درس خارج فقه استاد مرتضی ترابی

1403/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: بررسی نظریه های روابط بین الملل/ انسان شناسی از منظر دانشمندان اسلام/ نظر شهید مطهری «رحمة الله علیه»

 

تتمه

بحث در نظریه معروف «واقع گرایی» در روابط بین الملل بود، این نظریه را به بنیانگذارش مبتنی کرده بود بر شش اصل، اصل اول و دوم را بررسی می کردیم:

اصل اول

اولین اصل این بود که بر روابط اجتماعی و جوامع، یک «اصول ثابتی» حکم فرماست، آن اصول به خواست ما نیست، یک واقعیتی هست که ما چه بپذیریم و چه نپذیریم آن اصول هستند، و اصلی که ایشان در همین جا مورد توجه قرار می دهند این است که «آفرینش انسان ناقص هست، و انسان ذاتا میل به شر و قدرت طلبی دارد»، این اصل اولی بود که ایشان مطرح کرده بود.

اصل دوم

دومین اصل که این نکته را روشنتر بیان می کند، آن اصلی است که می توان با آن روابط بین الملل و مواضع حکام را در ارتباط با ملل مختلف تفسیر، توجیه و تحلیل کرد آن اصل عبارت است از «منفعت طلبی در چهارچوب قدرت»، با این معیار می شود همه موضع گیری ها و برخورده های حکام را کأنّ ما بتوانیم در یک چارچوبی تحلیل کنیم، و احیانا پیش بینی بکنیم، جایی که قدرت باشد قهرا در چارچوب منافعِ خودش حرکت خواهد کرد و چیزی جلودارش نیست که مثلا این کشور، تجاوز و کشور گشایی نکند، بلکه همه ی این کارها را انجام می دهد الا اینکه یک موازنه قدرتی پیش بیاید، پس در چارچوب قدرت اصلی هست حاکم بر همه مسائل ارتباطات بین المللی.

قول مختار

عرض کردیم که این دو اصل برگشتش به «انسان شناسی» هست، و به این نکته باید ما بیشتر توجه کنیم، متاسفانه آنهایی که ما دیدیم این نظریه را نقد می کنند به این نکته کمتر توجه کرده اند، با این که اساس مساله همین بحث است، باید ببینیم که اینها انسان شناسی را بر چه مبنایی استوار کردند؟ و آیا آن مبنی درست است یا خیر؟ انسان شناسی اینها چیست؟ آیا این است که «انسان ذاتا ناقص است، و آفرینش او شر طلب و قدرت طلب هست، و در چارچوب قدرت فقط به منافع خودش و جامعه اش فکر می کند و به چیز دیگری فکر نمی کند؟»، انسان شناسی اینها اینطور مبتنی بر این مبانی هست، حتی عرض کردیم: برخی از اینها به این انسان شناسی یک بُعد دینی هم داده بودند، مثل آقای «نیبور» که آفرینش حضرت آدم «علیه السلام» و اینکه ایشان از درخت ممنوعه خورد و آن گناه را انجام داد و از بهشت رانده شد، و این گناه همیشه دامنگیر انسان ها تا روز قیامت است، ایشان یک بیان مذهبی هم داشت که «اصلا ذات انسان عجین شده با گناه و تمایل به شر دارد»، و بعضی ها هم جنبه مذهبی نداده بودند، بلکه جنبه «جامعه شناسی» و «روانشناسی» داده بودند.

عرض ما این است که اینها اگر انسان غربی مرادشان هست، ظاهرا می توانیم بگوییم: تا حدود زیادی درست می گویند! بله انسان غربی که بعد از «رنسانس» [1] در غرب حاکم بوده، همین خصوصیاتی را که بعضی اندیشمندان می گویند داشته و دارند، یعنی جنگ و صلح و برخوردهاشان با ملل دیگر بر این اساس بود، اگر هم مسائل دیگر را مطرح کردند آن هم طبق آن اصل سومی که جلسات قبل اشاره کردیم یک ابزاری بوده برای إعمال همین اصل دوم، در اصل سوم ایشان تصریح می کنند که مسائل اخلاقی در مواقعی باید به آن بها داد ولی در چارچوب همین منفعت طلبی، پس اگر اینها مرادشان همان جامعه مدرن غربی که بعد از «عهدنامه وستفالی» که خودشان می گویند: دولت های ملی تشکیل شد و بعد از آن بررسی می کنیم که انسان مدرن و کشورهای مدرن بر چه اساسی با هم برخورد دارند بله اگر انسان غربی و جامعه غربی ملاک باشد گفتار اینها مصداق پیدا می کند و نمی شود زیاد ایراد گرفت، قبل از آن «عهدنامه وستفالی» هم که دین میدان دار بوده، دینی که مطرح می کنند همان دینی هست که در قرون وسطی مطرح بوده است، همان مسیحیت تحریف شده.

