1401/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الشركة/شرکت عقدی/سرمایه شرکت
المسئله الاولی: لا تصح الشرکه العقدیه الا فی الاموال،بل الاعیان،فلا تصح فی الدیون،فلو کان لکل منهما دین علی شخص،فاوقعا العقد علی کون کل منهما بینهما لم یصح.
بحث مهمی هست،برای اینکه روشن بشود یک چند امری را بعنوان مقدمه عرض کنیم.یک امر این است که شرکت عقدی که عرض کردیم یکی از اقسامی هست که شرکت بوسیله ی عقد حاصل میشود،شرکت به وسیله ی عقد به سه نوع حاصل میشد،گاهی با بیع حاصل میشد،گاهی با عقد تشریک حاصل میشد و گاهی هم با شرکت عقدی. شرکت عقدی یعنی شرکتی که خود شرکت عقد حاصل میشود.عقدی که مختص به شرکت حاصل میشود ،این اقسامی دارد.شرکت عنان شرکت اعمال،شرکت وجوه،شرکت مفاوضه،شرکت دیون،شرکت منافع و اقسام دیگر.... هیچکدوم از اینها به نظر مشهور شیعه صحیح نیست فقط یک قسم شرکت عقدی صحیح است،کدام؟شرکت العنان
فقط یک شرکت عقدی را نظر مشهور فقه شیعه قبول دارد.بیش از یک شرکت عقدی را قبول ندارد.شرکت عقدی چه بود؟اون عقدی بود که دو نفر سرمایه را با هم به اصطلاح مزج میکنند تا در ربح و زیان باهم شریک باشند.شرکت عقدی آن عقدی بود که دو نفر باهم عقد میبندند که سرمایه خودشان را باهم مزج کنند تا در سود و زیان باهم شریک باشند.این میشود شرکت عقدی.صیغه اش هم شارکتک و امثال آن است.
این شرکت عقدی اقسامی دارد.خب بالاخره باید دو نفر آورده داشته باشند دیگر.بنابر نظر فقه شیعه آورده باید حتما عین باشد، نمیتواند دین باشد. عین عرض کردیم دو قسم است. یک وقت عین خارجی و یک وقت عین در ذمه. نمیتواند عین در ذمه باشد،که از آن تعبیر میشود به دین.باید عین خارجی باشد،حتما پول را بیاورد وسط بگذارد،دقت کردید؟اونوقت آورده باید حتما عین خارجی باشد و لذا عمل نمیتواند باشد.یک مهندس بیاید بگوید،من مهندسم شماهم سرمایه.این شرکت عقدی درست نمیشود،چون یک طرف پول نیاورد،چی آورد؟عمل آورد.
یا یک کسی بیاید بگوید آقا منفعت این مغازه همراه با سرمایه شما،شریک بشویم.منفعت و عین باز باطل است.پس همه ی اقسام شرکتهای عقدی،عقد شرکتها باطل است الا یک قسمش صحیح است.کدام است آن؟ شرکت العنان، عین باشد و عین خارجی هم باشد.دقت فرمودید چطور شد؟ پس طبق نظر مشهور،همه ی انواع شرکتها که با عقد شرکت ایجاد میشوند باطل است مگر یک عقد.اون هم این است که هر دو سرمایه اش عین خارجی باشد و در سود و زیان شریک باشند،این صحیح است.بقیه هر نوع شرکتی باشد،شرکت دو نفر عملشان را مثلا وسط بگذارند،مثلا دو نفر آرایشگر بگویند آقا هر چی درآمد داشتیم شب تقسیم میکنیم،باطل است.چون شرکت الاعمال است این.یک نفر عمل،یک نفر سرمایه،باز باطل است.یک نفر منفعت، یک نفر سرمایه، باطل است.هر دو عین در ذمه را سرمایه قرار بدهند،بگوید من از زید طلبکارم، آن هم بگوید من هم از زید طلبکارم. بیایید همون طلبی که از زید داریم، مثلا من بگویم ده میلیون از زید میخواهم، شما هم بگویی من هم ده میلیون از زید میخواهم، پس بیایید همون طلبی که داریم از زید که مجموعش میشود بیست میلیون،همان را سرمایه قرار بدهیم،این باطل است.و لذا با چک اگر بخواهند شریک بشوند این باطل است.چرا؟برای اینکه چک چی هست؟طلب شما هست از بانک،بانک مدیون شماست(اگر چک،چک مسافرتی باشد،آن پول است،اما چک غیر مسافرتی دین است،چکهای معمولی سند دین هستند وگرنه خودشان که پول نیستند،اینها نمیشود سرمایه قرار بگیرند چون شرکت در دیون باطل است).شما بگویید آقا من سرمایه ام این صد میلیون است که میگذارم کنار،این چک.یعنی در حقیقت به جای پول چی گذاشتید شما؟دین را گذاشتید.دین یعنی چی؟یعنی طلب خودتان را گذاشتید از بانک.این باطل است.
