درس اخلاق آیت‌الله مجتبی تهرانی

89/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 رُوِیَ عَن رَسولِ الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم):

 «إِنَّ الغَیرَةَ مِنَ الایمان[1] » غیرت از آثار ایمان است.

 مروری بر مباحث گذشته

 بحث ما راجع به تربیت به معنای روش رفتاری و گفتاری دادن بود و گفته شد در بین محیطهایی که انسان درون آنها ساخته میشود، مؤثرترین آنها محیط خانوادگی است. این مسئله را نیز مطرح کردیم که در تربیت آنچه نقش اساسی داشته و جنبۀ زیربنایی دارد؛ عنصر حیا و پردهداری است، که امری فطری است و در هر انسانی وجود دارد. بعد مواردی از آیات و روایات مطرح شد. حالا در این جلسه یکی دو مورد دیگر را هم برای تأیید اینکه حیاء برای تربیت نقش زیربنایی دارد، مطرح میکنم بعد چند تذکّر میدهم.

 نهی از تربیت در حالت خشم

 یکی از مواردی که در باب تربیت مطرح شده است این است که مربّی در یک حال خاصّی، از تربیت دیگران نهی شده است؛ که در این حال دیگری را تربیت نکن! خود این یک مسئله است. جهت آن هم این است که ممکن است در این حال نتیجۀ مطلوب را نگیری، بلکه نتیجه عکس بشود. دربارۀ پیغمبر اکرم نقل شده که « نَهَی رَسُولُ الله (صلّی الله علیه وآله و سلّم) عَنِ الأَدَب عِندَ الغَضَب[2] » رسول خدا از تأدیب به هنگام خشم، نهی فرمودند.

 یعنی آنگاه که خشمگین شدی، آنگاه تربیت نکن! ادب همان تربیت است. در روایتی است از علی (علیه السلام) آمده است: «لا أَدَبَ مَعَ الغَضَب[3] » ادب کردن، ‌هنگام خشم ممکن نیست.

 در حال خشم، ممکن است فرزند رُو در روی تو بایستد!

 تربیت همراه غضب، اصلاً تربیت نیست. چون آنچه که در باب تربیت نقش زیربنایی دارد و برای تأدیب و تربیت میخواهیم از او استفاده کنیم، حیاء و پردهداری است. اگر بخواهی در آن حال که خشمگین هستی، فرزندت را تربیت کنی، چون هنوز نتواستی خودت را کنترل کنی، ممکن است حرکتی از تو سر بزند که این موجب پردهدری شود. چون عصبانی شدهای ممکن است یک دفعه یک حرکتی از تو سر بزند - اعمّ از گفتار و کردار- که موجب پردهدری و بیحیایی شود. مثلاً موجب شود که طرف مقابل، جلوی تو بایستد؛ یعنی بر اثر این روش تو نتیجۀ عکس دهد. تو با این کارت پردهدری کردی. آن پردهداری و حیایی که برای تربیت فرزند زیربنا بود را دریدی. تربیت در این موقعیّت دیگر فایده ندارد. چون محور و زیر بنا، پردهداری است نه پردهدری. ببینید این مسئلهای را که من مطرح کردم، جنبهی عینی دارد و مربوط به معارف ماست. مربوط به معارف قرآنی و روایی ماست. من خطابه بلد نیستم. شعار هم بلد نیستم؛ من ضدّ شعارم و اهل شعورم. آدم باید نسبت به معارف دینیاش شعور پیدا بکند. اگر میخواهد اصلاح بکند، بداند که اصلاح بر محور شعور است نه شعار. در این حال خشم و غضب، بدان که روایات از تربیت نهی کردهاند. دلیل آن را هم گفتم؛ برای این است که باید در تربیت حیاء و پردهداری در فرد شکوفا شود. در تربیت محور پردهداری و حیاست.

 تأکید اول: چه قصد تربیت باشد، چه نباشد، آموزش داده میشود.

