درس خارج فقه استاد مرتضی ترابی

1403/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: بررسی نظریه های روابط بین الملل/ تعریف نظریه/ نظریه ایده آلیسم

 

بحث در بررسی برخی از «نظریات روابط بین الملل» بود، إن شاء الله ما ابتداء «نظریه رئالیسم» را مورد بررسی قرار می دهیم؛ چون تاثیرش بر نظریات دیگر بیش از مکاتب دیگر هست، یعنی هم خود این نظریه و هم نظریاتی که از این منشعب شده مثل «رئالیسم ساختاری» [1] و دیگر انشعاباتی که پیدا کرده، و هم نظریات بعدی که مطرح هست، آنها در حقیقت تحت تاثیر این نظریه هستند، و لذا این نظریه را گفتیم تا حدودی بررسی بکنیم.

در جلسات قبل آن اصول شش گانه ای که آقای «مورگنتا» پایه گذار این نظریه مطرح کردند را بازگو کردیم، الان دوباره اصل اول و دوم را مطرح می کنیم تا انتقاداتی که هم دانشمندان غربی و هم از نظر بینش اسلامی متوجه این نظریه هست بتوانیم عرض کنیم.

اصل اول

اصل اولی که ایشان مطرح می کنند این است که بر روابط اجتماعی یک سلسله اصول ثابتی حاکم هست، اصول عینی و واقعی حاکم هست، این ها به دلخواه ما عوض نمی شوند و کهنه هم نمی شوند، همواره این اصول حاکم است، و این اصول هم نشات گرفته از سرشت انسان و خلقت انسان است؛ و لذا ثابت هستند، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این اصول هست، ایشان تعبیر می کند آن سرشت ناقص انسان باعث شده که یک سلسله اصولی بر روابط اجتماعی حاکم بشوند، باید این ها را بشناسیم و در سایه اینها رفتار بکنیم، نه اینکه این ها را نادیده بگیریم، این مطلبی هست که ایشان توصیه می کند که یک اندیشمند باید بتواند آنچه را که در طبیعت انسان هست و آنچه که در اندیشه ها مطرح هست را باید جدا بکند، در اندیشه ها مثلا کسانی ایده آل ها و آرمان هایی دارند بله این ها حرفهای خوب و قشنگی است ولی باید اندیشمند و آدم متفکر و واقع بین اینها را بررسی بکند تا مشخص شود اینها آرمان ها و آرزوهاست، و آن واقعیت بشر که ناشی از سرشت انسانی هست باید آن را بشناسد، این اصل اولی که ایشان بر آن تاکید دارند.

اصل دوم

بحث دومی را ایشان مطرح می کنند و می گویند: این کلید تحلیل رفتارهای سیاستمداران در زمینه بین الملل هست، بخواهیم هر رفتاری را از هر حاکمی با هر ایدئولوژی _ مارکسیست یا لیبرالیست یا بت پرست و ... _ بخواهیم رفتار اینها را تحلیل بکنیم و معنا پیدا بکند که چرا اینطوری رفتار کردند، باید این اصل دوم را در نظر بگیریم، این اصل دوم «کلید فهم رفتارهاست»، انسان هر ایدئولوژی داشته باشد در چارچوب همان رفتار می کند، ایشان می گوید: حفظ منافع در چارچوب قدرت، حفظ منافعی که در قدرت تعریف می شود، یعنی هر کشوری در روابط بین المللی با هر ایدئولوژیکی باشد باید در چارچوب منافع کشور با قدرت رفتار می کند.

به نظر وی مفهوم کلیدی واقع گرای سیاسی همین مفهوم منافع است که سیاست بین الملل را از مقوله ها و موضوعاتی همچون: ثروت، اقتصاد، اخلاق و هنر جدا می کند، وی معتقد است با این میزان می تواند رفتارهای دولت مردان را آنالیز و تحلیل کند، و می توان چند نوع سیاستی که در درون خود از نظر فکری و اخلاقی از هم جدا هستند مانند انگلیس، آمریکا و روسیه را با همین کلید تحلیل بکنیم.

و مطلب دیگری که از کلام ایشان برداشت شده این است: بهترین سیاست خارجی آن است که در چارچوب قدرت با ریسک کمتر، سود و منفعت بیشتر را تضمین کند؛ چون انسان را طبیعتا قدرت طلب می داند و لذا حرکت در جهت قدرت را حالت طبیعی انسان می داند، وقتی به جامعه رسید باز جوامع دیگر؛ چون قدرت حاکم و ما فوقی هم در کار نیست طبیعتا این مساله پیش می آید که هر حاکمی با این اصل حرکت می کند.

