کار را انجام ندادید؟ حالا انجام بدید. مانحن فیه از این قبیل است. فلولا نفر_ بر فعل ماضی وارد شده است هم تحضیض در آن است و هم توبیخ_ و معنا ندارد که فعل واجب نباشد و خداوند لولای تحضیضیه را بر سر آن بیاورد. تحضیض یعنی خداوند این را میخواهد و همراه استنکار که چرا این کار انجام نشده است. پس قطعا نفر واجب است. چون مدخول لولای تحضیضیه است. بعد از نفر تفقّه است که غایت است برای نفر واجب پس آن هم واجب میشود. تفقّه هم غایتی دارد که آن انذار است. انذار هم میشود واجب. همه اش از لولا منشأ گرفت لولا که آمد و تحضیض را بیان کرد که چرا این کار را نمیکنید و تا حالا نکردید، معلوم میشود که این کار واجب است. حالا که واجب شد غایتش هم میشود واجب تا میرسد به انذار. انذار میشود واجب و غایت انذار هم حذر است و حذر هم میشود واجب. غایت البته دوقسم است گاهی غایت خارج از اختیار انسان است. مثلا میگوید که این دوا را بخور لعل که شفا پیدا بکنی . اینجا ها البته آن وجوب ذی الغایه دالّ بر وجوب غایت نیست. شفا پیدا کردن در اختیار انسان نیست. پس بنابراین گاهی آن غایت چون خارج از اختیار است آن جاها ولو ذوالغایه واجب بشود، غایت واجب نمیشود. اما گاهی ذوالغایه هم در اختیارش است و غایت هم در اختیار این آقا هست. یعنی غایت هم فعل اختیاری اوست. آنجا قهرا وقتی ذوالغایه واجب شد غایت هم واجب میشود. مثلا میگوید که برو به کتابخانه تا درس بخوانی. بگوییم رفتن به کتابخانه واجب است چون امر ظهور در وجوب دارد ولی درس خواندن واجب نیست. این معنا ندارد. چون درس خواندن هم در اختیار این انسان است. یا برو به بازار تا فلان چیز را بخری. معنایش این است که این رفتن اگر واجب است آن خرید هم که در اختیار این است واجب است. در مقام هم همینطور است. ﴿فلینذرو قومهم إذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون﴾. انذار واجب است. حذر هم فعل اختیاری این شخص است. یعنی آن شخص مخاطب. پس وقتی این ذوالعایه واجب شد غایت هم که فعل اختیاری است آن هم واجب میشود. با این کبرایی که هر وقت ذوالعایه واجب شد غایت باید واجب بشود والا لغو میشود ایجاد ذوالغایه. بگوید آقا برو کتابخانه و درس بخوان بگوید درس خواندن برای من واجب نیست همین که بروم کتابخانه کافی است. این لغو میشود. پس اینجا که میفرماید انذار واجب است و غایتش هم حذر است، حذر باید واجب باشد والّا انذار لغو میشود. پس با این بیان میفهمیم که حالا که طبق این آیه کریمه انذار واجب است عمل به آن انذار هم واجب است. این هم معنایش حجیت خبرواحد است. وقتی آن منذر و راوی آمد انذار کرد و یک واجبی را نقل کرد برای ما یا حرامی را از معصومین نقل کرد، حذری که در اختیار مخاطب است باید آن را انجام بدهد. چون امر غیر اختیاری نیست والا آن انذار میشود لغو. این هم بیان دوم.
