درس اخلاق آیت الله مجتبی تهرانی

91/05/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 امید به جذب یا نفرین؟!
 أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ؛
 «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ اسْمَعْ‏ دُعَائِي‏ إِذَا دَعَوْتُكَ‏ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ» [1]
 مروری بر مباحث گذشته
 عرض شد ماه مبارك رمضان، ماه تلاوت قرآن، كلام الهي و ماه دعا است؛ یعنی اينكه شخص آنچه از مصدر وحي و از ناحيه ربّ صادر شده را بازگو كرده و در راز و نياز با ربّ خويش، از او تقاضا داشته باشد. این دعا است. مفاد دعا هم دفع ضرر و جلب منفعت، اعمّ از معنوي و مادّي است. شب هاي ماه رمضان براي دعا كردن به ضرر خود و غير نيست. اين مطلب را از جلسه گذشته وارد شدم و الآن مي‏خواهم آن را به‏صورت واضح و صريح بيان كنم.
 نفرین هم شرایطی دارد
 فرض كنيد نسبت به غير مطلبي پيش آمده، در این شرایط شما نبايد راجع به او نفرين كنيد! «نعوذبالله»! اصلاً در قاموس اسلام چنين مطالبي نيست. اگر چنانچه فرصتي باشد راجع به به كفّار و مشركين هم بحث خواهم كرد.
 اصل در اسلام جذب است
 اصل در اسلام جذب است، نه دفع. صرف اينكه مثلاً شخصی «نعوذبالله»! خلافي كرده و امثال اين ها و تو ناراحت شدي و اميدي نداري، پس او را نفرين كني و در شب ماه رمضان از خدا بخواهي كه: خدايا! او را نابود كن و... رفتار درستي نيست. اينكه عرض كردم، اصل در اسلام جذب است نه دفع، مسئله ای مسلّم است؛ چه از نظر سيرة عملي معصومين و اولياء خدا و چه از نظر ترغيبي كه در سخنانشان وجود داشته است؛ آن ها به تعبيري عملاً و لفظاً و قولاً می خواستند جذب كنند.
 جذب در شیوه رفتاری امیرالمؤمنین
 جرياني را ابن ‏ابي‏الحديد از جنگ صفّين نقل مي‏كند، مي‏گويد: در آنجا دو گروه آمدند. آن طرف معاويه و همراهان او از شام و اين طرف هم علي(عليه‏السّلام) و اصحاب او از كوفه. چند روز منتظر شدند؛ يك روز، دو روز، سه روز، امّا خبري نشد. نه اميرالمؤمنين کسی پيش او فرستاد، كه بيا بجنگيم و نه معاویه آمد تا اعلام جنگ کند. اميرالمؤمنين هم تا او چيزي نگفته، چیزی نگفت. چند روز گذشت. اصحاب علي(عليه‏السّلام) خسته شدند. پيش اميرالمؤمنين(عليه‏السّلام) آمدند و گفتند: ما از كوفه كه بيرون آمديم زن و بچّه‏هايمان را آنجا نگذاشتيم تا بياييم اينجا و بمانیم! با این تعبير گفتند: «يا اَميرَالمُؤمِنين خَلَّفْنَا ذَرَارِيَّنَا وَ نِسَاءَنَا بِالْكُوفَة» زن و زندگي را در كوفه گذاشتيم، «وَ جِئْنَا إِلَى أَطْرَافِ الشَّامِ لِنَتَّخِذَهَا وَطَنا»، و آمديم اطراف شام كه اينجا را براي خودمان وطن بگيريم؟ يعني آمدیم اينجا تا قصد اقامه كنيم؟ اصحاب اميرالمؤمنين طعنه اي به او زدند، «ائْذَنْ لَنَا فِي قِتَالِ الْقَوْمِ»، اجازه بده تا برويم و بجنگيم، «فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ قَالُوا»؛ مردم خاطر اينكه ساده بودند، با شنيدن اين زمزمه‏اي درونشان افتاد؛ به قول ما، بین آن ها پچ پچ افتاده بود. يك دسته مي‏گفتند: اميرالمؤمنين مي‏ترسد بجنگد تا نكند هلاك شود. دسته ديگر مي‏گفتند: اصلاً خودِ علي شك دارد كه اين جنگ درست است يا نه؟ ببينيد چطور مي‏خواستند اميرالمؤمنين را به خيال خودشان تحريك كنند كه وارد جنگ شود!
