درس خارج فقه استاد مرتضی ترابی

1403/06/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: بررسی نظریه های روابط بین الملل/تعریف نظریه /تعریف استاد از نظریه

مقدمه

برای روزهای چهارشنبه بحث ما مربوط به مسائل مستحدثه هست، بحثی که خیلی مطرح نشده رو مد نظر قرار دادیم ان شاء الله شیئا فشیئا به آرامی این مسئله رو پی بگیریم و ان شاء الله بررسی بکنیم، و ندیدم این بحثی که حالا ما مورد بحث قرار دادیم تا حال مطرح شده باشه، در حوزه از اساتید و محققین ندیدم کسی این بحث را با این عنوان مطرح کرده باشند، و لذا باید به آرامی حرکت کرد و با تانی و تامل و دقت که یه وقت خدای نکرده لغزشی از روش ها پیش نیاد؛ چون روش ما فقه جواهری هست یعنی ملتزم شدن به همون روش و چهارچوب و عدم خروج از ان است، و لذا ان شاء الله در این چهارچوب باید این موضوع را مورد بررسی قرار بدیم.

موضوع بحث

موضوع بحث عنوانش «بررسی نظریات روابط بین الملل» هست، این موضوع برای خودش یه علم و شاخه ی از علوم شده، البته سابقه زیادی ندارد شاید سابقه بیش از یک قرن را نداشته باشد، ولی خیلی این مباحث در دانشگاه های جهان رونق دارد و خیلی بحث می کنند و در این باب نظریات مختلفی ارائه شده، حالا ان شاء الله کم کم اینها رو عرض خواهیم کرد و اتفاقا این نظریات مبنای کار رفتار مسئولین، دولت مردان و تصمیم گیران در رابطه با روابط بین الملل می شود، ما بر چه اساسی باید روابط را تعریف کنیم پیش بریم سیاست گذاری بکنیم؟ بر اساس نظریه الف یا نظریه ب یا نظریه ج؟ اگر این نظریات را ما بحث نکنیم بر اساس همین نظریاتی که غربی ها ساختن و پرداختن و الان هم در دانشگاه ها تدریس میشود کشورها اداره می شوند حتی کشورهای اسلامی حتی کشور جمهوری اسلامی، پس باید روی این نظریات بحث بشود که آیا درسته یا درست نیست؟ فقط این نظریات مخصوص باب روابط بین الملل نیست، مثلا در تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش، یک نظریاتی در فرانسه هست و یک نظریاتی در آلمان تنظیم شده. برخی از اون نظریه ها پایه تنظیم این کلاس هاست، مثلا دوازده کلاسی که میخونند چگونه بخونند؟ از کجا شروع کنند؟ چگونه آموزش بدهند؟ ممکنه یه کشوری این نظریه رو قبول نکنه نظریه دیگری مطرح کند مثلا در آلمان بعد از راهنمایی دیگه درس تخصصی می شود یعنی باید انتخاب بکنه که یک رشته را مثل زبان انگلیسی یا رشته ی خاص دیگر را ادامه بدهد، یا مثل فرانسه تا دیپلم تحصیل کند و بعد انتخاب رشته کند، در جمهوری اسلامی هم از هر علمی یه چیزی یاد میدن تا دوازده سال و در هیچ کدوم متخصص نمی کند، پس ببینید آموزش و پرورش می تواند در دوازده سال انسان را متخصص در یک رشته بکند براساس یه نظریه که الان در آلمان اعمال می شود، بر اساس نظریه ی دیگر یه انسان جامع که از هر چیزی یه چیزی شنیده ولی در هیچ کدوم هم تخصصی ندارد. یا مثلا در آیین دادرسی که الان هست اینا همش براساس نظریاتی هست که ساختن و پرداختن و الان کشورها براساس اون اداره می شود، اقتصاد و مسائل دیگه همینطور، پس این نظریات پایه تصمیم های کلان هست در کشورها، من جمله در روابط بین الملل که بر اساس این نظریات کشورها اداره می شود.

