1402/09/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیّه / اصل برائت / استدلال به آیه «ما کنّا معذّبین ...» در اصل برائت در کلام مرحوم آخوند و نظر مرحوم شیخ و مرحوم آخوند و حضرت امام (رحمهم الله) پیرامون آن
تنظیم مباحث اصولی به لحاظ حال مکلّف در نگاه شهید صدر (ره)
خلاصه بحث در بدو ورود در مباحث اصول عملیه - البته این بحث در ابتدای مباحث اصول اوّلاً به نظر میرسد که باید مورد توجّه قرار بگیرد و آن تنظیم مسائل اصولی است. - این نکتهای که عرض کردیم البته بعضی از بزرگان هم به آن توجه کردهاند و بعد از اینکه مطالعه کردیم مطالبشان را مثل شهید صدر (ره) تقریباً یک تنظیمی به لحاظ حال مکلّف کردهاند در نحوه ورود به مباحث اصولی که حال قطع به حکم شرعی را در مرحله اوّل باید توجّه کنیم بعد از اینکه عقلاً میدانیم که شرع مقدس تکالیفی دارد و ما هم به اطاعت از آنها عقلاً ملزم هستیم و اینکه راه به سوی به دست آوردن این تکالیف الهی جنبههای مختلفی دارد؛ یکی قطع است که حال این قطع چگونه به دست بیاید؟ - گاهی در بین پرانتز تسامحاً به متن قرآن تعبیر دلالت ظنّی و این ها میشود؛ قطعیالصدور و ظنّی الدلالة. این حرف خیلی با متن قرآن مناسب نیست؛ با این که ما قطعی الدلاله زیاد داریم و خود مطلقاتی که دارد اینها قطعی الدلالة است و آن هم احکام در مباحث گوناگون. به هر حال این متن، قطعی است و بعدش هم سنّت قطعیه و بعد هم ملازمات عقلی و... - بعد بحث امارات پیش میآید و این که ما در امارات در دو حیث بحث میکنیم: یکی مفاد آن احکامی که در امارات جعل میشود که چه ظهوراتی دارد؟ دوّم هم این که در بحث از حجیت اماره که چه چیزی اماریت دارد یا ندارد؟ و ملاک اماریت چیست؟ این ها مباحثی است که در اصول لفظیه از آن بحث میشود که مباحث تعادل و تراجیح و به نوعی تعارض نصّین که در تعادل و تراجیح از آن بحث میشود جایش این جاست. اگر چه در بحث تعارض بعضیها بعد از تساقط قول به برائت را گفتهاند، از آن جهتش میافتد در مباحث اصول عملیه؛ اما عمده بحثش مباحث لفظی است و بعدش هم که مسئله اصول عملیه مطرح میشود که عرض کردیم که به مقتضای روال بحث تحلیلی که تحلیل میکنیم این روند را، دلیل عقلی مقدّم میشود بر دلیل شرعی رتبتاً؛ اگر چه ما باید به دلیل شرعی رجوع کنیم؛ اما عقل هم در آن جا حکمی دارد که حال باز اشاره به بعضی از فرمایشات بزرگانی مثل امام (ره) در استدلال به این آیه ﴿ما کنّا مُعَذِّبینَ حتّی نبعَثَ رسولاً﴾[1] ایشان این نکته را بیان کردهاند که حال عرض خواهیم کرد.