پس وقتی اینها از نقش «دین» بحث می کنند مرادشان قبل از آن «عهدنامه وستفالی» بوده که دین نقش داشته، و مرادشان از دین همان دین تعریف شده مسیحیت است که می گویند: آن دین فاجعه اش بیشتر از این روابطی هست که الان ما می خواهیم بر اساس منافع بنیانگذاری بکنیم، و وقتی از جامعه مدرن صحبت می کنند مرادشان جامعه غربی هست که بعد از «عهدنامه وستفالی» پیش آمده است.

اما انسان که منحصر در انسان غربی نیست و دین هم منحصر در مسیحیت تحریف شده نیست، اینها مثل اینکه همه را قیاس به نفس می کنند! یعنی انسان متوحش جاهلی مدرن غربی را به همه ی انسان ها تعمیم می دهند، گویا این ملاک هست و معیار هست، اینها همه را قیاس به نفس می کند، و این صحیح نیست بلکه انسان دیگری هم هست، ولی اندیشمندان غیر مسلمان مثل فروید می گوید: «همه چیز را باید با شهوت و میل به جنس مخالف تفسیر و توجیه کرد»، و یا «مورگنتا» می گوید: «هم چیز را باید با منفعت طلبی در چارچوب قدرت تفسیر کرد»، اینها همان انسان غربی را در نظر می گیرند انسانی که به یک معنا از آن «فطرت الهی» دور شده و غرق در ماده گرایی شده و از «دین» گریزان شده است، به جهاتی که در آن دین مُحَرَّف دیده اند، این را معیار قرار می دهند و می گویند: همه همین طور هستند، یعنی می گویند: «هنا اصل واحد جار فی أی علاقة من علاقات الدولیة»، اگر این باشد درست نیست، باید نگاه را وسیع قرار داد نه اینکه شما یک محیط و منطقه را ببینید و انسان آنجا را برای شناخت همه ی انسانها معیار قرار بدهید، آنها نمی گویند: انسان غربی این طور است، بلکه می گویند: همه انسانها همین طوری هستند، همه انسانها و همه روابط و همه برخوردها بر همین اساس است!

ولی ما باید برگردیم ببینیم آیا ممکن است یک تفسیر دیگری از انسان مطرح بشود؟ و آیا این تفسیر در زندگی بشر از نظر تاریخی مصداق پیدا کرده یا خیر؟ اگر تفسیر دیگری هست پس معلوم می شود که انسان منحصر در آن انسان غربی نیست، و لذا به نظرم رسید که قبل از اینکه اصول بعدی آقای «مورگنتا» را مورد بررسی قرار بدهیم، «انسان شناسی» که بزرگان ما مطرح کردند را بررسی کنیم.

انسان شناسی که بزرگان ما مطرح کردند فی الجمله اینجا مطرح می کنیم، انسان شناسی که مثلا حضرت امام خمینی، علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید صدر «رضوان الله تعالی علیهم» مطرح کردند را فی الجمله هر کدام در یک جلسه یا کمتر و بیشتر مورد بررسی قرار بدهیم تا معلوم شود که انسان شناسی ما بر چه پایه هایی استوار هست؟ البته انسان شناسی قرآنی، حدیثی و اهل بیتی را عرض می کنیم، بینیم که «انسان شناسی» اینها بر چه پایه هایی مبتنی هست؟ و ما چطور انسان را معرفی می کنیم؟ ممکن است شما بگویید: اینها صرفا نظریه هستند، ولی خیر، صرفا نظریه نیستند، بلکه می شود برای این موارد از تاریخ و از وضعیت موجود انسانها شواهد عینی هم اقامه کرد، و آدم منصف می بیند و می فهمد که این نظریه ثابت است و این هم تطبیق و مصداق آن نظریه است.

پس بنابراین ما باید این أنظاری که در مورد انسان شناسی هست ببینیم تا روشن بشود که آن نظریه ای که آنها مطرح می کنند واقعا یک نظریه کوته بین و مخصوص یک عده ای که در غرب زندگی می کنند می باشد، و همه ی واقعیت انسان و حقیقت انسانیت را معرفی نمی کند.

