درس اخلاق آیت‌الله مجتبی تهرانی

89/10/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 رُوِیَ عَن رَسولِ الله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) قال: «إِنَّ الْغَيْرَةَ مِنَ الْإِيمَانِ»[1]

 مروری بر مباحث گذشته

 بحث ما راجع به تربیت، یعنی روش رفتاری دادن بود. عرض کردم انسان به طور معمول در چهار محیط خانوادگی، آموزشی، رفاقتی و شغلی روش می‏گیرد و ساخته می‏شود و فضای پنجمی هم حاکم بر آن‏ها است که در آینده درباره آن بحث خواهیم کرد. بحث ما به محیط سوم یعنی محیط رفاقتی و دوستی رسید و مطالبی را هم در باب رفاقت و دوستی که مورد نظر بود، مطرح کردم. این را هم عرض کردم که این محیط چه در بعد ساختن و چه در بعد تخریب، نقش اساسی بر روی انسان دارد و حتی نسبت به محیط‏های دوگانه گذشته هم تأثیرگذارتر است. گاهی ممکن است محیط رفاقتی آن چیزهایی که محیط خانواده و آموزشی ساخته می‌شود را تخریب کند و یا آن روش غلطی را که ـ نعوذ بالله ـ انسان در گذشته در پیش گرفته بود، تصحیح کند.

 محیط رفاقتی برخاسته از محبت است و محبت منشأ می‏خواهد. لذا باید ببینیم که محبت بین دو دوست از چه چیزی نشأت گرفته است؟ در اینجا دو نکته را مطرح کردم؛ یک این‌که محبت اگر از امور مادی نشأت گرفته باشد، دوستی و رفاقت، نقش سازندگی نخواهد داشت، بلکه نقش تخریبی دارد، ولی اگر از بعد معنوی انسان نشأت گرفته باشد که تعبیر کردم از حب به خدا نشأت گرفته باشد، در ابعاد گوناگون اعتقادی، نفسانی و عملی انسان نقش سازندگی دارد.

 * آثار رفاقت برای خدا در دنیا

 در جلسه گذشته مسأله حب فی الله یا حب لله و اثرش را عرض کردم، تکرار هم نمی‏کنم. چون می‏خواهم در این جلسه بحث رفاقت را ببندم، به طور اشاره بعضی از آثار دوستی و رفاقتِ نشأت گرفته از خدا را عرض می‌کنم. در اینجا برخی از آثار معنوی‏ رفاقتِ نشأت گرفته از خدا را ـ‌ البته فقط پنج، شش مورد، آن هم سربسته‌ـ نقل می‏کنم.

 1. تکامل ایمانی

 اولین اثر دوستی برای خدا این است که انسان، تکامل ایمانی پیدا می‏کند. این مسأله بسیار مهمی است؛ یعنی اگر انسانی که خدا سرش می‏شود و مؤمن بالله است، دوستی‏اش با افراد دیگر بر محور خدا باشد، همین دوستی‌ها منشأ تکامل ایمان او می‏شود. چون ایمان دارای درجات است و شدت و ضعف دارد. اگر دوستی با افراد بر محور خدا باشد، موجب می‏شود که انسان رشد ایمانی پیدا ‏کند.[2]

 ابوعبیده از اصحاب امام صادق(علیهالسلام) است و روایتی را از آن حضرت نقل می‏کند که در کتب حدیث ما، این روایت به دو شکل ضبط شده است. در یکی از این روایت‌ها آمده است که حضرت فرمود: «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ»[3] هرکس برای خدا دوستی و دشمنی کند، از کسانی است که ایمانش کامل شده است. تعبیر در اینجا «لله» است. حضرت می‌فرماید: این دوستی، منشأ کمال ایمان می‏شود. همین ابوعبیده دوباره از امام صادق(علیهالسلام) نقل می‏کند که حضرت فرمود: «مَنْ أَحَبَّ فِي اللَّهِ وَ أَبْغَضَ فِي اللَّهِ وَ أَعْطَى فِي اللَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ»[4] تعبیر در اینجا «فی الله» است. جلسه گذشته گفتم که ما هم «حب لله» داریم و هم «حب فی الله» و گفتم که هر دوی آنها تقریباً به یک معنا است.

