درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1403/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /مفهوم شرط در آیه نبأ

 

بحث در دلالت آیه کریمه ﴿إن جائکم فاسق بنبإ فتبینوا﴾ بود که از طریق مفهوم وصف و مفهوم شرط استدلال شده است به این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد. بحث استدلال به مفهوم وصف گذشت با آن چهار تقریبی که بحث شد.

1- استدلال به مفهوم شرط

اما بحث استدلال به مفهوم شرط: عرض شد که در آیه کریمه احتمالات سه گانه ای را مرحوم آقای خویی و دیگران مطرح کردند که بنا بر برخی از احتمالات مفهوم ندارد اما بنابر برخی از این احتمالات این آیه مفهوم پیدا میکند. این احتمالات را متذکر میشویم بعد یک نکاتی را عرض میکنیم.

1.1- احتمالات در موضوع جمله شرطیه

سه تا احتمالی که مرحوم آقای خویی مطرح فرمودند این است که:

احتمال اول موضوع مخبر فاسق باشد. الفاسق إن جائکم بنبإ فتبینوا این احتمال که موضوع مخبر فاسق یا فاسق است و شرط فتبینوا است اگر این باشد مفهوم ندارد زیرا فاسق تا خبر نیاورد موضوع برای تبین نیست. بنابراین این محقق موضوع میشود. الفاسق إن جاءکم بنبإ فتبینوا آن نبأ را. بنابراین تا نبأ نباشد اصلا تبین معنا ندارد. بنابراین آن شرط جزء محقق موضوع میباشد. اگر این احتمال باشد آیه مفهوم ندارد. مثل این است که بگوییم زید إن اعطاک درهما فتصدق به. موضوع زید است و شرط إن اعطاک درهما. تا درهم ندهد این آقا چه چیزی را صدقه بدهد؟ پس این شرط مکمل موضوع است. زید إن اعطاک درهما یا اینکه بفرمایید إن اعطاک زید درهما فتصدق به. اگر موضوع زید باشد و شرطش هم اعطاء درهم باشد مفهوم ندارد. برای اینکه اصلا درهم ندهد موضوع برای تحقق نیست. در ما نحن فیه موضوع بشود مخبر فاسق. اگر مخبر فاسق خبر آورد آن خبر را تبین کنید. اگر خبر نیاورد که تبیّن اصلا موضوع پیدا نمیکند. این احتمال اگر باشد این آیه کریمه مفهوم ندارد.

1.1.1- احتمال دوم

اما دو احتمال دیگر هم آقای خویی مطرح کردند. اگر موضوع در آیه کریمه «الجایئ بالخبر» باشد. الجائئ بالخبر إن کان فاسقا فتبینوا خبره. آورنده خبر اگر فاسق باشد خبرش را تبین کنید. اگر این باشد مفهوم پیدا میکند. الجائئ بالخبر اگر فاسق باشد_ ممکن است فاسق باشد و ممکن است فاسق نباشد_ الجائئ بالخبر موضوع است و شرط محقق موضوع نیست. این شرط یکی از وجوه موضوع است نه اینکه محقق موضوع باشد. الجائئ بالخبر اگر فاسق باشد تبیّن کنید خبرش را. یعنی اگر فاسق نباشد تبیّن نکنید. بنابراحتمال دوم شرط محقق موضوع نیست. تعلیق شده است ثبوت حکم بر موضوع بر این شرط. ثبوت حکم تبین خبر بود. و موضوع جائئ بالخبر بود. این مشروط شده است بر اینکه إن کان فاسقا. این مفهوم پیدا میکند.

احتمال سوم اینکه بگوییم النّبأ إن جاء به فاسق فتبینوا_ نبأ کلی_ اگر آورنده آن نبأ فاسق بود تبیّن کنید. باز مفهوم پیدا میکند. چون نبأ اعم از این است که فاسق بیاورد یا غیر فاسق بیاورد. پس بنابر احتمال دوم و سوم مفهوم پیدا میکند. اما بنابر احتمال اول که موضوع فاسق باشد یا بعبارت دیگر مخبر فاسق باشد فاسق اگر خبر آورد. آنجا مفهوم پیدا نمیکند چون محقق موضوع است. این مطلب را جلسه قبل اشاره کرده بودیم. بخاطر فاصله افتادن یک نکته را مجددا تکرار میکنم.

