1403/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /تمسک به آیات قرآن در نفی حجیت خبرواحد
بحث در ادله حجیت خبرواحد هست. بعد از اینکه وجوهی را که قائلین به عدم حجیت ذکر کردند و جواب دادیم نوبت میرسد به وجوهی که قائلین به حجیت به آن تمسک کردند.
وجه اولی که تمسک شده است آیه کریمه ﴿أن جائکم فاسق بنبإ فتبیّنوا﴾ است. استدلال شده است به این آیه کریمه برای اثبات حجیت خبرعادل. دوتا بیان اصلی در استدلال وجود دارد. یک از طریق مفهوم وصف و دو از طریق مفهوم شرط. چون بحث مفهوم شرط مفصل است آن را بعدا عرض میکنیم. نحوه استدلال به این آیه کریمه برای اثبات خبرعادل از طریق مهوم وصف را اول بیان میکنیم.
مقدمتا دو نکته را عرض میکنیم.
نکته اول اینکه مراد از مفهوم وصف هر قیدی است که یا قید موضوع است یا قید متعلق است. پس مراد فقط وصف یا نعت نحوی نیست. فرض بفرمایید که یک قیدی به عنوان مفعول فیه آمد. یا قیدی به عنوان مفعول له آمد یا قیدی به عنوان مفعول مع الواسطه آمد. همه اینها داخل وصف هستند.نعت باشند یا ظرف باشند یا قیود دیگر باشد که به عنوان قید موضوع آمده است. یعنی حکم موضوع دارد. آن حکم که موضوع دارد مثلا اکرم زیدا. زید میشود موضوع اکرام.......... اکرم العالم فی الدار. فی الدار قید موضوع هستند داخل در مفهوم وصف هستند. و همچنین قیودی که قید متعلق هستند. قید موضوع نیست ولی قید متعلق است. متعلق به آن مفهومی میگویند که حکم روی آن آمده است. مثلا میگوییم اکرم زیدا اینجا حکم وجوب است. وجوب متعلقی دارد که آن اکرام است. اکرام میشود متعلق. مثلا اکرم زیدا بإعطاء الشربه. این شربت بیان متعلق است یعنی نحوه اکرام است. پس بنابراین گاهی قید، قید موضوع است و گاهی قید، قید متعلق است. متعلق همان است که حکم یعنی احکام خمسه روی آن میآید. مثلا میگوید لاتشرب الخمر آنجا حکم حرمت است. خمر موضوع است. و شرب متعلق است. بنابراین حکم یک متعلق دارد و یک موضوع دراد. فرق متعلق و موضوع این است که متعلق را مکلف باید ایجاد بکند یا ایجاد نکند اما موضوع چیزی است که در اختیار انسان نیست و فرض وجود میکند. میگوییم اکرم زیدا، زید موضوع است چونکه ما زید را که ایجاد نمیکنیم. اما وجوب حکم اکرام است که متعلق است. ما اکرام را باید ایجاد کنیم. یعنی همان که حکم میرود روی آن و باید آن را ایجاد کنیم آن میشود متعلق. یا اگر نهی باشد و باید ترکش کنیم میشود متعلق. متعلق المتعلق را میگویند موضوع. یجب اکرام زید، زید میشود متعلق المتعلق که میشود همان موضوع. پس هرقیدی که برای موضوع بیاید یا برای حکم بیاید آن داخل بحث مفهوم وصف است. اینکه گفتیم مفهوم وصف شامل هر قیدی میشود قید موضوع یا قید متعلق میشود حتی شامل آن قیودی است که در کلام ذکر نشده است. یعنی وصف بدون ذکر موضوع، غیر المعتمد علی الموضوع مثل اینکه گفته است اکرم العالم و نگفته است اکرم الرجل العالم. اکرم العالم درست است که وصف است ولی غیرالمعتمد است و این هم داخل در بحث است زیرا قابل تحلییل است و تحلیلش که میکنیم میشود اکرم الرجل العالم. پس بنابراین وصف گاهی ممکن است معتمد باشد بر موصوف و گاهی معتمد نباشد و بجای موصوف ذکر شده است. آن هم داخل بحث است چون با تحلیل جدا میشوند از هم. اکرم العالم یعنی اکرم رجل العالم که ذات و مبدأ در درون مشتق است. ذات را میتوانیم در تحلیل بگوییم اکرم الرجل العالم. آن هم داخل بحث است. حتی لقب آنجایی که جامد است مثلا میگوییم اکرم الرجل اینجا جامد است و وصفی درکار نیست. اینجاها اگر قابل