درس خارج فقه استاد مرتضی ترابی

1403/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: بررسی نظریه های روابط بین الملل/ تعریف نظریه/ بررسی نظریه از منظر اسلام

 

بحث در «نظریه روابط بین الملل» و بررسی نظریه ها از دیدگاه معارف اسلام، و در مواردی که مربوط به فقه هست از دیدگاه فقه إن شاء الله بررسی خواهیم کرد، یکی از مباحثی که در نظریه پردازی های «روابط بین الملل» خیلی مطرح هست بحث «قدرت» هست، بحث «قدرت» یکی از مباحث یا مفاهیم کلیدی بحث «نظریه های روابط بین الملل» هست، و جایگاه ویژه ای در نظریات دارد مخصوصا در نظریه «واقع گرایی کلاسیک» که «آقای مورگنتا» و دیگران مطرح کردند، و «واقع گرایی ساختاری» که «آقای والتز» مطرح کرده، و همچنین دیگر نظریات، آنها هم از مسأله قدرت غافل نیستند، قدرت خیلی جایگاه مهمی دارد.

مثلا «آقای مورگنتا» در آن شش اصلی که برای نظریه خودش در ابتدای کتاب «سیاست میان ملل» مطرح می کند اصل اولش اشاره به همان «قدرت» دارد که اصول واقعی که بر انسان و روابط انسان حاکم است که مبتنی بر سرشت انسان هست و می گوید: آن اصل مهمی که بر سرشت انسان ها هست همان قدرت طلبی است، و اصل دوم هم این است که در مسأله «قدرت» کلید فهم مسائل بین الملل، حفظ منافع در چارچوب قدرت هست، و در اصل سوم می گوید: منافع تعریف شده در چارچوب قدرت یک امر عینی هست، ممکن است یک جاهایی أشکال مختلفی به خودش بگیرد ولی آن اصل، همیشه خودش را نشان خواهد داد، در اصل چهارم و پنجم و ششم هم که اصول بعدی هستند مسأله اخلاق را مطرح می کند که اخلاق چه نسبتی با قدرت دارد؟ و در همه آنها هم می گوید: این قدرت طلبی است که باید «محور» قرار بگیرد، اخلاق و مسائل دیگر باید «ابزار» باشند و یا در چارچوب این قدرت باید تعریف بشود، یا اخلاق دو وجهی داریم، اخلاق فردی و بین المللی با هم فرق دارد، بالاخره اصالت را به همان «قدرت طلبی» می دهد.

پس بنابراین در نظر «آقای مورگنتا» در نظریه واقع گرایی قدرت یک مفهوم محوری هست که برخی از پژوهشگران گفتند: در این نظریه در حقیقت روی چند جهت تاکید می شود، این نظریه بر محور چند مفهوم یا چند مفروضه دور می زند که آنها عبارتند: یک: دولت محوری است؛ و دوم: هم مسأله عقلانیت است، یعنی آن تصمیم بگیران و دولتها روی محاسبه عقلانی تصمیم می گیرند، محاسبه عقلانی هم کسب و حفظ منافع کشورشان است؛ و سوم: قدرت طلبی است، این سه مورد را مبنای این نظریه قرار دادند، گویا این اصول شش گانه را در این سه اساس تلخیص کردند.

 

تعارض قدرت با اخلاق

«آقای مورگنتا» به اخلاق که می رسد ایشان در مسأله تعارض قدرت طلبی با اخلاق می گوید: در تعارض تقدم با قدرت است، و اصلا نمی شود اینها را جمع کرد، فلذا باید در چارچوب قدرت، اصالت را به آن حفظ منافع بدهید، و همیشه در تعارض اخلاق با آن اصول، اصالت با حفظ همان منافع هست در چارچوب قدرت نه با اخلاق، اخلاق در این مسائل اصالتی ندارد.

نسبیت اخلاق

«آقای مورگنتا» همچنین نظریه «نسبیت اخلاق» را مطرح می کند، یعنی اخلاق در کشوری نسبت به کشور دیگر، در ملتی نسبت به ملت دیگر فرق می کند، هر ملتی می تواند برای خودش آرزوهایی داشته باشد.

ابزاریت اخلاق

«آقای مورگنتا» همچنین برای رسیدن به آن قدرت طلبی، ابزار بودن اخلاق را مطرح می کند، و می گوید: «هدف» وسیله را توجیه می کند، یعنی آن سیاستمدار نه اینکه می تواند بلکه باید دروغ بگوید، باید هر کار غیر اخلاقی که ما می گوییم برای رسیدن و حفظ منافع در چارچوب قدرت انجام بدهد، و اصول اخلاقی اصلا نباید مانعش بشود؛ چون اخلاق نسبیت دارد و صرفا یک ابزار هست، فلذا در تزاحم همیشه آن منافع بر اخلاق مقدم است، و اخلاق دو وجهی را هم یک جاهایی مطرح می کند، می گویند: شما در امور فردی اخلاق داشته باشید خوب است ولی وقتی می رسید به روابط بین الملل صحبت از اخلاق نکنید بلکه اخلاق باید ابزاری باشد برای رسیدن به آن قدرت.