 این را عرض کردم که در هنگام تربیت دیگران چه قصد بکنی، چه نکنی، تربیت صورت می پذیرد و فرزند روش عملی را از تو میآموزد. اما اگر یک وقت هم قصد کردی، باز هم تربیت صورت میپذیرد. من گفتم که قصد در تربیت مدخلیّت ندارد، یعنی تربیت نسبت به قصد «لا به شرط» است، (یعنی لازم نیست نیّت و قصد باشد تا تربیت انجام شود.) «به شرط لا» نیست. (یعنی لازم نیست که نیت و قصد نشود تا تربیت صورت پذیرد) آدم چه قصد بکند، چه قصد نکند، آموزش داده میشود. چه آموزش دیداری، چه گفتاری، و چه کرداریاش.

 اما معنای آن این نیست که اگر قصد کردی این دیگر تربیت نیست. یک وقت اشتباه نشود.

 تأکید دوّم: برخورد تربیتی،‌ با اشاره و کنایه باشد!

 در معارفمان به ما آموختهاند آنجایی که قصد میکنی دیگری را با گفتارت تربیت کنی که گاهی هم با کردار ممکن است؛ ولی اینجا گفتار روشنتر است- دو راه را پیش بگیر؛ 1- تلویح (اشاره)، 2- تعریض (کنایه)! برای اینکه انسان اگر بخواهد دیگری را تربیت کند و قصد تربیت داشته باشد، در خانواده با کسی مواجه است که هنوز خوبی را از بدی تشخیص میدهد. میخواهی به او بگویی: «این کار زشت است؛ نکن! یا این کار خوب است؛ انجام بده!» او هنوز حسن و قبح را میفهمد. عقل عملیاش را از دست نداده. ما میگوییم: عاقل است. هنوز عقل عملیاش را از دست نداده و مسخ نشده است. خصوصاً در محیط خانواده، بچّه هنوز خوب و بد را میفهمد و خوبی و زشتی سرَش میشود. در اینجا میگویند، روش تربیتی چون متناسب با مکانهاست- تلویحی یا تعریضی باشد.

 در مؤاخذه، صراحت لهجه به خرج نده!

 روایت از علی (علیه السلام) است که فرمود: « عُقُوبَةُ العُقَلاءِ التَّلویح[4] » عقوبت کردن عقلاء با تلویح (اشاره) است.

 اگر دیدید بچّه کار بد کرده است و میخواهید مؤاخذهاش بکنید، با تلویح او را مؤاخذه کنید. تلویح در مقابل تصریح قرار میگیرد و تلویح به معنای اشاره است. ما هم در مکالمات، محاورات عرفیّه و حتی نوشتههامان این هست که میگوییم: تلویحاً مطلب را به او فهماند؛ یعنی با اشاره. صراحت لهجه به خرج نده! چرا؟ چون پردهدری میشود. اثر آن از بین میرود. اگر بچّه را میخواهی تربیت کنی؛ کار بد کرده، کار زشت کرده، با اشاره از او بازخواست کن!

 به بچه بگو: "یک نفر" این کار بد را کرد ... !

 روایت دوم از علی (علیه السلام): «أَلتَّعریض لِلعاقِلِ أَشَدُّ عِتابِه[5] » کنایه برای عاقل شدیدترین عتابها است.

 تعریض، کنایه است. مثلاً انسان بگوید یک کسی بود یک همچین کاری کرد و چنین و چنان شد. نگو تو کردی! تو این کار را کردی، تو آن کار را کردی! اگر صریحاً بگویی معلوم میشود خودت باید تربیت شوی. روش تربیت این نیست. باید با ظرافت عمل کنی.

 نگاه کنید اسلام، چقدر ظریف برخورد میکند! روش تربیت در اسلام، همسو با فطرت انسانی است. میخواهم بگویم: اصلاً، زیربنای تربیت و اصلاح، حیاست. میخواهید اصلاح کنید؟ تربیت کنید؟ حیاء زیربناست. آنجایی که میخواهی روش رفتاری و گفتاری به دیگری بدهی، خیلی باید مراقب باشی که پردهدری نکنی؛ تا اثر داشته باشد.

 باید حیاء در فرزند، ملکه شود!