تناسب و منطقی بودن روال مذکور
پرسش: ؟
پاسخ: به هر حال همه این ها در این مسئله شریک هستند که ما میخواهیم تکلیف مولا را به دست بیاوریم. حال تکلیف مولا یا به پشتوانه قطع است یا نازل منزله قطع است یا این که یک حجّتی بر این که تکلیف نداریم یا در بعضی از جاها داریم. در علم اجمالی هم عرض کردیم که موطن علم اجمالی، مجرایش بحث برائت و این هاست؛ اگر چه بحث علم اجمالی هم مطرح میشود؛ اما این که ما در عمل چه کار کنیم؟ این جا بحث برائت یا احتیاط محور قرار میگیرد. از این نظر که البته قطعی نیست و برهانی هم نیست این تنظیم، اما به نظر میرسد که این روال یک مناسبت و منطقی دارد که مرحوم صدر (ره) هم میبینیم که در همین حلقه ثانیه و ثالثه از احکام شرعی شروع میکند بحث را مطرح میکند که ما در علم اصول توّجه پیدا میکنیم به آن روشهایی که با به کار بستن آن روشها، احکام شرعی که بر مکلّف لازم است طبق موازین عقلی این ها را اصطیاد و استخراج کنیم که عرض کردیم که این موازین اساساً با خود ادلّه تکلیفیه هست؛ منتها نحوه استنتاج احکام با آن روش هاست که علم اصول به صورت منحاز میآید این روشها را مطرح میکند و الّا خودش مستقل نیست. برای کاربردیکردنش در احکام تکلیفیه آنها را پیاده کنیم.
حصر استقرائی اصول عملیه در حکم و حصر عقلی آنها در موارد
یکی دو نکته هم مرحوم آقای خویی (ره) فرموده بودند که این هم مورد پذیرش است که در امر دوّمشان فرمودند که اصول عملیه استقرائاً به چهارتا منحصر میشود؛ اما به لحاظ موارد یک حصر عقلی دارد. به این معنا که ما در عمل به چه چیزهایی مبتلا میشویم؟ عملاً این که فرمودهاند موارد به این لحاظ است.
نزاع صغروی بین اصولیون و اخباریون در مسئله برائت
امر چهارم هم اینکه نزاع در برائت بین اخباریین و اصولیین در صغراست که این هم روشن است دیگر. و این که آیا ما از ناحیه مولا بیانی داریم یا خیر؟ و این که این حکم عقلی میتواند بیان شود و این که آیا احتیاط به طور مطلق لازم است در آن جایی هم که نمیدانیم دلیلی هست یا نیست؟ علم اجمالی به ثبوت تکالیف و همین طور بعضی ادلهای که دلالت بر توقف عند الشبهه میکند که این ها ناظر به شبهه قبل از فحص و علم اجمالی خاصّ است که ما به آن ادلهای که در دستمان هست ملزم هستیم که عمل کنیم و مابقی را برائت جاری میکنیم. این ماحصل مباحثی که مقدمتاً مطرح شد.
تمسّک به آیه «ما کنّا معذّبین ...» در مسئله برائت و اشکال بر آن در کلام مرحوم آخوند
مرحوم آخوند (ره) در ادامه، آیاتی که برای برائت تمسّک شده است، ایشان میفرمایند که اظهر آیات را میآورند که این آیه ﴿ما کنّا معذّبین حتّی نبعَثَ رسولاً﴾[2] میباشد. «و قد استدلّ على ذلك بالأدلّة الأربعة: أمّا الكتاب فبآيات أظهرها قوله تعالى: "وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَث"»[3] اشکالی به استدلال به این آیه شده است و ایشان این اشکال را میپذیرد و دلالت آیه را بر برائت تامّ نمیداند. به این معنا که این که خدای متعال فرموده است ما عذاب نمیکنیم قبل از اتمام حجّت با مبعوث کردن رسولان، این شاید منّتی است از جانب خدای متعال بر بندگان، با این که استحقاق عقوبت را دارند و آیه دلالت نمیکند که قبل از بیان، استحقاق عقوبت را ندارند؛ بیان میکند که فعلیّت عقوبت نیست. آن چه که ما در برائت به آن نیاز داریم، نفی استحقاق است. این کلام مرحوم آخوند (ره) است که باید بررسی شود که آیا واقعاً در اجرای برائت نفی استحقاق را نیاز داریم یا این که به طور مطلق اگر نفی مطلق بود با عدم اتمام حجّت، همان کافی است؟ «و فيه: أنّ نفي التعذيب قبل إتمام الحجّة ببعث الرسل لعلّه كان منّة منه تعالى على عباده، مع استحقاقهم لذلك.»[4]