 آنچه که موجب می‏شود انسان از نظر معنوی، در این عالم مبتلا به خطاها گناهان شود که امور مبغوض الهی هستند، نقص ایمانی است. یعنی اگر انسان ایمانش کامل بود، این کار را نمی‏کرد و مثلاً این حرف را نمی‏زد. چون ایمان‏اش ناقص است، این کارها را می‏کند. حالا چه کنیم که به کمال ایمانی برسیم تا مرتکب این سنخ خطاها نشویم و ابتلا به این مسائل پیدا نکنیم؟ دوستی‏تان را برای خدا کنید. روابطتان را، قطع و وصل‏هایی که با افراد داریم بر محور خدا انجام دهیم. این کار جلوی این سنخ مسائل را می‏گیرد. این یکی از آثار حب برای خدا بود.

 2. دوستی خدا

 اثر دیگر حب لله، این است که اگر انسان رابطه دوستی‏ و علاقه قلبی‏اش به دیگری برای خدا باشد، موجب می‏شود که خدا او را دوست بدارد. مثلاً من شما را برای خدا دوست دارم، این منشأ می‏شود که خدا من را دوست بدارد. انعکاس از آن طرف است. یک روایت هست‏ که من دو گونه این را معنا می‏کنم. اگر انسان دوستی‏اش با دیگران را بر محور حب به خدا قرار دهد، محبوب خدا می‏شود.

 3. ولایت خدا

 اثر سوم این است که این محبت منشأ این می‏شود که خداوند من را تحت سرپرستی خودش قرار دهد. اگر کسی بی‏سرپرست باشد، بی‏تربیت می‏شود و بعد هم پایش در چاله‏ها می‏رود و گرفتاری‏های زیادی در پی دارد. ولی اگر سرپرست داشته باشد، یک حالت آرامش دارد، چون تکیه‏گاه دارد، سر‏پرست دارد. ما یک روایت داریم که عرض کردم من آن را به دو گونه معنا می‏کنم. یک این‌که مورد حب الهی قرار می‏گیرم، دو این‌که خداوند من را تحت ولایت خودش قرار می‏دهد، ولایت هم یعنی سرپرستی.

 ما دو گونه ولایت داریم، یکی رشته محبتی و دوستی است و دیگری به معنای سرپرست است. اگر رفاقت و دوستی با اشخاص بر محور خدا باشد، محبت خدا را به خود جلب می‏کند و موجب می‌شود من محبوب خدا ‏شوم و چه بسا وقتی که محبوب او شدم، او هم سرپرستی مرا می‏پذیرد، که ما از آن به ولایت الله و ولایت الهی تعبیر می‏کنیم.

 خدا نکند خدا انسان را رها کند!

 ما در معارفمان یک سنخ اعمالی را داریم که ـ نعوذ بالله ـ منشأ این می‏شود خداوند از سرپرستی نسبت به یک شخص صرف نظر کند و او را به خودش واگذار کند. اگر آدم ـ نعوذ بالله ـ به خودش واگذار شود، سراسر زندگی‏اش آمیخته به مشکلات مادی و معنوی خواهد شد.[5] روایت از پیغمبر اکرم است. امام عسکری(علیه‌السلام) این روایت را از آباء گرامشان نقل میکنند تا متصل می‏شود به پیغمبر اکرم که حضرت فرمود: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ ذَاتَ يَوْمٍ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَحِبَّ فِي اللَّهِ وَ أَبْغِضْ فِي اللَّهِ وَ وَالِ فِي اللَّهِ وَ عَادِ فِي اللَّهِ فَإِنَّهُ لَا تَنَالُ وَلَايَةَ اللَّهِ إِلَّا بِذَلِكَ»[6] روزی حضرت به یکی از اصحابشان، فرمودند: ای بنده خدا! تو به ولایت الهی دسترسی پیدا نمی‏کنی، مگر آن‌که برای خدا دوست بداری و برای خدا دشمن بداری! البته من گفتم که ولایت یا به معنای محبت است و یا سرپرستی.