1.2- مراد از تبیّن در آیه

احتمال اول: تبینوا یا ارشاد است به عدم حجیت. تبینوا یعنی بیان نیست و علم نیست و حجت نیست. اگر این باشد در مفهوم معنایش این است که تبین نیست یعنی حجیت است. پس تبینوا را یا ارشاد میگیریم به عدم حجیت. اگر مفهوم پیدا کند فلاتبینوا یعنی حجت است. عدم حجیت نیست یعنی حجت است. این احتمال اول به هیچ مقدمه ای نیاز ندارد. تبیّنوا یعنی حجت نیست و ارشاد به عدم حجیت است. مفهوم که پیدا کند یعنی حجت است.

احتمال دوم این است که تبیّنوا را وجوب شرطی بگیریم.یعنی شرط جواز عمل در حین عمل شرطش این است که تبیّن کنید. مثل این است که به شخصی بگویید اگر میخواهید نماز مستحبی بخوانید باید رکوع بجا بیاورید. درست است که نماز مستحب است ولی باید رکوع بجا بیاوری وجوب شرطی است. نماز بدون رکوع و فاتحه الکتاب که نماز نمیشود. ممکن است که اصل عمل واجب نباشد ولی اگر بخواهی انجام بدهی این لازمه آن است. این را میگویند وجوب شرطی. اینجا هم بگوییم وجوب تبیّن وجوب شرطی است. یعنی اگر بخواهی به خبر فاسق عمل کنی. و اگر نمیخواهی عمل کنی نیاز نیست. اما عندالعمل واجب است که تبیّن بشود. اگر این معنا را بگیریم و اگر آیه مفهوم داشته باشد اگر عادل که غیر فاسق است خبر آورد این وجوب شرطی را ندارد. یعنی بخواهید عمل کنید مقید به تبیّن نیست. باز مفهوم نیاز به یک مقدمه دیگری ندارد. از خود مفهوم حجیت فهمیده میشود. چون عند العمل را فرض گرفتیم در طرف فاسق و ممنطوق. اگر مفهوم پیدا کند و فاسق نباشد عندالعمل این وجوب شرطی نیست یعنی میتوانی عمل کنی.

احتمال سوم این است که وجوب تبین را وجوب نفسی بگیریم یعنی این خودش ملاک دارد. کار نداریم به اینکه وجوب اینجا شرطی است یا ارشاد است. اصلا یکی از واجبات این است که وقتی فاسق خبر آورد انسان باید برود آن قضیه را تحقیق کند. وجوب نفسی دارد یعنی خودش ملاک دارد. اگر کسی این را بگوید یعنی خودش ملاک دارد. میگوییم که اگر فاسق خبر آورد یک وجوبی پیدا میشود. شارع گفته است که باید بروی تحقیق بکنی. مفهوم داشته باشد معنایش این است که اگر عادل خبر آورد این وجوی نفسی نیست و تبیّن بر عهده شما نیست. تبیّن بر عهده ما نیست آیا تبین که نکنیم حالا خبرعادل را کلا رد کنیم یا اینکه بپذیریم؟اگر معنایش این باشد که عادل خبر که آورد بگوییم تبین نکن و عمل هم نکن این میشود أسوء حالا از فاسق زیرا در فاسق با وجوب نفسی میتوانستیم عمل بکنیم. شارع جلوی عمل ما را نگرفته بود فقط فرموده بود شما تنها وظیفه ای که دارید وجوب تبیّن است. جلوی عمل ما را نگرفت فقط فرمود که این وجوب نفسی دارد. در عادل حالا بگوییم وجوب نفسی نیست باید عمل کنیم یا عمل نکنیم؟ اگر بگوییم عمل نکنیم این أسوء حالا از فاسق میشود. در فاسق یک راهی برای عمل گذاشتند ولی اینج هیچ راهی برای عمل به خبر عادل تگذاشته است.

در این واجب نفسی باید این مقدمه را که شیخ انصاری فرموده است را اضافه کنیم. اگر تبین وجوب نفسی باشد خودش ملاک دارد و آیه مفهوم داشته باشد و بخواهیم حجیت خبرعادل را اثبات بکنیم باید این مقدمه را اضافه کنیم. حالا که این وجوب نفسی نیست آیا به خبر عادل میشود عمل کرد؟ بگوییم بله میشود. برای اینکه عمل اگر نکنیم اینأسوء حالا من الفاسق میشود. با این بیان فتبینوا هم روشن شد.