پس ما اول باید تعریف نظریه رو انجام بدیم، بعد بحث کنیم که اصلا دین در علوم چه نقشی و چه موقعیتی در نظریه پردازی دارد؟ یه بحثی شد که آیا اصلا علوم انسانی می تواند «اسلامی» باشد یا نه؟ یه دسته از بزرگان گفتن که بله می شود علوم انسانی اسلامی باشد، و یه دسته هم از دانشمندان گفتن که معنا نداره علم اسلامی باشد. پس بحث این است آیا دین می تواند در نظریه نقش داشته باشد یا نه؟ الان در مورد اقتصاد همین بحث در حوزه هست، برخی از آقایان و اساتید حوزه میگن که این مربوط به دین نیست، و بعضی ها میگن مربوط به دینه، اقتصاد اسلامی مربوط به دینه، نظریه چی هست و نقش معارف دین در نظریه سازی و نظریه پردازی چه می تواند باشد؟ این بحث ممکنه خیلی مفصل باشه اما به یادداشت هایی که خودمون به نظرمون رسید این بحث را مختصر عرض می کنیم:

بررسی معنای «نظریه»

معنای لغوی

در معنای لغوی نظریه همون نظر و فکر است، نظر و فکر که قابل تصدیق و تکذیب باشد، و معمولا هم قبل از تایید علمی میگن نظریه.

معنای اصطلاحی

اما نظریه در معنای اصطلاحی که در علوم به کار برده می شود: فکری هست که دارای مویدات علمی هست، یعنی در حقیقت یه مراحلی را طی کرده باشد تا به اون بگیم نظریه، و از این جهت فرق داره با فرضیه، فرضیه ممکنه همون فکر خام باشه، ولی نظریه مویداتی پیدا کرده. پس معنای لغویش همون نظر و فکره، اما معنای اصلاحی نظریه _ که به انگلیسی تئوری گفته میشود _ این است: «مجموعه ای از قضایا یا گفتارها - مثلا سه تا قضیه، بعضیها تصریح کردن حداقل بین سه قضیه باشه-، بر مبنای قواعد منطق با یکدیگر در ارتباط باشند»، حداقل این سه تا قضیه به دست آورده که با هم در یه موضوع مرتبطن و مبین بخشی از واقعیت هست، بخشی از واقعیت خارج را بتونه برای ما توضیح بدهد میشه نظریه.

نکته مهم: نظریه ها باید به گونه ای باشد که آزمون های علمی همواره قادر باشند اون را از نظر تجربی تایید یا رد بکنند، نظریه باید طوری باشد که در عمل قابل راست آزمایی بشود.

خصوصیات نظریه علمی

خصوصیت اول

یک باید توانایی تعیین حقایق مورد مشاهده و توصیف و تعیین اون موارد مشاهده را داشته باشند، بتوند یه توضیح و تبیینی راجع به این حوادث داشته باشد، مثلا فرض کند که جنگی اتفاق افتاد - مثل جنگ جهانی دوم یا جنگ ایران و عراق یا حوادث از این قبیل - میتواند بگوید که طبق این نظریه روابط بین الملل، توجیه این مسئله اینه، در اون ارتباطات بین المللی صلح اتفاق می افتد یا جنگ اتفاق می افتد باید این نظریه بتوند اون رو تبیین بکند حالا چه در گذشته اتفاق افتاده، چه انچه که الان اتفاق افتاده و چه در آینده اتفاق خواهد افتاد، بتونه تبیین بکند.

خصوصیت دوم

این که یک نظریه باید با حقایق علمی و مسلمات علمی مغایرت نداشته باشد، و الا نظریه علمی محسوب نمی شود.

خصوصیت سوم

اینکه نظریه باید ابزارهای لازم برای آزمون خود داشته باشد، به این معنا که در صورت تایید باید بتواند فرضیه های قیاسی دیگری از آن استنتاج کرد، مثلا بگیم که: پس فلان کشور به فلان کشور حمله خواهد کرد، بتونیم بر اساس اون آینده رو پیش بینی بکنیم.

پس بنابراین نظریه اولا: باید بتوند قضایا را در اون موضوعی که هست توصیف بکند، ثانیا: اینکه مخالف با اصول مسلم نباشد، ثالثا: اینکه قدرت پیش بینی به اون دانشمند و نظریه پرداز بدهد تا بر اساس اون نظریه بتواند حوادث آینده را پیش بینی بکند.