تمامیت دلالت آیه بر اثبات برائت در کلام مرحوم شیخ و اشکال مرحوم آخوند (ره)
بعدش هم کلام مرحوم شیخ (ره) را میآورند در ردّ اخباریین که ایشان فرموده به این که اخباری که قائل به عقاب است در ارتکاب مشتبه، او عقاب فعلی را قائل است و آیه هم دلالت بر رفع عقاب فعلی میکند و آن را ردّ میکند. کأنّه با این بیان مرحوم شیخ (ره) میخواهند بفرمایند که دلالت آیه بر اثبات برائت و ردّ کلام اخباری تامّ است. مرحوم آخوند جواب میدهند از بیان مرحوم شیخ (ره) که اولاً این که ما بگوییم که اخباری ملازمه بین عدم استحقاق و عدم فعلیت را قائل است که اگر فعلیّت نبود، پس استحقاق هم نیست، این حرف جدلی است اگر بخواهیم به آیه استدلال کنیم. چون قائل به برائت، قائل به عدم استحقاق عقاب است و عدم عقاب فعلی کفایت در برائت نمیکند، بلکه باید قائل به عدم استحقاق هم شویم؛ بنابراین آیه دلالت نمیکند. اگر ما قبول کنیم که خصم این معنا را به ملازمه بین استحقاق و فعلیت قائل است، این استدلال به آیه برای ردّ او جز استدلال جدلی نخواهد بود که بگوییم اگر فعلیّت نفی شد، پس استحقاق هم نفی شده است. با این که ما میتوانیم بگوییم که خیر، این تسلیم را هم نپذیریم؛ چون اخباری قائل به ملازمه بین فعلیت و استحقاق میشود؛ یعنی این طور نیست که در جایی که معصیت واقعی و قطعی باشد، این ملازمه را قائل شود. پس چگونه ممکن است که عفوی در کار باشد پس آن جا که معصیت احتمالی است، این را چگونه بپذیریم؟ «و لو سلّم اعتراف الخصم بالملازمة بين الاستحقاق و الفعليّة لما صحّ الاستدلال بها إلّا جدلا؛ مع وضوح منعه، ضرورة أنّ ما شكّ في وجوبه أو حرمته ليس عنده بأعظم ممّا علم بحكمه، و ليس حال الوعيد بالعذاب فيه إلّا كالوعيد به فيه، فافهم»[5] خلاصه استدلال به آیه را مرحوم آخوند تامّ نمیدانند که فوقش این آیه نفی فعلیت عذاب میکند قبل از بیان اما نفی استحقاق را نمیکند.
تمامیت استدلال به آیه در کلام مرحوم خویی (ره)
مرحوم آقای خویی (ره) تقریباً استدلال را تامّ میدانند که بعدش نظر امام (ره) را هم مفصّل تر عرض خواهیم کرد. ایشان میفرمایند که به آیه دو اشکال شده است: یکی اینکه این آیه مربوط به امتهای گذشته است. یعنی ﴿ما کنّا معذّبین حتّی نبعَثَ رسولاً﴾[6] نفی عذاب دنیایی را میکند. مستشکل اشکالش این است که عذاب دنیایی را از امم سابقه دارد بیان میکند که ما برداشتیم؛ اما عذاب اخروی را دلالت نمیکند. «و اورد على الاستدلال بهذه الآية الكريمة بوجهين: الأوّل أنّ المراد من الآية هو الاخبار عن عدم وقوع العذاب على الامم السابقة إلّا بعد البيان، بقرينة التعبير بلفظ الماضي في قوله تعالى: «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ» فيكون المراد هو الاخبار عن عدم وقوع العذاب الدنيوي فيما مضى من الامم السابقة إلّا بعد البيان، فلا دلالة لها على نفي العذاب الاخروي عند عدم تمامية البيان.»[7] مرحوم آقای خویی (ره) این طور جواب میدهند که اوّلاً پس به اولویت نفی عذاب اخروی را میکند. «أمّا الايراد الأوّل فيدفعه أوّلًا: أنّ نفي العذاب الدنيوي عند عدم تمامية البيان يدل بالأولوية القطعية على نفي العذاب الاخروي، إذ العذاب الدنيوي أهون من العذاب الاخروي، لكونه منقطعاً غير دائم»[8]