یک نکته ای عرض کردیم قبلا که قضیه شرطیه اگر سیقت لبیان وجود الموضوع این مفهوم ندارد. مثلا إن رزقت ولدا فاختنه، إن ملکت درهما فتصدق به. این مفهوم ندارد زیرا اگر انسان ولد نداشته باشدختنه موضوع ندارد. و یا مالک درهم نباشد تصدق موضوع ندارد. در حقیقت آوردن جمله شرطیه لغو است. میتوانست مولا بگوید. الولد یجب ختنه. به صورت شرطیه آورده است. به هر حال پس بنابراین هر جمله ی شرطیه ای که سیقت لبیان وجود الموضوع مفهوم پیدا نمیکند. یعنی ناظر به عدم وجود آن موضوع نیست. به آن اصلا تعرضی ندارد. که حالا این نبود من چیکار کنم. اصلا به آن نظری ندارد. مثلا میگوید اگر زید آمد اکرامش کن. به عمرو اصلا کاری ندارد. موضوع زید است گفته اگر آمد اکرامش کن اما اینکه عمرو یا دیگری آمد این مطلب نسبت به آن ساکت است. زید هم اگر نیامد این سالبه به انتفاء موضوع میشود. به عمرو کاری ندارد. پس بنابراین هر جا شرط سیقت لتحقق الموضوع این مفهوم ندارد. عرض کردیم که این در مواردی که شرط یک چیز باشد و مرکب نباشد تشخیصش آسان است. شرط امر بسیطی باشد مثل مثالهایی که عرض کردیم. إن رزقت ولدا فاختنه، إن ملکت درهما فتصدق به. إن جائک زید فأکرمه. در آن دوتای اولی سیقت لبیان تحقق الموضوع در این سومی إن جائک زید فأکرمه زید موضوع است اگر آمد. زید حالاتی دارد، وجوب اکرام زید را مقیّد کرده است به حالت مجیئ آن. این مفهوم دارد. این سیقت لبیان موضوع آن نیست. این یک شرطی است که علاوه بر موضوع است. که حکم را معلق کرده است بر وجود این موضوع. اگر اینطوره باشد شرط ما تشخیص آن آسان است. انما الکلام در آنجایی که شرط مرکب است. _تکرار ماسبق است ولی برای اینکه مطلب مهم است مجددا ذکر میشود_ اگر هر دو محقق موضوع هستند مفهوم پیدا نمیکند. مثل اینکه بفرماید إن رزقت ولدا و کان ذکرا فاختنه اگر ولد نباشد و یا ولد باشد و انثی نباشد بنابراینکه ختنه انثی جایز نیست مفهوم ندارد. بنابراین هردو محقق موضوع هستند. اما اگر آمد و دوچیز بودن و هر دو تعلیق شان مولوی است. آنجا هم نسبت به هر دو مفهوم پیدا میکند. دو امر است شرط ما ولی هر دو تعلیق شان مولوی است. آنجا هم نسبت به هردو مفهوم پیدا میکند. یعنی هر کدام نباشد دیگری مفهوم دارد. جای سوم در جایی است که یکی تعلیقش تکوینی است و دیگری تعلیقش مولوی است. عرض کردیم نسبت به آن شرطی که تکوینی است مفهوم پیدا نمیکند اما نسبت به آن شرطی که مولوی است مفهوم پیدا مکنید. مثال زدیم إذا رکب الامیر و کان یوم الجمعه فخذ رکابه. فخذ رکاب الامیر. نسبت به رکب الامیر مفهوم ندارد چون اگر رکوب نباشد اصلا رکاب پیدا نمیشود. اما نسبت به و کان رکوبه یوم الجمعه مفهوم پیدا میکند چون تعلیقش تعلیق مولوی است. تا اینجا در مرکب هم قضیه را عرض کردیم.