تعریف نظریه در روابط بین الملل

این نظریه که بیان شد بالمعنی الاعم بود در هر رشته ای مثلا: روانشناسی، جامعه شناسی، حتی مسائل فیزیک و غیر علوم انسانی، اما در روابط بین الملل نظریه معناش چی هست؟ یکی از اشخاص مطرح در این زمینه اینطوری تعریف کرده:

نظریه در روابط بین الملل رایعنی: مطالعه ی سیستماتیک و نظام مند پدیده های قابل مشاهده، که سعی دارد از طریق کشف متغیرهای عمده - که متغیرها گاهی کیفی هستن و گاهی هم کمی، مثلا فرض کنید که در افراد میگیم رنگ چشم یه متغیره، چون رنگ چشم ممکنه از فردی به فرد دیگر تغییر پیدا میکنه این متغیر کیفی هست، یا جنسیت متغیر کیفیه، اما قد متغیر کمی هست قدها با هم فرق دارند، حالا فرض کنید جنگ و صلح متغیر کیفی هستند - به توضیح و تشریح رفتارهای گوناگون بپردازد، اون متغیرهای کیفی رو که کشف می کند می تواند رفتارهای گوناگون را توضیح بدهد و تشریح بکند و مختصات انواع روابط میان واحدهای ملی را بیان کند، مثلا فلان کشور با فلان کشور رابطه اش اینطوریه و این مجموعه ها و جوامع رو با هم بتونن توضیح بدهند، این میشه روابط نظری روابط بین الملل.

ضرورت وجود نظریه پردازی

به طور کلی نظریه ها در روابط بین الملل نوعی نظم ذهنی به وجود می آورند، که ما را قادر می سازند تا رویدادهای پراکنده کنونی و گذشته را مفهوم سازی کرده و تحولات آتی را پیش بینی کنیم، هم نسبت به رویدادهای فعلی هم گذشته، بتونیم بگیم که: مثلا فلان اتفاق براساس اون نظریه و دیدگاه بوده، و آینده را هم پیش بینی بکنیم، حالا چه خواهد شد؟ حمله و جنگ می کنند یا صلح می کنند، چه کار می کنند؟ این حوادث رو بتونیم پیش بینی بکنیم.

سوال مهم

سوال اصلی که اینجا مطرح هست این است: آیا نظریه اسلامی در علوم انسانی به خصوص در روابط بین الملل ممکن اصلا یا ممکن نیست؟ آیا میتونیم به قضایایی برسیم که بتونیم هم پیش بینی بکنیم مسئله رو و هم تبیین بکنیم وضعیت فعلی و گذشته و آینده رو؟ آیا از دیدگاه اسلام میشه به این قضایا رسید؟ بالاخره ما هم طلبه حوزه بودیم به قرآن و حدیث و منابع رجوع کردیم اینم نظریه ما می شود یا نه؟

مطالب مسلم

عرض می کنیم که دو مطلب قابل انکار نیست، رابطه ی دین با نظریه رو میخوایم عرض کنیم، این دو مطلب قابل انکار نیست و ظاهرا، هم مثبتین که میگن نظریه اسلامی در علوم انسانی ممکن هست این مطلب را قبول دارند، و هم اونایی که نافی هستن این دو مطلب را حداقل قبول دارند، یعنی این مقدار نقش را برای دین قبول دارد:

مطلب اول

اگر مراد این است که ما خود «دین» را به عنوان یک «واقعیت» مطالعه بکنیم، و جایگاهش چی هست در روابط بین الملل؟ چون دین خودش یکی از واقعیات هست، این نگاه خارج از دینه یعنی خارج از دین یه کسی میاد مطالعه میکنه که دین چه نقشی در روابط بین الملل داشته و الان دارد و بعد از این خواهد داشت آیا میتواند مسائل را حل بکند؟ این ظاهرا قابل انکار نیست، و اتفاقا الان دانشمندان غربی هم رو این مسئله کار می کنند مخصوصا بعد از انقلاب اسلامی که دین یه جان دیگری تازه ای گرفته اونها رو بیشتر به این مسئله اهتمام می ورزند که نقش دین در روابط بین الملل چی هست؟ و یه کتابی هم اخیرا دیدم چاپ شده از آقای «جک اسنایدر» به فارسی هم ترجمه شده که «نقش بین در روابط بین الملل» رو بررسی کرده، من هم کتاب رو تهیه کردم، پس این مقدار بحث را کسی منکر نیست که نقش دین را در روابط بین الملل مطالعه بکنند، نه از منظر دینی، ما از منظر خارج از دین بررسی میکنیم که دین در این مساله چه عاملیتی دارد؟ اساسا دین و دینداران چه جایگاهی در روابط بین المللی دارند؟ خلاصه این حرکت های دینی و نهضت های دینی بالاخره چه نقشی در استقرار صلح و جنگ و غیر مسائل جنگ دارند؟

مطلب دوم

مطلب دیگری که محل بحث است این است: آیا معارف اسلامی نقشی در نظریه بین المللی دارند؟ این تاثیر قابل انکار نیست، پس باید بررسی کرد که: دانشمندان اسلامی و ایرانی اسلامی شیعه بیان با تکیه بر روش های خودشون نه روش هایی که غرب حالا یه چهارچوب هایی برای مطالب علمی دارن، بلکه با توجه به اون زمینه های خودشون بیان یک نظریه تولید بکنند، مثلا فرض فرمایید که خواجه نصیر الدین طوسی به عنوان یک ریاضیدان در ریاضیات کار کرده در علم هیئت کار کرده، و یک نظریات و یک قوانینی احیانا به دست آورده و عرضه کرده، خب شما می فرماید: این ربطی به اسلام نداره، میگیم اشکال نداره، ولی خب به عنوان یه دانشمند اسلام آمده این کارو کرده، یا ابن سینا آمده در طب کار کرده و لو تجربی کار کرده، و کتاب قانون رو عرضه کرده، ما بیاییم با روش های خودمون همین مسائل تجربی و مسائل علوم انسانی را خودمان پایه هاش رو بریزیم، و به یک نقطه ای برسیم، بعضی ها هم میگویند: نمی شود این کار را کرد و شما باید حتما برید در غرب درس بخوانید، و با روش های اونها مطالب را کشف کنید.

مختار استاد معظم

ما عرض میکنیم: نه اینطوری نیست، حتی در علوم طبیعی هم می بینید که قابل کشف هست و دانشمندان ما با روش های خودشونم رفتن و مطالب خیلی مهمی رو هم کشف کردن در ریاضیات، جبر، طب، هیئت، و مسائل از این قبیل مثلا ابن خلدون در جامعه شناسی یک شخص پایه گذاراست، و نظریاتی هم دارد، و نظریاتش به هیچ وجه مبتنی بر نظریات، متود و روش های غربی هم نبوده، از اینجا شروع شده و یه نکاتی هم رسیده، پس به این معنا در زمینه های علوم انسانی حوزه می تواند وارد بشود و ادعا کند که ما هم برای خودمون _ حالا امروز کمتر ولی در تاریخ ما بوده _ با روش های خودمان پیش می رفتیم و به نتایجی در علوم می رسیدیم در ریاضیات، هیئت، پزشکی و جامعه شناسی، ما الان میخواییم که همین رو احیا بکنیم، راه شما رو هم رد نمی کنیم ولی ما هم همین راه رو میخواهیم احیا بکنیم، به نظر ما یکی از وظایفی که مسئولین محترم حوزه دارند این است که در رشته های مختلف این راه را باز بکنند مثلا در رشته ریاضیات، نمیگم یافته های ریاضی غرب را نادیده بگیرن نه، ولی روش را از خودمون بگیرن یعنی همون روش خواجه نصیر الدین طوسی و دیگر بزرگانی که در ریاضیات بوده همون را مبنا قرار بدهند، البته از اونها هم استفاده بکنن و در حوزه ریاضی باشد، در حوزه علم هیئت و پزشکی باشد و چیزهای دیگه باشد که حوزویان همین علوم را به اصطلاح با خوشبینی به کارهای دیگران اونا هم کار نداریم اینها هم کار بشوند، پس این رو هم کسی نمیتونه رد بکند. پس این نکته دوم هم تجربه تاریخی داریم، هم معقوله و کسی نمیتونه بگوید که راه بسته است، پس این دو جا محل شک نیست.