ثانیاً جواب میدهند به اینکه این لحن از آیات، لحنی نیست که دلالت بر زمان کند. لحن این آیات ــ شبیهش را هم داریم ــ دلالت میکند بر این که این کار لایق بر ساحت مقدّس الهی نیست؛ لایق این که خدای متعال که ربّ حکیم رئوف است نیست؛ مثل ﴿ما کان الله لیُضِلَّ قوماً بعدَ إذ هداهم﴾.[9] این ﴿ما کان الله﴾ را در قرآن کریم متعدّد داریم که در واقع آن صفت حکمت و رحمت الهی را بیان میکند. حکمت به عنوان این که خدای متعال کار لغو انجام نمیدهد و رحمت هم این که موجودی را که میآفریند، به مقتضای کمالی که برایش آفریده است میرساند. پس این اوّلاً به این صورت است. ثانیاً وقتی که منخلع از زمان معنایش این بود، یعنی این روش الهی است و مال هیچ زمانی دون زمانی نیست. وقتی که دارد نفی عذاب میکند، این نفی عذاب مطلق است؛ هم عذاب دنیایی را میگوید و هم عذاب آخرتی را؛ بنابراین نمیتوانیم مقیّد کنیم به نفی عذاب دنیایی و استفاده کنیم که نفی عذاب آخرتی را که بحث ماست و نفی عقوبت باشد دلالت ندارد. ثانیاً این مفاد منطوقی دلالت مطابقی آیه، نفی فعلیت است. «و ثانياً: أنّ جملة ما كان أو ما كنّا و أمثالهما من هذه المادة مستعملة في أنّ الفعل غير لائق به تعالى، و لا يناسبه صدوره منه (جلّ شأنه) و يظهر ذلك من استقراء موارد استعمالها، كقوله تعالى: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ». و قوله تعالى: «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ» و قوله تعالى: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ» و قوله تعالى: «وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً» إلى غير ذلك. فجملة الفعل الماضي من هذه المادة منسلخة عن الزمان في هذه الموارد، فيكون المراد أنّ التعذيب قبل البيان لا يليق به تعالى و لا يناسب حكمته و عدله، فلا يبقى فرق حينئذ بين العذاب الدنيوي و الاخروي.»[10]
پاسخ مرحوم خویی (ره) به اشکال مرحوم آخوند (ره)
اشکال دوّم این است که این نفی فعلیت است ــ همانطور که مرحوم آخوند (ره) فرمود ــ نه نفی استحقاق، با این که مدّعا نفی استحقاق است. «الثاني: أنّ المنفي في الآية فعلية العقاب لا استحقاقه، و نفي الفعلية لا يدل على نفي الاستحقاق، مع أنّ محل الكلام بيننا و بين الأخباريين هو الثاني»[11] ایشان میفرمایند که خیر، وقتی که ما معنا کردیم که این تعذیب قبل از بیان لایق ساحت قدس ربوبی نیست، بنابراین دلالت میکند بر اینکه استحقاق هم ندارد. منطوقش، دلالت مطابقیاش نفی فعلیت است؛ اما با ملاحظه آن معنا، دلالت التزامیاش بر نفی استحقاق است. «و بهذا ظهر الجواب عن: الايراد الثاني أيضاً، لأنّ عدم لياقة التعذيب قبل البيان يدل على عدم كون العبد مستحقاً للعذاب، إذ مع فرض استحقاق العبد لا وجه لعدم كونه لائقاً به تعالى، بل عدم لياقته به تعالى إنّما هو لعدم استحقاق العبد له، فالمدلول المطابقي للآية الشريفة و إن كان نفي فعلية العذاب إلّا أنّها تدل على نفي الاستحقاق بالالتزام على ما ذكرناه.»[12] این خلاصه فرمایش مرحوم آقای خویی (ره) که خیلی بحث طولانی در این جا ندارند و فقط همین آیه را ایشان می آورند. اما حضرت امام (ره) علاوه بر این که این آیه را میآورند، یک آیه دیگر را هم می آورند که درباره آن بیشتر صحبت میکنند.
