1402/09/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیّه / اصل برائت / دلالت آیه «و ما کنّا معذّبین ...» بر اصل برائت و پاسخ اشکالات وارده به آن در کلام امام (ره) و دلالت آیه 7 سوره طلاق بر اصل برائت در کلام امام (ره)
مروری بر مباحث گذشته
بحث در ادلّه اثبات برائت در شبهات حکمیه است. عرض شد که به این آیه شریفه ﴿ما کنّا معذّبین حتّی نبعث رسولاً﴾[1] سوره مبارکه اسراء تمسک شده است؛ به اطلاق این آیه و مرحوم آخوند (ره) اشکالی به این آیه کردند و مرحوم آقای خویی (ره) به نوعی آن را جواب دادند.
و حضرت امام (ره) یک مقدار مفصلتر وارد شدند و فرمودند که ما باید سیاق آیه را ملاحظه کنیم که در همه موارد به همین صورت است که به مناسبت حکم و موضوع ببینیم که مقصود از این آیه دقیقاً چیست. آیا فرستادن خود رسول موضوعیت دارد یا این که این بیانگر این است که خدای متعال میفرمایند که ما طریق به تکالیف را میرسانیم؟ «وجه الاستدلال على وجه يندفع ما اشكل عليه من الإيراد أن يقال: إنّ المتفاهم عرفاً من الآية- لأجل تعليق العذاب على بعث الرسول الذي هو مبلّغ لأحكامه تعالى، و بمناسبة الحكم و الموضوع- هو أنّ بعث الرسول ليس له موضوعية في إنزال العقاب، بل هو طريق لإيصال التكاليف إلى العباد، و إتمام الحجّة به عليهم»[2] و از یک طرف تکلیف را برای خدای متعال به مقتضای حکمتش بیان میکند و از طرفی هم لطف الهی را که همان تکلیف را ایجاب کرده است که انذار بعد از رسیدن و رساندن تکلیف تحقّق پیدا میکند. عذاب در واقع مفاد انذار الهی است. ﴿رسلاً مبشّرین و منذِرین﴾.[3] بنابراین اگر به یکی از این انحاء ایصال حاصل نشود، در واقع عذاب الهی واقع نمیشود یا در مقطعی از زمان یا بعضی از احکام تبلیغ نشود یا به بعضی رسانده نشود یا در عصری دون عصری این ها رسانده شود با این که مقتضای دین این است که در همه اعصار رسانده شود و انقطاعی در ایصال حاصل نشود، در این گونه موارد، بعث صدق نمیکند و استحقاق عقاب هم نیست. «و ليس المراد من بعث الرسول هو بعث نفس الرسول؛ و إن لم يبلّغ أحكامه، فلو فرض أنّه تعالى بعث رسولًا لكن لم يبلّغ الأحكام في شطر من الزمان- لمصلحة أو جهة اخرى- لا يصحّ أن يقال: إنّه تعالى يعذّبهم؛ لأنّه بعث الرسول. و كذا لو بلّغ بعض الأحكام دون البعض يكون التعذيب بالنسبة إلى ما لم يبلّغ مخالفاً للوعد في الآية. و كذا لو بلّغ إلى بعض الناس دون بعض لا يصحّ أن يقال: إنّه يعذّب الجميع؛ لأنّه بعث الرسول. و كذا لو بلّغ جميع الأحكام في عصره ثمّ انقطع الوصول إلى الأعصار المتأخّرة.»[4]
بنابراین بعد از این که شخص تفحّص اکید کرد از دلیل و به آن نرسید یا به علم تفصیلی یا به علم اجمالی و امثال آن، مشمول آیه میشود. «و على ذلك: فلو بحث المكلّف عن تكليفه و وظيفته بحثاً أكيداً، فلم يصل إلى ما هو حجّة عليه- من علم تفصيلي أو إجمالي و غيرهما من الحجج- فلا شكّ أنّه يكون مشمولًا لقوله عزّ و جلّ: "وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا"؛ لما عرفت من أنّ الغاية للوعيد بحسب اللبّ هو إيصال الأحكام إلى العباد، و أنّ بعث الرسل ليس له موضوعية فيما رتّب عليه.»[5]
اشکال عدم دلالت آیه بر امر مشتبه و پاسخ امام (ره) به این اشکال