 لذا در آنجایی هم که قصد تربیت دارید، باید مراقب باشی که حیاء صدمه نخورد؛ بلکه این استعداد را مثل بقیه استعدادها و قوهّهایی که خداوند در انسان نهفته است، روز به روز باید در فرزند شکوفا کنی! باید رو به فزونی برود، شدّت و قوّت بگیرد و به صورت ملکه در بیاید. آن وقت، رفتارها، کردارها و گفتارهایش همه اصلاح میشود. من فکر میکنم که تا حدودی توانسته باشم مطلب را رسانده باشم که مسئله، رابطة مستقیم بین تربیت و پردهداری و حیاست و الا اگر حیاء نباشد دیگر تربیت هیچ معنایی ندارد.

 تذکّر اول: تربیت شدن هم غیر ارادی است.

 دو تذکر باید بدهم. یکی اینکه در مسئله تربیت کردن، گفتیم قصد مدخلیّت ندارد و تربیت از عناوین قصدیّه نیست. تربیت شدن هم همینگونه است. از عناوین قصدیّه نیست و قصد نمیخواهد. خواه ناخواه تحقّق مییابد و اثر میگذارد. در آموزش دادن روشها، قید نشده است که فرستندهاش باید قصد کند تا تربیت انجام شود. مثلاً هیکل پدر و مادر - هم دیداری، هم گفتاری و هم شنیداریاش- فرستنده است. بخواهی، نخواهی، دارد پخش میکند و به بچه روش رفتاری و گفتاری آموزش میدهد؛ قصد هم لازم ندارد. در گیرنده هم وضع همینطور است. گیرندگی بچّه هم قصد نمیخواهد. قصد در آن هم مدخلیّت ندارد که لازم باشد بچّه قصد کند که تربیت بشود، تا تربیت بشود. خواه ناخواه است. نه در فرستندهاش ارادهی تربیت - به این معنا- مدخلیّت دارد، نه در گیرندهاش؛ هیچ کدام.

 انسان تا کاملاً تربیت نشدهاست، در معرض خطر است.

 چون ما بحثمان راجع به خانواده و فرزند بود، تذکر بدهم که ممکن است شخص وارستهای باشد و در برخورد با افراد فاسد، منحرف نشوند. اینها قبلاً موضعگیری کردهاند و این برخورد روی آنها اثر ندارد. یک وقت اشتباه نکنید! انسان وارسته قبلاً موضعگیری و جبههگیری کرده، حرفهای بیربطی که از دهان یک فاسد در میآید، روی او اثر ندارد. او میفهمد که این آدم چه موجودی است. این خارج از بحث ماست.

 همانگونه که تربیت کردن منوط به قصد کردن نیست و به آن بستگی ندارد، تربیت شدن در این محیطها هم همینگونه است. آن وقت فرزند وقتی بالا میآید و بعد از محیط خانوداگی، وارد محیط آموزشی میشود، همینگونه است که تا وقتی از نظر تربیتی ساخته نشده، در این محیط جدید تغییر میکند. بدان که تا وقتی ساخته نشده است، خراب شدنش ارادی نیست. خراب شدن و فاسد شدن تو ارادی تو نیست. بخواهی یا نخواهی در همین سه بُعد دیداری، شنیداری و کرداری، فاسد خواهی شد.

 مصونیت تربیتی؛ مخصوص اولیای خاص خدا

 خیال نکنی بیمه شدی! اصلا و ابدا! در باب تربیت، این خبرها نیست. اولیای خاص خدا جای خودشان را دارند و الا همه ما در معرض این فساد هستیم. خیال نکنی سنّ و سال و این چیزها مدخلیّت دارد! خیال کردی مثلاً پدر مصونیت دارد؟ مادر مصونیت دارد؟ اصلا و ابدا، نه پدر و نه مادر، هیچ کدام مصونیت ندارند. این حرفها نیست. همیشه در معرض خطری و اتوماتیکوار خراب میشوی.

 تذکّر دوم: تربیت امری تدریجی الحصول است.