در اصل سوم ایشان نکاتی دارند که حالا فعلا به آنها نمی پردازیم.

اصل چهارم

اصل چهارم اخلاق را مد نظر قرار می دهد، ایشان می گوید: اخلاق انتزاعی نباید بر رفتارهای دولت حاکم شود، فرض کنید که یک شخص می تواند چنین آرمانی داشته و بگوید: جهان بسوزد بذار بسوزد تا عدالت برقرار بشود و لو بلغ ما بلغ، فداکاری بکنیم و هر کاری بکنیم تا به حق و عدالت برسیم، فرد می تواند این ها را بگوید ولی حاکم کشور نمی تواند این حرف را بزند؛ چون او باید مجموع جامعه را در نظر بگیرد، و حفظ منافع آن جمع در چارچوب قدرت داشته باشد؛ چون اصول اخلاقی در چارچوب آن اصل دوم هستند، اصول اخلاقی در حقیقت ابزاری هستند برای حفظ منافع جمعی در چارچوب قدرت، و این آقا فرض این هست که قدرت ندارد، از اخلاق استفاده بکند نه اینکه اخلاق را کنار بگذاریم، بلکه اخلاق باید در همین چارچوب معنا پیدا بکند.

اصول بعدی هم دارد اما فعلا همان اصل اول و دوم را مد نظر قرار می دهیم.

دانشمند فرانسوی هست به نام آقای «ریمون آرون»، وفاتش بعد از انقلاب اسلامی ایران در سال (1983) هست، و مقالاتی هم راجع به انقلاب اسلامی دارد، این آقا راجع به همین مساله «نظریات بین الملل» اگر خودش را نظریه پرداز نداریم ولی نظراتی داده راجع به این «رئالیسم» و این مطالبی که در باب نظریات هست ایشان مقاله هایی دارند، بیش از چهل کتاب تالیف کرده و برخی از آنها به فارسی ترجمه شده است، عمده کتابی که راجع به این مساله نظریات بین الملل ایشان در آنجا سخن گفته است کتابی به «نام صلح و جنگ» هست، یا یک نوشته دیگری را دارد به نام «نظریه بین الملل»، در این دو کتاب بیشتر راجع به این مساله نظریه روابط بین الملل کار کرده اند، و همچنین کتاب «خاطرات» ایشان به فارسی ترجمه شده است، و کتابهای دیگری هم دارند. [2]

اولین وجه اشتراک

این شخص در یک جهاتی مشترک هست با موسس رئالیسم آقای «مورگنتا»، در جهاتی هم با او اختلاف دارد، یکی از جهات مشترک این است که ایشان مانند آقای «مورگنتا» فقط دولت ها را بازیگرِ موثر و اصلی در مسائل و روابط بین الملل می داند، یعنی دولت ها هستند که بازیگر اصلی هستند و موسسات و شخصیت ها موثر نیستند، و این تاثیر با دولتها محقق می شود نه با دولت واحد، پس دولت واحدی که بر جهان بتواند حاکم بشود و جهان را کنترل بکند چنین چیزی محقق نخواهد شد، و اگر چنین دولت واحد جهانی تشکیل و محقق بشود آن در حقیقت نقطه ی عطفی در تاریخ نمی شود بلکه آن تحول خود تاریخ می شود و تاریخ را فرو می ریزد. همین نظر را که «رئالیسم» دارد و ایشان هم دارد.

دومین وجه اشتراک

نقطه دومی که «ریمون آرون» با نظریه «رئالیسم» اشتراک دارد این است: چون «آنارشی»[3] بر روابط بین الملل حاکم است در نتیجه پتانسیل، قوه و استعداد جنگ همواره هست، چون یک قوه و قدرت ما فوق نیست، و وقتی قدرت ما فوقی نبود حالت طبیعی می شود و حالت طبیعی انسان هم در استعداد جنگ خواهند بود، و ایشان این هم اضافه می کند: «جنگ برای دولت ها مشروع است»، آن آقای سیف زاده دیدم نوشته است: ایشان ترکیب و تلفیقی انجام می دهد بین نظریه «هابز» که می گفت: «انسان گرگ انسان است»، و نظریه «داروین» که «تنازم بقا» هست، و لذا این آقا حالت جنگ را برای تنازع بقا حالت طبیعی و مشروع تلقی می کند، پس بنابراین «ریمون آرون» در این جهت هم چنان که «رئالیسم» این جهت را تاکید دارد که انسانها قدرت طلبند و به طور طبیعی جنگ رخ می دهد مگر این که به توازن قوا برسند، ایشان هم روی همین نقطه تاکید دارد.