دو سه اشکال هم که در این جا شده است، این ها با آیه سازگاری ندارد که اشاره شد به این که آیه، مشتبه را شامل نمیشود، امر مشتبه را شامل نمیشود. «و قد اورد على الاستدلال بالآية امور: منها: ما عن بعض أعاظم العصر من أنّ مفاد الآية أجنبي عن البراءة؛ فإنّ مفادها الإخبار بنفي التعذيب قبل إتمام الحجّة، فلا دلالة لها على حكم مشتبه الحكم من حيث إنّه مشتبه»[6] میفرمایند که خوب اطلاق آیه شامل امر مشتبه قطعاً میشود و همین طور همه امم را دلالت میکند، چون این آیات در واقع سنن الهی را بیان میکند؛ سنن الهی عمدتاً مطلق است. «و فيه: ما عرفت في تقرير الاستدلال من أنّ بعث الرسل كناية عن إيصال الأحكام، فالمشتبه الحكم داخل في مفاد الآية؛ إمّا لما ذكرناه من أنّ بعث الرسل لأجل كونها واسطة في التبليغ، أو بإلغاء الخصوصية و إلحاق مشتبه الحكم بالموارد التي لم يبلّغها الرسل.»[7] عرض کردیم – که البته ایشان بیان نمیکند و عرض ماست – که اگر در یک موردی هم، به خاطر ویژگیهای آن مورد، یک اموری واقع شد، ما از آن سنّت استفاده میکنیم ولو این که امر خاصّ را سرایت ندهیم، یک امر خاصّ را، امّا اصلش را... به هر حال... و آیه هم در مقام نفی مطلق است؛ چه نفی فعلیت عقاب و چه نفی استحقاق عقاب و آن چه که بین اصولی و اخباری اختلاف است همین است که اخباری میگوید که عقوبت دارد چه فعلی و چه استحقاق و قائل به برائت میگوید که هیچ کدام و این آیه هم همان را دلالت میکند.
تمامیت آیات در سیاق امتنان و ملاک ایصال تکلیف
عرض کردیم که این آیه و آیات دیگری هم که در قرآن به همین سیاق آمده که سیاق امتنان است، بحث عذاب و این ها مطرح میشود که این آیه تقریباً نسبت به آیات دیگری که بحث دفع عذاب را مطرح میکند، دلالتش تامّ تر است. البته ما آیات نزول عذاب را داریم، اما این را هم باید با آن آیات جمع کنیم. این جاها دالّ بر این است که خصومت تحقّق پیدا کرده است؛ اما آن کسی که در مقام به دست آوردن تکلیف است و تکلیف را به دست نیاورده و این آیه هم همین را میگوید که ما همان طور که امام (ره) فرمودند رسول، خود شخصش موضوعیت ندارد، فرمایش ایشان روی شخص است نسبت به آن غایت؛ اگر چه که شخص بدون دخالت در ارسال نیست؛ امتحان میشوند و... اما ملاک، ایصال تکلیف است که این ایصال به لحاظ حکمت الهی واجب علی الله است یا واجب من الله است؛ بنابراین در آیاتی هم که خدای متعال، بحث عهد را مطرح میکند که ما با انبیاء عهد بستیم که بیان را برسانند. عهد معنایش این است دیگر: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ۖ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِيثَاقًا غَلِيظًا﴾؛[8] که اوّل برسانند و در رساندن هم ثبات قدم داشته باشند در سوره مبارکه احزاب، آیه 7 و 8، به طور خاصّ بیان میکند. یا آیاتی که دلالت میکند بر بیان: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾؛[9] آیه 44 سوره مبارکه نحل. در سوره مبارکه انعام آیه 149 میفرماید: ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾؛[10] حجت بالغه بر عهده خداست. این ها همه دلالت می کند بر این که دین الهی که انبیاء علیهم السلام مبلّغ آن هستند، جز احکام و مباحث دینی چیزی نیست. حال بحث ما فعلاً در احکام است که اصل تبلیغ را، پایه اولّیه تبلیغ و بعد دعوت به توحید است که دعوت به توحید، در همه شئون به هر نحوی بوده است و بعدش هم احکام الهیه.
