درس خارج اصول آیتالله مجتبی تهرانی
مبحث الفاظ
89/06/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تعریف علم اصول و موضوع آن
خداوند را شکر میکنیم که این توفیق را عنایت کرد که دورهی پنجم مباحث اصولفقه را شروع کنیم و از خداوند میخواهم که عنایت بفرماید و آنچه را که مورد رضای او است به زبان ما جاری کند و از نظر لطف خود به ما عنایت فرماید. «اللّهم وَفِّقنا لما تُحبُّ و تَرضی».
قبل از آن که بحث را شروع کنم دو تذکّر عرض میکنم.
تذکّر اوّل این است که من در این مباحث اصولی، حتّیالامکان میخواهم از تطویل و تفسیر مُمِلّ و از طرفی هم از اختصار مخلّ، إنشاءالله اجتناب کنم. به این معنا که فقط مطالبی از مباحث اصولیّه را که در استنباط احکام شرعیّه مدخلیّت دارد بیان خواهم کرد.
تذکّر دوم این است که محور بحث ما بر طبق همان روشی است که مرحوم آقای آخوند(رضواناللهتعالیعلیه) در کتاب کفایةالاصول دارند. البتّه حتّیالامکان و تا جایی که مقدور باشد بحث را به آن روش تنظیم میکنیم.
امّا اصل بحث؛ مرحوم آقای آخوند(رضواناللهتعالیعلیه) در کفایه، موضوعات مختلف را تحت سه عنوان مطرح میفرمایند: اوّل مقدّمه، دوم مقاصد و سوم خاتمه.
امر اوّل: تعریف علم اصول و موضوع آن
مرحوم آخوند(رضواناللهتعالیعلیه) در مقدّمه امور چندگانهای را مطرح میفرمایند که امر اوّلشان به تعریف علم اصول و موضوع آن اختصاص یافته است. من به عنوان مقدّمه و پیش از ورود به بحث در مورد موضوع مسائل اصولی، به این مطلب اشاره کنم که آقایان در اینجا اموری را مطرح میکنند که به نحوی، با مسائل مؤوّله در علم اصول، رابطه دارد. من این موارد را به نحو ذیل تنظیم میکنم.
بحث اوّل این است که آیا علوم احتیاج به موضوع واحدِ خاصِّی که قابلِ تعریف است دارند یا نه؟ بحث دوم که مترتّب بر بحث اوّل است، این است که بر فرض هم که علوم محتاج به چنین موضوعی باشند، نسبت میان هر علم با موضوعِ مسائل آن علم چیست؟ یعنی خود علم و موضوع آن چه نسبتی با هم دارند؟ بحث سوم این است که تمایز علوم به چیست؟ یعنی علوم مختلف به چه چیزی از یکدیگر متمایز میشوند؟ چگونه علوم از یکدیگر جدا شده و قهراً اسامی مختلف پیدا میکنند؟ بحث چهارم این است که موضوع علم اصول چیست؟ و بالاخره بحث پنجم دربارهی تعریف علم اصول است.
این پنج بحث را آقایان مطرح میکنند، که ما هم به ترتیب وارد این بحثها میشویم.
نیازمندی علوم به موضوع
بهطور کلّی این بحث مطرح است که آیا علوم به موضوع خاصّ واحدی که قابل تعریف باشد، احتیاج دارند یا نه؟ نظر مشهور این است که هر علمی نیازمند به یک موضوع خاص میباشد و حتّی میتوان گفت که این مسأله، در میان محقّقین به عنوان یک «اصل مسلّم» تلقّی شده است. گویی همه این را پذیرفتهاند که هر علمی موضوع خاصّ به خودش را دارد و گفتهاند تمایز علوم از یکدیگر هم به سبب همین موضوع است. گویی مشهور علما این دو مطلب را محرَز و قطعی گرفتهاند که هر علمی موضوع خاصّ خودش را دارد و تمایز این علوم نیز به همین تمایز موضوعات است.
