درس خارج فقه استاد مرتضی ترابی

1403/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: بررسی نظریه های روابط بین الملل/ تعریف نظریه/ تاریخچه و مقدمات

 

بحث های مقدماتی را در بررسی «نظریه های بین الملل» انجام می دادیم، نکاتی باز به عنوان مقدمه و ان شاء لله یک مرحله ای هم وارد بررسی بعضی از این نکات نظریه ها بشویم، به عنوان مقدمه این نکته را عرض می کنیم که در همه نظریه ها وجه مشترکی که هست این است که «مجاری معرفت» را به تجربه منحصر کردند، البته یک نظر «پست مدرنیسم»[1] مطرح است که قصد دارد این چارچوب را بشکند، فعلا به «پست مدرنیسم» نرسیده، اینها «پوزوتنیستی و تجربه گرا»[2] فکر می کنند، و کأنّ ما یک راه معرفت داریم و تمام مجاری معرفت خلاصه می شود در این راه، چه نظریه «لیبرالیستی»[3] و چه نظریه «رئالیستی»[4] و چه نظریه های بعدی که در واقع گرایی مطرح شده، و نظریه های علمی که مطرح شده است، همه اینها تقریبا مجاری معرفت انسان را منحصر می کنند.

قول مختار

به نظر ما این خیلی مشکل زاست؛ چون مجاری معرفت انسان بیش از یک چیز _ تجربه _ است، ما چهار مجاری معرفت عمده و اصلی داریم:

مجرای اول: تجربه

اولین مجرای معرفت برای شناخت واقعیت «تجربه و آزمایش» بیان کرده اند.

مجرای دوم: وحی

دومین مجرای معرفت «وحی» هست، یعنی که انسان با اتصال به عالم غیب از عالم غیب معرفت را می گیرد، ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[5] او که آفریده آیا آفریده خودش را نمی داند؟ وقتی انسان از آن شکاکیت و از آن ایمان به تصادف _ که واقعا بیچارگی هست _ اگر توانست از آن چاله بیرون بیاید قهرا این عالم یک منظم، مدبر و آفریدگاری دارد و او آشناتر و آگاه تر از همه است به این مخلوقات، پس می شود از مجرای او معرفت دریافت کرد.

مرحوم آیت الله علامه حسن زاده می فرمود: شما یک ماشین خیاطی می خرید می بینید که یک دفترچه راهنما کنارش هست، آن سازنده می گوید: این خصوصیات را دارد، چطور شما به سازنده ی انسان _ وقتی می فرماید: این «انسان» و ساخته ما این خصوصیات را دارد _ اعتماد نمی کنید؟ ولی شما در آن ماشین کوچکی که می خرید به راهنمایی سازنده اش نیاز دارید و قبول می کنید دفترچه را می خوانید و به راهنما و دفترچه راهنما اعتماد می کنید؟! ولی به «انسان» که می رسد می گوید: ما به راهنما و دفترچه راهنما نیاز نداریم!

پس بنابراین مجرای معرفت دوم «وحی» هست، و اینها این را اصلا قبول نمی کنند یا اصلا نمی خواهند سراغش بروند، به جهت اینکه در کتب مقدسشان خیلی در آنها مشوب به اوهام و خیالات و مسائل باطل شده دیگر اصلا باب وحی را برای خودشان بستند، خیلی از اینها که اساسا «ماتریالیست»[6] هستند و اصلا ایمان ندارند، راه دوم معرفت راه مهمی است در انسان شناسی، هستی شناسی و در بایدها و مسائلی که متفرع بر همان شناختها هست، و این سخن خیلی عجیبی است که بعضیها گفتند: «بین باید ها و هست ها هیچ ارتباطی نیست»، چطور شما در آن مثال ماشین بین بایدها و شناخت آن ماشین ارتباط برقرار می کنید که این ماشین برای یک هدفی ساخته شده است و اینکه چگونه این را استفاده بکنیم، ولی به انسانی که می رسید بین شناخت واقعیت انسان و هستی و بایدها هیچ ارتباطی قائل نیستید؟! پس این هم مجرای معرفت دوم هست که اینها متاسفانه آن را بسته اند، فلذا می بینید که با تجربه پیش می روند که دید را به واقعیت محدود می کند.