 تذکر دوم اینکه: تربیت تدریجی الحصول است و دفعی الحصول نیست. یعنی چه؟ معنای آن این است که با تکرار شخص صالح میشود. باید تکرار بشود تا شخص فاسد بشود. چه در رابطه با آموزشهای دیداری، چه گفتاری و چه رفتاری. با یک دفعه تربیت نمیشود. لذا میگوییم تربیت تدریجی الحصول است، دفعی الحصول نیست. من این را در باب «حال» و «ملکه و خصلت» عرض کردم که فرق بین اینها چیست؟ حال: حالت و کاری است که انسان یکدفعه انجام میدهد. فرض کنید من -در بُعد دیداری- یک نگاهی کنم، در یک لحظه عکسبرداری کنم؛ این حال است. اما اگر این در من بماند، ثبت و ضبط شود بطوری که فراموش نکنم، این ملکه و خصلت است که با یک بار هم حاصل نمیشود. شما هم چیزی را بخواهی حفظ کنی، با یک بار حفظ نمیشوی. وقتی تکرار شد به صورت ملکه در میآید. اوّل حال است، یک چیزی روی روح میآید، و نقشی میگذارد. امّا چه وقت عمق پیدا میکند و به صورت روش در میآید که در من اثر میگذارد؟ آن موقعی است که به صورت ملکه در بیاید. ملکه چگونه پیدا میشود؟ با تکرار. مدام بیاید، مکّرر شود؛ هرچه بیشتر، عمق آن هم بیشتر!

 بچّه هرچه را که ببیند، در درونش اثر میگذارد.

 اگر در نظرتان باشد نسبت به بچه این را گفتیم که کودک اینگونه است که اولاً این خزانهی ذهن او، اتاق بایگانی او، خالی است و در حافظهاش چیزی ندارد، تو میآیی مدام، به او نقش میدهی، و در آنجا مطلب میگذاری. ثانیاً چون هیچ چیز ندارد، زود میگیرد. هم سریع میگیرد و هم عمیق. اما من وتو اینقدر بیچارگی به سرمان آمده است که هرچه میآید، حواسمان پرت میشود. اما او اینگونه نیست.

 ملکه باعث سهولت انجام فعل و موضعگیری میشود.

 لذا در اینجا، تربیت برای او به تدریج به صورت یک ملکه میشود و روش میشود. آن وقت فرق بین کسانی که ملکۀ یک کاری در آنها هست با کسی که ملکۀ آن کار را ندارد، این است که آن کسی که ملکه دارد، خیلی با سهولت آن کار را انجام میدهد و برایش فشار ندارد؛ اما آن کسی که ملکهاش را ندارد، کار برایش همراه با فشار است. وقتی در فرزند حالت خوبی ملکه بشود، هنگامی که او به کاری مخالف و ضدّ آن برخورد کند، جبههگیری میکند. خود او جبههگیری میکند. چون تو به او روش دادی، و این ملکهاش شده است. به این آسانی کار بد انجام نمیدهد، جبههگیری هم میکند.در باب صلاح اینگونهاست، فساد آن هم همینطور است. اگر ـ نعوذ بالله ـ روش فاسدی به او بدهی، به آسانی عمل میکند.

 رابطهی تنگاتنگی که از چاشنی محبّت برخوردار است، اثر تربیتی دارد.

 ما روایاتی در دو باب داریم که همین معنای تدریجی الحصول بودن در آنها هست و به آن اشاره میکند؛ یک باب مصاحبت، و یک باب مجالست. حالا من میگویم چرا این دو تا را انتخاب کردم. مصاحبت و مجالست یعنی رابطه تنگاتنگ؛ رابطه تنگاتنگی که از چاشنی محبّت برخوردار است. فرض بفرمایید یک کسی است که در محل کار خود نشستهاست و همه گونه مشتری میآید؛ جنس میخرد و میرود. این را مصاحبت و مجالست نمیگویند. اینگونه هم نیست که این رفت و آمد در او اثر عمیق بگذارد. بله ممکن است که خود او فاسد باشد بعد هم وقتی یک فاسد دیگری بیاید و با او برخورد کند، این فسادش را تر و تازه کند. فیل او یاد هندوستان کند. این یک بحث جدایی است. اشتباه نکنید! در باب مصاحب، مجالست، رابطه تنگاتنگ میان انسانها که از یک چاشنی محبت هم برخوردار باشد، مطرح است.