تعریف موضوع علم
محقّقین گفتهاند که موضوع علم دربرگیرندهی تمام قضایا و مسائلی است که در آن علم از آنها بحث میشود. مثلاً گفتهاند موضوع فقه، فعل مکلّف است؛ یا مثلاً موضوع علم طب، بدن انسان است. اگر دقّت کنید میبینید که اینها یک «شیء واحد» را موضوع قرار داده و گفتهاند که این علم دربارهی آن و در اطراف آن موضوع بحث میکند.
اشکال اوّل
از طرفی اینها متوجّه شدند که اگر در همه علوم بخواهد «شیء واحد» موضوع باشد و به تعبیر آقایان جامع موضوعاتِ مسائل آن باشد و «بِوحدته» جامع همهی مسائل آن علم باشد، این قضیه در همه موارد صحیح نخواهد بود. چون در بعضی از علوم چنین نیست که شیء واحد جامع تمام موضوعات مسائل آن علم باشد؛ از جمله علم اصول فقه که یک موضوع به تنهایی نتوانسته است جامع همه مسائل آن علم باشد.
در اینجا برای رفع این اشکال آقایان آمدهاند و موضوع را «مرکّب» از چند امر گرفتهاند. مثلاً در علم نحو گفتهاند که موضوع آن «کلمه و کلام» است. میبینید که موضوع نحو مرکّب از دو چیز شد. در باب موضوع علم اصول هم گفتهاند که موضوع آن «ادلّهی اربعه» است.
اشکال دوم
در اینجا اشکال جدیدی پیش میآید که اگر هر علم باید «یک موضوع خاص» داشته باشد، چرا اینجا موضوعات متعدّد شده است؟ آقایان برای حلّ این اشکال، از حرف گذشتهی خود عدول کرده و گفتهاند که ما قید «وحدت» را کنار میگذاریم و میگوییم لازم نیست که هر علم «یک موضوع» داشته باشد، بلکه ممکن است موضوعش مرکّب باشد.
اشکال سوم
آقایان باز به یک مانع دیگر در سر راهشان برخورد کردهاند و دیدهاند که اگر شیء واحد را به عنوان موضوع برای یک علم تعیین کنند، میبینند که همان شیء ممکن است موضوع علم دیگری هم باشد. یعنی ما میبینیم که یک موضوع تشکیلدهندهی دو علم است. اینجا چهکار باید کرد؟ برای حلّ این مشکل به سراغ بحث تمایز موضوعات علوم رفتهاند که اختلاف و تمایز آنها به «تمایز حیثیّات» است. یعنی یک شیء ممکن است دارای «حیثیّات مختلفه» باشد، به نحوی که از یک حیث موضوع یک علم باشد و از حیث دیگر موضوع علم دیگری قرار بگیرد. یعنی اگر موضوع واحدی را از یک حیثیّت بحث کردیم، یک علم میشود؛ اگر از حیث دیگر بحث کردیم، علم دیگری میشود. مثلاً علمای ادبیات میگویند کلمه «از حیث اِعراب و بِناء» موضوع علم نحو است و از حیث «صحّت و اعتلال» موضوع علم صرف است.
یعنی آقایان وقتی دیدند که شیء واحد ممکن است تشکیل دهندهی دو علم بوده و موضوع دو علم باشد در حالی که یک چیز بیشتر نیست، گفتهاند تمایز این علوم در تعدّد موضوع نیست، بلکه از نظر حیثیّات مختلفهی آن موضوع است. ما یک وقت کلمه را از حیث اِعراب و بِناء بحث میکنیم و یک وقت از حیث صحّت و اعتلال که همین موجب شکلگیری و تمایز دو علم صرف و نحو میشود. اینها مطالبی است که در بین آقایان مطرح است.
نظر امام خمینی(رحمةاللهعلیه)
امّا استاد ما (رضواناللهتعالیعلیه)[1] این اصل را که «هر علمی، احتیاج به یک موضوع قابل تعریف دارد» انکار کردهاند. ایشان گفتهاند که این تلقّی آقایان، یک اصل مسلّم نیست و همه علوم نیازمند موضوع واحد قابل تعریف نیستند. آقایان در مطلب اوّل فرمودند که هر علمی محتاج به موضوع واحدی است که قابل تعریف باشد؛ ایشان هم دقیقاً روی همین مطلب دست میگذارد و میگوید خیر؛ ممکن است علمی چنین نباشد و اصلاً «موضوع واحد قابل تعریف» نداشته باشد. این نکته را هم تذکّر بدهم که از خلال فرمایشهای آقای بروجردی(رضواناللهتعالیعلیه) در اصول هم نظری قریب به همین معنا بیرون میآید. گویا ایشان هم سخن مشهور را قبول نداشتهاند.