فرمایش حضرت امام (ره) پیرامون استدلال به آیه شریفه
میفرمایند که مفاد این آیه همین است که خدای متعال دارد آن شأن ربوبی خودش را نسبت به بندگان بیان میکند «و إن شئت قلت: إنّ قوله تعالى: "وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ" تنزيه للحقّ تعالى شأنه، و هو يريد بهذا البيان أنّ التعذيب قبل البيان منافٍ لمقامه الربوبي، و أنّ شأنه تعالى أجلّ من أن يرتكب هذا الأمر؛ فلذلك عبّر بقوله: "وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ"، دون أن يقول: "و ما عذّبنا"، أو "ما أنزلنا العذاب"، و ذلك للإشارة إلى أنّ هذا الأمر منافٍ لمقامه الأرفع و شأنه الأجلّ.»[13] و دلالت میکند – دو سه اشکال، همین اشکالاتی که بیان شد را بیان میکنند – که اساساً این آیه نفی مطلق عذاب است؛ هم نفی فعلیت است و هم نفی استحقاق است. اصلاً چه دلیلی داریم که این را بگوییم و اساساً چه دلیلی داریم که قائلین به برائت باید نفی استحقاق را بیان کنند نه نفی فعلیت را تا قائل به برائت شوند؟ خیر، اصلاً عقوبت نیست. «و بالجملة: أنّ المرمي للقائل بالبراءة هو تجويز شرب التتن المشتبه الحكم لأجل وجود مؤمّن شرعي أو عقلي حتّى يطمئنّ أنّه ليس في ارتكابه محذور؛ سواء كان ذلك لأجل رفع العقوبة الفعلية أو نفي الاستحقاق. و الشاهد على ما ذكرنا: أنّك ترى القوم يستدلّون على البراءة بحديث الرفع الظاهر عندهم في رفع المؤاخذة، لا نفي الاستحقاق.»[14] استحقاق یک ملاکی میخواهد. یا از طریق شرع باید این استحقاق را قائل شویم که این عبد اگر تفحّص کرد و به دلیل نرسید و تبعیتی قهراً صدق نکرد که انجام داده است، بگوییم که مستحقّ است. چه دلیلی داریم عقلاً و شرعاً؟ این جا این را بیان میکنند که حکم عقلی بر عدم استحقاق داریم در مرحله اوّل و آیه این حکم عقلی را تأکید میکند و اساساً حکم عقلی مقدّم است بر بیان نقلی مگر آن جایی که بیان نقلی، یک تخصیصی بزند حکم عقلی را در مباحث عملی البته. در مباحث اصولی که مسائل اعتقادی باشد، معلوم میشود که حکم عقلی نیست اگر شارع وارد نفی حکم عقلی شود. این را ایشان توضیح نمیدهند؛ اما تقریباً میشود گفت که مسلّم است که منظور ایشان از این که فرمودهاند تخصیص بزند، تخصیص در مسائل عملی میشود؛ اما تا آن مقداری که عقل جوانب مطلب را درک میکند، حکم به آن بار میکند و شرع مقدس هم در احکام ثبوتیاش که در ردیف حکم عقل است، تأیید حکم عقل است که همان ارشاد و این ها باشد؛ اما در جایی که تخصیص میزند، نشان دهنده این است که عقل نتوانسته است در آن جا همه اطراف را درک کند. این ماحصل فرمایش مرحوم امام (ره) در این قسمت است که آن تکراریهایش را که مرحوم خویی (ره) هم بیان کردند عرض نکردیم.