 یک معنای ولایت محبت خدا است، به قرینه سابق روایت که سخن از حب بود و در سیاق روایت داشت: «أحب فی الله» یا «و وال فی الله» این یعنی اگر رابطه رفاقتی و دوستی‏ات با دیگران بر محور خدا بود و در راه خدا بود، موجب می‏شود که محبت خدا را به خودت جلب کنی، تو محبوب الهی می‏شوی. اگر ولایت را به معنای سرپرستی بگیریم، معنای روایت این می‌شود که اگر برای خدا دوستی کنی، تحت سرپرستی خدا قرار می‏گیری. این سرپرستی الهی از همین رفاقت و دوستی بر محور خدا، قطع و وصل از اشخاص بر محور خدا نشأت گرفته است.

 4. چشیدن طعم ایمان

 اثر دیگری که در روایات ما مطرح است، مسأله چشیدن است که خودش یک بحث مفصّل است. ما در مباحث گذشتمان داشتیم و الآن هم نمی‏خواهم آن را تکرار کنم. روایاتی هم در باب داریم که جزء معارف ما است که می‌فرماید: ما غیر از این قوای ظاهریه از قبیل باصره، سامعه، لامسه، ذائقه و شامّه که ادراکات حیوانی است، در باطن هم دارای قوایی هستیم که آنها هم تلخ و شیرینی‌هایی را در بعد انسانی و معنوی درک می‌کنند. این حرف‏هایی که می‏گویم متن روایت است. نمی‏خواهم من وارد این بحث شوم.

 متن روایت می‌فرماید: از نظر درونی ما قوایی داریم که دقیقاً در مقابل قوای ظاهری است و عین آنها عمل می‌کند ولی در یک بعد دیگر و بالاتر. یعنی همین‌طور که من چشم ظاهر دارم، چشم باطن هم دارم. قرآن هم این مطلب را دارد. همین‌طور که گوش ظاهر دارم، گوش باطن هم دارم و ... ـ‌إنما الکلام‌ـ حرف در این است که گوش باطن ما کر است و آهنگ‏هایی که به آن می‌رسد را نمی‌شنود؛ چشم باطن ما کور است و چیزهایی را که باید ببینیم، نمی‏توانیم ببینیم؛ از آن تصویرها و صداهای ملکوتی محروم هستیم. وگرنه این‏ قوا در درون ما هست.

 اثر دوستی برای خدا، باز شدن ذائقه معنوی

 حالا من به سراغ ذائقه می‏روم. همان‌طور که من ذائقه و حسّ چشایی دارم که از نظر حیوانی تلخ را از شیرین، تشخیص می‏دهم، اگر دوستی‌هایم را بر محور خدا قرار دادم، ذائقه درونی من باز می‏شود. این مسأله مهمی است که شکوفایی ذائقه درونی انسان، مربوط به حب لله است. یعنی من می‌توانم شیرینی امور معنوی را که چه بسا ذائقه حیوانی من تلخ است، به وسیله این ذائقه بچشم. این مسأله بسیار دقیقی است. این اثر حب فی الله است. اگر دوستی بر محور خدا بود، این اثر را نیز دارد.