این جمله را هم ایشان دارند که هیچ چیز _ نه منشور ملل متحد [4] و نه میثاق جامعه ملل [5] که قبلا بوده و نه پیمان بریان_گلوک [6] نمی تواند یا نتوانسته این وضعیت طبیعی که بر اساس استعداد جنگ هست را از بین ببرد و تنازع بقا همی شود هست، و حقوقدانان نیز هیچگاه نتوانستند برای مسائل بین المللی قانونی وضع کنند.

سومین وجه اشتراک

نقطه سومی که «ریمون آرون» با نظریه «رئالیسم» اشتراک دارد این است: همان «توازن قوا» هست، ایشان «توازن قوا» را فی الجمله قبول دارد، پس بنابراین ایشان در نکاتی با آقای «مورگنتا» و «رئالیسم» همراه است، ولی نقدهایی هم بر نظریه «رئالیسم» دارد، ما عمدتا این نقدها را عرض می کنیم تا برسیم به نقد هایی که از دیدگاه اسلامی بر آن دو اصلی از «رئالیسم» وجود دارد را بیان بکنیم:

نقد اول

آقای آرون می گوید: اصلا ارائه نظریه در روابط بین الملل امکان پذیر نیست، شما چرا این ها را با علوم طبیعی مقایسه می کنید، علوم طبیعی یک ساختاری دارند فلذا می شود با تجربه و آزمایش به نتایجی رسید، و در علوم انسانی ایشان فقط «اقتصاد» را استثنا می کنند و می گوید: علم اقتصاد را هم فی الجمله می شود پذیرفت که یک نظریات یا فرمول هایی بتوانیم آنجا به دست بیاوریم، اما در دیگر زمینه ها مثل «جامعه شناسی» و زمینه های دیگر که هست از جمله «نظریه روابط بین الملل» ارائه نظریه اصلا امکان ندارد، مثلا می گوید: اگر جامعه شناسی بتواند بگوید: «منافع ملی کشور ما این است و مشخص بکند» ما می توانیم به سیاستمداران راهنمایی و دستور بدهیم که منافع ملی این است، فلذا در این چارچوب باید حرکت کنید، ولی هیچ جامعه شناسی نمی تواند بگوید: منافع ملی همین است، پس بنابراین اینکه شما بیایید برای این چارچوب تعیین کنید و بخواهید نظریه ارائه بدهید _ مخصوصا با آن نگاه و نظر محدودی که نظریه رئالیسم دارد که می خواهد همه چیز را در منافع و در چارچوب قدرت با یک کلید تحلیل بکند _ این مطلب اصلا درست نیست، پس بنابراین ایشان به صورت کلی به شدت ارائه ی نظریه جامع یا اصلا ارائه نظریه را در این زمینه ها قبول ندارند.

نقد دوم

آقای آرون می گوید: «تصمیم گیرندگان و سیاستگذاران همیشه تحت تاثیر فرهنگ ها و ارزش های اجتماعی جامعه خویش هستند، ویژگی های ملی، مفاهیم، اسطوره ها و ارزش ها از طریق آنها در سیاست خارجی انعکاس می یابند»، ولی آقای «مورگنتا» فقط یک عامل را به میدان آورد و آن هم حفظ منافع در چارچوب قدرت، اینطوری نیست، بلکه ده ها عامل در تصمیم تصمیم گیران دخیل و اثرگذار است، و لذا می گوید: شما نمی توانید اینجا یک نظریه کلی ارائه بکنید، آقای آرون راه حلی مطرح می کند و می گوید: ما باید یک نگاه تاریخی تحلیلی و جامعه شناسانه داشته باشیم، مثلا این قوم گذشته و عقایدش چه بوده است؟ و وضعیت فعلی جوامع چطور هست؟ همه این عوامل را در کنار هم قرار بدهیم تا بتوانیم بگوییم: الان این کشور به دنبال چه اهدافی هست؟ و تصمیم گیرانشان چطور تصمیم خواهند گرفت؟ و این کار به این آسانی نیست که شما فکر کردید با یک جمله بتوانید همه چیز را پیش بینی کنید و همه چیز تحلیل بکنید.