از یونان باستان و بعد از «جنگهای پلوپنزی» که این آقایان نظریه رئالیسم را دادند و از کتاب توسیدیدِ دانشمند که «تاریخ جنگ های پلوپنزی» را نوشته هم شاهد می آورند، و می گویند: دین موجب فلاکت است، و مشکلات خاص خودش را دارد و باید دین را کنار گذاشت، خود دین عامل مخرب است و بدبختی های مضاعفی ایجاد می کند، آنچه که مربوط به قرون وسطی بوده هم دفترش بسته شده است و قبل از «عهدنامه وستفالی» بوده است، و می گویند: بعد از آن که جامعه مدرن ایجاد شد این جامعه با دوران یونان که تاریخ مکتوبش به دست اینها رسیده بود همخوانی دارد، یعنی یک دوره ای که دین دخالت می کرد یک مقطع از زمان بوده که دیگر بسته و تمام شده است، و دین اگر به عنوان عامل وارد میدان بشود اوضاع بشریت بدتر می شود، منهای دین همه ی جوامع در همه ی تاریخ چه در یونان باستان و چه بعد از یونان باستان و بعد از میلاد حضرت مسیح «علیه السلام» در حقیقت در چارچوب این قانونی هست که آقای «مورگنتا» ادعا می کند، و این قانون بر همه حاکم است.

انسان شناسی از منظر دانشمندان اسلام

انسان شناسی که ما مطرح می کنیم بر اساس انسان شناسی قرآنی هست، و از شهید مطهری «رضوان الله علیه» شروع می کنیم:

 

نظر شهید مطهری

شهید مطهری «رضوان الله علیه» یک مجموعه ای دارند به عنوان «مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی»، من شاید چهل سال پیش این کتاب را مطالعه کردم، یکی از جزواتش «انسان در قرآن» است، قبلا این کتاب را هم مطالعه کرده بودیم دیروز و دیشب دوباره مراجعه کردیم تا ببینم شهید مطهری «رضوان الله علیه» انسان را در قرآن براساس چه پایه هایی و چگونه معرفی می کند؟ این را عرض می کنیم و البته ما بر فرمایش ایشان یک تکمله ای داریم، به نظر ما فرمایش ایشان در انسان شناسی باید در یک جهتی تکمله پیدا بکند، که عرض خواهیم کرد، فعلا فرمایش ایشان را بیان کنیم، ایشان می فرمایند: از قرآن ما می فهمیم که انسان دارای امتیازاتی هست و دارای جهات منفی هم هست، یعنی انسان هم جهات نقصی، منفی، مادی و گرایش های مادی دارد، و هم جهات مثبت و امتیازات دارد، اول امتیازات را براساس قرآن می شمارد، بعد آن جهات نقصش هم اشاره می کند.

اولین امتیاز: خود آگاهی فطری

شهید مطهری «رضوان الله علیه» می فرمایند:

انسان بالذات خودآگاه است، یعنی جوهر ذات انسان، آگاهی است. اینچنین نیست که اول " منِ " انسان تکون می‌یابد و در مرحله‌ ی بعد، انسان به این " من " آگاهی می‌یابد. پیدایش " من " انسان عین‌ پیدایش آگاهی به خود است. در آن مرحله " آگاه "، " آگاهی " و " به آگاهی در آمده " یکی است.

" من "، واقعیتی است که عین آگاهی به‌ خودش است. انسان در مراحل بعد، یعنی پس از آنکه به اشیاء دیگر کم و بیش آگاه‌ می‌گردد، به خود نیز به همان صورت که به اشیاء دیگر آگاه می‌گردد، آگاهی‌ می‌یابد، یعنی صورتی از خود در " ذهن " خویش تصویر می‌کند و به اصطلاح‌ به علم حصولی به خود، آگاه می‌گردد، اما پیش از آنکه این گونه به خود آگاه گردد، بلکه پیش از آگاهی به هر چیز دیگر، به خود به گونه‌ای که‌ اشاره شد، یعنی به نحو علم حضوری، آگاه است. [2]

اولین امتیازی که ایشان بر اساس آیات قرآن برای انسان قرار می دهد «خداشناسی فطری انسان» هست، یعنی انسان ها که پرستش خدا می کنند این طوری نیست که بعدا به وجود بیاید، به خلاف غربی ها که دنبال این هستند که بگویند: انسان ها یک عده ای را تقدیس و تعریف کردند مثلا یک قهرمانی در جنگ داشتند، فلذا او را تقدیس و بعد برایش مجسمه درست کردند و بعد او را پرستیدند، یعنی پرستش از این تعریف و تقدیس پیش آمد، کم کم پرستیدند و به خدایی که دیده نمی شود معتقد شدند، یعنی اساسا آنها فکر خداشناسی در انسان را اینگونه تفسیر و مطرح می کنند: اول شخصی را تعریف، تقدیس و تعظیم کردند، بعد پرستیدند و این پرستش أشکال و انواع مختلفی پیدا کرد و خدایی که دیده نمی شود را پرستش کردند، خداشناسی را اینطوری مطرح می کنند.