پس شرکت عقدی،فقط شرکت العنان صحیح است.غیر از آن باطل است. مرحوم سید در همین مسئله اولی میگوید: الشرکه فی الدیون باطل هست که دو نفر از یک نفر طلب دارند، یا دو نفر از دونفر طلب دارند،فرق نمیکند،میگوید آقا آن پولی که من برعهده ی او دارم و این هم چک آن است،سند آن است،همان را من سرمایه قرار میدهم اینجا.این باطل است.در فقه شیعه این باطل است.دقت کردید؟پس بعنوان عقد شرکت فقط شرکت العنان صحیح است.این یک مطلب،یک مقدمه.تمام انواع شرکتها باطل است فقط شرکت العیون صحیح است،باید عین مال خارجی بیاید باهم مزج بشود.این بیانی هست نقطه اول و امر اول است.
امر دوم:یک حدیثی داریم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده: لا یصح بیع الکالی بالکالی حدیث البته سندش معتبر نیست ولی معروف است.کالی به کالی،بیعش جائز نیست.لا یجور بیع الکالی بالکالی. یک روایت دیگری داریم معتبر است:لایجوز بیع الدین بالدین. این دو تا حدیث را باید معنا بکنیم.خیلی جاها به کار می آید. کالی به کالی،یکی از انواع بیع هست.بیع چند قسم است؟
یا نقد بع نقد است،پول را میدهید،جنس را میگیرید،یا پول را نمیدهید،جنس را هم نمیگیرید ولی معامله تان نقد به نقد است،بگوید آقا من این جنس را،مثلا این فرش را از شما میخرم به صد هزار تومان ولی بعدا هم ت تأجیلی حویل و تحول انجام میگیرد.دقت فرمودید؟یعنی در خود عقد شرط در کار نیست،این میشود نقد به نقد.در خود عقد نه در طرف ثمن نه در طرف مثمن شرط تأجیل صورت نمیگیرد،این را میگویند نقد به نقد.این یک قسم.
قسم دوم بیع نسیه است.جنس را نقد میخواهید ولی پولش را میگویید آقا بعدا می آورم برای شما،شش ماه دیگر ثمنش را میدهم،این را میگویند نسیه.خب قسم سوم بیع سلف یا سلم هست.هر دو اسم یک مسمی دارد.اونجا چی هست؟اونجا ثمن نقد است،مثمن را شش ماه دیگر میگیرد.پولی را به کشاورز میدهد و میگوید مثلا هفت ماه دیگر این مقدار تن،باید به من گندم بدهی،گندم به این اوصاف بدهی،یا برنج به این اوصاف بدهی.این میشود چی؟ثمن نقد است ولی مثمن بعد هست.شد چند قسم آقا؟ نقد به نقد، نسیه، که در نسیه مثمن نقد است،ثمن نقد نیست ، سلف در سلف چی هست؟ثمن نقد است مثمن معجل است.
قسم چهارم کالی به کالی است.یعنی هردو دارای اجل هستند ،میگوید آن گندمی که ده ماه دیگر به من میدهی،من ده ماه دیگر پولش را به شما میدهم.از همین الان بنشینیم معامله بکنیم.این را کالی به کالی میگویند.هیچکدام از طرفین،نه ثمن نه مثمن نقد نیست.این نوع معامله باطل است.کالی به کالی باطل است.خب در این معامله،نقش دین چیست؟نقش دین این است که با معامله دین ایجاد شد،دین طرفین ایجاد شد.یعنی قبلا اینها مدیون نبودند،ولی اگر این معامله را صحیح بدانیم دین ایجاد میشود با معامله،بر عهده طرفین،دو طرف بهم مدیون میشوند،دقت کردید؟خب این باطل است،اما این حدیثش گرچه ضعیف است ولی خب مشهور عمل کرده اند و بیع کالی به کالی باطل است.
