مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به وضع بود و گفتیم که در اینجا چند بحث وجود دارد؛ یکی اینکه رابطة بین الفاظ و معانی چه رابطهای است؟ ما گفتیم که رابطه اعتباری است. ولی بعضیها رابطة ذاتی را مطرح کردند که نظرشان را بررسی کردیم ودیدیم که این حرف نیز تمام نیست. نظریّة دیگر مربوط به مرحوم آقای نائینی(رضواناللهتعالیعلیه) است که ما آن را در ضمن بحث دوّم مطرح میکنیم.
2. واضع کیست؟
بحث دوم این است که واضع کیست؟ در اینجا دو نظریّه مطرح است. قائلین نظریّة اوّل، گفتهاند: واضع حق تعالی است و قائلین نظریّة دوّم گفتهاند: خیر! واضع بندگان خدا هستند. امّا دلیل قول اوّل که گفتهاند واضع خداوند است و بعضی هم این نظریّه را به اشاعره نسبت دادهاند، چیست؟ حالا فرمایش مرحوم آقای نائینی(رضواناللهتعالیعلیه) را مطرح میکنیم؛ چون ایشان از افرادی محسوب میشوند که این نظریّه را قبول دارند.
ایشان میفرمایند: گرچه دلالت الفاظ بر معانی بالطبع نیست، یعنی ذاتی نیست، ولی این دلالت به تعهّد هم نیست. در حقیقت ایشان هر دو حالت وضع را نفی کردند، یعنی هم این قول را که دلالت الفاظ بر معانی بالطبع و بالذّات است قبول ندارند و هم اعتباری بودنش را قبول ندارند. پس نظرشان در این رابطه چیست؟ ایشان میفرماید: دلالت الفاظ بر معانی بالطبع نبوده و بالتعهّد هم نیست، یعنی قراردادی و اعتباری هم نیست که شخص خاصی لفظ را برای معنای خاصی جعل کرده باشد، چون ممکن نیست این تعهّد با کثرت الفاظ و معانی بر وجهی. یعنی اگر بخواهیم این حرف را بزنیم که «انسان» الفاظ را در مقابل معانی گذاشته است، بسیار دور از ذهن بوده و نمیتوان آن را به راحتی قبول کرد. چراکه امکان ندارد انسانی بتواند به همة کلمات احاطه پیدا کند؛ بلکه اگر ادّعای استحاله شود بعید نیست چون عدم تناهی الفاظ به معانی بدیهی است.
[1]
در ادامه ایشان میفرمایند: بر فرض هم این مسأله امکان داشته باشد، تبلیغ آن و ایثار آن به عموم بشر، دفعتاً محال عادّی است و اگر شما بگویید که تبلیغ و ایثار تدریجی بوده است، آن هم فایده ندارد. چون احتیّاج بشر به اداء مقاصد به سبب الفاظ، احتیاجی ضروری بوده است به وجهی که حفظ نظام بشری متوقّف بر تکلّم است. در حقیقت ایشان دارند از کیفیّت اداء مقاصد انسانها قبل از وصول تعهّد و قرارداد دلالت الفاظ بر معانی، سؤال میکنند که پیش از اینکه انسان متعهّد شده و در مقابل اداء یک لفظ، القاء یک معنا کند، مردم چهطوری مقاصد خود را القاء میکردند؟ چون هنوز الفاظ برای دلالت بر معانی وضع نشده بود. بلکه سؤال از این است که خلق اوّل، مقاصد خود را با الفاظی که هنوز برای معنا تعهّد نشده، چگونه ابراز میکردند؟ در آنوقت نه وضعی بوده و نه تعهّدی. مثلاً حضرت آدم چه کار میکرد؟
[2]
ایشان از این مقدّمات نتیجهگیری میکنند که وضع نمیتواند احداث عُلقه و تعهّدی باشد که شخص خاصی مثل «یعرببنقحطان» آن را ایجاد کرده باشد. بلکه قطع به خلاف این نظر وجود دارد. پس باید وضع به حق تعالی منتهی شود که به هر شیئی قادر بوده و بر همه چیز احاطه دارد.