ولی بیان قرآن این است که خداشناسی در نهاد انسان است، چیزی نیست که بعدا در جوامع پیدا بشود، دلیل ما آیه شریفه است که می فرماید:

﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ﴾ [3]

یعنی از ظهور بنی آدم و از ذریه اش که همواره هست و انسانها در حال تولد هستند و از ظهور آن نطفه تکون می یابد و به صورت طفل و بعد هم بزرگ می شوند و مراحل تکامل را طی می کنند، پس همواره این بیانی که در این آیه هست برقرار است، از باب قائل شدن به وجود «عالم ذرّ» باشد کما علیه المشهور، اگر هم قائل نشدیم یعنی در همین نطفه و همین کیفیتِ آفرینش انسان، خداوند این خصوصیات را گذاشته است که او را خداشناس قرار داده است، قرآن می فرماید: ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ﴾ [4] ، این آیه کریمه دال بر این است که یکی از امتیازات انسان این است که در «نهاد» او خداشناسی هست، نه اینکه بعدا به او تزریق بکنند و با عواملی خداشناس بشود، خداشناسی در نهاد انسان هست.

دومین امتیاز: دین در نهاد انسان است

دومین مطلبی که به عنوان امتیاز ذکر می کنند: «دین» در نهاد انسان هست، یعنی علاوه بر این که خداشناسی در نهاد انسان هست دین هم به عنوان یک امر نهادیه در ذات او هست، دلیل ما هم این آیه شریفه است:

﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ﴾ [5] .

و یا آن آیه دیگری که می فرماید:

﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾ [6]

پس هم خداشناسی در نهاد انسان هست، و هم گرایش به دین حق در نهاد انسان هست، نه اینکه دین یک چیزی هست که مربوط به قرون وسطی باشد، بله دین های ساختگی هم داریم، اما دین الهی در نهاد انسان هست.

سومین امتیاز: معنویت در سرشت آدمی

ایشان می فرمایند: در سرشت هر انسانی، خدای متعال علاوه بر جهات مادی، یک جهات معنوی و فوق مادی هم گذاشته است، ایشان از این آیه استفاده می کنند: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ﴾ [7] .

یعنی خدای متعال انسان را از این جسم، تراب و گل آفرید ولی همه ی انسان این نیست؛ چون و «نفخ فیه من روحه»، پس انسان ممزوج است از آن جهات مادی و این جهات معنوی؛ چون ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِينٍ * ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ﴾ [8] ، یعنی انسان ممزوج است بین آن جهات مادی، و جهاتی که به آن روحی که منصوب به خدای متعال است بر می گردد.

چهارمین امتیاز: انسان برگزیده ی خدا

نقطه ی امتیاز دیگری که ایشان می شمارند این است: انسان برگزیده است، در مورد حضرت آدم «علیه السلام» فرمود: ﴿ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى﴾ [9] ، حضرت آدم «علیه السلام» را اجتباء کرد، این برگزیدگی از این آیه یا آیات دیگر مثل: ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا﴾ [10] ، و آیاتی به این مضمون که انسان را فضیلت بخشیدیم بر خیلی از آفریده ها، این برگزیدگی که در انسان هست یکی از امتیازات او هست.

پنجمین امتیاز: انسان امانتدار خدا

نقطه ی امتیاز بعدی که در آیات برای انسان ذکر شده این است: انسان امانت دار خداست به دلیل: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴾ [11] .

ذیل آیه توبیخ انسان هست، اما فعلا فقط صدر آن و جهت امتیاز انسان را بررسی می کنیم _ جهت نقص انسان را بعدا عرض خواهیم کرد _ در این آیه معلوم شد که هیچ کدام از جبال، سماء و ارض نتوانستند این امانت داری را به عهده بگیرند، امانت چیست؟ امام صادق «علیه السلام» می فرماید: هِيَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام، [12] مراد ولایت امیرالمومنین علیه السلام است، یا در بعضی از روایات «نماز» یا تفاسیر دیگر مطرح شده است، به هر حال فقط انسان این شرف را پیدا کرد که بگوید: من می توانم این امانت را به عهده بگیرم، و این امتیاز هست که این امانت را در آفرینش، غیر انسان نتوانست به عهده بگیرد.

