علائم و نشانههای معنای حقیقی(3)
- «صحّت حمل» یا «عدم صحّت سلب»
بحث ما راجع به علائمي بود که با آنها معناي حقيقي از مجازي تميز داده ميشود. يکي از آن امور را که آقاي آخوند در کفايه مطرح ميفرمايند، مسأله صحّت حمل يا عدم صحّت سلب است. امّا صحّت حمل يا عدم صحّت سلب بر دو قسم است: یکی حمل اوّلي ذاتي است که جنبه مفهومی دارد و دیگری حمل شايع صناعی است که جنبه مصداقي دارد.
انواع حمل
امّا حمل اوّلي ذاتي عبارت از اين است که گوینده احد مفهومين را بر ديگري حمل کند که يکي از آنها معلوم است و ديگري مشکوک يا مجمل است. متکلّم در اینجا آن مفهومی را که معلوم است موضوع قرار داده و آن مفهومی که مشکوک است را محمول قرار ميدهد. چون ملاک در حمل اوّلي اتحاد در مفهوم است، سامع اگر ديد که اينها بر یکدیگر حمل شدند، میفهمد معنای دومی چیست. مثلاً حمل احد مترادفين بر ديگري که حمل اوّلی ذاتی است، مثل «الانسانُ بشرٌ» یا «التّرابُ صعيدٌ»، معنای موضوعها معلوم و مشخّص است و مثلاً مفهوم محمول مورد شک است يا در آن اجمال وجود دارد.
حالا اگر ديديم که اين محمولها بر موضوعات خود حمل شدند، کشف ميکنيم که اينها با هم متحد هستند. ما از این نوع حمل، به «حمل اوّلي ذاتی» تعبیر ميکنيم. بنابر اين «صحّت حمل» یک علامت است برای اينکه معناي حقيقي محمول نزد مستعلم دانسته شود که همان معنای موضوع را دارد.
امّا ملاک درباره حمل شايع صناعي این نیست، بلکه ملاکش «اتّحاد در وجود» است. یعنی باید موضوع و محمول به نحوي از انحاء با یکدیگر متّحد باشند. لذا همين صادق بودن حمل، یک علامت است برای اینکه حقيقتاً موضوع یکی از افراد و مصاديق محمول است؛ مثل «زيدٌ انسانٌ». اگر ما ديديم که انسان بر زيد حمل شد، کشف ميکنيم که زيد از مصاديق انسان است.
بنابر اين آقایان فرمودهاند که يکي از علائم تمييز معناي حقيقي از مجازي، صحّت حمل است که یکی جنبه مفهومی داشته و از اتّحاد در مفهوم حکایت میکند و دیگری اتّحاد در مصداق داشته و بر اتّحاد مصداقی و حقیقی موضوع و محمول دلالت میکند.
مثال مرحوم آخوند و نقد آن
مرحوم آخوند در کفايه یک مثال در مورد حمل شایع میزنند که اگر کسی شک کرد که «آیا وليد از طبيعت انسان است؟»، با صحّت حمل به دست ميآورد که او از افراد حقيقي انسان است. همین که میگوید: «الوليد انسانٌ» میفهمد ولید، مصداقی از انسان است.
البتّه باید گفت که ظاهراً مثال مرحوم آقاي آخوند داخل در بحث ما نیست. چون بحث ما شک در «مفهوم کلّي» است، نه فرديت فرد. مصبّ بحث ما «تميز معناي حقيقي از مجازي» است و «معناي حقيقي از مجازي» نباید با «مصداق لفظ» خلط شود! «زيدٌ بشرٌ» و امثال این قضایای حملیه، از مصبّ بحث ما خارج است. چون بحث ما شک در مفهوم کلّي است ما ميخواهيم آن را کشف کنيم.
در حمل شايع صنايي، حدود مفهوم محمول از نظر سعه و ضيق بررسی میشود. یعنی در جایی که ما نميدانيم «آيا موضوع از مصاديق مفهوم است يا نه؟» از قضیه حملیه شایع صناعی استفاده میکنیم. اين بحث، بحث سعه و ضيق مفهوم محمول است و ربطي به اتّحاد مفهوم موضوع و مفهوم محمول ندارد. در حالی که مصبّ بحث ما اين است که ميخواهيم معناي حقيقي را از مجازي تشخيص دهيم، يعني اصل معناي حقيقي یا موضوع را میخواهیم کشف کنيم. در «زيدٌ بشرٌ» چنین کشفی نیست و معنای حقیقی «زید» معلوم نمیشود.