مجرای سوم: عقل

سومین مجرای معرفت عقل است، عقل یک کلیاتی را درک می کند و غیر از تجربه هست، کلیاتی که در سایه ی آنها انسان به معرفت می رسد، مثل اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است، یا هر معلولی علت می خواهد، این کلیاتی که عقلی هم هستند و در فلسفه بحث می شود، این هم برای خودش یک مجرای معرفتی هست، مگر می شود با تجربه شما به اصل علیت برسید؟ نمی رسید، بله توالی دو حادثه است ولی ما اصل علیت را برای فهم خیلی از مدرکاتمون نیاز داریم، و این مربوط می شود به بحث فلسفی و عقلی، اگر این قضایایی که پایه ی فکری انسان است را کنار بگذارید و بگویید: همه چیز را ما باید در آزمایشگاه یا لابراتوار اثبات کنیم، در حالی که این قضایا عقلانی هستند، پس به علم فلسفه نیاز داریم، البته بخشی از فلسفه برهانیات هست و بخش دیگرش نظریات، و اشکالی که ما به این فلسفه ای که الان در اختیار داریم این است که آقایان همه جا ادعای برهان می کنند، در صورتی که یک قسمتش _ بله برهانی است مثل آن قضایای مهمه ای که داریم ولی یک مقدارش _ نظریات است، مثلا اصالة الوجود یک نظریه است و اصالة الماهیة یک نظریه است، نظریات مختلفی هست که اینها ممکن است رد یا اثبات بشوند، ولی به آن اصول فلسفه که مسائل عقلی هستند نیاز داریم و اگر نباشند اصلا سنگ روی سنگ بند نمی شود، این با تجربه معنا ندارد، پس بنابراین این هم مجرای سوم معرفت هست که این ها به آن اهمیت نمی دهند، اصلا عقل را تقلیل می دهند به عقل ابزاری و اساسا برای عقل نظری اهمیتی قائل نیستند، و لذا آن شخص گفته بود: «من هر وقت زیر تیغ جراحی خدا را دیدم به آن قائل هستم!»[7] ، یعنی عقل تعطیل است و فقط تجربه معتبر است.

مجرای چهارم: عرفان و الهامات

چهارمین مجری «عرفان و الهامات معنوی» هست که غیر از «وحی» است، ممکن است انسانهای عادی هم از آن برخوردار باشند، و برخورداری انسان از این مجری کاملا مشخص است، یعنی ایطور نیست که اصلا قابل انکار باشد.

اگر این مجاری چهارگانه معرفت را تقلیل بدهیم به یکی _ که تجربه باشد _ قطعا نگاه ما درست نخواهد بود و نگاه ما یک جانبه خواهد بود، همان که مولوی می گوید:

پیل اندر خانهٔ تاریک بود عرضه را آورده بودندش هُنود

از برای دیدنش مَردم بسی انر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکیش کف می‌بِسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون بادبیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک به جزوی که رسید فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دستست و بس نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس [8]

این مردم چون می خواهند حقایق را فقط از یک دریچه ببینند قهرا آن دریچه محدود می شود، خداوند برای معرفت چهار درگاه باز کرده است، کسانی که با علوم نقلی سرکار دارند نباید فلسفه را رد کنند؛ چون فلسفه مربوط به عقل است مگر می شود رد کرد؟ فلسفه در جای خود، بله بعضی از مسائل فلسفی برهانی و بعضی نظری هستند این یک بحث دیگر است، ولی «وحی» برای خودش یک مجرای معرفت است، و الکلام العقل، پس نباید کسی که علوم نقلی می خواند علوم عقلی _ یعنی فلسفه _ را رد بکند، مجاری راه های است که خدا برای رسیدن به حقیقت گذاشته است، علوم تجربی هم همینطور است و همه مسائل انسان شناسی را اگر ما بخواهیم خلاصه بکنیم در معرفت تجربی اشتباهات زیادی پیش خواهد آمد، در حالی که برای شناخت حقیقت ما چهار درگاه داریم و باید از همه اینها استفاده بکنیم تا به حقیقت برسیم.