ششمین امتیاز: انسان مختار است

از دیگر امتیازات انسان که در آیات ذکر شده و شهید مطهری «رضوان الله علیه» مطرح فرمودند این است: انسان دارای «اختیار» هست، از آیاتی که دال بر اختیار اسیت این آیه کریمه است: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا﴾ [13] ، نطفه امشاج که مخلوط هست ما او را «سمیع و بصیر» قرار دادیم، یعنی می تواند خیر و شر را تشخیص بدهد.

آیه بعدی روشنتر است در اینکه انسان اختیار و اراده دارد: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ﴾ [14] ، پس بنابر یکی از امتیازاتی که در این آیات برای انسان ذکر شده این است که «انسان مقهور نیست»، او می تواند راه را با اراده خودش انتخاب بکند، الان این نظریه بین المللی که اندیشمندان غیر مسلمان مطرح می کنند انسان را کأنّ مقهور می دانند، می گویند: چه بخواهی چه نخواهی تو محکوم به این سرنوشت هستی، و انسان روی منفعت طلبی حرکت خواهد کرد، اتفاقا بعدا نظریه آقای «والتز» می آید که ایشان قائل است به «رئالیسم و واقعه گرایی ساختاری» و ایشان قویتر بیان می کند که «انسان مقهور است» یعنی یک ساختاری هست در جامعه بین الملل که آن ساختار تعیین می کند، می گوید: در آن ساختار بیشتر اقتصاد و قدرت موثر است، و کشورها جایگاهی ندارند، یعنی آنها در مسائل بین المللی اراده انسان را مقهور می دانند. پس بنابراین یکی از امتیازاتی که در نظریه انسان شناسی اسلام هست این است که «انسان مقهور نیست».

از آیات دیگری که دال بر اختیار هستند می توان به آیه ﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ﴾ [15] ، و همچنین آیه ﴿لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ [16] اشاره کرد، این آیات نشان می دهد که انسان می تواند این راه را طی کند یا آن راه را طی کند، در حالی که برداشت از کلام آقای «مورگنتا» و آقای «والتز» این است که می گویند: انسان مقهور است، و چون ذاتش شر است شما دیگر نباید از او انتظار خیر و خوبی داشته باشید، و انسان بر مبنای آفرینشی که بر اساس شر است تصمیم خواهد گرفت!

هفتمین امتیاز: کرامت ذاتی انسان

امتیاز دیگری که شهید مطهری «رضوان الله علیه» ذکر می کنند این است: انسان دارای کرامت ذاتی است، ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ [17] ، در این آیه انسان هم جهات مادی را دارد که در صدر آیه اشاره می کند، و همچنین انسان موجودیست دارای این امتیاز، که این امتیاز در دیگر مخلوقات نیست.

هشتمین امتیاز: نعمت وجدان

بر اساس فرمایش شهید یکی دیگر از امتیازاتی که در قرآن برای انسان ذکر شده این است: انسان دارای وجدان اخلاقی هست، یعنی اینطوری نیست که انسان نسبت به ارزش های اخلاقی بی تفاوت باشد، آیه کریمه می فرماید: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ [18] ، این آیه با سوگندهای فراوانی که دارد بیان می کند که در نفس انسان گرایش های الهی، انسانی و ارزش ها تعبیه شده اند.

 

نهمین امتیاز: کمال طلب

یکی دیگر از امتیازاتی که برای انسان در قرآن ذکر شده این است: خواسته ی واقعی و اصیل هر انسانی رسیدن به خدا، رسیدن به آن کمال مطلق، آن جمال مطلق و آن جلال مطلق است، و هیچ چیزی غیر از رسیدن به آن انسان را قانع نمی کند، انسان همواره _ شخص باشد یا جامعه _ به آن سو حرکت می کند، این را هم می شود از این آیه کریمه: ﴿الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ [19] ، و آیه ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ﴾ [20] برداشت کرد.

دهمین امتیاز: انسان محور آفرینش

یکی از امتیازات دیگری که در آیات برای انسان ذکر شده این است: همه ی ماسوای انسان، برای انسان آفریده شده است، یعنی انسان محور این آفرینش است، غربی ها هم ادعا می کنند ما «انسانگرا و اومانیسم»[21] هستیم، اومانیست یعنی انسانگرا هستیم، ولی انسانگرایی آنها هیچ مبنایی ندارد، چرا انسانگرا بشوند؟ چرا اجلکم الله الاغ گرا نشوند؟! کی گفته که انسان محور باید باشد؟ آنها ادعا می کنند که قبل از «رنسانس» محور خدا بود، و کلیسا همه چیز را برای خدا انجام می داد، ما که آمدیم انقلاب کردیم انسان را محور قرار دادیم!