نقد سوم

آقای آرون در این اشکال یک نقطه مهم را اشاره می کنند وآن «رد جبر» است، در اندیشه های رئالیسم و امثال رئالیسم که می خواهند با یک نظریه همه چیز را در یک چارچوبی و قالبی بریزند، در حالی که اینطوری نیست، اولا عوامل خیلی زیادی دخیل هست، و ثانیا انسان هست _ البته این را ایشان تصریح ندارد _ یعنی شما یک چارچوب جبر گرایانه ای را مطرح می کنید می خواهید با آن رفتار دولتمردان را تفسیر، توجیه و پیش بینی بکنید، این یعنی انسان را نشناختید.

آقای آرون همین را به چالش می کشد و می گوید: اینطوری نیست؛ چون اولا: یک عامل نیست چندین عامل هست: عوامل تاریخی، ایدئولوژیکی، فرهنگی و آن چارچوب های بین المللی مطرح است.

ثانیا: آن مفهوم «قدرت» که آقای مورگنتا گفتند: «منافع در چارچوب قدرت، و افزایش این قدرت هدف دولت هاست»، کأنّ این هدف از فطرت و خلقت انسان ناشی می شود و نظریه رئالیسم بر این استوار بود، و نُه منبع هم آقای مورگنتا برای قدرت ذکر کردند: «موقعیت جغرافی کشورها، وجود منابع طبیعی، ظرفیت صنعتی، وضعیت آمادگی نظامی، جمعیت، خصوصیات ملی، روحیه ملی و کیفیت دیپلماسی»، آقای آرون به این بیان اصلا وقعی نمی نهد و می گوید: بله قدرت هم جزء اهداف دولت ها هست ولی اینطور نیست که قدرت فقط هدف دولت ها باشد، علاوه بر آن عزت، کسب اعتبار، کسب امنیت و اشاعه یک فرهنگ و فکر _ مثلا مارکسیت ها که می خواستند در دنیا مردم به مکتبشان گرایش پیدا بکنند چقدر تلاش کردند حتی در ایران _ پس اینطور نیست که شما بگویید: در روابط بین الملل فقط حفظ منافع در چارچوب قدرت هدف است، بلکه اهداف متعددی برای دولت ها تعریف می شود که از جمله آن اهداف عرض کردیم: عزت، کسب اعتبار، کسب امنیت و اشاعه یک فکر است.

نکته: این امور به روی هم تاثیر گذار هستند ولی همیشه مستلزم یکدیگر نیستند، مثلا افزایش قدرت یک عاملی هست برای تحرک کشور و تصمیم گیری کشور، و اگر کشوری اصلا افزایش قدرت نخواست؛ چون می داند امنیتش محفوظ است به دنبال افزایش قدرت نمی رود، آقای مورگنتا می گفت: افزایش قدرت از سرشت انسان ناشی می شود، حتی مثال می زد و می گفت: ببینید عروس با مادرشوهر درگیر هستند، چرا؟ به خاطر حفظ قدرت! مادر می گوید: قدرت دست من باشد، زن می گوید: قدرت دست من باشد! پس ببینید همه جا دعوای قدرت هست، و اگر چشم حقیقت بین باز بشود می بینید که همه جا دعوا سر قدرت است.

در مقابل آقای آرون می گوید: چرا شما همه چیز را از این دریچه می بینید؟ دولت ها اهداف دیگری هم دارند، و این اهداف را می شمارد.

نقد چهارم

انتقاد چهارمی که آقای آرون دارند این است: شما سیاست داخلی و خارجی همه را یک کاسه کردید، و گفتید فقط افزایش قدرت مهم است، و در حقیقت با یک چشم _ که قدرت از سرشت انسان ها ناشی می شود _ همه چیز را می بینید و حکم می کنید.

ایشان می گوید: باید تفکیک بشود، سیاست داخلی یک سیاست است و سیاست خارجی امر دیگریست، در داخل ما یک قدرت مرکزی داریم که قوانینی وضع کرده و آن قوانین مشکل را حل می کنند، اما در محیط بین الملل چون «آنارشی» حاکم است مساله ی تضادها و استعداد جنگ و مسائلی از این قبیل پیدا می شود، این حالت طبیعی و حتی مشروعیت جنگ می پذیریم.

نکته آخر

ایشان می گوید: رفتارها، موضع گیری ها و تصمیمات راهبردی دیپلماتیک قابل پیش بینی نیست، به جهت آن نکاتی که عرض شد در مورد انسان و عواملی که در تصمیم گیری های دولتمردان موثر است.

