ابزار انقلاب امام حسين، «خون و كشته شدن»
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
«الاسلام بدؤه محمدیٌّ و بقاؤه حسینیٌّ»
مروري بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود که عرض کردیم اين قيام هدفمند و همچنين صحیفهای از دروس برای ابنای بشر در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. بالأخره گفتيم كه این حرکت و قیام عجولانه نبود، این طور نبود که حساب نشده باشد یا در محاسبه اشتباه شده باشد، بلكه بسيار حساب شده بود. بحث ما به اینجا رسید که هر قیام و حرکتی دو رکن دارد؛ رهبری و حضور حد اکثری مردم در صحنه و اين بر محور سه زمینه است؛ اعتماد مردم به رهبر قیام، همسو بودن هدف رهبری با هدف مردمی که اکثریّتشان در صحنه حاضر شدند و همسو بودن نظر رهبری و مردم نسبت به فساد نظام موجود، يعني هم رهبري و هم مردم آن نظام را فاسد بدانند.
جلسه گذشته بحث ما به اینجا رسید که در آن موقع، مردم در رابطه با حرکت امام حسین، سه دسته بودند؛ یک دسته كساني که به امام حسین اعتقاد و اعتماد داشتند، او را بر حق و سزاوار رهبری میدانستند. اینها تا آخر نسبت به همین نظریهای که داشتند پایدار ماندند. البته اینها همان عدّه قلیل و کمی بودند که با حسین(علیهالسلام) در صحرای کربلا شهید شدند.
دسته دیگر كساني بودند که با اینها همعقیده بودند، ولی از نظر عملی به خاطر جهات مادی دنیوی مثل تهدید، تطميع و تحمیق پایدار نبودند كه يا کناره گرفتند و یا با نظام حاکم فاسد همسو شدند. البته همسو شدنشان نه از باب اعتقاد به آن بود؛ اصلاً نه به معاویه اعتقاد داشتند و نه به یزید، بلكه به امام حسین اعتقاد داشتند، ولی دیدند اگر بخواهند پای او بایستند، زندگی دنیاییشان به هم خواهد خورد. آنها برای حفظ دنيايشان يا اینکه از ياري حضرت صرف نظر کردند و یا با دشمن همسو شدند. آنهایی که طمعشان بیشتر بود یا نسبت به تهديدات ترسوتر بودند، با تشکیلات فاسد حكومت همکاری کردند. اين گروه دوم بعداً پشیمان شدند که تشکیلات توّابین و امثال اینها را پیش آوردند.
این دو گروهي که گفتیم مربوط به عراقیها، بصرهایها و کوفیها و امثال اینها بود. امّا گروه سوم، شامیان بودند. اینها به امام حسین اعتقاد نداشتند، بلكه به معاویه اعتقاد داشتند و با او همسو بودند. اینها بینششان نسبت به نظام اسلام و رهبری اسلام را از دستگاه حکومتی گرفته بودند. یعنی هر چه حکومت میگفت، همان را میپذیرفتند. اینها رابطهای تنگاتنگ با صحابه پیغمبر یا مهاجرین و انصار و تابعین نداشتند. آن موقع هم كه ارتباطات مثل الآن نبود. تمام اطلاعات این گروه، چه نسبت به رهبر فاسد موجود و چه نسبت به مخالفين او، مثل امام حسین و بنی هاشم، از ناحیه حکومت بود و اطّلاعات دیگری هم نداشتند.
اطلاعاتی که در رابطه با اصل نظام اسلام هم داشتند، از مبدأ وحی نبود، بلكه از همان نظام فاسد گرفته بودند و همه این باورها در مردم ریشه داشت. مثلاً حکومت، معاویه را يكي از کتّاب وحی معرفی کرده بود، یعنی وقتی وحی به پیغمبر نازل میشد و پیغمبر میگفت، عدّهاي آن را مینوشتند و معاویه یکی از آن کتّاب وحی بوده است ـنعوذ بالله من همزات الشیاطینـ
[1]
نگاه کنید او را چهطور معرفی کرده بودند! گفته بودند كه از کتّاب وحی و از خصّیصین پیغمبر است. لذا هرچه كه معاويه و حكومت راجع به خودشان، دیگران و حتی راجع به اسلام میگفتند، مردم قبول میکردند.