خلاصه: از نظر آنها همه چیز بر محور قدرت شد، قدرت یا قدرت طلبی را محور مباحث خودشان قرار دادند.

واقع گرایی ساختاری آقای والتز

بعد از این نظریه واقع گرایی کلاسیک که آقای مورگنتا مطرح می کنند، آقای والتز واقع گرایی ساختاری را مطرح کرده است، ایشان در حقیقت اصول سه گانه ای که عرض کردیم: دولت محوری و عقلانیت و قدرت طلبی را قبول دارد فقط در اینکه نقش دولت ها چیست؟ می گویند: دولت ها نباید خودشان اقدام بکنند، یک ساختاری هست که به تصمیمات دولت شکل می دهد، و ایشان به عبارت دیگر نظام ساختاری را به آن مفروضاتی که واقعه گرای کلاسیک داشت اضافه می کنند، ایشان نظام ساختاری را روی سه اصل _که در جلسه قبل هم عرض کردیم_ مبتنی می دانند:

اصل اول

نظام بین الملل «آنارشیک» است، یعنی قدرت بالاتری در بین الملل نیست و مثل درون دولت ها نیست که یک قدرت مافوقی باشد که همه قدرت ها را کنترل بکند، بلکه در نظام بین الملل هرج و مرج و آنارشیک است، و آنارشیک اصل تنظیم کننده است، برخلاف نظام داخلی که یک سلسله مراتبی است.

 

اصل دوم

بعد می گوید: واحدهایی که در درون این ساختار قرار دارند اینها عملکردشان یک نواخت خواهد بود؛ چون آن اصل حاکم و آن اصل اولی تنظیم می کند، با توجه به آن ذات قدرت طلبی انسان آن اصول قبلی را بیاورید و اضافه بکنید بعد این را هم داشته باشید که اصل تنظیم کننده هم که آنارشیک بودن است این هم بیاورید در این صورت واحدها حرکتشان یکسان و یک نواخت است، در حقیقت همه در آن چارچوب خاص حرکت می کنند یعنی قدرت طلبی دارند، در حفظ موقعیت خودشان موازنه قدرت را داشته باشند، و به ایدئولوژی ها، ملیت و فرهنگ نگاه نمی شود؛ چون آن اصل تنظیم کننده که آنارشیک است اینها را به چنین حرکت هایی سوق می دهد.

اصل سوم

که در این نظام ساختاری مطرح می کنند این است که توانمندی ها مختلف است، چون مختلف هست از این جهت ممکن است این ها متفاوت باشند، مثلا یکی قدرت بالاتری است فلذا یک جور حرکت دارد، دیگری که قدرت پایین تر است جور دیگری حرکت دارد، مثلا قدرت پایین تر برای اینکه قدرتش حفظ بشود و از بین نرود سراغ «معاهدات» می رود، باید چند قدرت باشند و یک معاهده ای امضا بکنند تا اینکه بتوانند خودشان را حفظ بکنند. نقطه ی سوم اختلاف در توانمندی و قدرت باعث می شود که البته اینها ظهور و بروزش حرکت و رفتارشان فرق بکند.

جناب والتز هم علاوه بر اینکه آنها را پذیرفت فقط یک کلمه اضافه کرد آن هم این است که «ساختار، وظایف هر واحدی را تعیین می کند، و اگر وظایف فرق می کند از جهت اختلاف در توانمندی هاست». پس باز مسأله به قدرت برگشت، در این نظریه آقای والتز که به نظریه واقعه گرایی ساختاری معروف است ایشان روی مسأله ی قدرت طلبی تاکید می کند. آقای مورگنتا فقط روی «ذات شریر انسان» قدرت طلبی را مطرح می کند اما ایشان روی آن «ساختار» تاکید می کنند.

پس می بینید که هر دو نظریه یا همان نظریه واقع گرایی با هر دو وجهش روی مسأله «قدرت» اهتمام و تاکید دارند، و آن را تقریبا محور مباحث خودشان قرار می دهند.

اهمیت قدرت

یک جمله ای را من اینجا یادداشت کردم که نشان می دهد چقدر اینها برای قدرت بها قائلند:

«قدرت و نفوذ همان کاری را در سیاست بین الملل می کند که پول در اقتصاد جهانی انجام می دهد، در نظام اقتصادی حرف اول را پول می زند، و در نظام سیاسی بین الملل حرف اول را قدرت می زند»؛ بنابراین قدرت در حقیقت یک حالت محوریت پیدا می کند.