این تقریب مطلبی بود که آقايان براي صحّت حمل گفته بودند که صحّت حمل معناي حقيقي را از مجازي تمیز میدهد. مرحوم آقاي آخوند هم این مطلب را در کفايه داشتند.
تقریر مرحوم آقاضیاء از «صحّت حمل»
امّا مرحوم آقاي آقاضياء(رضواناللهتعاليعليه) تصوير ديگري را در مورد حمل شايع صناعی بیان میکنند و ميفرمايند: ممکن است کسي تفصيلاً نداند که مفهوم لفظ «انسان» همان «حیوان ناطق» است، ولی به طبیعی علم داشته باشد. مثلاً بداند که زید یکی از افراد انسان است. این فرد اگر دید عرف لفظ انسان را به همان معنای مجهولش بر زيد، به نحو حمل طبيعي بر فردش، يعني حمل شايع صنايي، حمل کرده و میگوید: «زيدٌ انسانٌ»، کشف ميکند که «انسان» همان «حیوان ناطق» است. زید نزد او معلوم بوده است که چه طبیعتی دارد؛ از حمل انسان بر زید، کشف ميکند که معنای انسان «حيوان ناطق» است.
اشکال امام به این حرف
استاد ما به این حرف اشکال ميکند. اشکال ایشان اين است که ميفرمايد: ظاهراً مراد از «صحّت حمل» و «عدم صحّت سلب» در اینجا، نزد خود مستعمل است نه غير او. چون اگر مراد «صحّت حمل» این باشد که «حمل نزد غیر متکلّم صحیح است»، اين به «تنصیص اهل لغت و لسان» برمیگردد. چرا که علم به صحّت حمل اوّلي يا شايع صناعي، حاصل نميشود مگر به تنصیص آنها،
[1]
یعنی باید اهل لغت بگویند که چنین حملی صحیح است و آن را معتبر بدانند تا بتوان علم به صحّت آن پیدا نمود. با آنکه مرحوم آقاضیاء گفتند که ما عرف را ملاک میدانیم و اگر ديديم که عرف، لفظ انسان را، به ما لَهُ مِنَ المعنا، بر زيد، به نحو «حمل طبيعي بر فردش» يعني حمل شايع صناعی، حمل ميکند، از «صحّت اين حمل نزد عرف»، کشف ميکنيم که لفظ انسان، براي آن طبيعي وضع شده است.
امّا ایشان در جواب این حرف ميفرمايد: مراد از صحّت حمل و عدم صحّت سلب، نزد خود مستعمل است. يعني شخص مستعمل میتواند از صحّت حمل خود که امری وجدانی است، نتیجه بگیرد که این لفظ و معنا با همدیگر رابطهای دارند و این ربطی به حمل دیگران ندارد. يعني وقتی گوینده «خودش» لفظی را بر لفظ دیگری حمل میکند و مثلاً میگوید: «زيدٌ انسانٌ» اگر ببیند که این حمل صحیح است، میفهمد که این معنا مربوط به همین لفظ است؛ نه اینکه از حمل دیگران پی ببرد که رابطهای بین معنا و لفظ وجود دارد.
اعتراض ایشان به این خاطر است که در تصویر قبلی، حرف از «عرف» به میان آمده بود که چون ما میببينیم که ديگران یعنی عرف، حمل ميکنند، از حمل آنها چنین چیزی را کشف میکنیم. امّا ایشان ميفرمايد: اگر مراد صحّت حمل، نزد غير باشد، اين به تنصیص اهل لغت برمیگردد! يعني ما باید به کتاب لغت مراجعه کنیم تا این صحّت را دریابیم. چون علم به صحّت حمل اوّلي يا شايع صناعی، حاصل نميشود مگر به تنصیص اهل لغت.
ظاهراً این صحّت حملی که ایشان فرمودند، از مصبّ بحث ما خارج ميشود، چون صحّت حمل معتبر، نزد خود مستعمل است. کسی که میخواهد بفهمد که «آیا این معناي حقيقي لفظ است يا نه؟» خودش بايد آن را حمل کند، نه اينکه به حمل دیگران نظر داشته باشد. این اشکالي است که ایشان به مرحوم آقاي آقاضياء وارد ميکنند.