 اميرالمؤمنين در جوابشان، گفت: امّا آن مطلب اوّل كه ظاهراً برای من وصله ناجور است! همه من را مي‏شناسند كه، من مرد جنگ هستم؛ يعني سوابق تاريخي من از كوچكي‏ام در اسلام نشان مي‏دهد كه اين مورد در من صدق نمی کند. امّا مطلب دوّم كه شك داشته باشم؛ اگر بنا بود شك كنم بايد موقعي كه جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد شك می‎کردم. در آنجا افراد چه كساني بودند؟ مي‏دانيد؛ اُمّ‏‏المؤمنين! بود که جاي شك وجود دارد؛ طلحه و زبير بودند؛ ببينيد چه كساني در مقابل علي(عليه‏السلام) قرار داشتند! آن‏ها اصحاب پيغمبر بودند. او می خواهد با چه كساني بجنگد؟ گفت: اگر بنا بود شك كنم، آنجا بايد شك می کردم. در آنجا شك هم نكردم و جنگيدم. اين وصله‏ها به من نمي‏چسبد.
 امید به جذبِ یک نفر
 امّا مطلب چيست؟ «وَ لكِنِّي أستَأنِي بِالقَومِ عَسَى‏ أن‏ يَهتَدُوا أو تَهتَدِي‏ مِنهُم طائِفَة»، [2] حضرت فرمود: من در وارد شدن به جنگ تأمّل دارم و اميدم اين است كه گروهي از اين ها بيايند و هدايت شوند و به تعبير ما حقّ را شناسايي كنند و این شرایط به جنگ منتهي نشود؛ چرا؟
 سیره رسول الله در جذب
 «فإن‏ رَسُولَ الله(صلي‏الله‏عليه‏وآله) قالَ لِي يَومَ خَيبَر»، رسول خدا در جنگ خيبر به من گفت: «لَأن يَهدِي الله بِكَ رَجُلاً واحِدًا خَيرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمس»، [3] اگر به دست تو يك نفر هدايت شود بهتر است از آنچه كه خورشيد بر آن مي‏تابد. اين مسئله اين‏قدر ارزش دارد. اين جمله از پيغمبر را در چند روايت ديده‏ام. حضرت اين جمله يك بار به معاذ فرمود و يك بار هم به سعد. به معاذ فرمود: «لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدِك رَجُلاً مِن أهلِ الشِّرك خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ‏ تَكُونَ‏ لَكَ‏ حُمُرُ النَّعَم»، [4] اين يك اصل مسلّم است؛ يعني اصل جذب، نه دفع. اینکه برای دفع برويم و بكشيم و بگوییم ريشه‏اش را بكن، درست نيست! اين حرف‏ها يعني چه؟ مگر ما حيوان هستيم!
 جاذبه در غیر اسلام
 اسلام اين را مي‏گويد. حتّي در غير از دين اسلام هم این مسئله مطرح شده است. در روايتي دارد كه: «وَ رُوِيَ أَنَّ دَاوُدَ(عليه‏السلام) خَرَجَ مُصْحِراً مُنْفَرِداً»، داود تنهايي به صحرا رفت؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا دَاوُدُ مَا لِي أَرَاكَ وَحْدَانِيّاً»، خدا به او وحی کرد: ای داود! چه شده؟ تو را در بيابان تنها مي‏بينم که قدم مي‏زني؛ «فَقَالَ إِلَهِي اشْتَدَّ الشَّوْقُ‏ مِنِّي‏ إِلَى لِقَائِكَ» گفت: خدایا! شوق من نسبت به اينكه تو را ملاقات كنم شدّت پيدا كرده است؛ يعني براي ديدار تو آمده‏ام! به عشق ديدار تو اين طور سر به بيابان زده‏ام! «وَ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَ خَلْقِكَ»، اين بين من و خلق تو حائل شده است؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ»، خدا به او وحي كرد: «ارْجِعْ إِلَيْهِمْ»، برگرد و به سوي مردم برو! «فَإِنَّكَ إِنْ تَأْتِنِي بِعَبْدٍ آبِقٍ»، اگر يكي از بنده‏هايي را كه از من روگردان شده‏، برگرداني و به سوي من بياوري؛ «أُثْبِتْكَ فِي اللَّوْحِ حَمِيدا». [5]
 در جلسه گذشته روايتي از پيغمبر اكرم راجع به آن جوان خواندم که وضعش ناجور بود. حضرت گفت: هيچ وقت به ضرر او دعا نكن! «قالَ رَسوُلِ‏الله(صَلی‏الله‏عَلَيه‏وَ‏آلِه‏وَسَلَّم): لا تَمَنّوا هَلاكَ شِبابِكُم وَ اِن كانَ فيهِم غَرام»، [6] هركس را مي‏بيني که دارد ضرر مي‏زند و به اصطلاح منحرف است، از خدا نخواه كه او را مرگ بدهد؛ چرا؟ حضرت چند حالت را مطرح كرد، فرمود: ممكن است متنبّه شود، ممكن است چه شود و... حضرت به موارد متعدّدی اشاره كردند.