[3]
لذا نظر مرحوم نائینی این است که وضع امری بشری نیست، بلکه از جانب حق تعالی است و واضع او است. ایشان به دنبال این بودند که بگویند واضع کیست؟ با این تقریبی که بیان کردند، گفتند که واضع نمیتواند ابناء بشر باشد و واضع خدا است. از اینجا به بعد وارد این مسأله میشوند که وضع حق تعالی چگونه است و خدا چگونه الفاظ را برای معانی وضع کرده است؟
وضع نه نکوینی است و نه اعتباری!
ایشان میگوید: وضع حق تعالی، مثل بعضی احکام برای متعلّقات آن که وضع تشریعی است، نیست. یعنی خداوند آن گونه که احکام را برای موضوعات و متعلّقات آن وضع میکند که ما اسم آن را وضع تکلیفی میگذاریم، نیست؛ همینطور مثل وضع کائنات که تکوینی است، نیز نمیباشد. چون قطع به خلاف او است. پس وضع خداوند چگونه است؟ ایشان می”فرمایند: مراد از این”که «واضع حق تعالی است» این است که چون حکمت بالغهاش اقتضا کرد که بشر تکلّم کند مقاصد خود را با الفاظ ابراز کند، پس باید به کشف الفاظ از معانیشان به وجهی، به حق تعالی منتهی شود؛ یعنی یا به نبیای از انبیاء وحی شود یا به بشر الهام گردد یا این معنا در طبیعت بشر ابداع شود به طوری که آنها تکلّم کرده و مقاصد خود را ابراز کنند.
[4]
ایشان سه راه درست کرد که وضع به خدا منتهی شود؛ «به وجهی» چیست؟ یک، وحی به نبیای از انبیاء، دو، الهام به بشر، سه، ابداع این معنا در طبیعت بشر به طوری که آنها تکلّم کنند و مقاصد خود را به الفاظ به حسب فطرتشان ابراز کنند و به حسب آنچه که حق تعالی به طبایع بشر به ودیعت گذاشته است الفاظ را استخدام نمایند. معلوم نیست که این حرفها سر از کجا درمیآورد!
بعد ایشان میفرماید: حالا معلوم میشود که ایداع لفظ خاص، مثل لفظ «انسان» برای اداء معنای مخصوص به اقتراء صِرف و بدون موجب نمیشود، بلکه باید جهتی اقتضاء تعدیّة معنا را به لفظ مخصوص بکند به نحوی که از ترجیح بلامرجّح خارج شود. لازم نیست که آن جهت به ذات لفظ برگردد تا دلالت آن ذاتی باشد، بلکه جهةٌمّایی وجود دارد که مقتضی تأدیة معنای الفاظ است.
[5]
ایشان قبول نداشت که دلالت ذاتی باشد یا اعتباری باشد؛ نوع سوّمی درست میکند و میگوید: جهتٌمّا مقتضی تأدیّة معنای انسان، به لفظ انسان است. جهتٌمّایی در کار است که الفاظ بر معانی دلالت میکنند. ما که سر در نمیآوریم «جهةٌما» چیست.
پاسخ به نظریّه مرحوم نائینی
من تقریباً تمام فرمایشات ایشان را نقل کردم. حال جواب ایشان را میگویم. اوّلاً، رسیدگی به ریشة زبانهای متنوّع در اطراف عالم، بسیار مشکل است ولی آن چیزی که قابل قبول بوده و تجربه هم مؤیّد آن است این است که انسان در شئون زندگی خود، رو به تکامل است و در سایه این تکامل در زندگی، تکثّر و تزاید زبان نیز پیدا میشود. یعنی به مرور زمان، هر چه مصنوعات جدید پیدا میشود و در طول اعصار تنوّع در مخترعات بشر زیاد میشود، انسانها هم در مقام تعبیر از مقاصدشان برمیآیند و زبانها نیز توسعه پیدا میکنند. این مطلبی ذهنی نیست که دور از واقع باشد. ما در زندگی ابناء بشر میبینیم که در چند هزار سال پیش تا الآن نوع زندگیها از زمین تا آسمان فرق کرده است و و مدام چیزهای جدید پیدا میشود. انسانها بر روی همین اختراعات جدید اسم نمیگذارند!؟ برای اینکه بخواهند منظورشان را بفهمانند، چهکار میکنند؟ هر چه زندگی و وسائل آن توسعه پیدا کند، احتیاج به لغات نیز بیشتر میشود. در اینکه شبههای نیست و این از وجدانیّات است. زندگی بشر رو به تکامل است و زبانها هم رو به توسعه است.