خب یه روایت دیگری داشتیم،آن روایت چیست؟ لا یجوز بیع الدین بالدین. اون را چطور معنا بکنیم؟ بیع الدین بالدین،یک معنایش این است که بیع دین بالدین یعنی همون کالی به کالی.اینطوری معنا بکنیم،یعنی دینی که بوسیله ی این عقد ایجاد میشود،اون جائز نیست.این معناست،این خلاف ظاهر است.
ظاهرش چیست؟ظاهرش این هست که دینی من دارم،طلبی دارم از زید،شما هم طلبی دارید یا از زید یا از عمرو،من طلب خودم را در مقابل طلب شما میفروشم به شما،میگویم آقا من حوصله مواجه با زید را ندارم،شما با او رفیق هستی.شما هم یه طلبی از عمرو دارید.من میتوانم بروم با عمرو طرف بشوم.شما بیا طلب خودت را بفروش در مقابل طلب من از زید.یعنی قبلا دو تا دین بوده،دین ها را در مقابل هم معاوضه میکنیم.این مورد نهی است در این حدیث.ربطی به کالی کالی ندارد.در کالی به کالی چی بود؟دین بوسیله ی عقد ایجاد میشد.اینجا قبلا دین بوده،دینی که که موجود بوده با دینی که باز موجود بوده عوض میشوند، به اصطلاح معاوضه میشوند.این هم جائز نیست.
خب حالا اگر یک طرفش دین است،یک طرفش دین نیست.من از زید طلب دارم،میدانم که شش ماه دیگر بروم از زید بگیرم خیلی زیاد است،نمیتوانم منتظر باشم الان به آن پول نیاز دارم.می آیم پیش آقای عمرو میگویم آقای عمرو شنیدم شما شرخر هستید،بیا این را به کمتر بخر،آن پول را بعدا از او میگیری.این را میگویند شرخر یا اسکونت دینش را میفروشد به نقد،دقت کردید؟این چی؟این را معمولا آقایان اشکال نمیکنند.دین را میفروشد به اقل.در بازار بعضی ها هستند که این کار را میکنند،بعدا میروند از آن طرف پول را میگیرند. اسکونت میکنند.اینجا بیع الدین بغیر الدین شد.بیع الدین به نقد شد.این جایز است یا جایر نیست؟عرض کردیم مشهور میگویند اشکال ندارد به شرط اینکه دینی واقعی،طلبی واقعی این آقا داشته باشد بتواند بفروشد،نه اینکه یک چک بگذارد و بعد هم آن چک خودش را بفروشد.اون که چک دارد مینویسد واقعا کسی به او بدهکار نیست،نمیتواند خودش چک بنویسد و چک خودش را بفروشد،چون اینجا طلب واقعی مطرح نیست،این سوری است.اما اگر واقعا از یک کسی طلب دارد،چک اون طرف دست این است،واقعا ازش طلب دارد،این را میتواند به کمتر بفروشد به شخصی که او سر موعد برود ازش همه را بگیرد.عرض کردیم مشهور این را قائل هستند.
مشکل اینکه چک سوری باشد چیست؟دین نیست دیگر،باید عوض معوض باشد دیگر،اونجا دینی نیست بفروشد،خودش یک کاغذی نوشته است،در حالی که در بانک هم هیچی نیست،یه کاغذی نوشته است.خب اگر پول دارد چرا برود بنویسد،برود پول خودش را استفاده کند،معلوم است که پول ندارد،بیخود نوشته است که بانک به من بدهکار است.دقت فرمودید؟
اونوقت این را هم میبرد در بازار خرد کند،این باطل است.پس بیع دین به اقل به کسی یا به خود اون طرف که الان به خود شما مدیون است به کمتر،میگوید آقا شش ماه دیگر از شما نمیخواهم،الان بده،کمتر بده.یا به خود اون طرف،یا به شخص دیگر بفروشیم این اشکال ندارد.نظر مشهور این است ولی برخی از بزرگان مثل آیت الله سبحانی قبول نمیکنند،میگویند فقط به خود اون طرف میتواند بفروشد،به دیگری بفروشد این ربا میشود.