وجه سوم استدلال این است که اینجا درست است و ما یک ذوالغایه داریم و یک غایت داریم. ذوالغایه انذار است و غایت لعلّهم یحذرون است. این ذوالغایه انذار شد. میدانیم ذوالغایه قطعا واجب است زیرا از لولای تحضیضیه فهمیدیم که فلینذروا قومهم و از صیغه امری که اینجا آمده است از لولای تحضیضیه میفهمیم که ذوالغایه یا همان انذار واجب است. و از طرفی این هم یک غایتی دارد و آن هم لعلّهم یحذرون است. میدانیم که وجوب این انذار ترشّح کرده است از وجوب غایت. یعنی وجوبش وجوب غیری است و وجوب نفسی نیست. پس وجوب ذی الغایه که انذار است وجوب غیری است. از چه این وجوب ترشّح کرده است؟ از ذی المقدمه که همان حذر است. پس از این میفهمیم که قطعا آن واجب است والا این واجب نمیشد. مگر ممکن است که ذی المقدمه واجب نباشد ولی مقدمه اش واجب باشد. پس این بیان سوم تأکیدش روی این است که انذار مقدمه است و حذر ذی المقدمه است. به عبارت دیگر ذی الغایه که انذار است وجوبش غیری است. وجوب غیری را میدانیم که اینجا است. پس میفهمیم که وجوب نفسی است که این وجوب غیری از او به این سرایت کرده است. با این سه تا بیان فرمودند که این آیه کریمه دالّ است بر حجیت خبرواحد. حالا یا بیان اول را بفرمایید که از راه لعلّ پیش می آمد. لعلّ دال است بر مطلوبیت و مطلوبیت حذر هم همواره با وجوب حذر است. نمیشود مطلوبیت باشد و وجوب حذر نباشد. یا بیان دوم که هر وقت دوتا فعل بود و یکی ذوالغایه و یکی غایت بود. ذوالغایه که واجب شد غایتش هم باید واجب بشود اگر اختیاری باشد. والّا لغو میشود وجوب آن ذی الغایه. یا بیان سوم را بفرمایید که این ذوالغایه وجوبش وجوب غیری است. وجوب غیری همواره میطلبد که یک وجوب نفسی باشد که این وجوب غیری در سایه آن شکل بگیرد. و وجوب نفسی اینجا باید از غایت شروع بشود و آن هم حذر است پس حذر باید واجب باشد. حذر که واجب شد معنایش این است که خبرواحد حجت است. یعنی انذار که شد باید آن را عمل کنند.
اشکال هایی بر این بیان ها شده است. از بیان اول شروع میکنیم. در بیان اول مرحوم صاحب منتقی الاصول به نقل از مرحوم آقاضیاء عراقی گفته است که لعلّ به معنای ترجّی نیست. لعلّ به معنای احتمال است. که شما میفرمایید لعل به معنای ترجی و امیدواری است و امیدواری که شد در مورد خدای متعال ترجی حقیقی ممکن نیست و محال است پس حمل میشود به مجاز أقرب که همان طلب است. یا بیان مرحوم آخوند که فرمودند اینجا که لعل وضع شده است برای ترجی انشائی و داعی آن نمیتواند ترجّی حقیقی باشد و داعی آن همان مطلوبیت است. یکی از این دو بیان. صاحب منتقی میفرماید که لعلّ معنایش ترجّی نیست. چه ترجی انشائی بفرمایید و چه آن ترجّی حقیقی که در معنای مجازی استعمال شده است. ترجّی معنایش احتمال است. لعلّ معنایش ترجی نیست بلکه معنایش احتمال است ولذا میبینیم که لعلّ در مواردی که مکروه است یعنی انسان دوست ندارد هم آنجا استعمال میشود. در دعای ابوحمزه ثمالی هست که لعلّک عن بابک طردّتنی شاید از درت مرا رانده ای. اینجا به معنای امیدواری نیست که بگوید امیدوارم مرا از درت رانده باشی. اینجا به معنای احتمال است. پس لعلّ گاهی در احتمال مطلوب به کار گرفته میشود و گاهی در معنایی که گوینده اصلا آن را نمیخواهد و به معنای احتمال است. پس با لعلّ شما نمیتوانید مطلوبیت را استفاده کنید.