إنما الاشکال بعد این پیش می آید. عرض کردیم در تشخیص اینکه موضوع کدام است در آنجایی که مرکب باشد امر عرفی است. یعنی اینکه موضوع امر مرکبی است و در امر مرکب هم گفتیم آنکه تکوینی است نسبت به آن مفهوم ندارد و اما نسبت به آنکه مولوی است مفهوم دارد. اما اینکه کدام موضوع است و کدام شرط است باید از عرف پرسیده بشود. در مرکب یک رجوع به عرف داریم. اینجا ها است که مشکل پیدا میشود. مثلا إن اعطاک زید درهما فتصدق به. مرکب است از «زید» و «درهم بدهد». اگر موضوع زید باشد و درهم شرطش باشد مفهوم پیدا نمیکند. زید إن اعطاک درهما فتصدق به. چون اگر درهم ندهد این آقا چه چیز را صدقه بدهد. اما اگر موضوع درهم باشد. الدرهم إن اعطاه زیدا فتصدق به. در همان کلی. اگر دهنده اش زید باشد تصدق بده. مفهوم پیدا میکند چون درهم ممکن است دهنده اش زید باشد و یا عمرو باشد. پس اینجا مفهوم پیدا میکند. پس در مواردی که شرط مرکب است یک رجوع به عرف داریم که باید ببینیم عرف کدام را موضوع قرار میدهد و کدام را شرط قرار میدهد. آیا آنچیزی را که موضوع قرار میدهد کامل است و آن شرطش یک شرط تعلیقی است که مولا تعلیق کرده است و مفهوم پیدا میکند. یا اینکه موضوع کامل نیست. زیرا زید موضوع نیست، نمیشود زید را تصدق کرد، باید درهم بدهد تا درهمش را را تصدق کرد. اگر اینطوری باشد مفهوم پیدا نمیکند. در ما نحن فیه هم در آیه کریمه همین مسئله سات. إن جائکم فاسق بنبإ فتبیّنوا. در شرط دو امر ذکر شده است. یکی «فاسق» و دیگری «نبأ». اگر فاسق را موضوع قرار دهیم الفاسق إن جاءکم بالنبأ این مفهوم پیدا نمیکند. تبیّنوا یعنی خبر را تبین کن وقتی خبر نباشد این آقا چه چیزی را تبیّن کند. پس اگر موضوع را مخبر یا فاسق گرفتیم این مفهوم پیدا نمیکند. اما اگر استظهار عرفی ما از این آیه این بود که النبأ إن جاءکم به فاسق در اینچا مفهوم پیدا میکند. نبأ را میتواند فاسق بیاورد و هم میتواند غیر فاسق بیاورد. دو تا حالت دارد یعنی آن شرط ما محقق موضوع نیست چون محقق دیگری که عادل بودن باشد هم دارد. آن خبر را عادل بیاورد. بنابراین اگر تنها محقق این شرط باشد مفهوم ندارد. میگوییم المخبر إن جاء بخبر فتبینوا. تا این جاء بنبإ نباشد اصلا موضوع نیست تنها محقق موضوع این شرط است. بخلاف عکسش که میگوییم النبأ إن جاءکک به فاسق قتبینوا، در اینجا تنها محقق موضوع این شرط نیست و میشود تعلیق مولوی و تعلیق تکوینی نیست. پس با این بیان یک استظهار است. احتمالات تا الآن سه تا شد. موضوع فاسق باشد و إن جاءکم بنبإ میشود شرطش که گفتیم مفهوم ندارد. احتمال دوم موضوع الجایئ بالخبر باشد و إن کان فاسقا شرطش باشد اینجا مفهوم دارد. زیرا الجایئ بالخبر إن کان عادلا شقّ دیگر آن است پس مفهوم دارد. احتمال سوم موضوع نبأ باشد. النبأ إن جاء به فاسق فتبیّنوا باز هم مفهوم دارد.

کلام محقق خویی بر مفهوم نداشتن آیه نبأ

آقای خویی و شاگرد مکرم شان آقای تبریزی و برخی از بزرگان میفرمایند احتمال اول که بگوییم موضوع فاسق است استظهار میشود عرفا. فلذا این آیه کریمه مفهوم ندارد.

1.2.1- کلام شهید صدر در موضوع در آیه نبأ

یک احتمال چهارمی هم شهید صدر اضافه کردند که بگوییم موضوع «نبأ الفاسق» است. نبأ الفاسق إن جائکم فتبیّنوا. این هم مفهوم ندارد. این اضافه میشود به احتمال اول. یعنی اگر نبأ الفاسق محقق شد تبین کن. اگر نبأ الفاسق محقق نشد سالبه بإنتفاء الموضوع میشود. پس بنابر دو احتمال که موضوع فاسق باشد یا موضوع نبأ الفاسق باشد إن جاءکم به. اگر نبأ پیدا شد. بنابراین دو احتمال مفهوم پیدا نمیکند. اما بنابر دو احتمال بعدی که موضوع الجایئ بالخبر باشد یا موضوع نبأ باشد مفهوم پیدا میکند. استظهار فرمودند که احتمال اول یا احتمال دوم. و برای تأییدش هم فرمودند فتبیّنوا مفعول میخواهد یعنی فتبیّنوه که الآن محذوف است که آن برمیگردد به خبر الفاسق که احتمالی است که شهید صدر فرموده است. و به نبأ تنها برنمیگردد. عرف میفهمد که خبر فاسق را تبیّن کنید. این هم به عنوان تأیید فرمودند و ظاهر این ضمیر این است که خبر فاسق را تبین کن نه مطلق خبر را. خبر فاسق را که موضوع گرفتیم إن جاءکم میشود محقق موضوع یعنی اگر خبر فاسق پیدا شد بنابراین پس مفهوم ندارد[1] . این بیانی است که اینطوری فرمودند. به نظر میرسد که این بیان قابل اشکال و مناقشه است.