تحلیل باشد آنجا هم قابل بحث است. مفهوم لقب مثلا اکرم زیدا. زید قابل تحلیل نیست اما گاهی قابل تحلیل است. اکرم الرجل یعنی اکرم من له رجولیّه. آن هم درست است در بحث مفهون لقب بحث میشود ولی درحقیقت بحث مفهوم وصف با بحث مفهوم لقب با هم مشترک است برای اینکه با تحلیل میرسیم به آن وصف. در لقب بعضی از القاب تبدیل میشوند به وصف با تحلیل. أنظروا ألی رجل منکم عرف حلالنا و حرامنا. رجل در آن حدیث شریف ممکن است مفهوم داشته باشد. رجل یعنی من له رجولیه. یعنی ظن نمیشود حاکم و قاضی بشود. چون آنجا رجل آمده است و قابل تحلیل است. پس مفهوم وصف هر قیدی است که برای موضوع باشد یا برای متعلق باشد. اعم از اینکه معتمد بر موصوف باشد یا غیرمعتمد باشد و مفهوم لقب هم که جوامد را میگویند آنها هم اگر قابل تحلیل بودند داخل همین بحث میشود. گرچه جدا میکنند مفهوم لقب را از مفهوم وصف ولی هر لقبی مورد بحث نیست آن لقبی که قابل تحلیل است مورد بحث است. این نکته اول
نکته دوم: این است آیا اگر وصفی برای موصوف ذکر شد مثلا فرمود فی الغنم السائمه زکاه. یک وصفی برای غنم ذکر شده است. یا أکرم الرجل العالم. که رجل با قید العالم آمده است و امثال این موارد. آیا این جاها وصف مفهوم دارد یا ندارد؟ و بحث دیگر این است که این قید احترازی اهست یا احترازی نیست؟ بنابراین در اوصافی که ذکر میشود درکلام دوتا بحث است. یک بحث این است که آیا مفهوم دارد یا نه و بحث دیگر این است که آیا این قید احترازی است یا نیست؟ مفهوم دارد یا نه یعنی اینکه سنخ این حکم را نفی کند عند انتفاء این وصف. اگر این وصف نبود اصلا این حکم نیست. به عبارت دیگر این علت تامه حکم است و اگر نبود اصلا دیگر این حکم نیست. اکرم الرجل العالم اگر مفهوم داشته باشد معنایش این است که اگر رجل عالم نبود این سخن دلالت دارد که اکرام وجوب ندارد. به طوری که اگر یک دلیل دیگری آمد که رجل متقی باشد اکرام دارد با آن معارضه بکند چون این دلیل مفهوم داشت که در غیر عالم اکرام نیست و آن میگوید الآن اکرام است. پس اگر یک دلیل دیگری آمد با آن معارضه میکند. مفهوم داشتن این است که نفی میکند سنخ حکم را از غیر مورد این وصف. اگر این وصف نبود حکم به انتفاء آن حکم بکنیم. این میشود مفهوم. اما یک بحث دیگری است که قید احترازی است یا احترازی نیست. یعنی اینکه الآن این حکم را که بیان فرمود اکرم الرجل العالم، این عالم بودن دخیل است در وجوب اکرام. اما اینکه یک وصف دیگری قائم مقام این میشود یا نمیشود از آن ساکت است. این هم جزء علت است اما علت منحصره نه. اگر مفهوم داشت معنایش این است که علت منحصره است به طوری که اگر این نبود، خود این دلیل نفی میکند. اما احترازیت میگوید من دخیل هستم و اگر من نباشم شخص این حکم نیست اما سنخ این حکم برای این موضوع به جهت یک صفت دیگری مثلا به جهت متقی بودن، آیا ثابت است یا نیست، نسبت به آن ساکت هستم. پس احترازیت نفی نمیکند ثبوت حکم را برای همان موضوع با یک وصف جایگزین. احترازیت این را نفی نمیکند. اما اگر مفهوم داشت مفهوم آن را نفی میکند. خاصیت مفهوم این است که اصلا نفی میکند و میگوید اگر این وصف نبود اصلا این حکم نیست. و وصف دیگری هم نمیتواند جایگزین این حکم باشد زیرا فرض این است که علت منحصره است. پس فرق احترازیت قید با مفهوم را از هم باید تفکیک و جدا بکنیم. احترازیت یک مفهومی است ولی مفهوم ضعیفی است یعنی نفی شخص این حکم از ذات موضوع است اما مفهوم نه، نفی سنخ این حکم است. میگوید این حکم اگر این وصف نباشد این موضوع این حکم را ندارد. این دوتا را باید حتما از هم جدا کرد. پس بحث ما در مفهوم وصف این است که وصف مفهوم دارد یعنی الإنتفاء عند الإنتفاء را اثبات کنیم. یعنی علیت منحصره اثبات کنیم و بگوییم این وصف علت منحصره این حکم است به طوری که اگر این وصف نبود هیچ وصف دیگری نمیتواند جایگزین این باشد. این میشود مفهوم. اما اگر احترازیت باشد نه، احترازیت میگوید فی الجمله من دخیل هستم اما جایگزین دارد یا ندارد را نفی نمیکند. آیا وصف مفهوم دارد یا نه؟ این در بحث مفاهیم این بحث شده است و خیلی از اصولیون قائل شدند که وصف مفهوم ندارد و برخی هم قائل شدند مفهوم دارد. اما اینکه آیا مفهوم ندارد احترازیت را دارد و دالّ بر احترازیت هست یا نیست؟ برخی از آنهایی که قائل هستند که احترازیت را دارد ولی مفهوم ندارد. یعنی فی الجمله قبول دارند که این قید دخیل است، از جمله مرحوم آقای خویی و برخی از بزرگان. میگویند ما قائل به مفهوم وصف نیستیم و علت منحصره فهمیده نمیشود و مثل مفهوم شرط نیست ولی آن قید و وصف قید احترازی است. اصل در قیود احترازیت است. یعنی می فهمیم که این حکم بر ذات آن موضوع بار نشده است. این وصف هم دخیل است در ترتب این حکم بر آن موضوع. یعنی مطلق بما هو مطلق بدون این وصف این حکم را ندارد چون این قید احترازی است و دخیل است. خود مطلق این حکم را ندارد اما مطلق با قید جایگزین ساکت است. پس احترازیت نفی حکم میکند از مطلق بما هو مطلق. اما نفی حکم نمیکند از مطلق با یک قید جایگزین دیگری. چون اگر برای مطلق این حکم باشد این قید احترازی نیست و چه باشد یا نباشد خود مطلق این حکم را دارد. میفرمایند این مقدار را ما از قید می فهمیم که این قید دخیل است و مطلق این حکم را ندارد اما قید جایگزین هست یا نیست آن را نمیفهمیم. مفهوم ندارد و الإنتفاء عند الإنتفاء را نمی فهمیم. اما این دخیل است را میفهمیم. این نظر مرحوم آقای خویی رضوان الله تعالی علیه.[1] ولی در مقابل مرحوم نائینی و برخی از شاگردان آقای خویی مثل آقای فیاض و آقای تبریزی اینها قائل هستند وصف هم مفهوم ندارد و هم احترازیت در آن نیست. پس آنهایی که قائل هستند مفهوم نیست برخی از آنها مثل آقای خویی قائلند درست است که مفهوم ندارد ولی اصل در قیود احترازیت است که فی الجمله این هم دخیل است. ر مطلق این حکم نیامده است. اما در مقابل برخی از بزرگان مانند مرحوم نائینی و برخی از بزرگان دیگر نه تنها مفهوم ندارد بلکه احترازیت هم از قید فهمیده نمیشود. پس دوتا نظر شد. توضیح این مطلب را فردا یا پس فردا ان شاء الله بیشتر عرض میکنیم. بنابراین در نکته دوم نقطه ای که عرض کردیم این است که: وصف معنا دارد یعنی علت منحصره است و دالّ بر انتقاء عند الانتفاء است. اما وصف قید احترازی است یعنی این هم دلیل است یعنی حکم بر خود آن مطلق وضع نشده است و این هم علت است. اما اینکه آیا جایگزین دارد یا ندارد آن از این وصف فهمیده نمیشود که ندارد. این قید احترازیت است. در مسئله وصف که اگر قیدی و وصفی در کلام آمد دوتانظر است. یک نظر، نظر مرحوم نائینی که میفرمایند هم مفهوم ندارد و هم احترازیت در قیود را قبول ندارند. مکن است حکم بر مطلق رفته باشد. حالا این قید را درکنارش گفته است به خاطر یک جهت دیگری. دخالتش را هم قبول ندرند که بگویند اصل در قیود احترازیت است را قبول ندارند. برخی دیگر مثل آقای خویی میفرمایند اصل در قیود احترازیت است. درست است که مفهوم ندارد ولی دالّ بر این است که این قید دخیل است در حکم. این هم مقدمه دوم در این مطلب.