لذا عدد کلمات و لغات به حسب امّتها، زمانها و مکانها اختلاف پیدا کرده و این به حسب همان احتیّاجات نوع بشر است. بنابراین واضع «یک شخص واحد معیّن» نیست، بلکه «افراد متعدّد» هستند. بنابراین مسألة «امتناع احاطة بشر بر خصوصیّات غیر متناهیّه» که مرحوم نائینی بیان فرمودند، اصلاً معنا ندارد. در اینجا بحث «یک نفر» نیست که بگوییم یک نفر واضع تمام لغات در تمام عالم از روز اوّل خلقت تا پایان دنیا، بوده است و این محال است و هیچ کسی نمیتواند بر همة اینها احاطه پیدا کند. این حرف شما در صورتی درست است که شخص واحدی بخواهد با عُمر محدود خود، بر همة این لغات احاطة پیدا کند و بعد هم الفاظ را برای معانی وضع کند.
دلیل محال بودن این قضیه هم برای ایشان این بوده است که ایشان خیال کردند واضع «یک» انسان است. حال آنکه واضع یکی نیست و متعدّد است؛ آنهم در اعصار متعدّد و در زبانهای گوناگون و دُوَلِ مختلف. بنابراین جواب فرمودة ایشان و امتناع درست کردن برای احاطة بشر در خصوصیّات غیر متناهیّه، این است که هیچ کسی قائل نیست که «یک نفر» واضع بوده است و همان یک نفر در همه جا و برای هر زبانی، واضع بوده است. چه کسی این حرف را زده که شما این حرف را زدهاید؟
ثانیّاً؛ ما جواب «ترجیح بلامرجّح» را قبلاً دادیم و در قولی که میگفت: دلالت الفاظ بر معانی باید بالذّات باشد جواب آن را دادیم که ترجیح بلامرجّح نیست. بلکه مرجّح وجود دارد و ممکن است مرجّح از این قبیل باشد: اُنس ذهنی، التزامات قومی، التزامات شرعی و ... مثلاً در اینکه چرا یک نفر اسم فرزندش را حسن گذاشت و حسین نگذاشت؟ مرجِّحات فراوانی احتمال دارد.
عجیب این است که ایشان فرمودند: خلق اوّل چگونه مقاصد خود را ابراز میکرده است؛ چون آن وقت نه تعهّدی بوده و نه وضعی. این قسمت از فرمایش ایشان خیلی گمراه کننده است. ولی ظاهراً ایشان در منطقهای که با زبان مردم آنجا آشنا نباشند، قرار نگرفته بودند؛ چون آدم در جایی که زبان مردم را نمیداند، با «اشاره» منظور خود را میرساند. زبان اشاره و کنایه، زبان بینالمللی است. چون ایشان به جایی نرفته بودند که زبان آنها را بلد نباشند تا مجبور شوند با اشاره مقاصد خود را القاء کنند، این حرف را زدهاند! پس این فرمایش ایشان تمام نیست و باید گفت: هم خدا واضع است و هم بشر.
- هم خدا و هم انسانها واضع هستند.