 جوان، حقّ جو است
 اتّفاقا در باب مسئله‏ي پذيرش خير و حقّ، جوان سريع‏تر مي‏پذيرد. هم زود خراب مي‏شود و هم از آن طرف زود آباد مي‏شود. البتّه در اينجا نمي‏خواهم اين بحث را مطرح كنم، امّا از نظر غالب انبيا مسئله همين است. ائمّة ما هم به اين نكته توجّه داشته‏اند كه جوان ها زودتر رو به خير مي‏آورند. پس چرا به ضرر آن‏ها دعا مي‏كني؟ برايش دعاي خير كن! براي هدايتش دعا كن! چون گرفتاري پيدا كرده، دعا كن تا مشكلش حلّ شود! مگر خدا نمي‏تواند!؟
 تلقّی نادرست ما از خدا
 نمی فهمم چه طور است که خداي ما همه كاره نيست؟ یعنی ما خدا را همه كاره نمي‏دانيم. چطور به او مي‏گويي: خدا مرگت بدهد! پس معلوم مي‏شود خدا مي‏تواند او را مرگ بدهد. آیا اگر نتواند به او مي‏گويي؟ تو مي‏داني‏كه خدا مي‏تواند او را مرگ بدهد، لذا مي‏گويي: خدايا مرگش بده! بنابراین همان‏طوركه خدا مي‏تواند، مرگ بدهد آيا مي‏تواند اصلاح هم بكند يا نه؟ اين چه ديدگاهي نسبت به خدا است؟ نسبت به ضرر چنین ديدگاهی است، امّا نسبت به نفع، مشكوك عمل می کنیم! چرا باید این طور باشد؟
 در روايت دیگری دارد كه امام صادق(عليه‏السّلام) به شخصي از اهل بصره رو كرد و گفت: «أَتَيْتَ الْبَصْرَةَ»، بصره رفته‏اي؟ «قَالَ: نَعَمْ قَالَ كَيْفَ‏ رَأَيْتَ‏ مُسَارَعَةَ النَّاسِ‏ فِي هَذَا الْأَمْرِ»، بصري‏ها را راجع به گرايششان به ما چطور ديدي؟ «هَذَا الْأَمْرِ»، به اين معنی اشاره دارد، يعني امامت ما؛ «وَ دُخُولَهُمْ فِيهِ»، و گرایش آن ها در ورود به تشيّع چگونه است؟ «فَقَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ لَقَلِيلٌ»، گفت: خيلي كم است! حضرت به او فرمود: «فَقَالَ عَلَيْكَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَيْر»، [7] بر شما باد به جوان‏ها! اين ها زودتر رو به خير مي‏آورند. پيغمبراكرم چه گفت؟ گفت: براي جوانانتان هيچ‏ وقت تمنّاي شرّ نكنيد! چرا؟ چون از چند تا حالت خارج نيست و در روایت گذشته به تک تک آن ها اشاره کردند.
 عدم جذب مردم به‏خاطر بي‏عرضه‏گي ما است
 غرض اینكه در اسلام اصل بر جذب است نه دفع. اگر من نمي‏توانم، بي عرضه‏گي من است كه نمي‏توانم. بگذار يك نفر ديگر اين راه كج را راست كند. اگر بنا بود انبيا خسته شوند قبل از همه بايد پيغمبر خسته مي‏شد؛ امّا محکم ايستاد و الآن نگاه كنید که هدفش عالم‏گير شده. او آن روز را نگاه نمي‏كرد، بلکه چيز ديگری را مي‏ديد.