 رابطه درون خانواده؛ روابطی تنگاتنگ و مکّرر.

 قویترین رابطههای محبّتی و تنگترین رابطه در محیط خانواده بین پدر و فرزند، مادر و فرزند است. چون قویترین رابطه اینجاست، ما میبینیم اسلام خیلی دقیق شده. مراقب باش این رابطه تنگاتنگ وقتی مکّرر میشود، تکرار موجب فساد میشود! البته اسلام آنجایی که صالح باشد، تأیید و تأکید میکند. آنجایی که فاسد باشد اعلان خطر میکند و هشدار میدهد. همه اینها گویای همین معناست که این مجالست و این مصاحبت، تنگاتنگ است و زیاد هم است؛ مراقب آن باشید.

 همنشینی با خوبان مایهی نجات

 یک روایتی را من از علی (علیه السلام) عرض کنم: « لَیسَ شَئٌ أَدعَی لِخَیْرٍ وَ أَنْجَی مِنْ شرٍّ مِنْ صُحْبَةِ الأَخْیارِ[6] » چیزی به اندازهی همنشینی با خوبان، انسان را به خیر نخوانده و از بدی نجات نمیدهد.

 هیچ چیزی دعوتکنندهتر و جاذبتر به سوی خیر و صلاح از همنشینی با خوبان نیست. همنشینی با نیکان آدم را به سمت خوبی میکشد. زبانی نیست، عملی است. خواه ناخواهی است. رابطه تنگاتنگ اثر حسن میگذارد. مصاحبت با افراد نیکو و وارسته تو را به صلاح میکشد و از شرّ نجات میدهد. همین مصاحبت و همراهی؛ خود او، اتوماتیکوار و ناخودآگاه روی تو اثر میگذارد.

 بعد در یک روایتی علی (علیه السلام) خیلی زیبا این را توضیح میدهد؛ میفرماید: «صُحْبَةُ الأَشْرارِ تَکْسِبُ الشَّرِ کالرّیحِ إِذا مَرَّ بِالنَّتِن حَمَّلَتْ نَتْناً [7] » همنشینی با بدان، بدی میآورد؛ مانند نسیمی که از لجنزار میگذرد و بوی بد میگیرد.

 اگر با آدمهای فاسد رابطه تنگاتنگ پیدا کردی - که این رابطه چاشنی محبّت هم داشته باشد- روی تو اثر میگذارد، و تو را هم فاسد میکند. بعد مثال میزند. میگوید: مصاحبت تو با او، مثل یک باد میماند که اگر به یک شئ بدبویی برخورد کند، این باد، بوی بد را همراه خودش میبرد؛ خواه ناخواه. همین که از روی نجاست رد شد، - همین مصاحبت - بوی بد را همراه خودش میبرد. بدان تو هم با افراد فاسد مصاحبت داشته باشی - چه رسد که چاشنی محبت هم باشد و تنگاتنگ باشد- بوی بد آن، به تو هم میرسد، تو هم بدبو میشوی!

 نشست و برخواست با علما، مایهی تزکیه نفس

 در باب مجالست، علی (علیه السلام) میفرماید: «جالِسِ العُلَمَاء یَزدَدْ عِلمُکَ وَ یَحْسُنُ أَدَبُکَ وَ تُزَکَّ نَفْسُکَ[8] » با علما نشست و برخاست کن که علمت را زیاد، ادبت را نیکو و جانت را پاک میسازد.

 با افراد فهمیدۀ وارسته رابطه تنگاتنگ برقرار کن! به فهم و شعور تو میافزاید. ادب همان تربیت است. خوب تربیت میشوی. از نظر امور نفسانیت، این رابطۀ نفس تو را تزکیه میکند. یعنی این نفسی که خبیث و سرکش است همین رابطه او را مهار میکند؛ صِرف رابطه! یعنی چه بخواهی، چه نخواهی، این ارتباط اثر میگذارد. حضرت در جایی میفرماید: « جَلیسُ الخَیرِ نِعْمَةٌ، جَلیسُ الشَّرِّ نِقْمَة[9] » همنشین خوب نعمت و همنشین بد بلاست.