تعریف قدرت

بحث قدرت در علم کلام ما و نیز در علم فلسفه ما مطرح بوده است، ولی ما نگاهمان نگاه هستی شناسانه بوده که مثلا آیا قدرت از اسماء خدای متعال هست؟ و این قدرت در مورد خداوند متعال چه معنایی دارد؟ چون از صفات ذاتی خداست این را بحث کردند، و همچنین در بحث جبر و اختیار قدرت چه جایگاهی دارد؟ متکلمین بحث کردند، پس بنابراین بحث قدرت در علم ما مطرح هست ولی نه به این وجهی که الان در نظریات روابط بین المللی مطرح است یعنی آن جنبه اجتماعی در مباحث ما مطرح نبوده است، این آقایان که این بحث قدرت را در نظریات بین الملل مطرح کردند تعریفات مختلفی را که البته برگشت آنها شاید به یک معنا باشد را مطرح کرداند:

تعریف اول: از آقای دیمون ما نقل کردیم: قدرت سلطه انسان بر انسان است.

تعریف دوم: آقای جوزف نای: قدرت عبارت است از توان تاثیرگذاری و نفوذ بر دیگران برای رسیدن به نتایج مورد دلخواه.

تعریف سوم: توان واداشتن دیگری بر کاری که در غیر این صورت انجام نمی داد، یعنی اگر این قدرت و این نفوذ را انجام نمی دادیم خودش این کار را انجام نمی داد، قدرت این است که شما او را وادار می کنید که آن کار را انجام بدهد.

تعریف چهارم: یکی از دانشمندان ایرانی: توان عملیات نظامی و اعتباری در کشوری که موجب تغییر رفتار دیگران به نفع صاحب قدرت می شود.

نکته مهم

در دو تعریف اخیر روی نکته ای تاکید دارند آن هم این است که «منابع قدرت» را با خود «قدرت» باید تفکیک کنید، شما ممکن است توان نظامی داشته باشید ولی در دنیا حرف شما را خریدار نباشند، قدرت وقتی قدرت هست که آن نفوذ هم باشد، یعنی بتوانید در واقع هم یک تغییری ایجاد بکنید، بتوانید یک کاری را بر دیگری تحمیل بکنید که لولا این قدرت آن کار را انجام نمی داد، و الا صرف این که شما فرض کنید که یک قدرت بالقوه ای دارید ولی از نظر عملی هیچ اثرگذاری ندارد آن قدرت محسوب نمی شود، قدرت در نظریه بین الملل تغییر رفتار هست، یعنی تغییر رفتار بازیگران دیگر هست به نفع این بازیگری که الان صاحب قدرت است.

در حقیقت در این نظریات باز نگاه به قدرت فرق خواهد کرد، نگاه به قدرت گاهی بیشتر جنبه مادی پیدا می کند، مثل نظامی و مسائل دیگر، و گاهی بیشتر جنبه معنایی پیدا می کند، یعنی برآیندی هست از وضعیت اجتماعی کشورها یا بازیگران.

تا اینجا ما یک شمه ای یا یک نگاه اجمالی به قدرت از نگاه برخی از نظریات بین الملل یا عمده نظریات بین الملل داشتیم، اینها قدرت را _ حداقل در آن واقعه گرایی که آقای مورگنتا مطرح می کنند_ عمدتا به عنوان «هدف» تلقی می کنند، ممکن است یک جایی ابزار هم بدانند ولی بیشتر به جای هدف تلقی می کنند، اصلا می گویند: انسانها به این کشش دارند و سرشت آنها اینطور است، ما باید ببینیم که اسلام نگاهش به قدرت چگونه هست؟ نگاهی که آنها دارند و اشاره شد این است که «همه چیز فدای قدرت است، و همه چیز باید دور سر قدرت بچرخد، و آن را باید محور قرار بدید»، نگاه اسلام به قدرت چیست؟ این برای ما مهم است، ما سعیمان بر این است که اگر از آنها یک مطالبی را نقل کردیم از اسلام هم یک مطالبی نقل بکنیم، راجع به نگاه اسلام به قدرت عرض می کنیم:

بررسی قدرت در اسلام

ملاک اول: قدرت ابزار است

اسلام نگاهش به قدرت، «ابزاری» هست، یعنی شما نمی توانید در قرآن و احادیث به ما نشان بدهید که قدرت «هدف» است، در حالی که دیدیم که در نظریات آنها قدرت به عنوان «محور» و «هدف» بود، جزء سرشت انسان بود، ولی ما قدرت سیاسی را ابزاری برای رسیدن به برخی امور و اهداف می دانیم:

هدف اول: برقراری نظم و امنیت

مثلا برای برقراری نظم و امنیت که از آن کلام مولا امیرالمومنین «علیه السلام» استفاده می شود، که حضرت فرمود:

إِنَّهُ لاَ بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ؛ الخطبة. [1]

فلذا جامعه نظم می خواهد، پس نیاز به قدرت هست.