حالا من دو آیه را مطرح میکنم که دلالت بر همین معنا دارد: اوّل این آیه که میفرماید: «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُم»
[6]
قرآن قضیه را تمام کرده است. شما و پدرانتان اسم گذاشتید یعنی شما وضع کردید. از آن طرف در آیة دیگری میگوید: «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا»
[7]
(در صوت باید اصلاح شود حاج آقا اشتباه تلاوت میکنند) پس هم خدا واضع است و هم بشر. هیچ منافاتی هم با هم ندارد. چرا همة وضعها را به خدا منتسب کنیم و بعد بگوییم که جهةٌمائی در کار است؟! ایشان دربارة رابطة بین لفظ و معنا فرمود که نه بالطبع و بالذّات است و نه بالاعتبار. نوع سوّمی درست کرد که جهةٌمّا وجود دارد؛ این حجتٌمّا را نیز ما تفسیر نکردند که چیست؟ بلکه یک چیز مجمل است.
بنابراین همان نظریّه مشهور که میگویند رابطة لفظ با معنا «رابطه اعتباریّ و وضعی» است درست است و از نظر واضع نیز، هم ابناء بشر واضع بودهاند و هم خداوند. ما در پذیرفتن این نظر هیچ مشکلی نداریم.
- حقیقت و انواع وضع
- بیان مرحوم آخوند
امّا مطلب سوّم؛ حقیقت وضع و تعریف آن چیست؟ مرحوم آقای آخوند(رضواناللهتعالیعلیه) در کفایه میفرمایند: وضع یک نحو اختصاص لفظ به معنا است و ارتباط خاصّ بین آنها، از تخصیص لفظ به معنا ناشی میشود؛ این تخصیص نیز تارةً با تخصیص دادن ایجاد میشود و تارةً از کثرت استعمال لفظ در معنا ناشی میشود. لذا تقسیم وضع به تعیینی و تعیّنی صحیح است.
[8]
یعنی ایشان دو مطلب را بیان فرمودند؛ یکی اینکه وضع را معنا کردند و دیگر اینکه یک تقسیمبندی ثنایی برای وضع درست کردند؛ تعیینی و تعیّنی. اختصاص تعیینی به این معنا است که «واضع» لفظ را به یک معنا اختصاص دهد و اختصاص تعیّنی آن است که به دلیل «کثرت استعمال» یک لفظ در مقابل یک معنا، اختصاص ایجاد شود.
اشکال به آخوند
به این حرف مرحوم آخوند میتوان اشکال کرد که ما یک «اختصاص دادن» داریم و یک «اختصاص یافتن» و ایندو با یکدیگر فرق دارند. «اختصاص یافتن» از مقولة انفعال است، درحالی که «وضع» که اختصاص دادن است، از مقولة فعل است. وضع عبارت است از جعل لفظ برای معنا و تعیین لفظ برای اینکه بر یک معنای خاص دلالت کند. این، اختصاص دادن است نه اختصاص یافتن. لفظ را به یک معنا اختصاص میدهند برای اینکه معنا در ذهن شنونده و سامع، احضار شود. مثلاً کسی که اسم فرزند خود را «حسین» میگذارد، یک رابطه میان لفظ و معنا درست کرده که آن رابطه، یک رابطة اعتباری است. امّا مسألة اختصاص یافتن بعد از اختصاص دادن است. یعنی بعد از آنکه لفظ در مقابل معنا توسط واضع تعیین شد، تعیّن حاصل میشود. تعیّن بدون تعیین معنا ندارد.
از محقّق نهاوندی صاحب کتاب تشریح الاصول، تعریفی برای وضع نقل شده وضع عبارت است از «تعهّد واضع و التزام او به ارادة معنا از لفظ، در استعمالات خود و استعمالات لفظ بدون قرینه»
[9]
. ظاهراً مراد ایشان این است که متکلّم باید بنا بگذارد و ملتزم شود که هر وقت خواست آن معنای خاصّ را اراده کند، به آن لفظ مخصوص نطق کند؛ گویی با خود عهد کرده و پیمان بسته است که برای افادة آن معنا، از آن لفظ استفاده کرده و دیگران نیز برای ارادة آن معنا از همان لفظ استفاده نمایند. هر گاه هم که لفظ بدون قرینه استفاده شد، بر معنای خاص نزد واضع دلالت خواهد نمود. حقیقت وضع هم «بناء و تعهّد» است؛ «الوضع عبارةٌ عن التّعهّد و العزم». ایشان میگوید: وضع همان بنائی است که شخص گذاشته است.