ایشان میفرمایند که بهترین دلیل بر برائت این آیه شریفه است و اسدّ ادلّه است. «و بما ذكرنا يظهر: أنّ الآية أسدّ الأدلّة التي استدلّ بها للبراءة، و أنّ ما اورد عليه من الإيرادات غير خالٍ عن الضعف.»[15] یک آیه دیگر هم میآورند که ان شاء الله عرض خواهیم کرد که این آیه، آیه تامّی است.
نظر مختار در تمامیت یا عدم تمامیت استدلال به آیه شریفه
عمدتاً دأب ما این است در مباحث که این بیانات این بزرگواران را که نقل میکنیم، آن جایی که مستدلّ باشد و دلیلش نزد ما تامّ باشد، همان را قبول داریم و دیگران هم تقریباً به همین صورت است مگر این که نکتهای در بین باشد که حال در بحث اوّلیه عرض کردیم. در این جا هم برای این که در این آیه بحث را جمع کنیم، چون مرحوم آخوند (ره) آیه دیگر را نیاوردهاند و مرحوم آقای خویی (ره) هم همین طور اما مرحوم امام (ره) آوردهاند که آن را ان شاء الله بحثش را عرض خواهیم کرد.
این آیه شریفه همانطور که این بزرگواران فرمودهاند دارد روش خدای متعال را در امتها بیان میکند و این طور نیست که در قرآن کریم، وقتی حتّی آن جایی که سیره خدای متعال را نسبت به امتهای گذشته بیان میکند، آن سیره مختصّ به آن امّت باشد. بیانگر این است که خدای متعال با مطیعین این گونه برخورد میکند و با عاصین به این صورت؛ منتها نحوه برخوردها مختلف است. این دیگر بستگی به آن لطف الهی به امّت دارد که آن آیه شریفه: ﴿ما کان الله لیُعَذِّبَهم و أنت فیهم﴾.[16] مقصود از ﴿ما کان الله لیعذّبهم﴾، آن عذاب های استیصالی است که میآمد از ناحیه خدای متعال و یک قوم را ریشهکن میکرد؛ لذا علّامه طباطبائی (ره) در سیاق این آیه با بررسی مسائل مختلفی که در عالم اسلام رخ داد، عذابهای دیگر را نفی نمیکند با این که وجود مبارک نبی اکرم (ص) حضور داشتند و همین طور عذاب اختلاف که مهمترین عذابهاست که در امّت اسلامی در زمان خود نبی اکرم (ص) مخصوصاً اواخر رخ داد و بعدش هم که دیگر مبتلا به آن هستیم.
غرض این است که سیاق آیه را باید ملاحظه کرد. حتّی آیاتی که سرگذشت امّت های گذشته را به طور خاصّ بیان میکند، اصل وقایع را برای امتهای دیگر نفی نمیکند تا چه برسد به این که این آیات اصلاً خودش بر امّت خاصّی دلالت ندارد. ﴿ما کنّا معذِّبین حتّی نبعَثَ رسولاً﴾.[17] این یک نکته.
نکته دوّم هم این که این نفی مطلق عذاب است؛ هم عذاب دنیایی و هم عذاب آخرتی.
نکته سوّم هم ــ امام هم این را بیان فرمودهاند ــ این است که بعثت برای چیست؟ برای رسیدن به احکام و تکالیف است دیگر. ما که رسول بدون تکلیف نداریم؛ بنابراین این سیاق در رابطه با رسیدن به احکام است که این رسالت تکلیفش رساندن است. حال اگر نرسید، حکمت الهی ایجاب میکند که در این جا عذابی نباشد. البته بعضی مسائل را عقل هم بدون بعثت میفهمد، مانند ظلم و تعدّی در اموال مردم و... آن یک بحث دیگر است که اگر عذابی هم شود، به جهت درکهای عقلی است که باز هم خدای متعال حجت را تمام کرده است؛ حجّت باطنی را داده است؛ اما به حسب ظاهر مربوط به احکام شریعت است و جزئی است که این آیه به نظر میرسد که همان طور که فرمودهاند دلالتش، دلالت تام است.