قول مختار

ما به آقای «آرون» تبریک می گوییم که توانسته یک قدم بردارد، اولا آن انسان شناسی خیلی محدود و تنگ نظرانه ی «رئالیسم سنتی» را شکسته و توانسته بگوید: انسان را شما محصور در یک گرایش و در یک جهت ندانید، انسان مجموعه ای از گرایش هاست.

و دوم اینکه اهداف دولت ها را از کسب منافع در چارچوب قدرت بیرون بیاورید؛ چون اهداف دیگری مطرح هست.

ایشان یک مرحله پیش آمده ولی باز چارچوب هایی را نتوانست بشکند، مثل آن چارچوب هایی که قبلا عرض کردیم، من جمله مساله ی حالت «استعداد جنگ» و «آنارشی» که بر بین الملل حاکم است و ... .

ما در همین مساله قدرت باید بیاییم و ببینیم که نگاه قرآنی به قدرت چیست؟ و همچنین این مساله که «جبر» و آن چارچوبها و قالب هایی که مطرح می کنند چقدر انسان را جهت دهی می کند؟

ما می گوییم: قرآن کریم افق های خیلی بالاتری برای انسان باز می کند، قدرت و جنگ در قرآن را فقط اشارتا عرض می کنیم و إن شاء الله خودتان مطالعه می فرمایید:

دلیل اول

﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ [7]

اینجا هم ارسال رسل و برنامه مطرح هست، و هدف هم قسط تعیین می شود، و حدید هم وسیله ای است برای خدمت به آن رسل، نفس قدرت در نگاه آقای «مورگنتا» هدف هست، اما در نگاه قرآنی وسیله ای است در خدمت آن هدف.

دلیل دوم

﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِيلًا مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ إلی قوله تعالی:

﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ﴾ [8] .

اولا: قتال و جنگ یک سنت و دستور الهی است، فلذا خداوند باید اجازه آن را بدهد.

ثانیا: جنگ به خاطر احیای ارزش های دینی هست، پس هدف دوم جنگ باز قدرت طلبی نشد.

آن هدفی که در سوره حدید بیان شده بیشتر ناظر به قسط و عوامل اجتماعی است، ولی آن چیزی که در این آیات بیان شده به خاطر احیای دین و ارزش های دینی است، یعنی خداوند این قوه را در انسان گذاشته است؛ به خاطر این که آن ارزش ها محفوظ بماند، این دید اسلام به قدرت است.

دلیل سوم

﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ* الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ [9]

در این آیات قدرت، جنگ، تمکن در زمین و زمین را در اختیار گرفتن یک هدفی دارد، بله انبیاء «علیهم السلام» و پیروان آنها هم برای قدرت مبارزه می کنند ولی هدف در مکتب رئالیسم خود «قدرت» بود، و لذا به قدرت که رسید همه فسادهای قدرت به دنبالش هست، یعنی قبلی طاغوت بود این هم می شود طاغوت دوم، هر دوو به دنبال جنگ برای کسب قدرت هستند، ولی انبیاء «علیهم السلام» قدرت را برای قدرت نمی خواهند، قدرت را برای احیاء و انجام این ارزش ها می خواهند، و لذا اگر انبیاء «علیهم السلام» حاکم بشوند برنامه آنها با طاغوتیان فرق می کند.

دلیل چهارم

﴿وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا﴾ [10]

این آیه که الان تطبیق می کند بر وضعی که در غزه و لبنان هست، اذن قتال و جنگ هست ولی برای دفاع از مظلومین، ببینید چقدر چارچوب و هدف مشخص شد، ما هم در صدد اخذ قدرت از آن ظالم هستیم، اما نه قدرت برای قدرت و فساد، چون اگر قدرت خودش مقصد بشود فساد آور خواهد بود، بلکه می تواند قدرت اینطوری نباشد.

ایشان ادعا می کند: همواره انسان قدرت می طلبد برای قدرت، یا آقای آرون می گوید: انسان قدرت می طلبد برای حفظ امنیت، برای کسب و عزت و برای اشاعه ی مکتب، آقای آرون یک هنری داشت این چند چیز را اضافه کرد و گفت: فقط «قدرت» هدف نیست.

نظر اسلام

اسلام اولا: قدرت را از هدف بودن کلا خارج می کند.

و ثانیا: اهدافی را در نظر می گیرد که آن اهداف کلا می شود گفت: خیلی بالاتر از آن افقی هست که حتی مانند آقای آرون مطرح می کند.