میرسیم به آیه کریمه که: إن جائکم بنبإ فتبیّنوا. گفتند اینجا فاسق داخل در مفهوم وصف است. درست است که وصفی است غیر معتمد ولی عرض کردیم که فرق ندارد وصف معتمد باشد یا غیرمعتمد چون ذات در این وصف خوابیده است، إن جائکم رجل فاسق. رجل در اینجا به عنوان ذات است و در اینجا خوابیده است بنابراین این مفهوم دارد. به این معنا که دالّ بر این است که اگر این وصف فاسق نبود و عادل بود دیگر این تبیّن واجب نیست. از آن طرف تبیّن وجوبش وجوب شرطی است. وجوب نفسی ندارد تبیّن. که شما بفرمایید یک فاسق آمد واجب است انسان برود تبین کند. نه، گاهی ممکن است حرام باشد ولو فاسق باشد. به چه حقی شما بروید تبین کنید. پس این وجوبی که میفرماید فتبیّنوا این وجوب، وجوب شرطی است یعنی اگر میخواهید عمل بکنید شرط جواز عمل تبین است. نه اینکه فی نفسه یک چنین وجوبی است که ای مومنان هر فاسقی هر خبری آورد باید بروید تبین کنید نه ممکن است آن تبین داخل عنوان تجسس باشد و ذاتا حرام باشد. پس این تبین وجوبش وجوب شرطی است یعنی اگر میخواهی عمل بکنی یجب علیکم التبین. این شرط جواز عمل است. پس شرط جواز عمل به خبر فاسق تبین است. این شرط مقید است و موضوعش رجلی است که فاسق باشد. می فهمیم که اگر فاسق نباشد این وجوب تبین که وجوب شرطی است در آن نیست. این بیانی است که در اینجا گفته شده است. یعنی در هر مفهومی این وصف میآید. یعنی وقتی شارع میفرماید فی الغنم السائمه زکاه. آن غنمی که معلوفه نیست و علف نمیدهید و همیشه میرود صحرا میچرد برای آن زکات است. عرف از آن میفهمد که غنمی که سائمه نباشد زکات ندارد. در مانحن فیه هم نظیر آن است. یعنی مفهوم دال بر این است که علت منحصره این تبین فسق است. لولا الفسق تبین نخواهد بود. این وجوب شرطی نخواهد بود. از آن طرف وقتی ما میخواهیم عمل بکنیم به خبر عادل چنین شرطی برای جواز عمل نیست یعنی بدون تبین میشود عمل کرد. این بیانی است که اینجا گفته شده است.
در مقام چند تا بیان دیگر هم هست که در حقیقت تکمیل کننده این بیانی است که عرض کردیم. این بیان بیان عامی است که در هر مفهوم وصفی میآید. مرحوم نائینی یک بیانی دارند اینجا و مرحوم شیخ انصاری یک بیان دیگری دارند اینجا غیر از این بیان عامی که عرض کردیم. مرحوم شهید صدر نیز یک بیان سومی دارند که این مفهوم وصف را تبیین کنند برای ما.
بیان مرحوم شیخ انصاری و مرحوم نائینی در حقیقت برگشتش به یک معنا است. آن ار عرض میکنیم تا برسیم به بیان های دیگر. بیان مرحوم شیخ انصاری و مرحوم نائینی که عرض کردیک لبّ آنها یکی است. این ایت که در هر خبری یک عنوان ذاتی داریم و یک عنوان عرضی است. عنوان ذاتی همان خبرواحد است و عنوان عرضی فسق و عدل و اینها است. اگر آن عنوان ذاتی کافی بود بر حکم تبیّن، آوردن عنوان عرضی قبیح است. مثلا أکل میته حرام است. بگویند این میته را نخور چون خون به آن اصابت کرده است. این قبیح است چون خود میته اکل آن حرام است. وقتی عنوان ذاتی یک حکمی را به دنبال دارد آوردن عنوان عرضی قبیح است و مستهجن است. اگر واقعا خود خبر این خاصیت را دارد که تبین واقعا به دنبالش بیاید و خبر اعتبار ندارد و نمیشود بدون تبیّن به آن عمل کرد و هر خبری باید تبیّن بشود عادل باشد یا فاسق باشد باید بگوید إن جائکم نبأ فتبیّنوا نه اینکه بفرماید إن جائکم فاسق بنبأ فتبیّنوا. پس وقتی عنوان ذاتی در کار است دیگر تعلیل و آوردن وصف به عنوان، عنوان عرضی آن قبیح است. مرحوم شیخ و مرحوم نائینی این را میفرمایند که همینکه شارع از عنوان ذاتی عبور کرد و یک عنوان عرضی ذکر کرد معلوم است که آن عنوان عرضی دخیل است در حکم. یعنی این حکم وجوب تبیّن دائر مدار آن حکم عرضی است. این بیانی است که مرحوم شیخ انصاری و مرحوم نائینی دارند در تقریب مفهوم وصف.[2]
این اگر چه برمیگردد به تقریر مفهوم وصف ولی بیان جداگانه است برای تقریب مفهوم وصف.
بیان مرحوم شهید صدر را مراجعه بفرمایید البته ایشان سه هار بیان دارند. ما بیان های مهم ایشان را در مفهوم وصف عرض خواهیم کرد. و بعد جواب از این تقریبات را که داده شد عرض خواهیم کرد.