خاندان ابوسفيان درصدد براندازي اسلام
این ظاهر قضیه بود؛ امّا باطن قضیه غیر از این بود. خود معاویه چه طور آدمی بود؟ من جلسه قبل او را معرفی کردم. معاویه کسی بود که اصلاً به اسلام اعتقاد نداشت. جملاتش با مغيره را شب گذشته از منابع فریقین خواندم و دیگر تکرار نمیکنم. من این جمله را ميگویم تا در ذهنتان ثبت شود: «معاویه در صدد براندازی اسلام بود». یک وقت میگویی دنبال براندازی حکومت اسلامی بود، یک وقت میگویی دنبال براندازی اسلام بود؛ اینها دو تا است. معاويه به دوستش گفت: تا موقعی که اسم پیغمبر روزی پنج مرتبه در مأذنهها میآید، کار خراب است. او گفت كه بايد اين اسم دفن شود. «لَا وَ اللَّهِ إِلَّا دَفْناً دَفْنا».
[2]
او دنبال براندازی اسلام بود. کسی هم نمیدانست كه او ضدّ اسلام است، مگر خصّیصینی که با او بودند، البته آنها هم به رویش نمیآوردند.
این حرفهای معاویه همان جاهلیتهای بت پرستي است؛ «لم یؤمن بالله طرفه عین»، معاویه یک چشم به هم زدن نیز به خدا ایمان نیاورده بود. پدرش ابوسفیان هم همینطور بود. حالا نمیخواهم سراغ او بروم. در تاريخ دارد وقتی که کور شده بود، در جلسهاي گفت: کسی اینجا نیست؟ همه خودمانی هستیم؟ گفتند: بله، گفت از این حرفهايي كه پيغمبر ميزند، خبری نیست.
اين از ابوسفیان، این هم فرزندش و آن هم نوهاش یزید که گفتم او از پدر و جدّش باصفاتر بود و در جلسهاي علنی گفت: این حرفها دروغ است و از وحی و نبوّت، خبری نیست؛ بحث بحث سلطنت و حکومت است.
يزيد به روايت تاريخ
اما راجع به یزید، خیلی حرفها مطرح شده است. من از دو سه نفر از مورّخین مشهور مطالبي را راجع به یزید نقل میکنم. ببینید مورخین درباره اعتقادات یزید چه مینویسند.
یعقوبی از تاریخ نویسان معروف در اسلام است، او مینویسند بعد از این که سعید بن عاص و دیگر افسران پیشنهاد بیعت یزید را به عدهای دادند، آنها گفتند: «نبایع من یلعب بالهروب و الکلاب و یشرب الخمر و یظهر الفسوق؟! ما حجتنا عند الله؟!» ما با کسی بیعت کنیم که با میمون و سگ بازی میکند و خمر میخورد و اصلاً هیچ باکی ندارد و متجاهر به فسق است و خلاف شرع ميکند؟! ما چه حجتی پیش خدا داریم که با چنین کسی بیعت کنیم؟! آيا بیاییم او را بر جان و مال و همه چی خودمان مسلّط کنیم؟! جواب خدا را چه بدهیم؟!
کسانی که مدینه بودند، نمیدانستند در شام که تقریباً مرکز حکومتیشان بود چه میگذرد. بیاطلاعی افراد آن زمان را نگاه کنید! ابنجوفی که شخصی معروف است، میگوید: جماعتی از مدینه به شام رفتند تا رفتار و کردار یزید را ببینند. آنها رفتند و وقتی که برگشتند، گفتند: «قدمنا من عند رجل لیس له دین؛ یشرب الخمر و یلعب بالکلاب»، ما پیش کسی رفتیم که اصلاً دین نداشت؛ مرتّب خمر میخورد و سگ بازی میکرد.
حتماً اسم «حنظله غسيل الملائکه» را شنیدهاید. حنظله از صحابه پیغمبر است، عبدالله پسر حنظله، یزید را اينطور تعریف میكند: «ان رجلاً ینکح الامهات و البنات والاخوات و یشرب الخمر و یترک الصلوه»، میگوید او آدمی است که مادرش، دخترش وخواهرهایش را به نكاح خود در ميآورد، خمر میخورد، نماز نمیخواند.