حال بحث در این است که مستند ادّعای ایشان چیست؟ ما در اینجا باید دو مطلب را مطرح کنیم. مطلب اوّل اینکه در مقام وضع چه چیزی تحقّق پیدا میکند؟ محقّقین گفتهاند واضع در مقام وضع، نوعی تعهّد و عزم میکند؛ یعنی بناء را بر دلالت لفظ بر معنا، میگذارد. این همان مطلبی است که در تعریف محقّق نهاوندی بود. بعد گفتهاند که شاهد این مدّعا «وجدان» است. یعنی انسان به وجدان خود، این تعهد و بناء را درک میکند. مثل اسمگذاری، که وقتی کسی برای فرزند خود نامگذاری میکند، در حقیقت تعهّد کرده است که هر وقت خواست فرزندش را صدا بزند، نامش را صدا میکند. دیگران هم که میخواهند او را صدا بزنند نامش را میگویند.
[10]
این مستند حرف محقّق نهاوندی است.
مطلب دوم دلیل عمدة دیگری است که ایشان میآورند که جعل علاقه و رابطه بین دو امر بیگانه، معقول نیست. یعنی جعل علاقه بین دو چیزی که هیچ علاقهای بین آنها نیست، امکان ندارد؛ امّا «تعهّد» معقول است. مثلاً لفظ و معنا؛ اینها از دو مقوله هستند که رابطهای هم بین آنها نیست. اگر بخواهیم رابطة معقولی بین آنها ایجاد شود، باید واضع تعهّد کند، بنا بگذارد و ملتزم شود که هر وقت افهام آن معنا را اراده کند، به آن لفظ تکلّم کند. یعی با تعهّد واضع این ارتباط میان لفظ و معنایی که هیچ ارتباطی با هم ندارند برقرار میشود.
پاسخ به بیان محقّق
این حرف معقولی است که در اینجا زده شده است ولی جواب این است که اگر مراد شما از رابطه، رابطة تکوینیّه و حقیقیّه است، حق با شما است. یعنی انسان نمیتواند میان دو چیزی که باهم بیگانه هستند، رابطة تکوینی برقرار کند. امّا آیا در وضع هم ما میخواهیم همین کار را کنیم؟ آیا میخواهیم رابطة تکوینیّه بین لفظ و معنا برقرار کنیم؟ میخواهیم ارتباط حقیقی ایجاد کنیم؟ یا به دنبال جعل رابطة اعتباری هستیم؟! یعنی واضع در مقام وضع اعتباراً لفظ را به معنا ارتباط دهد و این معقول است. آن چیزی که نامعقول است ایجاد ارتباط تکوینی میان دو امر بیگانه است، امّا اگر رابطه اعتباری باشد، بین هر شیء با شیء دیگر، امکان دارد. ایجاد رابطة اعتباری مشکلی ندارد. بنابراین این حرف تمام نیست. ایشان گفته است: وضع عبارت از یک نوع تعهّد، التزام و بناء واضع است؛ برای اینکه میخواستند «جعل رابطه بین لفظ و معنا» را رد کنند. امّا این رد کردن ضرورتی ندارد، چون وضع در حقیقت ایجاد رابطه بین لفظ و معنا است امّا «رابطةٌ اعتباریّه لا تکوینیّه و حقیقیّه».