سه موج از فعالیت نظریه سازی

مطلب بعدی به عنوان مقدمه این است که: سه موج فعالیت در «نظریه سازی بین الملل» مطرح بوده است البته این غیر از پیشینه ی تاریخی است:

موج اول

این موج از دهه (1920) تا اوایل (1930) این موج تئوریک بوده است، و در این برهه مکتب «ایده آلیسم» و «لیبرالیسم» مطرح بوده است، مثلا سازمان ملل و جامعه ملل تشکیل بدهیم، تا در حقوق، جمعیت ها و کشورها دموکراسی جاری بشود، و اینکه همه مشکلات حل می شود و صلح برقرار می شود این نغمه ها بر جهان حاکم بوده است، تا جامعه ملل تشکیل بشود و حقوق تدوین بشود و دموکراسی در کشورها فعال تر بشود و ارتباطات فعال بشود تا اینکه جلوی جنگ و اختلاف گرفته بشود، این یک برهه بوده که مکتب «لیبرالیسم» و همان «آرمانگرایی» و «ایده آلیسم» منشا آن بوده است، این مکتب خیلی طرفدار پیدا کرده و مطرح بوده است.

موج دوم

این موج بعد از جنگ جهانی دوم در دو دهه ی (1940) و (1950) مطرح می شود که مکتب «ایده آلیسم» دیگر رنگ و لعاب و اعتبارش را از دست می دهد، و مکتب «رئالیسم و واقع گرایی» مطرح می شود که ما هم در چند جلسه گذشته اشاراتی راجع به محتوای آن داشتیم، واقع گرایی که می گفت: انسان ذاتا ناقص و شرور است، و جنگ لازمه ی رفتار بشری هست، پس بحث موازنه قدرت مطرح است و مسائلی از این قبیل.

موج سوم

یک موضوع عمده هم از (1960) تا (1970) به بعد مطرح می شود، آن هم «علمی نمودن نظریه سازی بین الملل» هست، می گویند: حالا که علوم آنقدر در اقتصاد و در مسائل مختلف پیشرفت کرده، باید از این علوم و از نظریاتی که در دیگر علوم هست استفاده کنیم و نظریه علمی تر ارائه بدهیم، مثلا «نوواقع گرایی» آقای «والتز»[9] و شاید مثلا «فمینیسم»[10] و دیگر رویکردها از این قبیل باشد، یا آن مکتبی که روی اقتصاد خیلی تکیه می کند هم از این قبیل باشد، اینها می خواهند از داده های علمی در نظریه پردازی روابط بین الملل استفاده کنند، و اخیرا هم که «پست مدرنیسم» مطرح هست. پس بنابراین سه موج عمده به اصطلاح تئوریک یا نظریه پردازی در این مساله مطرح بود.

بررسی مکتب «رئالیسم»

شروع می کنیم به بررسی مکتب «رئالیسم» و شاخه هایش مثل رئالیسم سنتی و نورئالیسم؛ چون به نظر می رسد که هنوز حاکمیتش را از دست نداده است، تا برسیم به مکاتب دیگر مثل مکتب لیبرالیسم و ما بقی مکاتب ان شاء الله.

ریشه های مکتب «رئالیسم»

ابتداء ریشه های این مکتب را بررسی می کنیم، خیلی ها می نویسند: این مکتب بر می گردد به ما قبل میلاد و عمدتا به نوشته های شخص متفکر و مورخ یونانی آقای «توکودیدس یا توسیدید»، متولد (460) قبل از میلاد و وفات (395) قبل از میلاد، آقای «توسیدید» به بررسی جنگ ها می پردازد، «جنگ پِلوپونِز یا جنگ پلوپونزوس» که در میان خود یونانیان بوده بین شهر «آتن» و شهر «اسپارت» که الان در ترکیه فعلی و آسیای صغیر قرار دارد، آنها حدودا بیش از سی سال درگیر این جنگ ها بودند، این شخص که خودش یک ژنرال بوده وقایع جنگ های آن زمان را نوشته است، و با دیدگاه تحلیلی که دارد همین مساله را بررسی می کند که قدرت چه سهمی در صلح و جنگ دارد؟ چگونه از قدرت استفاده می شود؟ مثلا نظریه ای که اخیرا بر اساس همان نوشته های ایشان مطرح شده است «دامِ توسیدید یا تله ی توسیدید» نام دارد، به این معنا که اگر یک کشور که قدرت اعلا است با یک کشور رقیب که تازه می خواهد قدرت پیدا بکند _ مثل آمریکا نسبت به چین _ در یک برهه از تاریخ باشند و کشور دوم احساس کند کشور اول هر روز قدرتمند تر می شود این منتهی به جنگ می شود، یعنی خود قدرت بزرگ _ مثل آتن باعث شد که اسپارت ها احساس خطر بکنند و جنگ رخ بدهد _، آتن در آن زمان با ایران _ که ظاهرا در دوره هخامنشان بوده _ وارد جنگ شده و پیروز میدان بوده است، فلذا قدرتش بسیار افزونی یافته بود و می خواست قدرتش را توسعه بدهد در این شرایط اسپارت ها احساس خطر کردند و وارد میدان جنگ شدند، فلذا ایشان قدرت را محور مسائل می داند، و بحث می کند که «قدرت را باید چگونه کسب کرد؟ و چه طور به کار برد؟».