 اگر دوستی ما لله و فی الله باشد، به تعبیری که عین تعبیر روایت است، طعم ایمان را می‏چشیم. ما طعم ایمان را نچشیده‌ایم. چون نچشیده‌ایم یک سنخ مسائل معنوی به ذائقه ما تلخ می‏آید. اگر آن را بچشیم محال است که از آنها دست برداریم. آیا یک آدم از نظر ذائقه حیوانی‏اش، حاضر است از یک چیز خیلی خوش‌مزه دست بردارد؟ هیچ وقت از آن دست برنمی‏دارد و مثلاً هر وقت از او سؤال کنند چه می‏خواهی و چه میل داری؟ می‏گوید این غذا را می‏خواهم. به تعبیر دیگر، ما مزّه ایمان را نچشیده‌ایم، طعم آن در ذائقه ما نیامده است. این ذائقه باطنی ما است که مزّه ایمان را می‌چشد. یکی از آثار حب فی الله این است که ذائقه باطنی انسان یعنی آن چشایی این به فعلیت می‏رسد. من هم می‏توانم بچشم.

 تنها راه باز شدن ذائقه معنوی انسان

 آثار زیادی بر دوستی و رفاقت خدامحور مترتب است که یکی از آنها این است که این دوستی برای ما یک نوع مصونیت می‏آورد. در روایتی که از پیغمبر اکرم بود، داشت: «و وَ لَا يَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ وَ إِنْ كَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِيَامُهُ حَتَّى يَكُونَ كَذَلِكَ»[7] نماز زیاد می‏خواند، روزه هم زیاد می‏گیرد، که با این کارها ذائقه معنوی او باز شود. حضرت می‌فرماید: تو خیال کردی نماز و روزه چشایی تو را باز می‏کند؟! این ذائقه باطنی زمانی باز می‌شود که قطع و وصلت برای خدا باشد. «و لایجد رجل طعم الإیمان و إن کثرت صلاته حتی یکون کذلک» کذلک یعنی چه؟ یعنی: «حتی یکون أحب فی الله و أبغض فی الله» این روایت ادامه همان روایتی است که الآن خواندم.

 این تعبیر یک تعبیر بسیار مهمّی است. چون وقتی که می‌فرماید: «لایجد رجل إلا...» حضرت، استثناء از نفی کرده است و آقایان اهل ادبیات می‏گویند: از استثنای بعد از نفی، حصر فهمیده می‏شود. یعنی یگانه راه این‌که طعم ایمان را بچشی این است که رفاقت‏ها و دوستی‏هایت بر محور خدا باشد. من روایت را خواندم. اگر رفاقت‏ها و دوستی‏هایت بر محور خدا بود، دشمنی‏هایت بر محور خدا بود، قطع و وصل‏هایت یعنی دلبستن و دلکندن‏هایت برای خدا بود، ذائقه درونی تو، چشایی تو شکوفا می‏شود و طعم ایمان را به خوبی می‏چشی.

 رفاقت برای غیر خدا، هیچ ارزشی ندارد

 در ذیل همین روایت دارد که حضرت فرمود: «وَ قَدْ صَارَتْ مُؤَاخَاةُ النَّاسِ يَوْمَكُمْ هَذَا أَكْثَرُهَا فِي الدُّنْيَا عَلَيْهَا يَتَوَادُّونَ وَ عَلَيْهَا يَتَبَاغَضُونَ وَ ذَلِكَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً»[8] پیغمبر آن موقع فرموده بودند که اکثر دوستی‌ها برای دنیا است و ما هم که الآن نگاه می‌کنیم، می‏بینم اکثر دوستی‏ها باز هم بر محور دنیا است. وصل‌هایش برای دنیا است، قطع‏هایش هم این‌طور است. دوستی‏ها و دشمنی‏های دنیا محور به هیچ دردی نمی‌خورد. «وَ ذَلِكَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً»

 اگر آن روز این‌طور بوده است، امروز وضع چگونه است؟ بنده نمی‌خواهم تطبیق دهم، روایت خودش با زمان حال، انطباق دارد. آیا دوستی‏ها و دشمنی‏هایی که در جامعه ما می‏شود، محورش خدا است یا دنیا است؟! حالا هر چه می‏خواهد باشد؛ سرآمد دنیا یا پول است، یا ریاست.