پاسخ به اشکال مرحوم آخوند (ره)
و این که تکمیلش کنم که چه کسی گفته است که قائل به برائت، به عدم استحقاق تمسّک میکند؟ خیر، قائل به برائت قائل به عدم عقوبت است؛ حال هم فعلی و هم استحقاق را نفی میکند. هم به جهت آن پشتوانه عقلی و هم به جهت اطلاق آیه که اطلاق آیه هر دو را شامل میشود. این اجمال عرض ما از این بیانات.
اشکال و پاسخ
اشکال: از آیه نهایتاً فقدان نصّ را میتوان استفاده کرد. اجمال نصّ یا تعارض نصّین را که داخل در برائت میدانند را دلالت ندارد.
پاسخ: خیر. ما عرض کردیم که آنهایی که فیالجمله دلیلی هست، این آیه شاملش نمیشود. تعارض نصّین اجمالاً دلیلی هست.
• اجمال هم همین طور است.
• اجمال... آن جا حال بحث است که احتیاط کنیم یا خیر. به هر حال ما شکّ ظاهری هم داریم دیگر. هم شکّ در حکم واقعی داریم و هم شکّ در حکم ظاهری.
• عرضم این است که اگر فقط ما باشیم و دلالت آیه را تامّ بدانیم، دلالت آیه فقط مربوط به جایی است که منشأ شکّ ما نبود نصّ باشد؛ آن هم نه فقط فقدانِ دست نیافتنی، بلکه فقدان حقیقی.
• خیر، فقدان حقیقی که نمیتوانیم بگوییم.
• حتّی نبعَثَ رسولاً.
• بعث آن جایی است که برسد؛ نه این که نگوید. نگفتن نیست. قوام رسالت به وصول است.
• شما دارید دلیل دیگری را به آیه ضمیمه میکنید و از دلیل دیگر...
• خیر، خود بحث است. نبعثَ چیست؟
• زمانی بیان شده و در سیر تاریخ گم شده است. آیه شاملش نمیشود.
• خوب بعثت برای آن کسی که به او نرسیده است شامل نمیشود در این حکم. اگر بخواهد بعثت باشد برای این طائفه و این شخص، بعد از تحقیق و تفحّص از مظانّ دلیل، پیدا نکرد، این دیگر برایش بعثت صادق نیست نسبت به این حکم.
اشکال: نگاه آیه ناظر به جمیع است و ما جنس نگاهمان نسبت به مسئله برائت، استفادهای است که علماء دارند میکنند. برائتی که برای عوام که لااقل در حکم که نمیگوییم. چه در جهت عمومش و چه در جهت خاصّش، در هر دو طرف آیه یک چیزی را بیان میکند که مطابق ادّعای آقایان فقهاء در باب برائت نیست. اگر دلایل دیگری را ضمیمه میکنید، قبول میکنیم. اما این که بگویید این آیه اسدّ است و اکمل و تمام، خیر. این آیه یکی از دلایل است که اگر بقیه دلایل شاملش نشود، چه در وسعتش وسیعتر از برائتی است که آقایان فرمایش میکنند و...
استاد: وسعتش چیست؟
• یعنی آیه ناظر به جمیع مردم است.
• باشد، بله. ما هم همین را میگوییم.
• شما در رابطه با بنده که اجرا نمیکنید که بگویید آقای مکلّف تو بعث نشدی. مکلّف تو خوب فحص نکردی، بررسیات بررسی نیست. تو باید بدوی دنبال دلیل.
• نگاه کنید، این منافات ندارد که خود منطق آیه برای جمیع باشد؛ اما اجرایش برای افراد خاصّی باشد. خطابها مختلف است دیگر، در بحث فقه السّیاسه عرض کردیم دیگر. مثل اینکه ﴿أقیموا الصّلاة﴾[18] با ﴿السّارق و السّارقة فاقطَعوا أیدیَهما﴾[19] چه فرقی میکند؟ هر دو خطاب به جمیع است؛ اما ما میدانیم که منطقاً مقصود دوّمی جمیع نیست، مجموع هم نیست. پس یک افراد خاصّی است. سیاق آیات این ها را به ما میفهماند.