خود ایشان از این جواب میدهند که ما یقین داریم در اینجا لعلّ در این مورد اگر هم به معنای احتمال باشد به معنای احتمال مکروه نیست و معنای احتمالی را دارد که مطلوب است نه مکروه. بنابراین حالا که اینجا لعلّ به معنای مطلوبیت استعمال شد است باز هم استدلال تامّ میشود. چه بفرمایید به معنای ترجّی است و چه بفرمایید به معنای احتمال است. ولی اینجا یقین داریم که اینجا به معنای کراهت نیست که گفته شود به معنای شاید فارسی است و شاید هم سازگاری دارد هم با مطلوبیت و هم با عدم مطلوبیت.عرض میکنیم که اینجا اگر هم به معنای شاید باشد در اینجا شاید مطلوبی است نه شاید مکروهی.[3]
یک اشکالی در همین زمینه شهید صدر دارند. میگویند لعلّ به معنای ترجّی نیست. لعلّ به معنای ترقّب و انتظار است. انتظار هم البته هم انتظار در امر مطلوب راه دارد و هم انتظار در امر غیر مطلوب. در هر دو ترقّب و انتظار سازگاری دارد. بعد میفرمایند که: نفرمایید که میدانیم اینجا مراد ترقّب امر مطلوب است نه انتظار امر مکروه. میفرماید حالا که انتظار آمد ممکن است انتظار در صورت خاص باشد. در صورتی که آن آقا علم پیدا کند به مفاد انذار این آقا. انتظار میرود که شما وقتی انذار شد حذر داشته باشید. میگوییم انتظار میرود حذر داشته باشید با قید اینکه علم پیدا کنید به مفاد انذار او. وقتی علم آمد دیگر خبر واحد از حجیت می افتد. پس به معنای مطلوبیت نیست بلکه به معنای انتظار است و انتظار هم قید بردار است. و قیدش هم این است که اگر آن منذر انذار کرد و شما هم علم پیدا کردید از شما انتظار میشود که حذر داشته باشید. ولی ظاهرا این اشکال شهید صدر وارد نیست. برای اینکه کلام مطلق است. نفرموده است که انتظار میرود در صورتی که شما علم پیدا بکنید. نه، مطلق است چه در صورتی که علم پیدا بکنید یا علم پیدا نکنید. آیه کریمه قید ندارد. بنابراین این اشکال وارد نخواهد بود. این اشکالی که بگوییم لعل به معنای انتظار است پس مطلوبیت استفاده نمیشود این اشکال وارد نیست. چون ما اینجا قرینه داریم که اگر به معنای احتمال و ترقّب هم باشد آن ترقّب مطلوب در اینجا مراد است نه ترقّب امر مکروه. پس این اشکال وارد نیست.
اشکالی در اینجا وارد شده است و آن اشکال مهمی است. مرحوم آخوند ظاهرا این اشکال را دارند بر همان وجه اول. وجه اول گفت که مطلوبیت حذر همواره ملازم است با وجوب حذر برای اینکه مطلوبیت حذر در جایی است که مقتضی داشته باشد. مقتضی حذر هم باشد عقل میگوید حالا که مقتضی حذر است باید اجتناب کنید و حذر داشته باشید. مقتضی حذر احتمال عقاب است.مرحوم آخوند میفرمایند نه، ممکن است مقتضی حذر همان محبوبیت و استحباب باشد و وجوب نباشد. به این بیان که به شخص میگویند ای آقا درست است که حذر بر شما واجب نیست ولی احتمال دارد آن ملاک واقعی از دستت برود. یا آن مفسده واقعی را شما مرتکب بشوید. لعلّهم یحذرون میگوید انذار که کرد ولو اینکه خبرواحد است و واجب نیست بر شما که عمل بکنید ولی احتمال وقوع در مفسده است یعنی آثار وضعیه آن که هست. ممکن است این آقا راست گفته باشد و راست که گفت واقعا یک گرفتاری هایی دارد. گرفتاری از این جهت که در مفسده واقعیّه واقع میشوید ولو اینکه ندانید. البته معذور هستید. پس لعلّهم یحذرون یعنی حذر داشته باشند نسبت به عدم وقوع در آن مفسده واقعیه. یا در ترک مصلحت واقعیه. هرچند رعایت این مصلحت واقعیه بر من واجب نیست چون خبر واحد است و واجب نیست. پس با این بیان مرحوم آخوند میفرمایند که ممکن است که بگوییم لعلّهم یحذرون مطلوبیت حذ راست ولی مطلوبیت حذر همیشه اینطوری نیست که مقتضی اش که همان احتمال عقاب است وجوب حذر را به دنبال داشته باشد. نه، مقتضی امر یک امر استحبابی است. آن هم این است که ممکن است مصالح یا مفاسد واقعیه را شما رعایت نکنید.. و حال آنکه رعایت مصالح و مفاسده واقعیه همواره بر انسان واجب نیست. یک کسانی اهل احتیاط هستند و همواره مواظب هستند که یک کاری نکنند که نکند آن مصلحت واقعیه را رعایت نکنند. این که واجب نیست. پس بنابراین اینطوری نیست که بفرمایید هر جا مطلوبیت حذر بود وجوب حذر هم به دنبالش است. مطلوبیت حذر ممکن است ناشی بشود از جهت مخالفت با مصالح و مفاسد واقعیه. این یک اشکالی است که بر وجه اول وارد کردند[4] . ظاهرا به وجوه دیگر نمیرسیم.