بنابراین، خدای متعال در آیاتی هم میفرمایند که ما برای این که مردم به رحمت برسند آفریدیم. خوب خود دین، مقتضای رحمت الهی است:﴿... وَلا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ﴾،[11] ﴿إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُم ...﴾؛[12] در سوره مبارکه هود، آیات آخر. این ها را باید، از آنها اوّل مباحث حقوقی استفاده کنیم و بعدش اخلاقی و موعظهای و این ها.
قوام اوّلیه مباحث دینی
این نکته را باید توجه کنیم که در مباحث دینی، قوام اوّلیّه اش به بیان وظایف دینی است که خدای متعال متکفّل بیانش است؛ بنابراین بعد از این که عقل حکم کرد که ما باید عبودیت داشته باشیم، عقل حکم میکند که تفحّص از راه عبودیت هم داشته باشیم. از آن طرف هم خدای متعال برعهدهاش است به لحاظ لطف و رحمت واسطهاش که آنها را برساند. حال اگر ولو در واقع احکامی باشد، اما به نوعی نرسید، این جا دیگر تکلیفی ندارد و استحقاق عقوبتی ندارد. پس این آیه شریفه همان طور که بیان فرمودند، حال بیانات یک توضیحی است در حول این آیه و آیات شبیه به آن که این واقعیات را دارد بیان میکند. از این جا میتوانیم از این آیه شریفه این بهره را ببریم.
تمسّک به آیه 7 سوره طلاق بر اصل برائت
به چند آیه دیگر هم تمسّک شده است، منتها نه مرحوم آخوند خیلی به آن پرداخته و نه بعضی دیگر از بزرگان. امام (ره) به این آیه میپردازند و حال آن مباحث علمیاش را هم بیان میکنند و نحوه دلالتش را هم که آیا دلالت دارد یا خیر؟ یک آیه را بیان میکنند که ما هم عرض میکنیم.
آیه 7 سوره مبارکه طلاق است که می فرماید: ﴿لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ﴾؛هر کس که وسعتی دارد انفاق کند. ﴿وَمَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ﴾؛ کسی هم اگر در تنگناست، آن چه را که دارد انفاق کند. ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا﴾؛ به این قسمت تمسّک شده است. خدا به کسی تکلیف نمی کند مگر آن چه را که بدهد. ﴿سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا﴾؛[13] خدای متعال بعد از گرفتاری یسر را قرار می دهد و این طور نیست که عبد همیشه در تنگنا باشد. این ﴿ما آتاها﴾، مای موصوله را گفته اند مقصود، بیان تکلیف است؛ یعنی خدا تکلیفی را بر عهده انسان می گذارد که بدهد، ایتاء هم مقصود ایصال است که اگر تکلیف به انسان نرسید، مفهومش این است که تکلیفی ندارد که با این بیان به طور خاصّ دلالت بر برائت از تکلیف غیر معلوم می کند. «بيان الاستدلال: أنّ المراد من الموصول التكليف، و من «الإيتاء» الإيصال و الإعلام، و معناها: أنّ اللَّه لا يكلّف نفساً إلّا تكليفاً أوصلها و بلّغها.» [14]
یک بیان دیگری هم شده است و آن این که مقصود از این «ما» اعمّ باشد از امر خارجی و خود تکلیف. و مقصود از ایتاء هم اعم از قدرت دادن و رساندن باشد که هر دو را شامل شود؛ یعنی خدا تکلیفی را که نرسانده است بر عهده انسان نمیگذارد و هم بحث انفاق را که کسی در قدرتش نیست، تکلیفی در دادن آن امر خارجی، آن که در تنگنا هست ندارد که با این دو وجه بگوییم که مسئله برائت یا به طور خاصّ یا به طور مطلق از این آیه شریفه استفاده میشود. «و يمكن بيانه بوجه آخر حتّى ينطبق على ما سبقها من الآيات بأن يقال: إنّ المراد من الموصول هو الأعمّ من الأمر الخارجي و نفس التكليف، و أنّ المراد من «الإيتاء» الأعمّ من نفس الإقدار و الإيصال، و يصير مفادها: أنّ اللَّه لا يكلّف نفساً تكليفاً و لا يكلّفه بشيء- كالإنفاق- إلّا بعد الإيصال و الإقدار.»[15]