مناقشه اول این است که نتیجه این بیان میشود که شرطیت اثری از نظر معنا ندارد. یعنی جمله وصفیه هم میفرمود همین خاصیت را میداشت. با این بیان جمله شرطیه از شرطیت می افتد. یعنی تعلیقی در اینجا نیست. یعنی فرموده است الخبر الفاسق تبیّنوه. اما اینجا جمله شرطیه است إن جاء کم، و این خلاف ظاهر است که بگوییم تعلیقی نیست. با بیان شما تعلیق بی اثر میشود. معنایش میشود الخبر الفاسق تبیّنوه.

شاگرد: تنوع در عبارت است. و عرب اینگونه استعمال میکند.

استاد: این خلاف ظاهر است. ظاهر این است که آوردن این جمله شرطیه دخیل در معناست. استظهار ما این است که شارع متعال بجای اینکه بفرماید خبر الفاسق یتبین فرموده است إن جاءکم فاسق بنبإ این استظهار میشود که این آوردن جمله شرطیه خاصیتی دارد. این تعلیقی دارد. و دارد یک حکمی را معلق میکند. این یک استظهاری است. مطلب دوم که قابل عرض است. تناسب حکم و موضوع است. در مفهوم وصف هم عرض کردیم. یعنی اینکه تبین تناسب حکم و موضوعش با فسق است. کأنّ شارع متعال میخواهد بفرماید که این تبیّن دائر مدار فسق است و اگر فسق نباشد تبیّن نیست. و ثالثا همین که فرموده است ضمیر. اتفاقا در ضمیر ظهور بیشتر این است که مرجع آن نبأ است. نظیر اینکه میگوید إذا بلغ الماء قدر کرّ لاینجّسه الشیء. در آنجا لاینجّسه الشیء ضمیر به ماء برمیگردد یا به ماء الکر؟؟ عرف استفاده میکند که به ماء برمیگردد نه به ماء الکر. اگر آنجا هم به ماء الکر برگردد باید بگویید مفهوم ندارد.

بنابراین همین ضمیر استظهاری که میشود از آن کرد این است که برمیگردد به نبأ. النبأ إن جاءکم به فاسق فتبیّنوه یعنی اینکه آن نبأ را تبیّن کنید نه اینکه نبأ مقیّد به فاسق را. چنانکه در نظیرش که در جمله شرطیه ای که در باب کر وارد شده است و موارد دیگر وارد شده است. این نکاتی که عرض کردیم اگر این برای شما این استظهار را می آورد از این جمله ما میتوانیم برداشت مفهوم کنیم. به نظر ما استظهار عرفی کمک میکند که بگوییم این جمله مفهوم دارد. إن جاءکم فاسق بنبإ فتبیّنوا. آقای خویی این جمله را هم دارند که لاأقلّ من الشک. احتمال میدهیم که موضوع فاسق باشد که مفهوم نداشته باشد. احتمال میدهیم که جایئ بالخبر باشد که مفهوم دارد. احتمال میدهیم که نبأ باشد که مفهوم دارد. لاأقلّ من الشک و شک هم که شد مجمل میشود و مجمل هم که شد نمیشود به مفهوم احتجاج کرد. این نظر ایشان است. به نظر ما نه، این جمله ای که در این آیه کریمه واقع شده است بخوایم شرطیت آن را حفظ کنیم و تناسب حکم و موضوع را حفظ کنیم و مرجع ضمیر را در مواردی که نظیر این هست محاسبه کنیم برداشت میشود که این آیه کریمه مفهوم دارد. مقتضی برای مفهوم است در این آیه کریمه. إنما الکلام بحث واقع میشود در مانع. که باید آن را بحث کنیم. که برخی گفتند مقتضی را قبول داریم ولی مانع است. آن مانع را باید بحث کنیم.


[1] موسوعة الامام الخوئي، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج47، ص189.