عبارت مورگنتا

آقای «مورگنتا» یک عبارتی از آقای «توسیدید» را نقل می کند و می گوید: «بر اساس آنچه از خدایان و انسانها می دانیم آنها هر جا می توانند اعمال قدرت می کنند، و انسان ها و خدا اصلا بنایشان بر این است که از زور استفاده بکنند، اصلا طبیعت خدایان و طبیعت انسان این است که هرجا توانستند زور گفتند»، همین شناخت راجع به انسان و خدایان و قدرتمندان پایه می شود برای دیگران و برای جنگ، صلح و ارتباطات بین المللی.

بررسی نظریات ماکیاولی

شخصیت دیگری که به عنوان بنیانگذاران فکری «رئالیسم» مطرح هستند آقای «ماکیاولی» هست، تولد او در سال (1409) و وفاتش (1527) است، ایشان دو کتاب دارند که به فارسی هم ترجمه شده به اسم «شهریار» و «گفتارها»، در کتاب هایش در این فکر هست که «باید یک قدرت مستبدی باشد تا در سایه آن همه چیز تبدیل به گلستان بشود»، مثلا در گفتارها این جمله هست: «کسی که می خواهد برای شهر قوانین وضع کند و نظام سیاسی به آن بدهد باید کار با این فرض آغاز کند که همه آدمیان بد هستند، هر وقت هم فرصتی به دست آورند از تمایلات بد خود پیروی می کنند، و طبیعت شریر خود را به معرض نمایش می نهند».

و از کتاب شهریار این گونه برداشت می شود: «هدف عمل سیاسی دست یابی به قدرت هست، و هیچ حکم اخلاقی نمی تواند مانع پیشبرد اهداف سیاسی باشد، حکومت برای نیل به قدرت، ازیاد و حفظ بقای آن مجاز است به هر عملی از قبیل کشتار، خیانت، ترو، تقلب دست بزند _ یعنی کاملا آن نظریه ی «هدف وسیله را توجیه می کند» اینجا جاری هست_، هدف این است که قدرت باشد و برای رسیدن به این قدرت اقدام از هر راهی مشروع است، به نظر او دولت موفق دولتی است که فکر کند بر جنگلی حاکم است که هر کس از زور و حیله بیشتری برخوردار باشد پیروز می شود».

تا قبل از ماکیاولی تصور بر آن بود که هدف از تشکیل دولت یا قدرت سیاسی رسیدن به اهداف متعالی مانند: آزادی، عدالت طلبی، قانون گرایی و غیره می باشد.

ماکیاولی نخستین اندیشمند ایتالیایی در بررسی این مسائل است که ظاهرا داعی این آقا _ اینطوری که نوشتند _ این بوده که در ایتالیا آن زمان هرج مرج بوده ولی در اطرافش کشورهای قدرتمند و منظمی بوده مثل: فرانسه و آلمان، این هم با این نوشته ها دولت را تشویق کرده که باید این راه را پیمود و یک کشور قدرتمندی ایجاد کرد.

