ادامه امر ششم: وضع مرکّبات
گفته شد مرحوم آقاي آخوند(رضواناللهتعاليعليه) در امر ششم از اموري را که در مقدمه بحث کفایه به آن اشاره ميکنند، این است که ميفرمايند: «نقل شده است که براي مرکبات، وضعي غیر از مفردات وجود دارد»؛ بعد هم این مطلب را رد ميکنند. من در جلسه گذشته عرض کردم که مراد آقايان از اينکه ميفرمايند: «براي مرکبات، وضعي است غير مفردات»، چیست.
مشخّص کردن مصبّ بحث
ما مرکبات را تقسيم کرديم به مرکباتي که از جملات ناقصه تشکيل ميشوند و مرکباتي که از جملات تامه به دست میآیند. هر کلمهاي از اين مرکبات، يک وضع مخصوص به خودش دارد که اگر از اعلام شخصيه باشد مثل «زيد»، براي خودش یک وضع دارد و اگر هم از مشتقّات باشد مثل «ضارب» دو وضع دارد. هم موضوع و هم محمول، وضع مخصوص به خود دارند؛ چه بگویيم: «زيدٌ انسانٌ» و چه بگویيم: «زيدٌ ضاربٌ». ما این را هم بحث کردیم که «هيأت حمليه» هم براي خودش وضعي مستقل دارد که در «زيدٌ انسانٌ» افاده هوهويت تصديقيه ميکند و در «زيدٌ ضاربٌ» دلالت بر ربط و نسبت بین موضوع و محمول ميکند.
حالا اينکه آقايان در اينجا مطرح کردهاند، مرادشون بايد اين باشه که مجموع مِن حيثالمجموع آیا وضعی دارد یا نه؟ يعني جملات و هيئات اين مجموعه، باز هم يک وضع ديگر دارد يا نه؟ اين مصبّ بحث بود که ابتدا بايد روشن میکردیم.
امّا گفتیم که در اينجا دو بحث مطرح است؛ اوّل اینکه آيا ما احتياجي به چنين وضعي داريم يا نه؟ کار بيهوده که نباید انجام دهیم. بايد مطلبی مورد احتیاج انسان باشد تا چنين وضعي را بکند، وگرنه این وضع بیهوده خواهد بود. بحث دوم اين است که حالا این وضع، چهطور تصوير میشود؟
بحث اوّل: احتیاج به وضع مرکّبات
و امّا بحث اول؛ آيا ما در محاوراتمان به چنين وضعي احتیاج داریم يا نه؟ با توجّه به اينکه اصلاً هدف از وضع الفاظ در مقابل معاني، افاده اغراض است، سؤال مطرح میشود که آيا ما جاي خالي داريم و خلأی وجود دارد که علاوهبر وضع موضوع، محمول و هیأت، يک وضع آخري نسبت به مجموع مِن حيث المجموع داشتهباشیم؟ آیا غرض و مفهومی جدای از موضوع، محمول و هیأت باقی مانده که با این وضع افاده شود؟ آیا احتياجي به این وضع هست؟
ما فرض کرديم که هر يک از مفردات جملات، اعم از مواد و هيئات، داراي وضع هستند. يعني هر کدام براي خودشان معناي خاصی را افاده ميکنند. هيأت موضوعه بر جملات نیز، مفيد معناي خبری است. ظاهراً دیگر معنایی باقی نمیماند که بخواهیم آن را افاده کنیم و به وضع جدیدی احتیاج داشته باشیم. دیگر جايي خالی نمیماند که بخواهیم با وضع دیگری آن را پُر کنیم.