اون آقایی که میخرد،اون نفر دومی که میخرد،همون اسکونتچی چکار میکند؟پول کم میدهد بعد میرود پول بیشتر میگیرد دیگر،پس ربا شد.ربا هم همین است دیگر.ربا این است که شما الان یه پول کم میدهید،بعد از چند ماه پول بیشتر گیرتان میآید.این میشود همان حیله ی ربا.و لذا بین مردم هم خیلی به این آدمهای اینطوری بدبین اند.اینها را بعنوان رباخوار میدانند،این چنین آدمهایی که این کار ها را میکنند خیلی مبغوض مردم اند. ارتکاز مردم هم این اسن که اینها آدمهای درستی نیستند،شرخرند. خب پس بنابراین این را مشهور قبول دارند برخی از بزرگان مثل آیت الله سبحانی قبول ندارند اینکه به اقل باشد.
خب در شرکت دیون که دو نفر سرمایه را چه میگذارند؟دین خودشان را از شخص ثالث میگذارند.اینجا میگوییم که این باطل است.چرا باطل است آقا؟به چه دلیل اگر ما سرمایه را دین قرار بدهیم باطل است؟برخی از بزرگان فرموده اند،آقای خوئی فرموده است این برمیگرده به بیع دین به الدین،چون من یه طلبی دارم از زید،شما هم یه طلبی دارید.میگوییم آقا من نصف پولم را در مقابل نصف پول شما قرار میدهم.خب اون هم دین بود این هم دین بود دیگر!درست است کلمه شارکت گفتیم ولی در حقیقت این ماهیتش همان بیع است.دین را با دین عوض کردیم تا بشود مال مشاع،و الا مفرض بود.بخواهیم اینها مخلوط بشوند،باید بگوییم که یا کل دینم را با کل دین شما بفروشم اونموقع باز مفرض میشود،باز مثل اول میشود فقط متعلقها فرق کرد.باید نصف دینم را به نصف دین شما بفروشم که بشود مشاع.یعنی در اون ده میلیون با هم شریک میشویم.نصف دین من در مقابل نصف دین شما،یعنی شما در نصف من شریک میشوید من هم در نصف دین شما شریک میشوم.میشود مشاع،دقت کردید؟خب پس شرکت دیون چرا باطل است؟بخاطر اون حدیث که لایجوز بیع الدین بالدین.این برمیگردد به بیع الدین بالدین.دقت کردید؟و لذا فرمودند که شرکت در دیون باطل است.سرمایه ها اگر دین باشد این ماهیتش برمیگردد به اینکه من مقداری از دینم را در مقابل مقداری از دین شمابفروشم که در هر دو دین شرکت حاصل بشود.این میشود بیع الدین بالدین.پس بنابراین این بیان را حالا مطرح کردند اینجا،بیان آقای خوئی بود دیگر که عرض کردیم میگویند چرا شرکت در دیون باطل است؟فرمودند به همین خاطر.استاد میفرمایند من نمیدانم چرا آقای خوئی به این لایجوز بیع الدین بالدین اینجا استدلال کرده اند.طبق بیان ما آیا روشن شد چرا آقای خوئی به این حدیث استدلال کرده؟
روشن است،چون بیع الدین بالدین میشود دیگر!باید نصف دینش را در مقابل نصف دین او بفروشد که این میشود بیع الدین بالدین.درست است که کلمه ی شارکت میآورد ولی به نظر آقای خوئی برمیگردد به چی؟بیع الدین بالدین
پس وجه استدلال آقای خوئی روشن شد.ولی استاد سبحانی میفرمایند من وجه این را نفهمیدم.
بنظر من وجهش زیاد مخفی نیست،وجهش همین است که عرض کردیم دیگر!ایشون(استاد سبحانی)اینجا دو سه صفحه بحث میکنند آخرش هم به جایی نمیرسد که چرا آقای خوئی به این حدیث استدلال کرده اند که اینجا بیع الدین بالدین میشود.
پس وجه استدلال آقای خوئی رضوان الله علیه بنظر ما روشن است،ولی استاد این را تصویر نفرمودند.حالا عبارتش را یک مقداری بخوانیم ببینیم که چرا ایشان تصویر نکرده اند با اون مطالبی که عرض کردیم.