قول مختار

ما می گوییم: شما با چه نظریه فلسفی انسان را محور قرار دادید؟ چرا اجلکم الله الاغ را محور قرار ندادید؟ چه دلیلی دارید که الاغ را قرار ندادید؟ این را که عرض می کنیم خودشان هم اعتراض کردند و گفتند: ما دلیل نداریم که «انسانگرا و اومانیسم» بشویم و الاغ گرا نشویم، ولی اسلام می تواند ادعا بکند که خدای متعال که این نظام را آفریده «انسان» را محور قرار داده است، انسانگرایی ما می تواند مبنا داشته باشد، ولی انسانگرایی آنها هیچ مبنای فلسفی، عقلی و منطقی ندارد.

آیات انسان محور

البته از آیات کریمه استفاده می شود که قرآن هم انسان محور است، مانند آیه شریفه ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا﴾ [22] ، هر چه که در زمین است برای شما آفریده شده، پس خدای متعال انسان محور است، ما می توانیم «اومانیست» باشیم، و واقعا هم می توانیم؛ چون خدا فرموده و خدا اینطوری آفریده است، ولی آنها نمی توانند.

خداوند در آیه دیگر می فرماید: ﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ [23] ، همه مخلوقات را در اختیار شما قرار داده و اسباغ نعمت ظاهر و باطن کرده، پس ما که می گوییم: انسانگرا هستیم، بر اساس این امتیازی است که خداوند به انسانها داده است.

یازدهمین امتیاز: انسان هدف دارد

یکی دیگر از امتیازات این است که انسان در آفرینش «هدف» دارد، آیات فراوانی در قرآن هست که مستحضرید، مانند ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ﴾ [24] ، و در آیه دیگر می فرماید: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ [25] ، ما جن و انسان را برای پرستش _ خدای متعال _ آفریدیم، پس انسان ها در زندگی هدف متعالی دارند، اگر به آن هدف برسند به اطمینان خواهند رسید.

اینها جهاتی هست که شهید مطهری در انسان شناسی قرآنی مطرح فرمودند.

بیان شهید صدر

نکته ای شهید صدر اینجا دارند:

اولا: این است که انسان وجدان اخلاقی دارد، ایشان این را با یک مثال هایی توضیح می دهد و می فرماید: کسی در بیابانی شما را از مرگ نجات داده، سالها گذشت شما با همان شخص روبرو شدید و او نیاز به کمک دارد، آیا وجدان انسان اینجا قضاوتی دارد که شما باید به او کمک کنید یا اصلا هیچ قضاوتی ندارد _ و نعوذ بالله مثل گاو باید از کنار او رد بشود؟ قطعا وجدان انسان اینجا قضاوت دارد و اگر کمک نکند او را تقبیح می کنند، ﴿هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ﴾ [26] .

مثالی هم ما می زنیم _و شهید صدر نفرمود_: شما اگر پیمان بستید و آن را زیر پا بگذارید عقلای عالم چه متدین باشند چه متدین نباشند می گویند: شکستن پیمان قبیح هست و وفاداری به پیمان حسن و زیباست، پس معلوم می شود که یک اصول اخلاقی در ذات انسان هست؛ چون ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴾ [27] .

ثانیا: همان مطلبی که از شهید مطهری «رضوان الله تعالی علیه» نقل کردیم: تقدیس و پرستشی که در فطرت انسان بود مطرح می کند، بعد ایشان یک نکته ی دیگری هم مطرح می کند آن نکته این است: یک وقتی انسان فقط «قوه» را در نظر می گیرد، قوه ممکن است در سنگ هم باشد، قوه و نیرو یعنی آن چیزی که موثر است و می تواند تاثیر بگذارد، هر چیزی که می تواند یک حرکتی در این عالم ایجاد بکند و یک تاثیری در این عالم ایجاد بکند، می تواند سنگ، آب جاری، باد یا حیوان باشد و می تواند انسان باشد، این قوه است و اگر همراه با شعور شد اسمش «قدرت» می شود، پس قدرت آنجاییست که آن قوه همراه با شعور باشد.

نکته ای که ایشان اینجا مطرح می کند این است: خداوند همین قدرتی که همراه با شعور است و در حیوان هم هست اما در انسان این قدرت ما فوق قدرت است و او می تواند این قدرت را مهار بکند، یعنی هم قدرت دارد تا عن شعور بتواند کار بکند هم بتواند جلوی این قدرت را بگیرد و قدرت خودش را مهار بکند این هم خداوند به انسان عطا فرموده است.