تطبیق یا آرمان خواهی

آیا این تطبیق می کند یا صرف آرمان خواهی است؟

آقای مورگنتا می گوید: این حرف ها آرمان خواهانه است و شما باید این ادعاها را بتوانید تشخیص بدهید و کنار بگذارید، این ها حرف های خوبی است ولی با واقعیت تطبیق نمی کنند.

قول مختار

اگر منصف باشید و جامعه موجود جهان امروز و تاریخ گذشته را بررسی بکنید می بینید که یک جنگ هایی هست که در آن صنف برای قدرت بوده است، و یک جنگ هایی هست که در این صنف برای اصلاح و اجرای ارزشهای اخلاقی بوده است، و اصلا صنفشان فرق می کند، شما مبارزه امام خمینی «رضوان الله علیه» را می توانید بگویید: مبارزه برای قدرت بود؟ واقعا ایشان آدم قدرت طلبی بودند؟ خیر، مگر اینکه کسی ایشان را نشناسد، اتفاقا این آقای آرون که چند مقاله راجع به انقلاب اسلامی دارد در تحلیل انقلاب اسلامی ولی چون خیلی اطلاعات ناقصی دارد می گوید: شاه می خواست آزادی بدهد ولی نتوانست و از راهش وارد نشد یک دفعه آمد این آزادی ها را داد ولی مردم نپذیرفتند و قیام کردند!

چه آزادی؟ شاه کجا می خواست آزادی بدهد؟ ایشان اطلاعات خیلی ناقصی داشت و اوائل انقلاب اسلامی ایران در سال (1983) از دنیا رفت، و نتوانست واقعیت ها را زیاد ببیند و بفهمد.

و اگر برگردیم به تاریخ ائمه اطهار، امیرالمومنین علی ابن ابی طالب، پیامبر اکرم و دیگر انبیای عظام «علیهم السلام»، می بینیم که اینها واقعا جنگ، مبارزه و حرکتشان ماهیت و رنگ بوی دیگری داشت، شما چرا می خواهید همه را با یک کلید تحلیل و آنالیز بکنید، این ناشی هست از ندیدن واقعیت ها.

آیات دیگری هم یادداشت کردم، در جهت نفی جبر هم که آیات را مستحضرید مانند:

﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا﴾ [11]

پس بنابراین ما این دو اصلی که ایشان مطرح کردند را با توجه به آن نقد هایی که آقای «آرون» فرانسوی مطرح کردند و توانستند این چارچوب ها و قالب هایی که «مورگنتا» گفته بود را کمی بشکنند، و اتفاقا می گویند: این نظرات آقای «آرون» پایه شده برای همان «رئالیسم ساختاری» که آقای «والتز» [12] مطرح می کنند.

عرض کریم ما این میزان رشد را به آقای «آرون» تبریک می گوییم ولی این نقد ها خیلی ناقص است، و اگر از معارف قرآن و معارف اهل بیت « علیهم السلام» استفاده بکنند می توانند یک چارچوب های قوی تری مطرح و بررسی بکنند، البته این کار باید همراه بشود با شواهد زیادی از تاریخ گذشته و معاصر، و اینها شاید از حوصله بحث ما خارج باشد ما فقط اشاره می کنیم که اگر کسی خواست البته می تواند در این چارچوب برود بررسی بکند و ببیند قیام هایی که صالحین، ائمه اطهار، امیرالمومنین علی ابن ابی طالب، پیامبر اکرم و دیگر انبیای عظام «علیهم السلام»، داشتند اینها از جنس این قماشی است که اینها می گوید نیست.

الان حرکتی که در حزب الله مطرح است _ که خداوند إن شاء الله این حرکت را از شر دشمنان محفوظ بدارد و این پرچمی که به دست این جوانان غیرتمند هست به صاحب اصلیش که مولایمان امام زمان علیه السلام هست پیروزمندانه برساند _ از این قبیل است.