الشرکه فی الدیون تتصور علی وجهین: ۱-ان یکون الرجلان مشارکین فی الدین علی ذمه شخص، اینکه دو نفر یک مال مشترکی داشته اند،آن را به یک شخص سومی فروخته اند دونفر،الان هر دو شریکند در ذمه ی اون طرف.اینکه اشکالی ندارد،این قسم اول که اشکالی ندارد.یک جنسی را مال مشترک بود فروختیم به شخصی به صورت نسیه ای فروختیم که بعدا به ما بدهد،ما شریک شدیم در اون طلبمان.این اشکال ندارد،اینجا عقد شرکتی نشده.عقد شرکت این است که سرمایه ها گذاشته بشود برای اینکه با اون معامله انجام بدهند سود به دست بیاورند،اینجا سرمایه گذاشته نشده است،اینجا یک بیع انجام دادیم در نتیجه اش در دین شریک شدیم باهم،این را که کسی اشکال نکرده است.دقت کردید؟این اصلا شرکت عقدی نیست.
ان یکون الرجلان مشارکین فی الدین علی ذمه شخص، کما اذا باعا العین المشاعه (عین مشاعه را بفروشند)بینهما من ثالث نسیئه،(بصورت نسیه)فیکون الثمن فی ذمه المبتاع مشترکا بینهما،(ثمن هم مشترک میشود )و هذا الوجه خارج عن محط البحث(این بحث که اصلا خارج از بحث است،چون شرکت عقدی نمیشود)لان محور البحث جعل الدین راس مال للشرکه(بحث آنجاییست که سرمایه شرکت،عقد شرکت قرار بگیرد ) و هو غیر متحقق فی المقام.(این ربطی به این مقام ندارد)
خب دوم چیست؟ ۲-ان یتعلق عقد الشرکه بالدین،حتی یصیر الدین ،بعد ما کان مختصا لشخص مشترکا بین شخصین عقد شرکت به دین تعلق بگیرد،یعنی عقد شرکت سرمایه اش دین باشد که اون ینی که مختص بود به شخصین چی بشود؟مشترکا بین الشخصین،مشترک بشود.
کما اذا کان لزید،دین علی شخص ولعمرو ایضا دین علی هذا الرجل(هردو از این آقا طلب دارند)،فاراد کل من الدائنین ان یشرک الآخر فی دینه علی ذمه الرجل(بخواهند که هر دو در دینشان یکدیگر را شریک کنند)
فیقول :اشرکتک فی الدین الذی لی فی ذمه فلان(من شما را شریک قرار دادم در آن دین،البته این خود کلمه ی اشرکت عرض کردیم باید برای استرباح باشد،برای این است که میخواهند کاری انجام بدهند که یک معاملاتی بعدا انجام بدهند)
فاذا تعقب بالقبول یکون الدین مشترکا بینهما(اگر پذیرفت،اشکال ندارد.میگوید من آن دینی که از فلانی طلب دارم شما را شریک قرار دادم در دینم در مقابل آن دینی که شما از او طلب دارید،در مقابل نصف دینی که از او طلب دارید،این میشود بله عقد شرکت،اینجا معروف و مشهور است بین شیعه که این را قبول ندارند)
و یمکن تصویره یوجه آخر،و هو ان یکون لکل دین فی ذمه رجلین(ممکن است نه،دو نفر از دو نفر طلب دارند.خب اشکال ندارد،یا از یک نفر طلب داشته باشند یا از دو نفر.میگوید من شریک قرار دادم شما را در نصف طلبم از زید،در مقابل نصف طلب شما از عمرو.بالاخره باز سرمایه ها شریک شد دیگر.