پس انسان اینطور نیست که فقط قدرت داشته باشد و باید إعمال قدرت بکند _ کما اینکه آقای «مورگنتا» و دیگران می گفتند _، بلکه خداوند به انسان عزم و اراده داده است، عزم و اراده ای که او بتواند آن قدرت را کنترل کند، بعد نکته ای که ایشان دارند این است:

یکی از امتیازات مهمی که در انسان هست _ البته ایشان اول این را مطرح کردند ولی ما آخر عرض می کنیم برای تکمله ای که مد نظر ماست _ این است: خداوند به انسان شعور و معرفت داده است، ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴾ [28] ، ببینید خداوند در این آیات می فرماید: ما به انسان یک شعور و علمی دادیم که این در ملائکه هم نیست، این موجب برتری انسان است.

تکمله

این مطلب درست است، ولی تکمله بنده این است: خداوند این شعور و علم را به همه انسانها نداده، به آن «خلیفة الله» داده است، کما اینکه در قرآن فرموده: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ [29] ، ملائکه اعتراض کردند که این «خلیفه» هم از جنس انسان های دیگر است، و طبیعت انسانهای دیگر هم که مفسد و خونریز بود.

راه نجات

پس بنابراین خداوند این جهت علم به اسماء و علم به همه حقایق را به یک شخص داده و آن شخص «خلیفة الله» است، و راه نجات را هم در تبعیت از این «خلیفة الله» و «ولی» خودش در روی زمین قرار داده است، بله در انسان آن جهاتی که ملائکه توجه داشتند که «يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء» وجود دارد، ولی راه مهارش همین آگاهی هست که مخصوص «معصوم» هست، ما چه کار بکنیم تا نجات پیدا بکنیم؟ باید پیروی بکنیم، ما اگر به آن معصوم وصل بشویم از این فساد، سفک دماء و از این اعمال قدرت و منفعت طلبی که آقای «مورگنتا» می گوید، بشر نجات پیدا می کند، اما اگر نتوانیم وصل بشویم آن موقع همه این مسائل را به دنبال خواهد داشت.

بنابراین درست است قرآن کریم در سوره مبارکه «عصر» می فرماید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْعَصْرِ﴿1﴾ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴿2﴾ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴿3﴾، ولی از مجموع آیات می فهمیم که ما راهی برای سعادت و برای همان ایمان و عمل صالح و تواصی بالحق و تواصی بالصبر نداریم جز اینکه پیروی بکنیم از «ولی الله»، اگر این را توانستیم انجام بدهیم آن جهات نقصی که در انسان هست برچیده می شود، آن جهات دیگر فرصت نشد عرض کنیم که آیاتی هست که آن جهات نقص انسان را بیان می کند، آنها هم شاید حدود ده آیه یا بیشتر است که جهت نقص انسان را بیان می کند، مانند:

﴿وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الإِنسَانُ عَجُولًا ﴾ [30]

﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ الْضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الإِنْسَانُ كَفُورًا﴾ [31]

﴿قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَآئِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الإِنفَاقِ وَكَانَ الإنسَانُ قَتُورًا ﴾ [32]

﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا﴾ [33]

و آیات دیگری که فرصت نشد بخوانیم .

خلاصه

راه مدیریت و حفظ آن جهات نقص انسان این است که باید او به «ولیّ الله» که معصوم هست وصل بشود، باید در هر زمانی به آن معصوم اتصال داشته باشد، ولایت فقیه شمه ای از او هست که الان الحمدالله در جمهوری اسلامی خودش را نشان داده است، و در کشور عراق هم در سایه حضرت آیت الله سیستانی «دامت برکاته» خودش را نشان داده است، بلکه در تاریخ مراجع ما نشان داده است، همین وصل شدن می بینید که جامعه را از آن جهات نقصانی که دارد و انسان را از آن جهات نقصی که در او هست می تواند در مصونیت نگه بدارد.