[1] نوواقع گرایی یا واقع گرایی ساختاری یکی از نظریه‌های روابط بین‌الملل است که اولین بار توسط «کنت والتز» در کتاب «نظریه سیاست بین‌الملل» در سال ۱۹۷۹ طرح شد. در کنار نئولیبرالیسم، نوواقع‌گرایی یکی از تأثیر گذارترین رویکردهای معاصر به روابط بین‌الملل بوده‌است. هر دو دیدگاه، در دهه گذشته نظریه روابط بین‌الملل را تحت سلطه خود داشته‌اند. اصلی ترین بحث این نظریه تاثیرات ساختار نظام بین الملل بر رفتار بازیگران است، بدین معنی که از نظر نوواقعگرایان ساختار نظام بین الملل تعیین کننده اصلی رفتار بازیگران است. والتز در تبیین ساختار نظام بین الملل آن را مجموعه ای از سه رکن دولتها، آنارشی، و توزیع توانایی ها می داند و به دلیل ثابت بودن دو رکن اول نتیجه میگیرد که تغییرات ساختار محصول تغییر در توزیع توانایی ها بوده و همین مساله بر رفتار بازیگران در نظام بین الملل تاثیر می گذارد.
[2] کتاب «افیون روشنفکران» شاهکار ریمون آرون، یکی از آثار بزرگ اندیشهٔ سیاسی قرن بیست‌ویکم است. سر سپردگی روشنفکران به کمونیسم محدود به بی‌مسئولیتی سیاسی‌شان نمی‌شد، بلکه خیانتی حرفه‌ای از جانب آنان محسوب می‌شد که در گفتمان فلسفی و سلوک اخلاقی‌شان نمود داشت. پذیرش مارکسیسم به‌عنوان حقیقتی علمی و پشتیبانی بین‌المللی از اتّحاد شوروی نه‌تنها حماقت سیاسی بلکه خطایی علمی و خبطی اخلاقی بود و نمادی شد از سرسپردگی معرفت علمی به دستگاه ارعاب. در چنین شرایطی بود که «ریمون آرون» برای مبارزه با شیوهٔ حکومت شوروی در صدد احیای روحیهٔ انتقادی در برابر ارادهٔ کور برآمد و از همگان خواست تا در این راه او را همراهی کنند. آرون با ستایش از فضیلت شکاکان در برابر متحجران به هیچ وجه مُبَلِّغِ نوعی پوچ‌گرایی یا بدبینی نیست، بلکه برعکس بر تعهدی تاکید دارد که لازمهٔ مبارزهٔ منطقی با ایدئولوژی‌ها و نیز ستیز دموکراسی با توتالیتاریسم است. او در زمانی‌که تعصبات افسار گسیخته، درست و غلط و نیز خوبی و بدی را مطلق می‌پنداشت، در دفاع از آزادی بر توانایی فردی آدمی در تمییز خوبی از بدی و خیر از شر پای فشرد و نشان داد که عمل مبتنی بر این اصل، تعیین کنندهٔ سمت و سوی تاریخ بوده است.بدینسان «افیون روشنفکران» کتابی است به‌قلم یک صاحب نظر و بیانیه‌ای است از سوی مبارز راه آزادی؛ کتابی که هم در قلمرو فلسفه و هم در ساحت ادبیاتِ مبارزه‌طلبانه می گنجد. پرداختن به سپهرهای مختلف از متافیزیک گرفته تا مجادله، کیفیت اقناع‌کنندگی کتاب را افزایش می‌دهد و زیبایی خاصّی به آن می‌بخشد. کتاب با مفاهیم متعلق به خود مارکس از عنوان گرفته - با تغییر در تعریف دین به عنوان افیون توده‌ها - تا سازوکار از خودبیگانگی روشنفکران و پشتگرمی رادیکالیسم انتقادی که استالینیسم را از عرش به فرش می‌کشاند و ماهیت توتالیتر آن را بر ملا می‌سازد، پاسخ مارکسیست‌ها و تبلیغات شوروی را می‌دهد به‌همین شکل آرون با الهام از روش قیاسی و جامع «ماکس وبر.» جنبه‌های گوناگون کمونیسم را می‌کاود و به‌وضوح از «نسبیتِ» ارزش‌ها و نیز ایدهٔ اجتناب‌ناپذیریِ جدال میان نظام‌های سازندهٔ آنها فاصله می‌گیرد