 ائمّه، کشتیِ جاذبه
 در مورد ائمّه‏ي ما همین طور است. حتّي اين اصطلاح را خيلي شنيده‏ايد و در روايات‏مان هم داريم كه از آن‎ها به سفينه، يعني كشتي تعبير مي‏كنند. كشتي‏ها معمولاً اين ‏گونه‏اند؛ به خصوص در بين آن ها كشتيِ خاصّی هم داريم كه اسم خاصّي روي آن گذاشته‏اند. کشتی نجات، «سَفِينَةُ النِّجَاة». ائمّه جذب مي‏كردند و همیشه دنبال اين بودند که به تعبير ما دستگيري کنند. طرد كردن در بين آن‏ها وجود نداشته است. نه لفظاً و نه عملاً طرد نمي‏كردند، چه برسد به اینکه دعاي به ضرر كنند! چنين چيزي اصلاً و ابداً در بين آن‏ها وجود نداشته است. جلسه‏ي گذشته گفتم که خودِ پيغمبر را اين‏قدر اذيّت مي‏كردند، امّا می گفت: خدا هدايتتان كند و تحمّل مي‏كرد. در بين آن ها يك نفر داريم كه اسم خاصّ خودش را دارد و او حسين(عليه‏السّلام) است.
 حسین، کشتی نجات بخش دریای آفرینش
 «إنَ‏ الْحُسَيْنَ‏ مِصْبَاحُ‏ الْهُدَى وَ سَفِينَةُ النِّجَاة»؛ درباره امام‎حسين ده سال در ابعاد گوناگون بحث كردم كه يك بُعد آن همين بود. حضرت در تمام مسير دستگيري مي‏كرد. به هیچ معنا طرد كردن در رفتار او راه نداشت. البتّه ممكن است بخشي از رفتار حضرت را ببینیم كه بر اثر عدم تأمّل ما طرد كردن در نظر بيايد و حال اينكه اين‎طور نيست. من آن يك مورد را هم توضيح خواهم داد.
 روز عاشورا اصحاب رفتند و همه شهيد شدند. يك وقت امام‏حسين نگاه كرد و ديد غلامش «جون» آمد. به امام حسين(عليه‏السّلام) رو كرد و گفت: اجازه بدهید؛ مي‏خواهم به ميدان بروم! امام حسين(عليه‏السّلام) به او اجازه نداد. به حسب ظاهر، امام به دنبال افراد، اين طرف آن طرف مي‏رفت، امّا حالا كه او خودش آمده، حضرت به او مي‏فرمايد: نه! گفت: تو يك عمر در خاندان ما بودي و... تو خودت را مبتلا به بلاي ما نكن! اين تعبير تعبيري نيست که بخواهد او را طرد كند. اينكه مي‏گويد: خودت را مبتلاي به بلاي ما نكن، لطف خاصّی است كه می‎خواهد به غلام خودش داشته باشد، نه اينكه تو از ما نيستي.
 امّا بعد ببينيد چطور برخورد مي‏كند: مي‏گويند: جُون به امام‏حسين(عليه‏السّلام) رو كرد و گفت: «وَ اللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَيُطَيَّبَ رِيحِي وَ يُشَرَّفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي» به خدا قسم! من شرافتِ نسب و خاندان ندارم. چهره‏ام هم سياه است. بد بو هم هستم. به تعبير من، جا دارد مرا طرد كني. امّا يك منّتي به من بگذار، كه من شرافت نسب پيدا كنم، رو سفيد بشوم، خوش ‏بو بشوم! امام‎حسين گوش مي‏كند. بعد مي‏گويد: «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُكُمْ»، به خدا قسم از تو جدا نمي‏شوم...
 


[1] . بحارالانوار، ج91، ص96
[2] . شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج‏4، ص،14
[3] . شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج‏4، ص،14
[4] . کنز العمال، ج1، ص86
[5] . بحار الأنوار، ج‏14، ص40
[6] . حلية الأولياء، ج5، ص119
[7] . بحار الأنوار، ج‏23، ص236