هدف دوم: برقراری قسط و عدل

برای برقراری قسط و عدل که از آیه ی سوره ی حدید استفاده می شود، خداوند متعال می فرماید:

﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾[2] .

پس بنابراین حدیدی که نشانه قدرت هست در حقیقت قدرت ذیل هدفی تعریف شده، هدف چی هست؟ «لیقوم الناس بالقسط» است، پس بنابراین یکی از مشخصات این است که نگاه به قدرت در اسلام ابزاری است، و این نکته ی مهمی است.

هدف سوم: إحیاء دین

بیان زیبای امام حسین «سلام الله علیه» که می فرماید:

اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ‌ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ فَإِنْ لَمْ تَنْصُرُونَا وَ تُنْصِفُونَا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.[3]

خلاصه اینکه ما برای قدرت طلبی قیام نکردیم، پس بنابراین قیام پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام برای قدرت طلبی نیست، در حال که این آقایان تاکید دارند که قیام ها و حرکت های اجتماعی بین المللی همه زیر سر قدرت طلبی هست، ما می گوییم: در دید و دین ما اینطوری نیست.

ملاک دوم: تقدیم أهم

نکته ی دیگر اینکه در زمان تزاحم قدرت طلبی با اخلاق اینطوری نیست که ما همیشه قدرت را مقدم بکنیم، ممکن است یک جاهایی حفظ قدرت اهمیت بیشتری از آن نقطه اخلاقی داشته باشد ولی همیشه شود اینطوری نیست، در تزاحم باید ببینیم که کدام «اهم» است، و آن «اهم» را هم ولی جامعه تشخیص می دهند، ولی جامعه که معصوم هست یا جانشین معصوم هست که هم را باید تشخیص بدهد، و این که ایشان می فرماید: «همیشه باید ما اصول اخلاقی را ذبح کنیم و آن اصول اخلاقی را ابزاری برای رسیدن به قدرت تلقی بکنیم» ما این را قبول نداریم، البته گاهی برای حفظ قدرت از آن مسأله اخلاقی ممکن است مجبور بشویم دست برداریم، یک جاهایی این ایجاب می کند، مواردی هست که باید ببینیم آن اصل اخلاقی چقدر اهمیت دارد؟ ولی اینطوری نیست که اصل و اساس را بر این بذاریم، اتفاقا اصل و قاعده بر این است که «اصول اخلاقی» حفظ بشود، مگر یک جاهایی که استثنا بخورد.

ملاک سوم: وجود ایمان

نقطه سومی که اینجا مطرح می شود _ظاهرا وقت گذشت_ فقط اشاره بکنیم: در منابع قدرت در نظر آنها که آقای مورگنتا آن نُه مورد را می شمارد اصلا صحبت از «ایمان» به عنوان منبع قدرت نیست، از هویت ملی و منش ملی بحث کرده ولی از ایمان به عنوان منبع قدرت که در قرآن خیلی مورد تاکید هست اصلا اشاره ای نکردند، در حالی که قرآن می فرماید:

﴿وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾[4]

یا در آیه شریفه دیگر که می فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُواْ مِئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّئَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَفْقَهُونَ﴾[5]

یعنی اگر بیست نفر باشید در برابر دویست نفر می توانید مقاومت کنید، در همه این موارد مسأله «ایمان» محور هست یعنی ایمان منبع قدرت است، در حالیکه آنها به ایمان به عنوان منبع قدرت اصلا توجهی نمی کنند، یا آن جایگاه اصلی را به آن نمی دهند.

راجع به دیدگاه ما به قدرت و جایگاه قدرت، نکات خیلی مهم دیگری هم هست.

همین جا هم باید بحث بکنیم که آیه ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ﴾[6] که قدرت برای رسیدن به آن اهداف حالت ابزاری دارد، آیا شامل هر نوع سلاحی می شود یا نه استثنائاتی دارد؟ همینجا این بحث فقهی هم می شود، نگاه ما به قدرت و انواع قدرت و منابع قدرت و سلاح هایی که این قدرت را احیانا از نظر نظامی برای ما تامین می کند اینها باید اینجا بحث بشود، فعلا یک اشاره ای بود که دیدگاه ما به «قدرت» خیلی تفاوت دارد با دیدگاه آقایان که نظریه «واقع گرایی» را مطرح کردند. الحمد لله رب العالمین.


[1] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص82، خطبه 40.
[2] سوره حدید، آيه 25.
[3] تحف العقول، ابن شعبة الحراني، ج1، ص239.
[4] سوره آل عمران، آيه 139.
[5] سوره انفال، آيه 65.
[6] سوره انفال، آيه 60.