فاراد کل ان یشارک الآخر فی الدین الذی علی ذمه کل منهما.ثم ان الغایه من تعلق عقد الشرکه بالدین هو جعل مجموع الدیون راس مال للاتجار(عقد شرکت عرض کردیم این است که راس المال بشود،سرمایه بشود برای تجارت )عند وفاء المدیون(که مدیون که اینها را بالاخره وفا میکند،میخواهد بدهد،وقتی که داد،اینها باهم با این پول کار کنند،یا نداده هم اینها میتوانند کار کنند،خود اون سند را میگذارند یه جایی،گرو میگذارند، بالاخره یک کارهایی میکنند دیگر،خود اون چکهایی که از اون اطراف دارند.نه اینکه عند وفاء تازه کارشان شروع بشود.قبل الوفاء هم میتوانند کار را شروع بکنند)
و هذا هو المقصود فی المقام(که این قسم دوم مقصود در مقام هست)و لم یذکرها (الشرکه فی الدین)المحقق فی الشرائع(مرحوم شرایع این قسم را اصلا متعرض نشده،این قسمتی که الشرکه فی الدیون است این قسمت را اصلا مطرح نکرده است،حال آنکه خوب بود مطرح کند ولی میفرماید پیش ما باطل است) و لا صاحب الجواهر فی شرحه،و قد قیل لبطلانه و جهان:
حالا چرا این باطل است؟مرحوم سید متعرض شد و فرمود باطل است دیگر!چرا؟دو وجه:
۱- ان صحه الشرکه رهن الامتزاج گفتند آقا شرکت باید با هم مخلوط بشود،راس المال ها.اینجا که مخلوط نشد،بالاخره در ذمه ی او یک نوع اختلاط معنوی پیش آمد ولی اختلاط ظاهری که پیش نیامد.دقت کردید؟ و هو غیر متحقق فی المقام مشهور میگویند که شرکت در اعیان که جائز میدانند میگویند بایدامتزاج بشود.باید بیاورند مخلوط بکنند،تا مخلوط نکردند ،امتزاج نشود،شرکت عقدی محقق نمیشود.یکی از شرایط صحت شرکت عقدی چی هست؟ امتزاج خارجی است.اینجا هم که امتزاجی صورت نگرفته است.بله نتیجتا اینها یک نوع امتزاج معنوی صورت گرفت،ولی امتزاج خارجی که صورت نگرفته است و ظاهر فقها این است که امتزاج شرط صحت عقد است.اینجا صورت نگرفته است.این یک وجه.
یلاحظ علیه که استاد سبحانی میفرمایند من اصلا اصل امتزاج را قبول ندارم.همینکه دو تا سرمایه گذاشته اند،ولو حالا هر کدوم در انبار خودشان است گندم ها،این شرکت حاصل میشود و اصل شرطیت امتزاج را قبول ندارد.اگر هم قبول کنیم در شرکت در ملکیه است نه شرکت عقدیه.شرکت ملکیه این بود که شرکت بوسیله امتزاج حاصل میشد دیگر!مالها مخلوط میشدند قابل امتیاز نبود.اونجاها بله،بخواهید دو تا روغن ها مال مشترک بشود باید باهم مخلوط بشوند،صرف اینکه بگویند آقا مالمان مشترک شد،نمیشود.عقد شرکت هم در کار نباشدها!
یلاحظ علیه: انه لو کان شرطا فانما هو شرط فی الشرکه الملکیه لا الشرکه العقدیه،فلو کان المالان متمایزین کان یکون لاحدهما الحنطه الصفراء (یکی گندم زرد دارد)و للاخر الحنطه الحمراء (یکی گندم قرمز دارد)فاشرک کل منهما صاحبه فی ماله(هر کدوم شریک کنند) لکفی انعقاد الشرکه العقدیه و ان لم یمتزجا(همین کافی است) این خلاف نظر مشهور است،این نظر استاد سبحانی است که امتزاج را شرط صحت عقد شرکت نمیداند.ولی بقیه ،مشهور میگویند که امتزاج شرط صحت است.و لذا اینجا ایشان مبنایی جواب داده است،میگوید در مبنای ما در شرکت عقدی،امتزاج شرط نیست.
و ان کان سیحصل الامتزاج فی النهایه عند الاتجار بهما ، بله در نهایت بالأخره چون معاملات انجام خواهد شد،امتزاج حاصل میشود،در پولش امتزاج حاصل میشود نعم الامتزاج او الاختلاط شرط فی الشرکه الملکیه و لکن الکلام فی الشرکه العقدیه و سیوافیک شرحه فی المساله الرابعه. که امتزاج شرط است یا شرط نیست! دومین بحث را آقای خوئی فرموده است،چرا شرکت در دیون صحیح نیست؟همین بحث مورد نظر. ما ذکره السید الخوئی رحمهالله:قائلا بان حقیقه الشرکه هذه(که شرکت در دین انجام میدهند) ترجع الی تملیک کل من المتعاقدین حصه مما له فی ذمه مدینه، یک حصه ای که من در ذمه اون مدینه اون مدیون دارم،یک قسمتش را دارم با شما تملیک میکنم در مقابل یک حصه ای که شما در ذمه ی همون شخص یا شخص دیگر دارید. فهی فی الحقیقه معاوضه بلفظ الشرکه(پس این چی شد؟بیع دین در مقابل دین شد)،و هی ممنوعه لنهی النبی صلی الله علیه و آله و سلّم عن بیع الدین بالدین، پس چرا شرکت دیون باطل است؟آقای خوئی استدلال کرده به اینکه این،در حقیقت معاوضه ی دین با دین است.دقت کردید؟، فان المنصرف منه هو النهی عن المعاوضه بالدین مطلقا و من غیر اختصاص بعنوان الدین.