پس بنابراین این امتیازات و در راس این امتیازات آن امتیاز «علم و معرفت »که به انسان معصوم داده می شود و در هر زمانی آن «خلیفة الله» حضور دارد با اتصال به او می شود همه ی آن مشکلاتی که آقای «مورگنتا» یا دیگران می گویند را می شود مدیریت کرد، این نقطه در انسان شناسی ما هست، شاهدش هم در تاریخ معاصر انقلاب اسلامی ایران که به رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خمینی «رضوان الله علیه» شروع شد به نتیجه رسید این یک شاهد بزرگی بر این مطلب است، و در تاریخ ما شواهد زیادی داریم مثل قیامها و حکومت یا مدیریت های ائمه اطهار صلوت الله و سلامه علیهم که البته انقلاب اسلامی ایران قابل مقایسه با آنها نیست ولی بالاخره عرض می کنیم این هم شمه ای از نورانیت آنهاست، اینها شاهد بر این مطلب است که «وقتی اتصال به آن مرکز نور شد، بشر از این مشکلات رهایی پیدا می کند».


[1] رنسانس، جنبش فرهنگیِ مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. عصر نوزایش، دوران گذار بین سده‌های میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است. درباره اینکه این تولد دوباره حیات فرهنگی در اروپا از چه زمانی آغاز شده است بحث‌های زیادی میان مورخان عصر رنسانس وجود دارد. برخی سال ۱۴۵۳ میلادی که فتح قسطنطنیه به دست ترکان عثمانی رخ داد را نقطه پایان قرون وسطی و آغاز عصر رنسانس می‌دانند. با تسخیر قسطنطنیه متفکران یونانی با متونی چند به اروپای غربی مهاجرت کردند و مطالعه فرهنگ و‌ اندیشه یونانی را گسترش دادند.از نظر عده‌ای دیگر سال ۱۴۹۲ میلادی یعنی سال ورود اروپائیان به قاره آمریکا و همچنین ساکنین آن و مسافرت‌هایی که از قبل به آسیای شرقی و خاور میانه انجام داده بودند افق‌های جدیدی به روی آنان باز کرد و سبب آشنایی با فرهنگ‌ها، زبان‌ها و ادیان دیگر شد و راه‌های تجاری بیشتری را به روی آنان گشود.ولی رنسانس نیز مانند همه اعصار سرنوشت ساز، به‌ یک‌باره آغاز نشد و یک‌باره نیز به اتمام نرسید. می‌توان گفت بسته شدن نطفه رنسانس یعنی آغاز حرکت‌های فکری مستقل از نظام فکری حاکم از اواسط قرن ۱۳ میلادی است. در این زمان کلیسای کاتولیک حاکم بلامنازع بر فرهنگ و سیاست قرون وسطی است همچنین در همین هنگام حاکمیت فلسفه و کلام مدرسی (اسکولاستیک) بر دانشگاه‌ها و سایر مراکز فرهنگی و دینی اروپای غربی مشاهده می‌شود. به‌هرحال به‌طور قطع نیمه دوم قرن ۱۵ و تمام قرن ۱۶ میلادی را می‌توان عصر رنسانس و دوران حاکمیت تفکر رنسانسی دانست.
[2] انسان در قرآن، مطهری، مرتضی، ج1، ص59.
[3] سوره اعراف، آيه 172.
[4] سوره اعراف، آيه 172.
[5] سوره روم، آيه 43.
[6] سوره روم، آيه 30.
[7] سوره سجده، آيه 9.
[8] سوره سجده، آيه 7_9.
[9] سوره طه، آيه 122.
[10] سوره اسراء، آيه 70.
[11] سوره احزاب، آيه 72.
[12] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص413.
[13] سوره انسان، آيه 2.
[14] سوره انسان، آيه 3.
[15] سوره کهف، آيه 29.
[16] سوره انفال، آيه 42.
[17] سوره مؤمنون، آيه 12_14.
[18] سوره شمس، آيه 7_10.
[19] سوره رعد، آيه 28.
[20] سوره انشقاق، آيه 6.
[21] این مکتب انسان را محور ارزش‌ها قرار می‌دهد یعنی اصالت به اراده و خواست او داده می‌شود. در این نظریه همه چیز از انسان شروع شده و به انسان نیز ختم می‌شود و هیچ حقیقتی برتر از انسان وجود ندارد بنابراین اومانیسم در مقابل مکتب دین که بر اساس خدا محوری می‌باشد قرار گرفته است.
[22] سوره بقره، آيه 29.
[23] سوره لقمان، آيه 20.
[24] سوره مؤمنون، آيه 115.
[25] سوره ذاریات، آيه 56.
[26] سوره الرحمن، آيه 60.
[27] سوره شمس، آيه 8.
[28] سوره بقره، آيه 31.
[29] سوره بقره، آيه 30.
[30] سوره اسراء، آيه 11.
[31] سوره اسراء، آيه 67.
[32] سوره اسراء، آيه 100.
[33] سوره کهف، آيه 54.