جمعبندی بحث
ما تا اینجا تقريبي را که برای «صحّت حمل» و «عدم صحّت سلب» مطرح بود عرض کردیم. دیدیم که آقایان میگویند: اين، از اموري است که ما میتوانیم معناي حقيقي را از مجازي تمیز دهیم. اگر ديديم که حمل اوّلي صحيح است و ميتوانيم لفظی را بر لفظ دیگر حمل کنيم، معلوم میشود که معناي حقيقي آن لفظ، همین است؛ چون در این حمل، مفهوم موضوع و محمول، با هم متّحد است. اگر هم دیدیم که حمل شایع هم صحیح است و ما ميتوانيم محمولي را که يک طبيعي است بر يک فرد حمل کنيم، ميفهميم که اين فرد، ذاتي و یکی از مصادیق آن طبیعی است. تا اينجا هر چه گفتیم، مطالب و فرمايشات آقايان بود.
مطلب امام درباره حمل اوّلی ذاتی
استاد ما(رضواناللهتعاليعليه) مطلب دیگري را مطرح ميفرمايند که من در اینجا آن مطلب را عرض ميکنم. ایشان در ربط با «صحّت حمل»، میگویند: اگر حمل، حمل اوّلي باشد، یعنی اتحاد در مفهوم باشد، انسان قبل از آنکه بخواهد به سبب قضيه حمليه، معناي حقيقي را کشف کند، اوّل باید موضوع را تصوّر کند تا آن را با معنای مشکوک محمول متّحد یافته و سپس بتواند محمول را بر آن حمل نماید؛ وگرنه این حکم ارزشی ندارد.
[2]
توضیح مطلب اینکه همیشه وقتی ميخواهیم يک قضيه حمليه درست کنيم، یک موضوع و یک محمول را کنار هم آورده تا دلالت تصوّری داشته باشند و هیأتی را نیز بر روی اینها قرار میدهید تا دلالت بر تصدیق کند. در باب حمل اوّلي ذاتي، که دو لفظ مترادف بر یکدیگر حمل میشوند، مثل «الانسانُ بشرٌ»، یا «التّرابُ صعيد»، چون اتّحاد در مفهوم است، بايد اوّل موضوع را به همان معنای ارتکازی تصوّر کرد تا آن را در معنا متّحد با معناي محمول دید که الآن مشکوکٌ فيه است. بعد از این تصوّرات است که میتوان قضیه حملیه را درست کرد و هیأت را بر روی اینها قرار داد.
باید ابتدا یک معنای اجمالی به ذهن بیاید که بتوان موضوع را حاضر کرد و سپس با حمل اینها بر یکدیگر اجمال آن از بین رفته و علم تفصیلی پیدا شود.
به تعبير ديگر اوّل باید معناي تصوريهاي، تفصیلاً به ذهن بياید و بعد آن را حمل کنيم تا معنای تصدیقیه حاصل شود. معنای موضوع، کاملاً برای ما مشخّص است و مفهومش را دقیق میدانیم، ولی در مورد معنای محمول شبهه داشته و نمیدانیم چه مفهومی دارد. حال که میخواهیم این «محمول مشکوک» را بر آن «موضوع معلوم» حمل کنيم، حتماً بايد موضوع و محمول سابق بر این حمل، تفصيلاً تصویر شوند. این تصوّر به همان معنای ارتکازی هم کافی است که ما ببینیم اين دو مفهوم با هم متحد هستند یا نه؟ اگر ديديم این دو تصوّر در عالم معنا با یکدیگر متّحد هستند، اینها را بر یکدیگر حمل کرده و از این «صحّت حمل» کشف ميکنيم که رابطهای بین آن لفظ و معنا وجود دارد.
پس ما یک تصور از موضوع و محمول پیش از حمل داریم، که به واسطه آن میفهمیم اینها با هم متّحدند و آنها را بر یکدیگر حمل میکنیم و یک تصوّر هم بعد از قضیه داریم که به واسطه آن رابطه میان لفظ و معنا را کشف میکنیم. ایشان ميفرمايد: وقتي شما موضوع و محمول را تصوير کرديد و دانستید که اینها با هم اتّحاد داشته و از نظر مفهوم یکی هستند، دیگر نیازی ندارید که حمل کنید و از صحّت آن رابطه میان لفظ و معنا را کشف کنید. اصلاً در همان تصوّر اوّلیه در موقع لحاظ کردن موضوع و محمول، مسأله با تبادر حل شد و معنای الفاظ با تبادر به ذهن آمد. دیگر احتياجي به قضيه حمليه نداریم که از آن کشف رابطه کنیم.