اشتباه بودن تقسیم وضع به «تعیینی و تعیّنی»
حال برویم سراغ تقسیمی که مرحوم آقای آخوند برای وضع کردهاند. ایشان گفتند: وضع تعیینی و تعیّنی است. مراد ایشان این است که وضع گاهی با «لفظ و کلام» است که به وسیه آن یک لفظ در مقابل یک معنا جعل میشود مثل اینکه واضع بگوید: «إنّی سمّیتُ ولدی حسینا» یا «إنّی سمّیتُ ابنتی فاطمه» این وضع تعیینی است و گاهی هم وضع با «فعل» است، یعنی واضع با استعمال یک لفظ برای افهام یک معنا این مطلب را القاء میکند که آن لفظ بر آن معنا دلالت دارد؛ مثلاً واضع میگوید: «جئنی بالماء» و بعد هم به آب اشاره میکند و به این وسیله میفهماند که برای افادة معنای این مایع، لفظ «ماء» قرار داده شده است. این وضع تعیّنی است؛
توضیح بیشتر اینکه واضع یک وقت، لفظ را در مقابل معنا قرار میدهد و میگوید: «إنّی سمّیت...» قصدش «وضع» است و میخواهد لفظ را در مقابل معنا قرار دهد به صورتی که هرگاه این لفظ گفته شد، آن معنا افهام شود. این را میگویند «وضع به وسیلة لفظ» یا «وضع تعیینی». ولی یک وقت است که واضع با «فعل» لفظ را در مقابل معنا قرار میدهد. مثلاً میگوید: «جئنی بالماء» و در کنارش به آب اشاره میکند تا ما مرادش را بفهمیم؛ چراکه ما هنوز مراد او را نمیدانیم. واضع در اینجا لفظ را با قرینه، استعمال کرده و بر اثر کثرت استعمال لفظ بر معنای خاص افهام میکند.
در اینجا نکتهای وجود دارد که دو چیز با هم خلط شده است؛ یکی «قصد جعل» است و یکی هم «استعمال لفظ». ما دو چیز داریم که با هم فرق دارند؛ «قصد جعل» و «استعمال لفظ» که اینها «دو چیز» هستند. قصد جعل مقدّم بر استعمال است. یعنی واضع اوّل باید قصد کند که این لفظ را در مقابل آن معنا قرار دهد سپس آن را استعمال کند. مثلاً وقتی واضع میگوید: «جئنی بالماء» و به آب اشاره میکند که قرینة بر منظور او است، اوّل جعل را قصد کرده و سپس لفظ را استعمال نموده است. آنچه مقدّم بر استعمال است، قصد جعل است.
بنابراین ما در همان جایی که شما میگویی بر اثر کثرت استعمال وضع حاصل میشود، میگوییم: خیر! در آنجا هم وضع بر اثر قصد قبل الاستعمال حاصل شده است. حالا اگر واضع یک فرد لال بود چه میگویید؟! آیا او نمیتواند لفظی را وضع کند؟ خیلی روشن است، گنگها چه کار میکنند؟ آنها هم «در ذهنشان» این مقابلة لفظ و معنا را درست میکنند و وضع اتّفاق میافتد. لازم نیست حتماً لفظ به کار رود. همین که قصد وضع قبل الاستعمال باشد، کافی است. لذا این تقسیم ایشان دربارة وضع که گفتند: تعیینی و تعیّنی دارد و یکی با اراده و قصد است و دیگری با استعمال، درست نیست و هر دوی اینها، یک چیز است و با هم فرقی ندارد.
«وضع» به وجهی از مقولة فعل است ولی «اختصاص» از مقولة انفعال است و انفعال هم بعد از فعل حاصل میشود. فعل هم لازم نیست که حتماً به صورت زبانی باشد. واضع این فعل را قصد میکند که وقتی فلان لفظ گفته شد این معنا به ذهن بیاید. وقتی این را قصد کرد، سپس میگوید: «جئنی بالماء» و به آب هم اشاره میکند. بنابراین ما یک وضع بیشتر نداریم و آن هم وضع تعیینی است. وضع تعیّنی به این معنا که ایشان فرمودند، ما اصلاً نداریم.