چون طرح معاني در قالب الفاظ، چه تصوريه و چه تصديقيه، داراي وضع خاص خودشان هستند و همان معانی را افاده ميکنند. لذا وجهي براي نزاع اين مطلب نمیماند که اصلاً مجموع من حيثالمجموع وضع ديگري دارند یا ندارند. چون سؤال پيش ميآید که این وضع براي افادهي چه معنايي است و غرضی را ميخواهد برساند؟! پس این کار بيهوده است که ما وضعی برای «مجموع من حيث المجموع» قائل شویم. مفردات که هر کدام براي خودشان وضع جداگانهای داشتند و معنای خود را افاده ميکردند، هيأت جمله هم، چه تصوريه و چه تصديقي، افادهي یک معنا ميکرد، حالا این وضع مجموع، ميخواهد چهکار کند؟ ما چه کم و کاستیای داریم و ميخواهیم چه معنای دیگری را افاده کنيم که قائل به وجود چنین وضعی بشویم؟
اين خودش محل حرف قرار گرفته است که اين يعني چه که «آیا مجموع مفردات، مرکبات و هيئات، از آن جهت که مجموع من حيث المجموعاند، وضع دیگری دارند يا نه»؟
مراد از «وضع برای مجموع»
لذا هر کدام از آقایان براي طرح اين نزاع، سراغ يک وجه رفتهاند که طرح آن را توجيه کنند.
مرحوم آقاي آخوند در کفايه ميگوید: «لعلّ ...!»
[1]
یعنی شايد مراد اينها وضع هيئات جملات باشد، نه مجموع مفردات و جملات. ایشان میگوید: اگر بگویيم که مراد آقایان از این بحث این است که یک وضع براي مفردات و هيئات وجود دارد که اين حرفي بيمعنا است! چون ما قبلاً بررسی کردیم و دیدیم که مفردات براي خودشان وضع دارند، هيئات هم، چه جملات تصوريه باشد چه جملات تصديقيه باشد، برای خودشان یک وضع مستقل دارند، دیگر جايي نميماند که این بحث مطرح شود. پس چه باید کرد؟! چرا آقایان اين حرف را مطرح کردهاند؟! ايشان ميفرمايد: «لعلّ ...! شاید مرادشان مجموع مفردات و هيئات نيست بلکه منظورشان خود هيئات است. هيئات هم که معلوم است چیست و هر کدام یک وضع دارد و یک موضوعٌله. فرض کنيد جملات خبريه اگر قضاياي غيرمؤوّله باشند، موضوعٌلهشان هوهويّت تصديقيه است و اگر مؤوّله باشند، از ربط و نسبت بين موضوع و محمول حکایت ميکنند. چون ایشان وجهي براي اين نزاع ندیده است، میگوید: شايد مراد آقایان اين باشد.
- «مجموع موضوع، محمول و هیأت»
استاد ما(رضواناللهتعاليعليه) ميفرمايد: شايد مراد آقایان اين باشد که آنچه در قضايا بر معاني تصديقيه دلالت ميکند، هيئات است يا مجموع مفردات؟
[2]
البته من باید حرف ایشان را کمی توضيح بدهم تا مطلب روشن شود. مطلب ایشان در باب جملات خبريه خيلي روشن است. گاهی شما ميگویيد: «مجموع موضوع و محمول» که تشکيل دهنده «هیأت یک قضيه خبريه» هستند، برای این وضع شده است که نسبت به بعضي از قضايا، افاده هوهويّت تصديقيه بکند و نسبت به برخي دیگر از قضايا، دلالت بر ربط و نسبت بين موضوع و محمول داشته باشد. یعنی میگویید: «هيأتی که بر روي موضوع و محمول وارد شده است، دارای معنای مستقلّی است». امّا یک وقت میگویید: «مفردات هر کدام بهطور جداگانه در نظر میآید، موضوع جدا و محمول هم جدا، هيأت حاکم بر آنها را هم در نظر ميگيریم و سپس ميگوییم که اين مجموعه، یعنی «موضوع، محمول و هیأت» در قضاياي غيرمؤوّله، افاده هوهويّت تصديقيّه ميکند و در قضاياي مؤوّله دلالت بر نسبت دارد.