• اگر آیات دیگر را نگاه کنیم، ﴿من اهتدی فإنّما یهتدی لنفسه...﴾[20] آحاد ...
• بله این درست است، این را قبول داریم؛ اما اجرای این معنا بر عهده کیست؟ همانطور که عرض کردیم که اصول عملیه، عمل به آن مختصّ مجتهد نیست؛ اجرای اصل برای مجتهد نیست. همه به ظواهر عمل میکنند، به عوام النّاس هم بگوییم چرا عمل کردی؟ میگوید این ظاهر است دیگر. استدلال پشتش است؛ اما این که این معنا با چنین استدلالی به شرع نسبت داده شود، این مال عالم است. جایگاه عالم همین است دیگر که گفتهاند بروید سراغ عالم. جاهل سراغ عالم. این برای اجرای این امور است. پس ﴿ما کنّا معذّبین﴾ عامّ است و برای همه است، اما اجرای برائت در کجا؟ ﴿حتّی نبعث﴾، این برای شخص متفحّصی میشود که بتواند تفحّص کند. غرضم این است که این نحوه استفاده را از سیاق آیات میفهمیم؛ نه این که به آیه بچسبانیم. این مقتضای این خطابات است. این خطابات به طور طبیعی، عامّ است دیگر. نمیشود در هر خطابی خصوصیّاتش را هم بیان کند و الّا قانون اساسی نمیشود. باید از جای دیگر این نکات را استفاده کنیم و همین عرضه این ادلّه به صاحبان درک، خود نشان دهنده این است که فرق این خطابات را میتوانند درک کنند.
پرسش: در اجمال آیا معتقدید که این آیه ظهور دارد یا خیر؟
پاسخ: بله. اجمال هم همچنین است. اجمال هم باز شکّ است دیگر، حتّی نبعث است. مگر این که ما با قرائنی از اجمال در بیاییم که در آن جا بحث معنا پیدا میکند.
اشکال: اگر کسی اشکال کند به آیه ناظر به این که خدا تا رسول را نفرستاده است، آنها را عذاب نمیکند؛ اما وقتی که رسول را فرستاد، خود رسول در جاهای مختلف دارد که اگر در جایی شما شک داشتید که به شما نرسید احتیاط کنید. این جا در واقع اگر دستوری هم از جانب خدای متعال نرسیده باشد، رسول به صورت کلّی فرستاده شده است؛ اما دستور آن رسول احتیاط است. حال آیا این آیه واقعاً ناظر به برائت در همه زمینهها صحبت میکند یا این که خدا میخواهد که تا رسول را نفرستاده عذابتان نمیکند؛ اما اگر رسول فرستاد شاید دستور آن رسول این باشد که در این موارد شما احتیاط کنید.
پاسخ: خوب اگر دستور خاصّ در بعضی از موارد باشد به احتیاط، حتماً باید آن را عمل کنیم. بحث ما این است که اساساً اگر ما نرسیدیم به یک نظری از جانب رسول ولو به احتیاط، آیا آن جا حتماً احتیاط کنیم؟ آیا اخباری این را میگوید؟ قطعاً این چنین نیست. در شبهه وجوبیه چه کار کنیم؟ در شبهه وجوبیه هم باید حتماً عمل کنیم با این که اخباری این را عمل نمیکند. حال با اخباری کاری نداریم، ما خودمان ببینیم که از آن چه استفاده میکنیم؟ بله آن جایی که ببینیم که بعثی ولو بعث به احتیاط باشد، آن جا آن را عمل میکنیم؛ اما بحث این است که مسئله احتیاط هم همگانی نیست. آن جایی که بیانی از رسول نبود، ولو به این صورت، البته بیان روشن، اجمال خیر، اجمال روشن نیست؛ بیان روشن اگر ولو امر به احتیاط نبود، آن جا میتوانیم بگوییم که ﴿ما کنّا معذِّبین﴾ موردش است.