 تعبیرات مختلف دارد علی (علیه السلام) «جانِبُوا الأَشْرار و جالِسُوا الأَخْیار[10] » از بدان کناره بگیرید و با خوبان درآمیزید.

 این روایات گویای همین مطلب است که، در تربیت تداوم مطرح است. مصاحبت، تداوم دارد. مجالست هم تداوم دارد. اینکه میگویم تدریجی الحصول است به این خاطر است. این روایات، هم غیر ارادی بودن را میرساند، هم تدریجی الحصول بودن را. نفسِ این رابطه تنگاتنگ - خصوصاً که چاشنی محبّت هم داشته باشد- اثر خودش را میگذارد. هم نقش سازندگی دارد. هم نقش تخریبی دارد. حال اگر آن رابطه دیداری، گفتاری و کرداری تو با یک انسان وارسته باشد، برای تو وارستگی میآورد. ـ نعوذ بالله ـ اگر از آن طرف باشد، مثل اینکه بادی از روی نجاست بگذرد، یک چیز بدبو همراه خودت میبری؛ بخواهی یا نخواهی.

 جمعبندی

 بحثم را کلاسه کنم. اول؛ مسأله تربیت بر محور حیاء و پردهداری است و اساس کار این است. دوم؛ قصد و نیّت در مسأله تربیت -چه در ارتباط با مربّی و چه در ربط با مربّا- نقش ندارد. سوّم؛ تربیت تدریجی الحصول است، دفعی الحصول نیست.

 مجالسی که خدا بد میداند و به آن بدی نازل میکند

 حالا من چون جلسه گذشته یک تعبیری کردم، میخواستم آن را توضیح دهم. این روایت در اصول کافی است. مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) آن را نقل میکند. من از وسائل نقل میکنم. در وسائل در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، ابواب امر و نهی، باب 38 حدیث 11 آمده است. روایت هم روایت نسبتاً مفصلی است. عن ابی عبدالله (علیه السلام) «قال: ثَلاثَةُ مَجالِسٍ یُمَقِّتُهُ الله وَ یُرسِلُ نِقْمَتَهُ عَلی أَهْلِها فَلا تُقاعِدوهُم وَ لا تُجالِسوُهُم [11] » از امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: سه مجلس هست که خدا از آن مجالس خشمگین است و نقمتش را بر اهل آن مجلس میفرستد. پس شما به آنها نروید‍! با اینها ننشینید! با اینها رابطه برقرار نکنید! «تُجالِسوهُم» همین است که الآن گفتم.

 آیا دشمنان اهل بیت متجددّ هستند و اهل بیت(علیهم السلام) سنتگرا؟!

 یکی از آن مجالس، مورد نظر من است؛ چون میفرماید سه مجلس. « ... وَ مَجلِساً ذُکِرَ أَعدائُنا فیه جَدید وَ ذُکِرَنا فیهِ رَثٌّ» مجلسی که دشمنان ما جدید شمرده میشوند. این جنبهی شخصی ندارد. بحث شخص نیست. یعنی آن کسانی که با روش ما سر ناسازگاری دارند، روششان جدید تلقّی شود. اعداء ما، در روش با ما ناهمگوناند. در جاهایی که به کسانی که با روش ما مخالفند، متجدّد میگویند، نباشید. اعداء ما در آنجا جدید خوانده میشوند. میگویند: اینها نوآورند، روشنفکراند. «وَ ذَکَرَنا فیهِ رَثّ» ما را رثّ میدانند. رَثّ یعنی کهنه؛ از ما، بعنوان "کهنه" یاد میکنند. آقا! این روشنفکر است، آن سنتگراست.

 چون جلسه قبل من این عبارات را گفته بودم، میخواستم بگویم: این حرفهایی که من میگویم، با توجه میگویم. میگویند: آقا این حرفها قدیمی شده، کهنه است. به ما میگویند: کهنه! یعنی چه؟ یعنی روش ما کهنه است. وگرنه خود من را که نمیگویند: کهنه شده! روش ما را میگویند.

 این حرفها آقا کهنه شده! اینها واپسگرایند! اُمُّلَند! مُرتجعند! سنّتگرایند! کسی که مخالف آنها میگوید روشنفکر است. متجدّد است.