ما برای درست کردن یک قضیه حملیه نیاز داریم که اوّل مفهوم موضوع را تصويرکنيم ثمَّ مفهوم محمول را؛ وقتی دیدیم اینها با هم متحد هستند، آنها را بر هم حمل کرده و مثلاً میگوییم: «الانسانُ بشرٌ». سؤال این است که وقتی ما اين اتّحاد معنایی را در عالم تصور فهميديم، ديگر چه احتياجی به حمل داریم تا اتحاد مفهوم را کشف کنیم؟ چرا باید قضيه درست کنيم و هيئت تصديقيه روی آنها بگذاریم؟ همين که ديديم برای تصویر کردن موضوع و محمول، یک معنا به ذهن متبادر میشود، رابطه کشف میشود و دیگر احتیاجی به حمل نداريم.
اصلاً اينکه ميتوان یک محمول را بر یک موضوع حمل کرد، به خاطر این است که قبل از حمل، معانی آنها به ذهن متبادر شده است. چون اگر این معانی به ذهن تبادر نکرده بود، نمیشد آنها را بر یکدیگر حمل کرد. پس بالاخره متکلّم دو معنا را در عالم تصوّر متّحد ديده است؛ پس پیش از حمل، به معناي لفظ، علم حاصل شد. دیگر صحّت حمل در تشخیص معنا و رفع شک و ابهام از مفهوم لفظ، تأثیری ندارد. يعني وقتی شما معنا را تصویر کردید و علم به معنا حاصل شد، دیگر شکي در کار نيست که بخواهيد حملي کنید و به واسطه آن شک را برطرف کنید.
بنابر اين ایشان ميفرمايند: قبل از حمل، در تصوّر اوّليه موضوع و محمول که جنبههاي مفهومي دارد، تبادر کار خودش را کرده است. لذا بايد گفت که با تبادر است که معنای حقیقی از مجازی تميز داده ميشود. چون با تبادر است که ارتباط معنای تصوّری با لفظ فهمیده میشود.
[4]
همه اين حرفها در مورد حمل اوّلي بود، امّا حمل شايع صناعي؛ ایشان در باب حمل شايع صناعی ميگوید: حمل شايع صناعی بر دو قسم است؛ یک قسم «حمل شايع صناعی ذاتي» است، یعنی جايي که موضوع، «مصداق حقيقي محمول» است، مثل «زيدٌ انسانٌ» و قسم دیگر، «حمل شايع صناعی عرضي» است که موضوع «مصداق عرضي محمول» است، مثل «الجدارُابيضٌ» که در اینجا «جدار» مصداق حقيقي بیاض نيست، بلکه بالعرض مصداق آن شده و بياض عارض بر جدار شده است.
ایشان بعد از این تقسیمبندی ميفرمايد: آن حمل شایعی که ميتواند علامت معناي حقيقي باشد، «حمل شايع صناعی ذاتي» است. يعني در جایی که موضوع، «مصداق حقيقي محمول» باشد؛ مثل «زيدٌ انسانٌ».
حالا ایشان در اينجا دو صورت برای مسأله مطرح ميفرمايد: یکی این است که اگر مستعلم در اين مسأله مردّد باشد که «آیا اين حمل، ذاتي است يا عرضي؟» چه باید بکند؟ ما گفتیم که با حمل ذاتي میتوان، کشف ربط کرد، لذا مستعلم باید اوّل نوع حمل را بیابد و سپس ببیند که آیا کشف ربط دارد یا نه. اگر او نفهمد و تشخیص ندهد که حمل شایع، ذاتی است یا عرضی، هیچ کشفی برایش میسّر نیست. چون راه بسته است. این کافی نیست که موضوع و محمول را آورده و یک قضیه حملیه شایع صناعی درست کنیم؛ بلکه باید حمل، ذاتی باشد تا کشفی داشته باشد، نه عرضی. پس در مورد مشکوک این حمل کاربردی نداشته و از آن کشفی حاصل نمیشود.