 5. تصفیه و اخلاص لله

 پنجم، رفاقت و دوستی بر محور خدا، موجب تصفیه انسان از ناخالصی‏های معنوی می‏شود. در اینجا یک بحثی مطرح است که همه تصفیه‏ها، «بتوفیقٍ من الله» است یعنی خدا راه‏ها را برای انسان باز می‏کند که او بتواند درونش را از ناپاکی‌ها پاک کند. خدا پیش‏دستی می‌کند و بعد هم خودش به انسان کمک می‏کند که موفق شود. من این بحث را به صورت ظاهری مطرح کردم. من تعبیر روایت را می‏خوانم که او از اصفیاءالله می‏شود. معنای ظاهری صفی‌الله را من گفتم. این دوستی موجب می‏شود که او از ناخالصی‏ها پاک شود و از مخلَصین شود. تعبیر قرآنی این است که مخلَصین، أصفیاءالله هستند.

 عامل صفای دل

 یک عامل اساسی برای این‌که انسان از اصفیاء الله شود این است که محور دوستی و رفاقتش را حب به خدا قرار دهد. یعنی حبّش فی الله باشد. در روایتی از امام باقر(علیه السلام) آمده است که: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: وُدُّ الْمُؤْمِنِ لِلْمُؤْمِنِ فِي اللَّهِ مِنْ أَعْظَمِ شُعَبِ الْإِيمَانِ‏» دوستی مؤمن با مؤمن، اگر برای خدا باشد از بالاترین مراتب ایمان است. «أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ فِي اللَّهِ وَ أَبْغَضَ فِي اللَّهِ وَ أَعْطَى فِي اللَّهِ وَ مَنَعَ فِي اللَّهِ فَهُوَ مِنْ أَصْفِيَاءِ اللَّه»[9] آگاه باشید که هر کس برای خدا دوست بدارد و برای او دشمن دارد، در راه او ببخشد و به خاطر او دوست بدارد، از اصفیاء الله است. اینجا آخر کار است. چون یک وقت می‏گویی از مراتب کمال ایمان است و چنین کسی طعم ایمان را می‌چشد، درست است و ما از همه اینها گذشتیم. ولی این چه بسا بالاتر از همه باشد. چون بحث تصفیه باطن از همه ناخالصی‏ها است که در قرآن از آن به مخلَصین تعبیر می‌شود. دیگر ما بالاتر از این نداریم. حضرت تعبیر می‏کند: «فهو من أصفیاء الله» یعنی به اینجا می‏رسد.

 دقت در انتخاب دوست، یعنی پاسداری از حرم خدا

 می‏خواستم این را عرض کنم که دقت کنید، دوستی و رفاقت یک کار کوچک نیست! بدانید ارزشمندترین بعد وجودی انسان دل و قلب او است و این دل، حرم الله است. بر طبق روایات، دل، خانه خدا است، پس به صاحب‏خانه‏اش تحویل بده! «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ»[10] در یک روایت دارد که برای خدا در روی زمین جایگاهی نیست، جز قلب مؤمن.[11] برای این است که دلبستگی به غیر خدا، بسیار مذمّت شده است. هیچ وقت به جای خدا کس دیگری را نگذاری! روابطی برقرار کن، که همسو با خدا باشد! دلبستگی‏هایت را برای خدا کن!