ایشان میگوید: ما میتوانیم در اینباره دو تصویر داشته باشیم، یکی اینکه بگوییم «هيأت حاکم» برای دلالت بر تصدیق وضع شده است و یکی اینکه بگوییم «مجموع مفردات و هيأت» چنین دلالتی دارند. یعنی ايشان براي اينکه طرح این سؤال را توجيه کند، ميگوید که شايد(!) مراد آقایان اين است که در قضايا آنچه دالّ بر معاني تصديقيه است، فقط هيئات است يا مجموع مفردات به انضمام هيئات؟
ما قبلاً بحث کرديم و گفتيم که مشهور میگویند: «هيأت حاکم بر قضيه» وضع شده است که بر تصدیق حکايت کند و امر تصديقي هم یا هوهويت است و یا نسبت؛ با این حال ايشان ميگوید: شايد دلیل پیش آمدن نزاع، اين باشد. این هم یک احتمال است.
دلیل این شایدها و احتمالات مختلف، این است که آقایان دیدهاند وضع براي افاده یک معنا و غرض است، این مرکّب، یعنی مجموع منحیثالمجموع، چه چیزی را انتقال داده و به مخاطب میفهماند؟ مفردات و هیأت حاکم بر آنها که وضع دارند و غرض را کاملاً میرسانند، پس مجموع اينها چه معنایی را میخواهد برساند؟ برای اینکه ملتزم نشوند که این نزاع، یک نزاع بيربط است،سعی میکنند که بحث را توجيه کنند.
آقاي آخوند گفت: «لعلّ ...»، استاد ما هم ميفرمود: «لعلّ ...»؛ اين حرفهاي این دو بزرگوار بود.
بعضيها برای رهایی از این مخمصه گفتهاند: «مراد از وضع براي مجموع» یک وضع جديد است، اما بدون اينکه معنايي را افاده کند(!) نعوذ بالله! ظاهراً فساد این توجیه، خيلي ظاهر است. «وضع جديد، بدون اينکه معنايي را برساند!» این حرف خيلي بيربط است.
- وضعی مترادف با معنای هیأت
البته استاد ما(رضواناللهتعاليعليه) احتمال ديگري را هم نقل ميکنند که «مجموع براي همان چيزي وضع شده باشد که هيأت جمله براي آن وضع شده است.»
[3]
اين هم يکي از احتمالات مطرح شده است که ایشان نقل ميکنند. ما گفتیم که هيأت در قضایای خبریّه دلالت بر تصديق دارد، حالا این مجموع نیز براي همان معنا وضع شده و بر سبیل «ترادف» بر همان غرض دلالت میکند. مثل لفظ «انسان» که در مقابل یک ماهيّت خاص قرار گرفته و لفظ «بشر» هم براي همان معنا وضع شده است. در اینجا هم هیأت برای دلالت بر تصدیق وضع شده و مجموع هم برای همان معنا وضع شده است. این هم یک توجيه است که در بحث وارد شده است.
جواب این است که چون دلالت بر معناي تصديقيه یک بار با استفاده از هیأت به شنونده منتقل میشود، دیگر نیازی به دلالت دوم نیست و این امر بيربطي با همان هیأت منتقل میشود. بنابر اين ما اصلاً احتياجي به اين وضع نداريم.
بحث دوم: امکان وضع برای مرکّبات
امّا بحث دوم این است که آیا ممکن است که چنين وضعي کرد يا نه؟ اصلاً «تصوير وضع، براي مجموع مفردات و هيأت» امکان دارد یا نه؟ یعنی آیا ممکن است که ما جدای از وضع موضوع، محمول و هیأتی که روی این مفردات آمده است، وضع دیگری برای مجموع اینها داشته باشیم؟
دلیل اوّل بر امتناع وضع
شما اگر بخواهید وضعي داشته باشید، بايد چه کار کنيد؟ اصلاً وضع چیست؟ ما قبلاً وضع را معنا کرديم و گفتيم که واضع موضوعٌله را تصویر میکند، ثمَّ لفظي را در مقابل آن قرار ميدهد. حالا در اينجا شما ميخواهيد مفردات و هيأت حاکم بر جمله را براي چه موضوعٌلهی وضع کنید؟ بحث قبلی ما این بود که گفتيم: مجموع اینها، موضوعٌله ندارد و معنایی ندارد که بخواهیم در مقابل آن لفظ، یا هیأت یا مجموع آنها را قرار دهیم.