- مسعودی صاحب «مروجالذهب»
مسعودی در مروج الذهب میگوید: اصلاً یزید به «السکران الخمیر»، یعنی دایم الخمر معروف شده بود. توجه کنید من اینها را میگویم تا مقداری برای بحثهای بعدی روشنتان کنم.
خلافت بر آل ابوسفيان حرام است
یزید اين كارها را آشکارا انجام ميداد، امّا كارهاي معاویه به این آشکاری نبود. مهم شناسایی او بود که تظاهر به اسلام میکرد ولی در باطن چیز دیگری بود. شما نمیدانید كه معاویه و عمروعاص چه ضربهای به اسلام زدند.
مروان بن حکم نزد ولید فرماندار مدینه بود كه خبر مرگ معاویه را به امام حسین میدهد و میگوید بیا بیعت کن و امام حسین میگوید بیعت نمیکنم. فرداي آن شب وقتي مروان در کوچه به امام حسین برخورد میکند، امام را به اسلام و مسلمین نصیحت میکند. که امام حسین این تعبیر را اوّلین بار اینجا فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ» باید فاتحه اسلام را خواند اگر یزید سر کار بیاید.
امام حسین بحث حکومت نداشت. یک وقت میگویی بحث حکومت است كه قیام میکنیم و حکومت را عوض کنیم؛ امّا این نکته دیگری است، یزید میخواهد دین اسلام راعوض کند و همان بتپرستی بیاید. وقتي مروان در كوچه به امام میگوید بيا به خاطر اسلام و مسلمين بيعت كن، حضرت میگوید: اگر امّت به سرپرستی مثل یزید مبتلا شود، بايد فاتحه اسلام را خواند. این یزیدی که اصلاً دین ندارد.
بعد فرمود: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) يَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَان»
[3]
خودم از جدّم پیغمبر شنیدم كه میگفت: خلافت بر آل ابوسفیان حرام است. پیغمبر میدانست اینها دین ندارند. مصلحت روزگار ابوسفیان را به اسلام کشید نه واقعیت اسلام. او چاره ای جز این ندید که مسلمان شود. اینها همان بیدینها هستند.
تفاوت بحث ظواهر با واقعیّت
شما خیال نکنید اینها تند روی است! یک وقت بحث ظواهر میکنیم، امّا اينجا فرق دارد، اینها را با هم خلط نکنید! یک بحث ظواهر است، اخوت و برادري ظاهري است برای این که ما اسکلت اسلام ثابت نگاه داریم و این پیکره را حفظ کنیم. یک وقت هم میخواهیم واقعیت قضایا را بررسی کنیم، اینها دو مطلب است.
اسلام ظاهری که حلّیت نکاح را میآورد، طهارت و نجاست و امثال اینها را میآورد، با گفتن شهادتین کافی است، ته دلش هر چیزی که میخواهد باشد، باشد؛ هر مشرکی که میخواهد باشد، باشد، اما همین که ظاهراً شهادتین را میگوید و مسلمان ميشود، کافی است. این یک بحث است که بحثی فقهی است. امّا یک بحث دیگری داریم که واقع نگری است. در بحث واقعنگری ما دقت نظر بیشتری داشته باشیم. در اينجا بايد دقيق باشيم كه آيا ميخواهیم زمام امّت را به دست کسی دهیم که میدانیم ایمان ندارد و میخواهیم او را به عنوان زمام دار دینی هم معرفی کنیم؟ مسأله این است.
معرفي معاويه به مردم توسط امام حسين در منا
من راجع به معاویه عرض کردم كه او دنبال براندازی اسلام بود، امام حسین هم این را می دانست نه آن موقعی که معاویه مرد، از زمانی که معاویه را دیده بود، او را میشناخت. از زمان پدرش علی(علیهالسلام) و برادرش، خوب میدانست كه او كيست. امام از همان موقع هم نقشه کشیده بود که هر وقت زمامداری امور از نظر الهی به عهده او آمد، این غدّه فاسد را جرّاحی کند و دور بیاندازد.