تقریب نظر استاد
حالا برویم سراغ تقریبی که استاد ما(رضواناللهتعالیعلیه) برای کلام خود بیان میفرمایند. ایشان میفرمایند اگر ما هر یک از علوم اعمّ از حقیقیّه، اعتباریّه، علمیّه و عملیّه را در عصر خود بررسی کنیم، میبینیم که اینها در طول تاریخ یک سیر تکاملی داشتهاند که از بدو تدوین و نشو از یک مرتبه ناقصه شروع کرده و به مرور زمان به مرتبه کامله رسیدهاند. بهطوری که در ابتدای تدوین هر علمی میبینیم موضوع آن علم عدّهای از قضایای پراکنده بوده است که خصوصیّتی در نفس خود داشتهاند که آن خصوصیّت موجب شده که این قضایا به یکدیگر پیوند بخورند. امتیاز یک علم از سایر علوم نیز به سبب همان خصوصیّت کامنهای است که در آن قضایا وجود دارد.
لذا بعد از مرور زمان و در طیّ قرون متمادی میبینیم که مطالب دیگری به آن قضایا اضافه کردهاند و به تدریج آن علم تکامل پیدا کرده است. البتّه در قرون بعد هر کس، به حسب فکر و دیدی که نسبت به آن علم داشته، مطالبی را به آن افزوده است. ایشان در این تقریب به سیر تکاملی علوم اشاره داشته و میفرماید چه بسا قضایای یک علم در ابتدای نشو آن علم از عدد انگشتان هم تجاوز نمیکرد، ولی بعدها قضایای آن به هزاران قضیه رسیده است. یعنی علم سیر تکاملی داشته است.[2]
شواهد بر مدّعا
ایشان برای تأیید این مطلب، سه شاهد را مطرح میکنند.
شاهد اوّل؛ ایشان کلام شیخالرئیس در تدوین علم منطق را نقل میکند که گفته است: «آنچه که ما از گذشتگانمان در قیاسها به ارث بردهایم، فقط یک سری ضوابط غیر منفصله است که تفصیل آنها و بیان شروط آنها امری بود که ما با کوشش خودمان به دست آوردهایم». بعد هم او گفته است: «کسانی که بعد از ما میآیند هم، این مطالب را اصلاح میکنند و یا اموری را به آنها اضافه میکنند».[3] امام این سخن شیخالرئیس را به عنوان یکی از شواهد خود بیان میکنند.
شاهد دوم؛ ایشان میفرماید: «خالی بودن کتب مُدوّنه در علوم روز از ذکر یک موضوع با علائم مشخّصه دلیل بر مطلب ما است». یعنی اگر شما به کتابهایی که در علوم روز تدوین میشود مراجعه کنید، میبینید که در ابتدای کتاب موضوع را مشخّص نمیکند. در حالی که اگر داشتن موضوع ضروری بود، نویسندگان این کتابها با ذکر نکردن موضوع علم، مطلب خود را ناتمام باقی میگذاشتند. ولی با اینکه موضوع ذکر نشده است، کسی اشکال نمیکند که چرا ما در این کتابها چنین مطلبی را نمیبینیم.