دلیل دیگر بر امتناع وضع
فرض کنیم که شما یک چنین وضعی بکنيد، پس باید موضوعٌله را تصویر کرده باشید تا این مجموع را در مقابل آن قرار داده باشید؛ چون وضع، عبارت بود از «تصوير موضوعٌله و معنا و قرار دادن لفظ در برابر آن». بايد اوّل معنا را تصوير کنيم تا بتوانیم لفظی را در برابر و مقابل او وضع کنيم. سؤال ما در اينجا این است که شما چه چیزی را تصوير میکنید و این مجموع را در برابر آن قرار میدهید؟ برای چه موضوعٌلهی، دارید وضع میکنید؟
چون مجموع مفردات و هیأت موضوعٌله قرار گرفته است، بايد هم مفردات و هم هيأت مرکّب تصویر شود، تا بتوان در مقابل آنها وضع داشت. بحث در اين است که وضع در هيئات نوعي است و شخصی نیست؛ یک جا دلالت بر «هوهويت تصديقيه» داشت، مثل: «زيدٌ موجودٌ» یا «زيدٌ انسانٌ» و در جایی دیگر دلالت بر ربط و نسبت بین موضوع و محمول داشت، مثل: «زيدٌ ضاربٌ» یا «زيدٌ قائمٌ». پس وضع هیئات نوعي است.
[4]
اما موادّ این جملات، هر کدام وضع خاص خودشان را داشته و وضعشان شخصی است. يعني «زيد» براي خودش يک وضع دارد، «بکر» برای خودش یک وضع دیگر دارد.
[5]
پس وضع در مفردات نوعي نیست و شخصي است.
با توجّه به این مطلب، اينکه ميخواهيد براي مجموع مفردات و هيأت حاکم، یک وضع درست کنيد، بايد اوّل موضوعٌله را تصوير کنيد و سپس وضع کنید، درحالی که این وضع بسیار مشکل است. البته ما نسبت به هيأت مشکلي نداريم چون وضع آن نوعيه است، امّا نسبت به مادّه که وضعش شخصی است چه میخواهید بکنید؟ چگونه میتوانید همه مادّهها را تصوير کنيد؟! باید ميلياردها وضع داشته باشید، چون وضع برای هر قضیهای، با توجّه به مادّهاش که وضع شخصی دارد، متفاوت میشود. مجموع موضوع، محمول و هیأتها در قضایای خبری، جامع ندارند که بتوان آن را تصویر نمود و در برابر آن وضع کرد. چون وضع در مواد شخصي است. چه جامعی را میتوان برای امور مختلفی فرض کرد که بعد برای آن وضع درست کرد و در مقابلش چيزي را قرار داد؟! آیا بین «قائم»، «قاعد» و «بکر» جامعی فرض میشود؟!
لازمه قبول امکان وضع برای مرکّبات، اين است که برای هر جملهاي یک وضع جديد بشود! باید ميلياردها وضع داشت! و این به تعبير آقايان «عادتاً محال است!»
عادتاً محال است که ما بتوانیم براي مجموع مفردات و هيئات آنها، وضع مستقلی داشته باشیم. چرا؟ جهتش اين است که مفردات قضایا، وضع شخصی دارند و جامعی هم ندارند. لذا شما باید برای هر کدام از این قضایا یک وضع جديد داشته باشيد و اين عادتاً محال است.
تقریر اشکال ابن مالک
ابنمالک اين اشکال را در شرح مفصّل مطرح کرده است که اگر بگوییم وضعی برای مجموع منحيثالمجموع وجود ندارد و متکلّم خودش این معنا را ابداع ميکند و آن را از مواد مختلفه احداث ميکند، باید اعتراف کنیم که ما داریم به کلامی تکلّم میکنیم که وضع نداشته است ولی الآن دارد معنا را انتقال میدهد. حالآنکه ما نميتوانيم به کلامي که مسبوق به او نبودهايم، تکلّم کرده و افاده معنا کنيم.