بررسی نظریات «هابز»

یکی دیگر از اندیشمندانی که پایه گذار این مکتب شمرده می شود آقای «توماس هابز» انگلیسی است، تولد ایشان در سال (1588) و وفاتش (1679) است، ایشان کتابی دارد به نام «لویاتان» که به فارسی هم ترجمه شده، لیویاتان یک حیوان و هیولای وحشتناکی است که در کتب مقدس یهودیت هم آمده، این حیوان وحشتناک که ظاهرا نمی شود به آن غلبه کرد یک اژده های هفت سر است که از اقیانوس سر بر آورده و همه را میبلعد و از بین می برد، و در آخر زمان یهودیان او را می کشند، ایشان هم انسان را ذاتا شرور می داند و در کتاب هایش می گوید: «حالت طبیعی بشر این است که انسان گرگ انسان است، یعنی همه گرگ همدیگرند و همه همدیگر را می درند، یا جنگ همه بر علیه همه، و برای کنترل این موجود باید دولت و حاکمیتی باشد، تا با استبداد جلوی آن حالت طبیعی _ که همه گرگ همدیگر هستند، زندگش بشر جنگ همه بر علیه همه است _ را بگیرد و بتواند قوانین مدنی را حاکم بکند و جلوی آن قوانین طبیعی را بگیرد».

پس ایشان هم پایه گذار فکری این مکتب رئالیسم محسوب می شود، بعدا به عنوان نظریه آقای «مورگنتا» آمد این مکتب را بعد از جنگ جهانی دوم با نوشتن آن کتاب «سیاست میان ملل» تئوریزه کرد و روابط بین الملل را به عنوان نظریه رئالیسم در روابط بین الملل با آن اصول شش گانه ای که در جلسه ی قبل عرض کردیم و مطالب دیگر ایشان آمد در حقیقت از همین نظراتی که پشتوانه اش خیلی هم عمیق هست می رسد به آقای «توسیدید» در ماه قبل میلاد، بعد برسد به «ماکیاولی» و سپس به آقای «هابز»، از این فلاسفه و اندیشمندان استفاده کرده و این نظریه را ارائه داده است.

یک انتقاداتی راجع به این نظریه مطرح هست، این نظریه را ما باید بیشتر توجه کنیم و حد امکان فصولش را مطرح کنیم، ولی ما فعلا همزمان هم نظری به نقدها داریم و هم مرحله به مرحله آنقدر که نیاز باشد این مکتب «رئالیسم» را بررسی می کنیم، و نقدهایی که ما می توانیم از دیدگاه قرآنی و حدیثی عرضه بکنیم، این انتقادات را ان شاء لله جلسه آینده عرض می کنیم.