حالا آيا قيام امام عجولانه بود؟ امام حسین برای براندازی معاويه دهها سال نقشه کشیده بود، یزید كه آدمی نبود، حضرت بخواهد او را براندازد. براي همين ما به سراغ آن خطبه امام حسین در منا خواهیم رفت كه حضرت در زمان حیات معاویه در سال پنجاه و هشت هجري ایراد فرمودند. حضرت از تمام کسانی که در بلاد اسلامی مختصر نفوذی در مردم داشتند دعوت کرد. از هر کشور و هر منطقهای مثل كوفه، بصره، يمن و... بودند. حضرت دعوتشان كرد و برایشالن آن خطبه را خواند.
در آن زمان همه سرشناسان به مکه میآمدند و در منا هم که دیگر همه جمع هستند. حضرت همه را دعوت کرد و علناً معاويه را معرفی کرد. بیش از هزار نفر جمعیت در آن مراسم دعوت بودند. من متن خطبه را بعداً میخوانم. حضرت تأکید کرد و گفت بر همه شما واجب است كه این چيزهایی را که من گفتم، به بلادتان برويد و اینها را به مردم بگویید. یعنی تمام ملت اسلامی را از حرفهای من راجع به معاویه آگاه کنید. بگوييد او فاسد و بی دین است و باید از بین برود. حالا آيا امام حسین عجولانه حركت كرد؟
ابزار انقلاب امام حسين، «خون و كشته شدن»
انقلاب امام حسین از آن انقلابهايي كه دنبال حکومت دنیایی هستند، نبود. افرادي كه انقلاب و کودتا میکنند و میخواهند رژیمی را بردارند و خودشان جای آن بنشینند، اگر توانستند این کار را بکنند، میگویند: این انقلاب و حرکت موفّقیت آمیز بود، امّا اگر نشد، میگویند انقلاب شکست خورد. انقلاب امام حسين در این قالب نمیگنجد. اینجا است که برخی اشتباه کردهاند. این انقلاب براي رسيدن به حكومت نبود. این انقلاب مواجهه با کسی بود که میخواست اسلام را براندازد و امام حسین میخواست اسلام را نگه دارد. لذا ابزار این انقلاب غیر از ابزار ديگر انقلابها است. هر کدام از اینها ابزار خاصّ خودش را دارد. ابزار آن كسي که میخواهد اسلام باقی بماند، غیر از آن کسی است که میخواهد حکومت را در دست بگیرد.
آن كسي که میخواهد حکومت را در دست بگیرد ابزارش معلوم است، پول و اسلحه و بوقهای تبلیغاتی است. از یک طرف بوق، از آن طرف هم پول تا عدهاي از افراد را تطمیع کند و با پول بخرد و عدهاي از ترسوها را هم تهدید کند. این ابزار برای حکومتهای شیطانی است که من سال گذشته بحث کردم.
اما ابزار اين انقلاب چیز دیگری است، این میخواهد دین اسلام را نگه دارد، به حکومت کاری ندارد. اين انقلاب فرياد ميزند: «ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی یا سیوف خذینی» این با کشته شدن درست میشود که جلسه گذشته گفتم، لذا امام حسین به هر کسی كه آمد با صفا گفت از ریاست و پول خبري نيست، اگر بیایی کشته میشوی. حضرت آنقدر دوست داشت كه دیگران بیایند و در این مسیر کشته شوند. چون میدانست «این كشته شدن، پيروزي است»،
من جلسه گذشته توضيح دادم و الآن حرفم را ادامه ميدهم. نه این که «مردن مردم» ابزار خوبی است برای این که اسلام پایدار بماند؛ بلکه اگر امام حسین همه آنهایی را که با عمر سعد بودند میکشت و بعد هم حکومت را در دست میگرفت، از نظر دینی بُرد نکرده بود و به هدفش که بقا اسلام بود نرسیده بود. امام میدانست هر نفر از يارانش که کشته میشوند، در طول تاریخ مطرح میشوند. چه کسی میتواند آن را پنهان كند؟ آيا میشود این را در تاریخ پایمال کرد که بچه شیرخوارهاش را روی دستش بیاورد و بگوید به او آب دهید، امّا او را بکشند؟ آيا انسانی میتواند از این بگذرد؟ من از شما سؤال میکنم؛ امام حسین اینها را میدانست، پس چرا خانوادهاش را به کربلا آورد؟ برای این آورد که امروز اسلام را به دست من و تو بدهد. این حرکت امام حسین برای این معنا بهترین معرّف بود، چون امام حسین هر چه میخواست اسلام بود.