شاهد سوم؛ ایشان میفرمایند: «کثرت مسائل و تراکم مباحث، موجب میشود که علم واحد، به علوم کثیره تبدیل شود». اگر موضوع یک چیز بود، دیگر معنا ندارد که یک علم به دو علم تبدیل شود و دو علم به سه علم تکثّر یابد! ایشان در مقام مثال میفرماید: «الآن علم طب از نظر مباحث، به اقسام کثیره تشعُّب پیدا کرده است، بهطوری که حتّی یک نفر متمکّن نیست که نسبت به همه جهات آن تخصّص داشته باشد».[4]
در زمان ما عادتاً اینطور است که تخصّص یافتن در تمامی رشتهها و گرایشهای طب ممکن نیست. امروزه ممکن نیست که یک طبیب بتواند به تمام مسائل تخصّصی علم طب که تشعّب پیدا کرده احاطه پیدا کند، بلکه هر کس نسبت به عضوی از اعضای بدن انسان تخصّص دارد. با اینکه موضوع واحد بود؛ «بدن انسان» امّا الآن هر کدام از اعضا یک تخصّص خاص خود را دارد مثل بینایی و شنوایی. در ابتدای تدوین علم طب، این مسائل با هم تسانخ داشته و متسانخ بودند، ولی فعلاً میبینیم که متخالف شده و دیگر سنخیّت ندارند. حتّی راجع به علم فقه هم این مطلب هست که از زمان صدوقین تا عصر ما چهطور تطوّر پیدا کرده است.
البتّه گاهی هم میشود گفت که این قضیه بر عکس شده و علوم کثیره به علم واحد تبدیل میشود. مثلاً علم جغرافیا در ابتدای تدوین، موضوعش کشورها و مملکت بوده است. به تعبیر آقایان، اقالیم خمسه موضوع اوّلیّه علم جغرافیا بوده است. بعد به مرور زمان تکامل پیدا کرد و تمام موضوعات پیرامون ارض، یکی شد. در ابتدا موضوع، مملکت بود امّا حالا ارض شده است که تمام قارهها را شامل میشود.
اینها شواهدی است که ایشان یکی پس از دیگری مطرح میفرمایند و در آخر هم میفرمایند: همینها بالاترین شاهدی است که نشان میدهد در علم، موضوع مشخّص و قابل تعریف لازم نیست. این خلاصهی فرمایش ایشان بود.
خلاصهی نظر مرحوم امام
خلاصهی آنچه که از فرمایش ایشان به دست میآید این است که موضوع قابل تعریف مورد احتیاج ما نیست؛ نه موضوع به طور کلّی. اینها دو حرف است. یک وقت میگوییم ما در علم به «موضوع» نیاز نداریم، امّا یک وقت میگوییم موضوع مورد احتیاج است امّا نیازی به تعریف مفصّل موضوع نیست. از مجموع فرمایش ایشان این به دست میآید که ما به موضوعی که بتوان آن را بهطور مفصّل تعریف کرد، احتیاج نداریم. ما حصل فرمایش ایشان این میشود. إنشاءالله در جلسه بعد، یکییکی شواهد ایشان را مطرح میکنم و جواب میدهم.
[1] . حضرت آیة الله العظمی امام خمینی(قدّسسرّهالشّریف)
[2] . تهذیب الأصول، ج 1، ص 1؛ (انك إذا تفحصت العلوم المدونة الدائرة بين أبناء عصرنا من علمية و عملية و حقيقية و اعتبارية، يتضح لك تكامل العلوم في عصر بعد عصر من مرتبة ناقصة إلى مرتبة كاملة بحيث كانت في أول يومها الّذي دونت و انتشرت، عدة مسائل متشتتة تجمعها خصوصية كامنة في نفس المسائل، بها امتازت عن سائر العلوم و بها عدت علما واحدا، فجاء الخلف بعد السلف في القرون الغابرة، و قد أضافوا إليها ما تمكنوا عنه و ما طار إليه فكرتهم، حتى بلغ ما بلغ، بحيث تعد بآلاف من المباحث بعد ما كانت أول نشوها بالغا عدد الأصابع.)
[3] . همان؛ (هذا ما نقله الشيخ الرئيس في تدوين المنطق عن المعلم الأول من أنا ما ورثنا عمن تقدمنا في الأقيسة الا ضوابط غير منفصلة و اما تفصيلها و افراد كل قياس بشروطه فهو امر قد كددنا فيه أنفسنا )
[4] . همان؛ (علم الطب فقد تشعب و انقسم عدة شعبات من كثرة المباحث و غزارة المسائل حتى ان الرّجل لا يتمكن اليوم من الإحاطة بكل مسائله أو جلها بل يتخصص في بعض نواحيه بعد ما كان جميع مسائله مجتمعا في كتاب و كان من المرسوم الدائر قيام الرّجل الواحد بمداواة جميع الأمراض و العلل)