اشکال مرحوم امام (ره) در تمسّک به آیه فوق بنابر تقریر اوّل
مرحوم امام (ره) میفرمایند که اوّلاً در تقریر اوّل که تکلیف مقصود باشد، این با مورد آیه و قبل و بعدش مخالفت دارد؛ چون آیه در مقام مسئله انفاق و... است در امر ارتباط خانوادگی و... و اصلاً بحث تکلیف در این جا مطرح نیست. غرض این است که این آیه شریفه به لحاظ سیاقش که آیات قبل و بعدش در رابطه با انفاق است، حضرت امام (ره) میفرمایند که این دلالت بر تکلیف ندارد «و في كلا التقريرين نظر، بل منع. أمّا الأوّل: فلأنّ إرادة خصوص التكليف منه مخالف لمورد الآية و ما قبلها و ما بعدها.»[16]
پرسش: آیا این سیاق همه جا این تخصیص را میزند؟
پاسخ: سیاق عمدتاً این طور است دیگر؛ ظاهر سیاق نوعاً تخصیص است مگر این که در بین آیه یک بیانی باشد که از آن اطلاقی به دست بیاید که چنین روشی در را ما در روایات داریم که هم به سیاق آیه تمسّک کردهاند ائمّه علیهمالسلام، ارتباط آیه با آیات قبل و بعد و هم این که اصلاً خود آیه یک قسمتی دارد که میتوان به آن به طور مستقل تمسّک کرد. در مباحث تفسیری گاهی بحث کردهایم، این نکات را توجّه داده شده است. بهعنوانمثال آیه شریفه ﴿ثم ذَرهُم فی خوضِهم یَلعَبون﴾؛[17] سوره انعام. چهار قسمت دارد که بعضیها به هر قسمتش یک تمسّکی کردهاند. حال آیاتی از این قبیل داریم. حال بعداً إن شاء الله عرض میکنم.
بعد میفرمایند که بله از این «لا یُکلِّف الله» یک کبرای کلّی میتوانیم استفاده کنیم که به منزله دلیل باشد برای قبلش که در روایتی هم از امام صادق علیهالسلام آمده که از حضرت سؤال شده است که آیا مردم تکلیف به معرفت دارند یا خیر؟ حضرت فرمودهاند: «لا، علی الله البیان»؛ خدا برعهدهاش است که بیان کند. ﴿لا یُکلِّف الله نفساً إلّا وُسعَها﴾. حضرت این را برای فرمایش خودشان بیان میکنند. «نعم، الظاهر أنّ قوله: "لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها" هو الكبرى الكلّية، و بمنزلة الدليل على ما قبلها، كما يظهر من استشهاد الإمام عليه السلام بها في رواية عبد الأعلى؛ حيث سأل أبا عبد اللَّه عليه السلام: هل كلّف الناس بالمعرفة؟ قال: "لا، على اللَّه البيان، «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»، و «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها»"»[18]
و این را حضرت امام (ره) توضیح میدهند که یک بحثی هست در روایات که آیا انسان تکلیف به معرفت پیدا کردن دارد یا خیر؟ اصلاً معرفت کار ما هست یا نیست؟ که آن جا آن روایات دلالت میکند که معرفت کار ما نیست و کار خداست؛ من صنعِ الله است. آن وقت این جا بحث میشود که این روایات مقصودش چیست؟ آیا ما تکلیف به به کار بستن عقل و موازین معرفتی نداریم یا داریم؟ حضرت امام (ره) این جا این را توضیح میدهد که مقصود، معرفت کامله است که معرفت کامله دست ما نیست و خدا باید تأیید کند؛ نه این که مطلق علم به وجود خدای متعال باشد که مقصود آن امر فطری است؛ بنابراین میفرماید که تعبیر به ایتاء هم به معنای إعطاء بعید نیست که با این ﴿ممّا آتاه الله﴾ همسان باشد. ﴿فلیُنفِق ممّا آتاه الله﴾ باشد که به معنای مال باشد. این تقریر اوّل است. «و لعلّ المراد بالمعرفة هي المعرفة الكاملة التي لا يمكن إلّا بإقداره تعالى و تأييده، لا مطلق العلم بوجود صانع للعالم، الذي هو فطري. ثمّ إنّ التعبير بالإيتاء الذي بمعنى الإعطاء لا يبعد أن يكون مشاكلة لقوله: "فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ"»[19]
اشکال مرحوم امام (ره) در تمسّک به آیه فوق بنابر تقریر دوّم
تقریر دوّم هم میفرمایند که خیلی واضحتر است که ما نمیتوانیم به آیه نسبت دهیم که تقریر دوّم معنای جامعی از تکلیف و اعطاء باشد؛ یعنی ﴿لا یُکلِّف الله نفساَ إلّا ما آتاها﴾؛ خدا به انسان تکلیفی نمیکند مگر این که آن تکلیف را بدهد یا این که واجب نمیکند انفاق را مگر آن چه را که داشته باشد. آیا میشود که یک معنای جامعی را از این قسمت گرفت؟ ﴿آتاها﴾ هم به معنای ایصال باشد، اگر به تکلیف بزنیم و هم به معنای إعطاء باشد، اگر به معنای انفاق باشد. ایشان میفرمایند که اراده اعمّ از موصول امکانپذیر نیست. چون تکلیف اگر مقصود باشد، این موصول نازل منزله مفعول مطلق میشود و اگر به معنای فعل خارجی باشد، این موصول به منزله مفعول به میشود. مفعول مطلق با مفعول به دو امر است. مفعول مطلق، یک حالتی از عمل است؛ اما مفعول به یک امر خارجی است. مفعول مطلق یک حالتی از فعل میشود و مفعول به تعدّی فعل به خارج از فاعل میشود. این ها دو معنای مباین هستند و نمیشود این دو معنای مباین را از یک کلمه گرفت؛ جامعی بین این دو معنا نیست که بگوییم که تکلیف به این دو خورده است. به یک صورت ﴿لا یُکلِّف الله﴾ به هر دو میخورد که هم تکلیف را شامل بشود و هم عدم وجوب انفاقی که انسان قدرت ندارد. «و أمّا ثاني التقريرين: فالمنع فيه أوضح؛ لأنّ إرادة الأعمّ من الموصول مع إسناد فعل واحد إليه غير ممكن في المقام؛ إذ لو اريد من الموصول نفس التكليف ينزّل منزلة المفعول المطلق. و لو اريد مع ذلك الأمر الخارجي الذي يقع عليه التكليف يصير مفعولًا به و تعلّق الفعل بالمفعول المطلق- سواء كان نوعياً أم غيره- يباين نحو تعلّقه بالمفعول به؛ لعدم الجامع بين التكليف و المكلّف به بنحو يتعلّق التكليف بهما على وزان واحد. و إن شئت قلت: المفعول المطلق هو المصدر أو ما في معناه المأخوذ من نفس الفعل، و المفعول به ما يقع عليه الفعل المباين معه، و لا جامع بين الأمرين حتّى يصحّ الإسناد.»[20]
حال در ادامه یکی دو کلام را از بعضی محقّقین میآورند که توجیهی کردند این ﴿ما آتاها﴾ را که به نوعی خواستهاند مفهوم آیه را در ردیف آن آیه قبلی قرار بدهند که دالّ بر برائت شود. حال بیان این بعض از محقّقین را ایشان بیان میکنند که حال عرض میکنیم و آن را نقّادی میکنند که خلاصهاش میخواهند بفرمایند که این آیه یک مورد خاصّی را دارد و نمیتواند در غیر مورد خاصّش که تکلیف در اعطاء مال باشد دلالت کند و دلالت بر برائت ندارد. حال این بیان آن بعض از محقّقین و معاصرین را بیان میکنیم و فرمایش مرحوم امام (ره) را هم در جوابش عرض میکنیم.