خون بر شمشير پيروز است
این برنامه امام حسین(علیهالسلام) بود که بجنگد و کشته شود تادین بماند و آبیاری شود. این جمله منسوب به استاد ما، امام(رضواناللهتعالیعلیه) است که خون بر شمشیر پیروز است. شما نمیدانید این جمله چه قدر زيبا است. نسبت به آن هدف مقدس بهترین جمله است. با شمشیر نمیشد اسلام را نگه داشت، امّا با خون دادن و کشته شدن اسلام ماند. قرنها ماند و باز هم دارد پیش میرود.
امام حسین آمده است اين درس جدید را به ابنای بشر تدریس کند که خون بر شمشیر پیروز است. حضرت از همین راه وارد شد تا توانست اسلام را نگه دارد. آيا حركت امام حساب نشده بود؟
با دید مادی گرايان و ابنای دنیایی، امام حسین شکست خورد. ولی از یک دید بالاتر که نگاه کني میبینی امام حسین براي رسيدن به هدفش به غیر از این راهی نداشت. اگر كسي بگويد امام حسین آمد آنجا و دید راه برگشت ندارد و مجبور شد تن به قضا داد و مفتی جانش را داد، خیلی نادان است. آیا حضرت روغن چراغ ریخته را وقف امام زاده کرد؟!
[4]
عزیز من شماها نفهمیدید که او هدفش از قیام و حرکتش چه بود و چه چیز را دیده بود که شمانمیبینید.
دوران يزيد؛ بهترين موقعيّت برای شناساندن بنياميه
نکته دیگری باید بگویم که توجه داشته باشید، اگر امام حسین زمان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) یا زمان امام حسن با معاویه در میافتاد، خیال میکنید این بُرد را داشت؟! خیر! چون آنطور که باید نمیتوانست اینها را به مردم معرفی کند. باید معاویه به مردم معرفی شود، باید این خاندان بنی امیه معرفی شوند كه چه آدمهای فاسدي هستند. بهترین موقعیت آن موقعیت بود. حضرت میخواست پدرش را براندازد، اما در موقعیت پسرش يزيد بود که خوب میتوانست این قضیه را جا بیاندازد که اینها چه افراد جانیای هستند و اصلاً به اسلام اعتقاد ندارند.
کار حضرت مشکل بود چون باید یک عده نفهم و نادان را آدم میکرد که هیچ چیزی را نمیفهمیدند. جلسه گذشته گفتم معاویه به امیرالمؤنین پیغام داد که صد هزار نفر شمشيرزن دارم که اگر من شتر نر را بگویم ماده است، قبول میکنند. معاویه صد هزار حیوان داشت که ظاهرشان انسان بد ولی بهرهای از فهم و شعور انسانی نداشتند. چگونه میتوان صد هزار حیوان را آدم کرد؟ مگر به این زودی میشود؟ راهی جز این نبود.
اینها با شمشیر آدم بشو نبودند. امام حسین راهی جز این نداشت که از راه خون وارد شود. صحنه کربلا را هم كه ميدانيد چهطور بود. دو سال قبل از كربلا هم امام حسین آن خطبه را خواندند كه اگر رسیدم برایتان میخوانم و میگویم از مورخین هم چه کسانی اين قضیه را نقل کردهاند. عجیب این است که خود این راوی که مرد ملّایی هم هست، بهخاطر این که روشن کند، خطبه را تکه تکه بيان ميكند، ولی اصل بحث را متوجّه نمیشود.
[1]
. وقتی شیطان بخواهد وحی کند، معلوم است چه کسانی را انتخاب میکند. معاویه از کتّاب وحی شیاطین بوده است؛ نه پیغمبر.
[2]
. بحارالأنوار، ج33، ص16
[3]
. بحارالأنوار، ج44، ص326
[4]
. من جداً از این ناراحت هستم که چرا افرادی که از آنها متوقع نیست اینطور حرفها را میگویند.