بررسی و نقد پاسخ آشیخ محمدحسین غروی
اين اشکالي است که او طرح کرده است و مرحوم آقاي آشیخمحمدحسین(رضواناللهتعاليعليه) در حاشيه کفايه، ابتدا این کلام ابن مالک را نقل ميکند و عجیب اینجا است که بعد ميفرمايد: «این مسأله بديهيالبطلان است که ما مرکّباتی را احداث ميکنيم که کسي به ما سبقت نگرفته است؛ چگونه واضع آنها را وضع کرده است و ...» بعد ميگوید: «بر مثل ابن مالک مخفي نيست که وضع در این موارد نوعي است، نه شخصي؛ پس نزاع لفظي ميشود.»
[6]
تعجب از ايشون است که چرا این حرف را میزنند؟! ما سؤال ميکنيم که آیا ميشود براي يک مجموعه که بخشي از آن وضع نوعي داشته و بخش ديگرش، وضع شخصي دارد، یک وضع نوعی داشت؟! مثلاً در «زیدٌ قائمٌ» و «عمروٌ قائدٌ»، چهطور میتوان به یک وضع نوعی قائل شد؟! آیا اینها جامع دارند؟! آیا اصلاً مگر میشود که براي اين مجموعه، وضع نوعي تصوير کرد که ایشان اینطور به ابن مالک حمله ميکند که این اشکال بديهيالبطلان است، چون ما اينجا را با یک وضع نوعي، درست ميکنيم؟!
ما ميگویيم که بعضی از اين مفردات، وضع شخصي دارند؛ چهطور میتوان برای اوضاع شخصیّه، جامع درست کرد؟ برای امور مختلف که نمیتوان یک وضع نوعي تصوير کرد. پس اشکال ابن مالک درست است و این جواب ه مدرست نیست، بلکه پاسخ درست آن است که تازه از آن گذشتیم.
قول صاحب فصول درباره «وضع در مرکّبات»
مرحوم صاحب فصول در اينجا در باب جملات خبريه مطلبي دارد که از نظر ظاهری، مطلب تمام نيست. ايشان ميفرمايد: «جمل خبريه براي نسبتهاي ذهنيه وضع شدهاند، از جهت کشف آنها از واقع».
[7]
یعنی اینکه چرا واضع جملههای خبریه را در مقابل نسبتهای ذهني وضع کرده است؟ علت وضع این است که این نسبتهای ذهنی، کشف از واقع ميکند. یعنی ایشان کشف از واقع را غرض وضع گرفته و موضوعٌله را نسبتهاي ذهنيه معرّفی میکنند.
نقد قول صاحب فصول
ما در گذشته این را بحث کرديم که الفاظ یعنی مفردات و هیئات یعنی مرکّب که در این جهت با هم فرقی ندارند، برای «معانی حقیقیه»، یا به تعبیر آقایان «نفسالأمر» وضع شدند. مرکّبات در بعضي از موارد خود، افاده هوهويّت واقعيت دارند و بعضي از آنها هم دلالت بر نسبت و رابطه بين موضوع و محمول میکند. همه حکايت از ثبوت موضوعات برای محمولات است و این یعنی«ربط نفسالامری» است. در اعلام شخصيه هم الفاظ براي مفردات وضع شدهاند، یعنی باز هم معاني نفسالامري مطرح است.
آنچه از این الفاظ به ذهن متبادر میشود، همان حقائق و معاني نفسالامري الفاظ است. اين درست است که صور ذهنيه متکلّم و مخاطب، گوينده و شنونده، تنها واسطهای براي انتقال معانی به خارج و واقع هستند، نه اینکه صورت ذهنيه مورد نظر باشد. ایشان گفتند: «موضوعٌله در قضایا، صور ذهنيه است که بهوسیله آنها ذهن مخاطب به واقع منتقل میشود»؛ حال آنکه اينطور نيست، ما گفتيم که همه مفردات و مرکّبات، برای معاني حقيقيه واقعيه نفسالامريه وضع شدهاند. مسأله چه در باب هيئات و چه در باب مفردات از این قرار است.