 خبر امام صادق(علیه السلام) از حال امروز ما

 اگر غیر از این حرفها در مناقب اهل بیت هیچ چیزی نبود، کافی بود. کأَنه امام صادق (علیه السلام) امروز من و تو را دارد میبیند. آن موقع بحث تجدّد و این حرفها نبود. یک روز میآید که روش و سنّت الهیّه انسانیّه میشود: کهنهگرایی، واپسگرایی؛ و نظرات مقابل آنها میشود: نوآوری، روشنفکری، تجدّد.

 چرا از شرکت در این مجالس نهی میکند؟ بخاطر اینکه خواه ناخواه این مجالس روی تو اثر میگذارد. خدا نسبت به این مجلسها خشمگین است و نقمتش را بر اینها فرو میریزد. با اینها نشین! هم لا تُقاعِدوا دارد، هم لا تُجالِسوا. چون شما که آدم وارسته نیستی، خواه ناخواه اثر میپذیری. آن وقت آنجاست که دیگر وا مصیبت است. تو نرو! اگر مسلمانی، اگر تابع اهل بیتی؛ نرو‍!

 فضیلت انسان بر حیوانات، تربیت انسانی و الهی

 ما حرفمان این بود که معارفمان همه بر محور فطرت بشر است. دقیقاً بر محور مسائل علمی میگوییم، اینهایی را که گفتیم، تمام بر محور خلقت بشر است. اکتسابی نیست، تحمیلی نیست. اسلام در امور تربیتی، از دورن ما گرفته به ما تحویل داده. میگوید همانی که در خود تو هست، بیا و همان را شکوفا کن! انسان باش! تو انسانی، بُعد انسانیت را باید شکوفا کنی! تو بُعد معنویت، الهیت را باید شکوفا بکنی! بله بُعد حیوانی داری، اما به مقدار کافی رشد پیدا کرده و کافیست. فضیلت تو بر حیوانات فقط در این رابطه است. مابه الامتیاز تو این است، چرا میروی در این مجالس، بعد هم فریب این حرفها را میخوری؟

 روشنفکر، اقلاً انسانیت خود را میبیند!

 جلسه گذشته کسی در این رابطه از من سؤال کرد؛ گفتم: من ریشه این حرفها را میدانم. این حرفها را نسبت به امور اجتماعی، جامعهشناسهای غربی مطرح کردهاند - نمیخواهم اسم ببرم، چون اصلاً برای خودم سبک میدانم که اسمش را هم ببرم- اینها از آنها گرفتند. اسمش را هم بلدم، حرفهایشان را هم میدانم. همه را خبر دارم که از آنها گرفتند. آنها چیزی جز حیوانیّت سرشان نمیشود.

 از این شعارهای حیوانی، نهراسید! بدبختی این است که به اینها میگویند: روشنفکر! روشن نیست. تاریکفکر است. اگر روشن بود، اقلاً انسانیت خودش را میدید. یعنی آن ندای درونی خودش را میشنید. جلسه پیش گفتم، آن بتپرست (زلیخا) میفهمد، این یکی نمیفهمد. مطالبی که جلسه گذشته گفتم، حساب شده بود؛ جزء معارف ما بود. روایت آن را هم خواندم.

 ذکر توسل

 التماس دعا میخواهم بروم سراغ توسل. امشب شب آخر جلسه ماست. من که خودم با امید آمدم. امشب هم که نماز میخواندم، در بین دو نمازم گفتم: خدایا امشب هر کسی اینجا میآید حاجت او را بده! و بعید میدانم کسی بیحاجت باشد.

 توسل ما هم به موجودی است که آبرومند است. شاید آبرومندتر از او در بین اولیای خدا نداشته باشیم. چون اینطور برای ما نقل شده که، عقل کل، یعنی صادره اول، وقتی میآمد، خم میشد و دست او را میبوسید. میدانید این چقدر عظمت دارد؟ و در روایات داریم که ائمه (علیهم السلام) هر وقت حاجتی داشتند، چند مرتبه بلند میگفتند: یا فاطمه! مادرشان را واسطه قرار میدادند، میگفتند: یا فاطمه!