[3] آنارشی یا اقتدارگریزی به انگلیسی: anarchyدر نظریه روابط بین‌الملل، وضعیتی در نظام بین‌الملل است که در آن هیچ رهبر یا اقتدار مافوقی در نظام بین‌الملل وجود ندارد. در چنین وضعیتی هیچ حاکمیت جهانی یا حکومت جهانی وجود ندارد. در این وضعیت قدرتی مافوق و اجبارآمیز وجود ندارد تا بتواند منازعات را حل کند، قانون را اجرا کند یا به نظام جهانی نظم دهد، آن گونه که در سیاست داخلی وجود دارد. آنارشیسم: یک فلسفه و جنبش سیاسی است که نسبت به انحصارطلبی در قدرت ضدیت دارد و همهٔ شکل‌های اجبار و سلسله مراتب. را رد می‌کند. آنارشیسم خواستار از بین بردن قدرت رهبری است و به نظر آن تمامی دولت‌های تک حزبی نامطلوب، غیرضروری و مضر هستند
[4] منشور ملل متحد: سندی است که هدف‌ها و سازمان و نحوه کار سازمان ملل متحد و نهادهای وابسته به آن را تعیین می‌کند. این سند در حکم اساسنامه سازمان ملل است.متن منشور ملل متحد در ۲۶ ژوئن ۱۹۴۵ در سانفرانسیسکو در پایان کنفرانس ملل متحد به امضای ۵۰ کشور از ۵۱ کشور اولیه (لهستان در کنفرانس شرکت نکرد) رسید و در ۲۴ اکتبر ۱۹۴۵. لازم‌الاجرا شد. امروزه ۱۹۳ کشور آن را امضا کرده‌اند و رعایت مفاد آن برای همه اعضای سازمان ملل متحد الزامی است. در متن منشور صریحاً تأکید شده که مفاد منشور بر هر قرارداد بین‌المللی دیگری مقدم است
[5] میثاق جامعه ملل: منشوری بود که به موجب آن جامعه ملل تأسیس شد. نوشتن میثاق مدتی پیش از پایان جنگ جهانی اول آغاز شده بود. در کنفرانس صلح پاریس ۱۹۱۹ کمیسیونی به منظور توافق بر مفاد میثاق تشکیل شد. اعضای آن شامل توماس وودرو ویلسون رئیس‌جمهوری آمریکا، رابرت سیسیل و جان اسمات از طرف امپراتوری بریتانیا، لئون بورژوآ و فردیناند لارناده از طرف فرانسه، نخست‌وزیر ایتالیا ویتوریو امانوئل اورلاندو.، و نمایندگانی از ژاپن، بلژیک، برزیل، چین، پرتغال، و صربستان بود. بعدها نمایندگان چکسلواکی، یونان، لهستان، و رومانی نیز به این کمیسیون اضافه شدند. متنی که در ۲۸ آوریل ۱۹۱۹ در کنفرانس پاریس به تصویب نهایی کشورها رسید، مشتمل بر یک مقدمه و بیست و شش اصل بود
[6] پیمان بریان–کلوگ یا پیمان پاریس: در ۲۷ اوت ۱۹۲۸ توسط ۹ دولت به امضا رسید. نام رسمی این پیمان، پیمان همگانی برای خودداری از جنگ است. پیشگامان آن فرانک کلوگ، وزیر خارجهٔ ایالات متحدهٔ آمریکا و آریستید بریان، وزیر خارجهٔ فرانسه. بودند و در ۱۹۳۰ کمابیش همهٔ دولت‌ها آن را پذیرفتند. این پیمان، جنگ را به عنوان وسیلهٔ حل کشمکش‌های بین‌المللی محکوم کرد و توسل به جنگ را برای نیل به مقاصد سیاسی ممنوع اعلام کرد
[7] سوره حدید، آيه 25.
[8] سوره بقره، آيه 246_251.
[9] حج/سوره22، آیه39_41.
[10] سوره نساء، آيه 75.
[11] سوره انسان، آيه 3.
[12] کنت نیل والتز (ژوئن ۱۹۲۴–۱۲ مه ۲۰۱۳) محقق علوم سیاسی آمریکایی است. وی مدرک کارشناسی ارشد خود را در سال ۱۹۵۰ از دانشگاه کلمبیا گرفت و در سال ۱۹۵۴ رساله دکترای خود را به پایان برد که در همان سال منتشر شد و مورد تحسین فراوان قرار گرفت. او عضو هیئت علمی دانشگاه برکلی و همچنین دانشگاه کلمبیا بود. کنت والتز یکی از برجسته‌ترین محققان در زمینه روابط بین‌الملل بوده‌است.او بنیان‌گذار نوواقع گرایی یا واقع گرایی ساختاری در نظریه روابط بین‌الملل می‌باشد. نظریه والتز به‌طور گسترده در روابط بین‌الملل مورد بحث قرار گرفت. در سال ۱۹۸۱، والتز رساله‌ای منتشر کرد که در آن استدلال شده بود که گسترش سلاح‌های هسته‌ای. احتمال صلح بین‌المللی را افزایش خواهد داد