میفرمایند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است که معاوضه با دین نباید بشود و حالا این کلمه دین باشد،بگوید دین را در مقابل دین من میفروشم،این کلمه ی غیر اختصاصی بعنوان *دین*ظاهرا اشتباه از نساخ بوده،لفظ بیع باید باشد:من غیر اختصاص بعنوان البیع. چون در حدیث چی بود؟بیع الدین بالدین میفرماید این اختصاص ندارد که با بیع این دین را با دین معاوضه بکنند.ولو با کلمه ی مشارکت هم معاوضه کردند اونهم باطل است. آقای خوئی فرموده است(عبارت از آقای خوئی است میشود مراجعه کرد دیگر):اختصاص ندارد که با کلمه ی بیع بشود،بلکه با کلمه ی شرکت هم بشود همان اثر را دارد.بگوید شارکتک در مقابل اون نصف دینم.
کما یشهد له ما ورد فی جمله من النصوص من النهی عن قسمه الدین بعد آقای خوئی یک شاهدی هم آورده،گفته ببینید در جمله ای از روایات آمده که نمیشود دین را قسمت کرد بان یجعل تمام ما له فی ذمه المدین الاول لاحد الورثه فی قبال کون تمام ما فی ذمه المدین الثانی للوارث الآخر ، دونفر پدرشان مرده،پدرشان از دو نفر طلب دارد.اینها دو تا اولاد دارند.میگوید بابا بیا این دین ها را من در مقابل سهم ارثم که از اون مدیون دیگری دارم،او را قرار میدهم در مقابل اینکه سهم ارث شما از این مدیون.یعنی بیا من ارثم بشود همین دینی که از این آقا دارم شماهم سهم ارثت بشود همان دینی که از اون آقا داری.در روایت از این نهی شده است،این نوع تقسیم ارث را نهی کرده با اینکه اینجا هم کلمه بیع نیست،پس معلوم میشود که اون لا یجوز بیع الدین بالدین منوط به استفاده از کلمه بیع نیست، به هرنحوی معاوضه دین با دین ممنوع است.شاهدش هم این است که در قسمت ارث گفته اند جائز نیست اینها سهم خودشان را اینطوری معاوضه بکنند.روایت وارد است.دقت کردید؟ فانها توکد منع الشارع المقدس عن تعویض الدین بالدین و مبادلته بمثله تحت ای عنوان من العناوین کان.
هر عنوانی باشد از مبانی عروه ایشان این را نقل کرده است.ملاحظه بفرمایید ظاهرا آن کلمه عنوان *دین*،همان عنوان *بیع* باشد.روشن است که باید عنوان *بیع*باشد.اگر اونجا هم باشد،اونجا هم باز مقررش درست ضبط نکرده است.چون مطلب واضح است دیگر!دقت کردید؟
خب پس بنابراین چرا عرض میکنیم که شرکت،مشارکت در دیون باطل است؟ بخاطر اینکه که اینجا معاوضه ی دین با دین پیش می آید و معاوضه ی دین با دین داخل بیع الدین بالدین میشود باطل است.این چیزی است که آقای خوئی فرموده است.استاد سبحانی الان شروع میکنند این را توضیح بدهند،میفرمایند وه که این وجهش روشن نیست،چرا؟چه ربطی دارد به بیع الدین بالدین؟ حالا شما مطالعه بفرمایید ببینید که اونجا واقعا اونی که ما عرض کردیم میشود قبول بفرمایید،یا نه این روایت به این مطلب ربطی ندارد؟!یعنی فرمایشی که اینجا مطرح شده اشکال استاد وارد است بر آقای خوئی.به نظر ما وارد نیست همان بیان آقای خوئی اینجا صحيح است.