 احوال علی علیهالسلام در هنگام دفن زهرا سلاماللهعلیها

 علی (علیه السلام) بدن زهرا را تجهیز کرد، وقتی تمام شد، مجلسی مینویسد «فَصَلّی عَلَیها ثُمَّ صَلّی رَکعَتَین[12] »، نماز بر پیکر زهرا خواند، اما بعد آن دو رکعت نماز خواند. خوب این چه بود؟ طبق آیه عمل کرد: «إِستَعینوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوة[13] »، مگر علی (علیه السلام) میتواند جنازه را در قبر بگذارد ؟ دست او میرود؟ نه! اینجا علی (علیه السلام) هنگامی که خواست زهرا را دفن کند، دو تا خطاب دارد. یک خطاب به خدا میکند. مجلسی مینویسد: «وَ رَفَعَ یَدَیه إِلی السَّماء» قبل از آنکه جنازه را داخل قبر کند، دستهایش را رو به آسمان بلند کرد، «فَنادی هذه بِنتُ نَبیِّک فاطمة» خدا! این دختر پیغمبر تو فاطمه است. «أَخرَجْتَها مِنَ الظُّلُماتِ أِلَی النُّور» از این دنیای تاریک به سوی آن نشئه روشن بردیاش.

 بعد جنازه را برداشت وارد قبر کرد. یک وقت میبینیم خطاب علی(علیه السلام) عوض شد. مخاطب او دیگر خدا نیست. میگوید: «السلام علیک یا رسول الله عنّی وَ عنِ ابنَتِکَ النازِلَةِ فی جَوارِک[14] » چطور شد به پیغمبر سلام میکند؟ آنهایی که اهل معرفت هستند، میگویند: علی (علیه السلام) تمثّل دستهای پیغمبر را دید. کأنه پیغمبر دستها را آورده دخترش را بگیرد. تا چشم او افتاد، دستها را شناخت. «السلام علیک یا رسول الله عَنّی وَ عَنِ إِبنَتِکَ النازِلَةِ فی جَوارِک» بسیار خوب سلام داد از طرف خودش، از طرف دخترش. بعد میدانید چه گفت؟ گفت: «قَلَّ یا رسول الله عَن صَفیَّتِکَ صَبری» علی که کانون صبر بود، استوانه صبر بود، میگوید یا رسول الله صبر علی کم شد. «فَلَقَدِ اسْتُرجِعَتِ الوَدیعَة وَ أُخِذَتِ الرَّهینَه» ای پیغمبر امانتی تو را، به تو تحویل دادم. اینجاست که خیلیها میگویند: تحویل دادی ولی آن امانتی نبود. این با آن تفاوت داشت. «أَمّا حُزْنی فَسَرمَدٌ وَ لَیْلی فَمُسَهَّدٌ»، یا رسول الله اندوه علی دیگر پایانپذیر نیست. شب علی دیگر هیچ وقت پایان ندارد. یعنی تمام زندگی علی پر از حزن و اندوه و تاریکی است، بعد شروع کرد این جمله را گفت: «سَتُنَبِّأُکَ ابنَتُکَ بِتَظافُرِ الأُمَّةِ عَلی هَضْمِها فأحْفِها السؤال وَاستَخْبِرْها الحالَ»، یا رسول الله میدانی امّت جمع شدند، خبرهای آن را زهرا به تو میدهد، چه کار کردند؟ میدانی چه کار کردند؟ نمیگویم دیگر. زهرا برایت خواهد گفت...

[1] وسائل الشیعة، ج 20، ص 154

[2] وسائل الشیعة، ج 28، ص 48

[3] غرر الحکم، ص 303

[4] غرر الحکم، ص 56

[5] غررالحکم، ص 215

[6] غررالحکم، ص 414

[7] غررالحکم، ص 431

[8] غررالحکم، ص 430

[9] غررالحکم، ص 429

[10] غررالحکم، ص 431

[11] وسائل الشیعه، ج 16، ص 262

[12] بحارالانوار، ج 43، ص 214

[13] سورهی مبارکه بقره، آیهی شریفهی 45

[14] بحار الانوار، ج 43، ص 193