[1] . «پسانوگرایی یا پست‌ مدرنیسم»، به سیر تحولات گسترده‌ای در نگرش انتقادی، فلسفه، معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ می‌گویند که از بطن نوگرایی (مدرنیسم) و در واکنش به آن، و یا به‌عنوان جانشین آن پدید آمد. پست مدرنیته مفهومی تاریخی ـ جامعه‌شناختی است که به دوران تاریخیِ بعد از مدرنیته اطلاق می‌شود.
[2] . «پوزیتیویسم» اصطلاحی فلسفی است که بر اساس آن، تنها روش معتبر تحقیق و شناخت، روش علمی تجربی دانسته می‌شود. روشی که بر پایه تجربه است.اولین بار در تاریخ علوم، این اصطلاح را آگوست کنت فیلسوف و جامعه‌شناسی فرانسوی به کار برد.
[3] . «لیبرالیسم» به معنای آزادی‌خواهی‌ است. آزادی مبتنی بر فرد گرایی و تکیه بر عقل بدون در نظر گرفتن وحی از عناصر اصلی تفکر لیبرالیستی می‌باشد.لیبرالیسم( liberalism )، خواهان درجاتی از آزادی در برابر تسلّط یا هدایت دولت و یا هر مؤسّسه دیگر است که تهدیدکننده آزادی بشر باشد، لیبرالیسم، که خود از مؤلفّه‌های مدرنیسم است، در نظر و عمل از پروتستانتیسم- نهضت اصلاح دینی- در قرن ۱۶ میلادی بسیار مدد گرفته است.
[4] . رئال (Real) در لغت به معنای واقعیت است و رئالیسم یعنی واقع‌نمایی. رئالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان، قائل است. ایده‌آلیست‌ها همه موجودات و آنچه را که در این جهان درک می‌کنیم، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن شخص می‌دانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک می‌کنم نباشم، دیگر نمی‌توانم بگویم که چیزی هست. در‌حالی‌که بنابر نظر و عقیده رئالیستی، اگر ما انسان‌ها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت. به‌طور‌کلی یک رئالیست، موجودات جهان خارج را واقعی و دارای وجود مستقل از ذهن خود می‌داند.
[5] . سوره مائده، آيه 14.
[6] . «ماتریالیسم» از نظر لغوی به معنای مادّه‌گرایی و این است که کسی به عوامل مادّی بیش‌تر از عوامل معنوی، اهمّیّت دهد و مادیات را بیش‌تر باور کند. در این معنا، ماتریالیسم(Materialism )حالتی روانی است که آدمی را به امور معنوی بی توجّه می‌سازد.ماتریالیسم در اصطلاح اعتقاد به این است که همه موجودات جهان، تنها وجود مادّی دارند. این معنا از ماتریالیسم در برابر ایده‌آلیسم جای دارد.
[7] . ظاهرا این جمله منسوب است به «کلود برنارد» به فرانسوی Claude Bernard (زاده ۱۲ ژوئیه ۱۸۱۳ – درگذشته ۱۰ فوریه ۱۸۷۸): پزشک و فیزیولوژیست فرانسوی بود. وی در کنار بسیاری از دیگر دستاوردهایش جزء اولین کسانی بود که استفاده از آزمایشات کور را برای اطمینان از عینیت مشاهده های علمی پیشنهاد داد. او یک ندانم گرا بود.
[8] شرح مثنوى، شهيدى، سید جعفر، ج4، ص196.
[9] . «نوواقع گرایی یا واقع گرایی» ساختاری یکی از نظریه‌های روابط بین‌الملل است که اولین بار توسط کنت والتز در کتاب «نظریه سیاست بین‌الملل» در سال ۱۹۷۹ طرح شد. در کنار نئولیبرالیسم، نوواقع‌گرایی یکی از تأثیر گذارترین رویکردهای معاصر به روابط بین‌الملل بوده‌است. هر دو دیدگاه، در دهه گذشته نظریه روابط بین‌الملل را تحت سلطه خود داشته‌اند. اصلی ترین بحث این نظریه تاثیرات ساختار نظام بین الملل بر رفتار بازیگران است، بدین معنی که از نظر نوواقعگرایان ساختار نظام بین الملل تعیین کننده اصلی رفتار بازیگران است. والتز در تبیین ساختار نظام بین الملل آن را مجموعه ای از سه رکن دولتها، آنارشی و توزیع توانایی ها می داند و به دلیل ثابت بودن دو رکن اول نتیجه می گیرد که تغییرات ساختار محصول تغییر در توزیع توانایی ها بوده و همین مساله بر رفتار بازیگران در نظام بین الملل تاثیر می گذارد.
[10] . «فِمینیسم»، (Feminism)، واژه ‌ای فرانسوی و از ریشه‌ لاتینی (Femind) است و با اندکی تغییر، در زبان‌های دیگر مثل انگلیسی و آلمانی هم به یک معنا به کار می‌رود. Feminine (فِمینین) به معنای زن یا جنس مونث است. فمینیسمِ مصطلح، ممکن است در دو معنا به کار رود. معنای اوّل، که همان کاربرد عمومی و شناخته شده‌ آن است، به اندیشه و نهضتی گفته می‌شود که مدافع برابری حقوق زنان با مردان در ساحت‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی می‌باشد که در فارسی ممکن است از این واژه به زن سالاری، زن گرایی و… تعبیر شود. البته با پیشرفت این اندیشه، از جمله نتایج به دست آمده، تحقق و تشکیل مجموعه‌ های منظم و سازمان یافته ‌ای برای فعالیت‌های زنان است که با عناوین مختلفی؛ مانند تشکل زنان، انجمن زنان، نهضت زنان و… بروز و ظهور می‌یابد. معنای دوم، نمود و ظهور خُلقیات و صفات زنانه در مردان است که این معنا مورد نظر نیست.