حتي غرض از وضع هم این است. چرا ما لفظی را در مقابل معنایی قرار میدهیم؟ غرض از وضع غالباً این است که واقعيات و حقائق تکوينيه افهام شود. بنابراين معنا ندارد که بگوییم: «جمل خبريه براي صور ذهنيه وضع شده است تا آنها کاشف از واقع باشند» بله؛ این را قبول داریم که انفهام خارج متوقف بر تصور است. امّا اين غير آن است که بگوییم: موضوعٌ له متصور است، نه واقع.
يک وقت شما ميگویي موضوعٌله متصور بوده و امری ذهنی است، که این حرف ايشان است و درست نیست، یک وقت میگویی اين تصور وسیله انتقال من به خارج است که ما هم آن را قبول داریم. اینها با هم فرق دارد. بنابراين ايشان بین این دو مورد خلط کردهاند.
امر هفتم: تبادر
امّا امر سابعي که مرحوم آقاي آخوند در کفايه مطرح ميفرمايند، بحث تبادر است و ايشان فقط ميفرمايند که تبادر علامت حقيقت بودن لفظ در معنا است.
اشکال به مشخّص نبودن بحث
ما اوّل بايد مصبّ بحث را روشن کنیم و سپس وارد بحث شویم. ایشان هيچ عنواني را براي این بحث نمیآورند و مستقیم میگویند: تبادر علامت حقیقت است. یعنی اگر از لفظی معنایی به ذهن تبادر پیدا کرد، بهطوری که این انتقال ذهن، از نفس لفظ باشد نه به خاطر قرينه، اين علامت حقيقت است. اما مرحوم آقايآقاضياء در ابتدای بحث ميگوید: «في علائم الوضع»، عنوان میآورد که بحث در چه موضوعی است. استاد ما هم در امر هشتم وارد بحث شده و میگوید: بحث درباره علائمي است که به وسیله آنها معناي حقيقي از غير آن، تمیز داده میشود. به هر حال اینکه مصبّ بحث چيست را من بعداً عرض ميکنم.
[1]
. کفایۀ الأصول، ص18: «و لعل المراد من العبارات الموهمة لذلك هو وضع الهيئات على حدة غير وضع المواد لا وضعها بجملتها علاوة على وضع كل منهم»
[2]
. تهذیب الأصول، ج1، ص37: « اللهم الا ان يقال ان الكلام هنا في ان الدال على المعاني التصديقية هل هو الهيئات أو مجموع الجملة»
[3]
. همان، ص38: «ثم ان هناك احتمالا آخر و هو كون المجموع موضوعا لإفادة ما تفيده الهيئة على سبيل الترادف»
[4]
. حالا چه بگوییم: «زیدٌ قائمٌ» یا «قاعدٌ» یا «ضاربٌ» وضع هیأت نوعي است. به اصطلاح زيرمجموعهاش است که تغيير پيدا ميکند، وگرنه وضع نوعی هیأت سر جای خودش است.
[5]
. اینکه ميگويیم: «زيدٌ موجودٌ» یا «عمروٌ موجودٌ» موضوع را تغییر دادهایم و وضع در همه اینها شخصی است.
[6]
. نهایۀ الدرایۀ، ج1، ص44: « فانّه ظاهر في أنّ محلّ النزاع هذا الأمر البديهي بطلانه، و إلاّ فلا يخفى عن مثل ابن مالك أنّ الوضع نوعيٌّ لا شخصيّ، و عليه فالنزاع لفظي نشأ من إسناد الوضع إلى المركبات فتوهّم النافي أنّ الهيئة التركيبيّة المفيدة للخصوصيّة من أنحاء هيئات المفردات فلم يبق ما يتكلّم فيه إلاّ ذلك الأمر الواضح فساده،»
[7]
. الفصولالغروية، ص28: «فإنّ وضع الطّرفين لطرفي الحكم و النّسبة اللّفظيّة للنّسبة الذهنيّة من حيث قصد مطابقتها للواقع و كشفها عنه كاف في إفادة ما هو المقصود قطعا»