صورت دوم این است که شخصی که میخواهد مفهوم کلّی را بر این مصداق خارجی حمل کند، عالم است که این فرد، مصداق ذاتی محمول است. اگر او عالم باشد که حمل صناعیاش، ذاتي است و به قول آقايان از قبيل حمل کلّي بر بعضي مصاديق حقيقي خویش است، باز حمل او کاربردی برای کشف رابطه بین لفظ و معنا ندارد. چون همین که مستعلم، به مصداقیّت این فرد برای آن کلّی علم پیدا کرد تا بتواند آنها را بر یکدیگر حمل کند، پس دیگر با حمل کردن آنها، چیز جدیدی کشف نمیشود. چون علم به معنا، قبل از حمل، حاصل شده است.
پس این مسأله هم مثل همان صورت قبلی است که در مورد حمل اوّلی ذاتی بررسی کردیم. علم به اينکه موضوع، مصداق حقيقي و ذاتي محمول است، مستلزم اين است که لفظ برای آن طبيعت مطلقه وضع شده و آن معنای کلّی شامل اين فرد هم بشود. این مطلب دقیقاً همان مثالی است که آقاي آخوند در ابتدای بحث زدند: «هذا الوليد انسانٌ»؛ این قضیه یک حمل شايع صناعی است و این اشکال بر او وارد است.
پس اين صحّت حمل ديگر به درد ما نمیخورد که بخواهيم چيزي از آن کشف کنيم.
پس تا اینجا دانستیم که در «صحّت حمل اوّلی» فایدهای برای کشف رابطه بین لفظ و معنا نیست؛ و دیدیم که پیش از حمل، تبادر کارساز بوده و اصلاً نیازی به حمل نیست. در مورد «حمل شایع صناعی» هم دیدیم که این حمل، نه در جايي که مشکوک بود که ذاتی است یا نه، به درد ميخورد و نه در جایی که معلوم است که ذاتی است.
در اینجا چند «إن قُلت و قُلت» مطرح شده است که به آنها میپردازیم.
اِن قلت؛ شاید مستعلم از تبادر معنا به ذهنش غفلت داشته و به اصطلاح هرچند که لفظ نسبت به معنا ظهور داشته است امّا او به تبادر توجّه نداشته است؛ لذا ما از صحّت حمل کشف میکنيم که معنای حقیقی چیست.
اين حرف، خیلی عجيب و غريب است! جوابش هم اين است که آیا ممکن است کسي که ميخواهد حال وضع را استعلام کند و در جستجوي تمیز و تشخیص معناي مجازي و حقيقي است، از معنای متبادر به ذهن خود غافل باشد؟ اتفاقاً او کاملاً دقّت دارد و به اصطلاح «متّه به خشخاش گذاشته است» تا معنای حقیقی را دریابد؛ تمام حواسش را جمع کرده که ببیند معنای حقیقی کدام است؛ چه طور ميشود که او از معنای متبادر به ذهن خودش غافل شود؟ پس این حرف صحيح نيست.
اشکال دیگری که به حسب ظاهر کمی محکم است اين است: إن قلت؛ علم اوّلیهای که در مورد موضوع و محمول برای مستعلم پیدا میشود، جنبه ارتکازي دارد و او با حمل کردن و صحّت حمل و صحّت سلب، علم تفصيلي پیدا میکند که معنای حقیقی کدام است.
اگر در خاطرتان باشد ما در باب تبادر هم قائل به اجمال و تفصيل شديم و گفتيم: علم تفصيلي، متوقّف بر علم اجمالي ارتکازي است، امّا علم اجمالي ارتکاّي، متوقّف بر آن نيست.حال اینها میخواهند در اینجا هم یک اجمال و تفصيل درست کرده و مسأله را حل کنند. يعني بگویند ما در تصوّر اولیه معنا و مفهوم موضوع و محمول، علم اجمالی به آن داریم و بعد از اینکه اینها را بر یکدیگر حمل کردیم، از صحّت حمل یا سلب قضیه، تفصیلاً میفهمیم که چه رابطهای بین لفظ و معنا وجود دارد و کدام معنا حقیقی است یا مجازی است.