 * اثر و بروز دوستی لله در قیامت

 تقریباً می‏شود گفت بحث ما در رابطه با این نشئه بود. حالا یک اشاره هم به بروز و ظهور این محبت در نشئه قیامت کنم و رد شوم. هر کدام از اعمال ما چه قلبی، چه قالبی و چه اعتقادی، مربوط به عقل، نفس یا جوارح، در قیامت بروز و ظهور دارند. کارکرد دل در قیامت بروز و ظهور دارد، همانطور که کارکرد عقل بروز و ظهور دارد. حتی آن‏هایی که اهل‏اش هستند، می‏گویند ما یک جنّت اعتقادی داریم، یک جنت اعمال جوارحی داریم. بهشت‏های خدا هم در قیامت مختلف است. لذا همین محبتی که بر محور خدا است، و حب فی الله است، در قیامت ببینید چگونه بروز می‏کند. ما روایات متعدده داریم که من به یک روایت اشاره می‏کنم. ما در روایتی از امام صادق (علیه السلام) داریم که ابوبصیر از حضرت نقل می‏کند که: «إِنَّ الْمُتَحَابِّينَ» دو نفر که با هم دوستی دارند، «فِي اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ قَدْ أَضَاءَ نُورُ وُجُوهِهِمْ وَ نُورُ أَجْسَادِهِمْ وَ نُورُ مَنَابِرِهِمْ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ» شعاع نور آنها همه چیز قیامت را نورانی می‏کند. چه نور پیکره آنها باشد، چه محل و جایگاه آنها باشد! ببین چه‌قدر اثر می‏گذارد. «حَتَّى يُعْرَفُوا بِهِ» آن‌قدر که با این نور شناخته می‏شوند. «فَيُقَالُ هَؤُلَاءِ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللَّهِ»[12] اهل محشر می‏گویند: اینهایی را که می‏بینید این‌طور درخشیده‌اند، کسانی بودند که رفاقت‏هایشان در دنیا بر محور خدا بود. روایت‏های دیگری هم داریم که من وارد آنها نمی‏شوم. حتی از نظر سرعت سیر به سوی بهشت هم اینها از دیگران سریع‌تر هستند.

 بنابراین دوستی‏ها و رفاقت‏ها برای انسان نقش بسیار اساسی و سرنوشت‏ساز دارد. در ابعاد گوناگون وجودی انسان، و نشئات وجودی عالم، در هر دو مورد اثر دارد و اینها شوخی‏بردار نیست. لذا من گفتم این محیط أقوی از همه محیط‏ها است. لذا انسان باید مراقبت داشته باشد که طبق روایات بی‏خود دل به هر کس و به هر چیز نبندد؛ اول اختبار کند سپس انتخاب کند و غرضش هم جلب رضای خدا باشد و دوستی‌اش لله و فی الله باشد.

[1] 1. وسائل‏الشيعة 20 154 77

[2] . فقط اشارتاً این‏ها را عرض می‏کنم چون این‏ها بحث‏های مفصلی است.

[3] . اصول‌كافی، ج 2، ص 124

[4] . بحارالأنوار، ج 66، ص 239

[5] . بحث در مورد آن‏هایی است که می‏گویند ما مؤمن بالله هستیم وإلّا ما به مشرک و مُلحِد کاری نداریم، اصلاً خدا به این‏ها چه کار دارد؟ حیوان خدا زیاد است، در خیابان‏ها می‏چراند. همه گونه حیوانی را هم درست کرده است، مستوی القامه درست کرده، منحنی القامه درست کرده است. برای او فرقی نمی‏کند که خم باشد، دراز باشد، کوتاه باشد، چهار دست و پا باشد یا روی دوپا راه رود. بحث در مورد آن‏هایی است که می‏گویند با خدا پیوند داریم.

[6] . بحارالأنوار، ج 27، ص 54

[7] . همان

[8] . بحارالأنوار، ج 27، ص 54

[9] . بحارالأنوار، ج 66، ص 240

[10] . بحارالأنوار، ج 67، ص 25

[11] . عوالي‏اللآلي، ج 4، ص 7؛ «يقول الله عز و جل لا يسعني أرضي و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدي المؤمن‏»

[12] . وسائل‏الشيعة، ج 16، ص 166