تاثیر اسلام در کشف مسائل

تاثیر ذهنیت و نوع نگاه به موضوعات در اکتشاف مسائل لا بد است و بالاخره یه نسبتی پیدا میکند؛ چون دانشمندان ما این را کشف کرده اند، اسلامی به این معنا نیست که آمدن از حدیث استنباط کردن، اسلامی به این معنا که مسلمان کشور اسلامی پایه گذار این مساله بودن، الکلام در فلسفه، فلسفه اسلامی یعنی دانشمندان فیلسوف اسلامی آمدن این قضایای فلسفی را بیان کردن، و الا فلسفه اسلامی نداریم، فلسفه اسلامی یعنی اینکه فارابی و ابن سینا و ملاصدرا و اینها اومدن نشستن نظریاتی در علم فلسفه بیان کرده، این کلمه اسلامی را اگر از حدیث بگیرن صحیح نیست؛ چون میشود علم کلام، اونها میشینن فارغ از حدیث و قرآن فکر می کنند نظریات در بار این وجود را به عرضه میذارن و کشف میکنن. الان شما پسوند اسلامی رو در اونها به کار می گیرید این اسلامی نیست، به چه جهت اسلامیه اینا از قرآن اخذ شده نه، از حدیث اخذ شده نه، از کجا اخذ شده؟ فکر مسلمان بوده، پس جایی که اختلاف نیست یکی اون مطلب اول بود درباره خود دین به عنوان یک پدیده بحث بشود، و نکته دوم که قابل انکار نیست دانشمند مسلمان راجع به این موضوع بحث میکند، با روش های حوزوی بحث مکند، بدون اینکه بیاد مثلا به حدیث یا به آیا تکیه بکنه، بلکه چون دانشمند اسلامیه بیاد با روش خودش بخواد این مطلب رو پیش ببره، اینم ظاهرا محل نزاع نخواهد بود، البته تاثر ناخودآگاه ممکنه تاثیر داشته باشه، و این رو که کسی نمیتونه جلوشو بگیره، حتی اون دانشمند غربی هم حتما از اون زمینه ها تاثر داره، پس بنابراین اون تاثر ناخودآگاه را ما کار نداریم، ولی تاثر سیستماتیک را نه، میشینه به عنوان روش حوزوی را بکار میگیره، به نظریه میرسه اینم قابل انکار نیست.

مطلب سوم

انما الکلام در این است که از معارف دین و از کبریاتی که در دین هست استفاده بکنیم، از اون قضایایی که در قرآن کریم و در حدیث شریف هست استفاده بکنیم، از این ها حرکت کنیم برای به دست آوردن نظریه روابط بین الملل، اختلاف در اینه آیا این صحیح و ممکنه یا ممکن نیست؟

مختار استاد معظم

به نظر ما این هم ممکن و هم صحیح است؛ فلذا نباید استیحاش کرد، حالا یه پروفسور یا دکتری میاد یه جوری مطرح میکنه که آدم فکر میکنه نه نمیشه، یا حتی یه استاد حوزه یه جوری مطرح میکنه که انسان فکر میکنه که آقا یه منطقه ممنوعه ای وارد شدیم و نباید اصلا به اینجا دین رو دخالت داد، نه اینطوری نیست، این مرتبه سوم محل بحث و محل نزاع اصلی است، که آیا علوم انسانی اسلامی ممکن است یا ممکن نیست به همین برمیگرده؟ می شود نظریات را مبتنی کرد بر معارف دین یا نمی شود؟ عرض می کنیم که: این تاثیر یه وقت به عنوان اصول موضوعه است، یعنی اصول موضوعه و پایه های فکری را بخواهیم از دین بگیریم - که این رو گاهی تعبیر می کنن به فرانظریه و مبانی نظریه - اون چهارچوب ها را که مسلمات هستند و مربوط به انسان شناسی و جهان شناسی هستند را بیاییم اینها را از معارف دین بگیریم، بر پایه این یک نظریه ای را پایه گذاری بکنیم، آیا ممکن و صحیح است یا ممکن نیست؟ به نظر ما ممکن و صحیح است، و باید انجام بگیرد، چرا؟ ببینید الان سه تا جریان عمده در نظریات بین الملل هست:

نظریه اول

یه نظریه که عمدتا الان هم تاثیرش رو در این روابط بین الملل داره، « نظریه واقعیت گرا» است، این نظریه ریشه های تاریخی دو هزار و پونصد سال پیش دارد و در یونان قدیم پایه هاش ریخته شده، بعد آقای «ماکیا وِلی» یه مقدار پایه هاش رو تقویت کرده، بعد آقای «توماس هابز» یه مقدار تقویتش کرده، و بیشترین سهم مربوط میشه به آقای «هانس مورگنتا»، ایشون یه کتابی داره به اسم «سیاست بین الملل» به فارسی هم ترجمه شده در اونجا ایشون این نظریه رو مطرح می کند، اون وقت این نظریه مبتنی هست بر اینکه انسان ذاتا شرور و قدرت طلبه هست، و این را پایه قرار داده به عنوان یک اصل موضوعی، البته قبل از ایشون هم آقای «ماکیا وِلی» و دیگران گفتن: انسان ذاتا شرور و قدرت طلبه هست، و بر اساس این انسان شناسی که محور بحث ایشان است نگاه مابه مسائل فرق میکند، بنابراین می شود بر اساس اون دید فلسفی و انسان شناسی دارید، روابط بین الملل را نظریه سازی کردید که: قدرتها به جان هم خواهند افتاد، و اون قدرتی که غالب است فلان میکند و شما نباید به هیچ کشوری اعتماد بکنید، و اصلا معنا نداره و همش باید به قدرت نظامی تکیه بکنید، و و توازن قوا است که صلح را به بار میاره، توازن قوا که از بین رفت قطعا جنگ پیش خواهد آمد، یا باید جنگ پیش بیاد، همه اینها مبتنی بر اینکه «انسان ذاتا شرور و قدرت طلبه»، و یک قدرت جامعی هم نیست که به عنوان فوق قدرت ها اینا رو تنظیم بکنه، و آنارشیسم[1] بر روابط بین الملل حاکمه، در داخل کشورها یه قدرت بالایی هست و نمیذاره که انسان های شرور به جان هم بیفتند، در اما در روابط بین الملل کشورها چرا به جان هم نیفتن؟ قدرت ما فوق که نیست که مانع شود، آنارشیسم اونجا حاکمه، عربها میگویند: فوضا حاکمه، آنارشیسم حاکمه، آشوب حاکمه، پس باید هر کی قدرتمنده باید بزند و می زند، پس باید چیکار کنی؟ به قراردادها یا به سازمانها دل ببنده نه، اصلا هیچ فایده ای نداره، فقط توازن قوا کارساز است، البته ایشون یه پایش رو به پیمان های نظامی برمیگردونن که ان شاء الله بحث خواهیم کرد، ولی بیشترشون روی قدرت نظامی تکیه میکنند، همش رو چی هست؟ رو انسان شناسیه، پس می بینید که انسان شناسی مبنا شده برای این نظریه که الان هم خیلی مطرح هست، گرچه الان بر این مطلب نقدهای مهمی شده، بنابراین بائک تجر و بائی لا تجر؟! به شما که رسید اون اصول موضوعه هم میتوند مبنای نظریه بشود ولی به ما که برسد انسان شناسی ما نمی تواند؟! در حالی که قرآن برای خودش انسان شناسی داره، پس چرا این نمی تواند یه چارچوبی از نظریاتی را در بین الملل برای ما مشخص بکند؟ مثال های دیگر هم هست که ظاهرا وقت تمام شد.


[1] آنارشیسم: یک فلسفه و جنبش سیاسی است که نسبت به انحصارطلبی در قدرت ضدیت دارد و همهٔ شکل‌های اجبار و سلسله مراتب. را رد می‌کند. آنارشیسم خواستار از بین بردن قدرت رهبری است و به نظر آن تمامی دولت‌های تک حزبی نامطلوب، غیرضروری و مضر هستند