[1]
. فوائدالأصولللنائيني، ج 1، صص 29و30؛ (و لكنّ الّذي ينبغي ان يقال: انّ دلالة الألفاظ و ان لم تكن بالطّبع، إلاّ انّه لم تكن أيضا بالتّعهد من شخص خاص على جعل اللفظ قالبا للمعنى، إذ من المقطوع انّه لم يكن هناك تعهّد من شخص لذلك و لم ينعقد مجلس لوضع الألفاظ، و كيف يمكن ذلك مع كثرة الألفاظ و المعاني على وجه لا يمكن إحاطة البشر بها؟ بل لو ادعى استحالة ذلك لم تكن بكلّ البعيد بداهة عدم تناهي الألفاظ بمعانيها، مع انّه لو سلّم إمكان ذلك، فتبليغ ذلك التّعهد و إيصاله إلى عامة البشر دفعة محال عادة.
[2]
. همان؛ (و دعوى: انّ التّبليغ و الإيصال يكون تدريجا، ممّا لا ينفع، لأنّ الحاجة إلى تأدية المقاصد بالألفاظ يكون ضروريّا للبشر، على وجه يتوقّف عليه حفظ نظامهم، فيسأل عن كيفيّة تأدية مقاصدهم قبل وصول ذلك التّعهد إليهم، بل يسأل عن الخلق الأوّل كيف كانوا يبرزون مقاصدهم بالألفاظ، مع انّه لم يكن بعد وضع و تعهّد من أحد.)
[3]
. همان؛ (و بالجملة: دعوى انّ الوضع عبارة عن التّعهد و احداث العلقة بين اللّفظ و المعنى من شخص خاصّ مثل يعرب بن قحطان، كما قيل، ممّا يقطع بخلافها. فلا بدّ من انتهاء الوضع إليه تعالى، الّذي هو على كلّ شيء قدير، و به محيط.)
[4]
. همان؛ (و لكن ليس وضعه تعالى للألفاظ كوضعه للأحكام على متعلّقاتها وضعا تشريعيّا، و لا كوضعه الكائنات وضعا تكوينيا، إذ ذلك أيضا ممّا يقطع بخلافه. بل المراد من كونه تعالى هو الواضع انّ حكمته البالغة لمّا اقتضت تكلّم البشر بإبراز مقاصدهم بالألفاظ، فلا بدّ من انتهاء كشف الألفاظ لمعانيها إليه تعالى شأنه بوجه، امّا بوحي منه إلى نبيّ من أنبيائه، أو بإلهام منه إلى البشر، أو بإبداع ذلك في طباعهم، بحيث صاروا يتكلّمون و يبرزون المقاصد بالألفاظ بحسب فطرتهم، حسب ما أودعه اللّه في طباعهم.)
[5]
. همان؛ (و من المعلوم انّ إيداع لفظ خاص لتأدية معنى مخصوص لم يكن باقتراح صرف و بلا موجب، بل لا بدّ من ان يكون هناك جهة اقتضت تأدية المعنى بلفظه المخصوص، على وجه يخرج عن التّرجيح بلا مرجح. و لا يلزم ان تكون تلك الجهة راجعة إلى ذات اللّفظ، حتّى تكون دلالة الألفاظ على معانيها ذاتيّة، كما ينسب ذلك إلى سليمان بن عباد، بل لا بدّ و ان يكون هنا جهة ما اقتضت تأدية معنى الإنسان بلفظ الإنسان، و معنى الحيوان بلفظ الحيوان. و على كلّ حال: فدعوى انّ مثل يعرب بن قحطان أو غيره هو الواضع ممّا لا سبيل إليها، لما عرفت من عدم إمكان إحاطة البشر بذلك.)
[6]
. سوره مبارکه اعراف، آیه 71
[7]
. سوره مبارکه مریم، آیه 7
[8]
. کفایةالأصول، ص 9؛ (الوضع هو نحو اختصاص للفظ بالمعنى و ارتباط خاص بينهما ناش من تخصيصه به تارة و من كثرة استعماله فيه أخرى و بهذا المعنى صح تقسيمه إلى التعييني و التعيني)
[9]
. تشریحالأصول، ص 4
[10]
. همان