اين اشکال کمی رنگ و لعاب دارد و بررسی آن مثل مورد قبلی خیلی ساده نیست. جواب، اين است که مستعلمی که دنبال اقامه برهان براي تشخیص و تعیین معنای موضوعٌلهی لفظ است، قهراً معنا از تصوّر موضوع به ذهنش تبادر ميکند و چون این معنا متّحد با معنای محمول است، قضیه حملیه میسازد. بعد از حمل هم همان معنایی تبادر ميکند که قبلاً به ذهن متبادر شده بود.
به تعبير ديگر، تبادر اوّلیه، از سه حال خارج نيست:
1. يا ميبيند محمول از نظر مفهومي با موضوع يکي است،
2. يا ميبيند که محمول اعمّ از موضوع است،
3. يا ميبيند که موضوع اعمّ از محمول است.
چیزی که به ذهن مستعلم میرسد، خارج از این سه مورد نیست. یعنی هم معنای لفظ به ذهن او تبادر ميکند تا بتواند حمل کند و هم نسبت معانی موضوع و محمول به ذهنش ميآید. لذا در اينجا اجمال و تفصيل اصلاً معنا ندارد. در نتيجه باید گفت: «صحّت حمل، از تبادر ريشه ميگيرد». خلاصه بحث این است.
بنابر اين آنچه که در نهایت علامت تميز معناي حقيقي از مجازي است عبارت است از «تبادر». حتّی مسئله «صحّت سلب» و «عدم صحّت سلب» هم که در تعبیرات آقایان بود، به همان بحث تبادر برمیگردد و مطلب جدیدی نیست. مسأله در سلب قضيه حمليه هم، چه موجبه باشد يا سالبه، از همین قرار است که در ابتدا باید هم موضوع و هم محمول را در نظر بگيريم، تا قضيه تشکيل شود؛ حال موجبه باشد یا سالبه. يعني قبلا بايد موضوع و محمول را تصویر نمود و این تصویر اولیه با تبادر کشف ربط میکند. در هر حال بايد قبل از حمل آنها را تصوير کرد و اینجا تبادر است که کشف ربط میکند نه «صحّت حمل» یا «عدم صحّت سلب».
اصلاً و ابداً، صحّت حمل برأسه، علامت نيست. آنچه علامت است، تبادری است که قبل از حمل به ذهن میآید و او کارسازي ميکند.
[1]
. تهذيبالأصول، ج 1، صفحه 41: «و الظاهر ان المراد بهما صحتهما عند نفسه لا عند غيره إذ الثاني يرجع إلى تنصيص أهل اللغة و اللسان، لأن العلم (ح) بصحة الحمل و كونه حملا أوليا أو شايعا بالذات، لا يحصل الا بتصريح الغير فيرجع إلى تنصيصهم.»
[2]
. تهذيبالأصول، ج1، ص41: «ان الحاكم المستعلم بحمله لا بد ان يتصور الموضوع أولا بما له من المعنى الارتكازي حتى يجده متحدا مع المعنى المشكوك فيه في مفهومه، ثم يحمل المحمول المتصور على الموضوع المعلوم حملا أوليا و لو لا ذلك لما كان لحكمه وزن و لا قيمة.»
[3]
و عندئذ إذا وجده في عالم التصور متحدا معه قبل حمله فقد علم بوضع اللفظ للمعنى، و لم يبق لتأثير صحة الحمل في رفع الستر مجال و اما الحمل الشائع فلا يكون علامة الا إذا كان شايعا ذاتيا لكونه كاشفا عن المصداق الحقيقي كما في قولنا البياض أبيض، لا عرضيا (و ح) ان كان المستعلم مرددا في كون الحمل ذاتيا أو عرضيا لم يمكن له استكشاف الوضع من مجرد الحمل، و ان كان عالما بكونه حملا ذاتيا، و انه من قبيل حمل الكلي على بعض مصاديقه الحقيقية، فقد علم المعنى قبل الحمل، إذ للعلم بكونه مصداقا حقيقيا ذاتيا مستلزم للعلم بكونه موضوعا للطبيعة المطلقة،
[4]
. همان: « العلم بصحة الحمل... عند نفسه؛ فالتحقيق ان الاستكشاف و استعلام الحال حاصل من التبادر الحاصل من تصور الموضوع، السابق على الحمل و سلبه، فيكون اسناده إلى الحمل أو سلبه في غير محله.»