1402/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امارات /دلائل حجيت ظنون /بررسی ظن در فروع اعتقادات جاهل قاصر و مستضعفین در روایات و تفسیر المیزان
مروری بر مباحث گذشته
بحثی كه داشتيم در خاتمه بحث حجيت ظن بود كه آيا مطلق ظن حجت است يا خیر؟ بعد از بيان عدم تام بودن ادلّه اثبات انسداد باب علمي، روشن شد كه ظنونی که از طريق عقلاء به آن تمسك ميكنند، در شرع مقدس هم به آن تمسك ميشود و آن حجت است که متعين ميشود به آن اخباري كه در كتب معتبره آمده است كه احتياط اقتضا ميكند كه به آنها رجوع كنيم و غير آنها را خیر.
بعد مرحوم آخوند (ره) بحث ظنّ در اعتقادات را مطرح كردند. يك مطالبي را ما در اين رابطه عرض كرديم كه چون انسان مجهّز است به يك سري از درکهای بديهي، لذا نسبت به يك سري از مسائل اصلي بينشي و اعتقادي، دليل محكم عقلي، هر چند به صورت مجمل داريم بر قبول خالق و رب. اين ادله برای انسان حجّت را تمام ميكند. «هل الظنّ ـ كما يتّبع عند الانسداد عقلا في الفروع العمليّة المطلوب فيها أوّلا العمل بالجوارح ـ يتّبع في الاصول الاعتقاديّة المطلوب فيها عمل الجوانح من الاعتقاد به وعقد القلب عليه وتحمّله والانقياد له أولا؟ الظاهر لا ، فإنّ الأمر الاعتقاديّ وإن انسدّ باب القطع به ، إلّا أنّ باب الاعتقاد إجمالا ـ بما هو واقعه ـ والانقياد له وتحمّله غير منسدّ. بخلاف العمل بالجوارح ، فإنّه لا يكاد يعلم مطابقته مع ما هو واقعه إلّا بالاحتياط ، والمفروض عدم وجوبه شرعا أو عدم جوازه عقلا ، ولا أقرب من العمل على وفق الظنّ.»[1]
در اين بين يك بحث ثبوتی داریم، يك بحث اثباتي. بحث ثبوتی این كه ما ببينيم انسان، در اين عالم با اين تجهيزاتي كه از جهات قوا و ادراكي دارد، در ارتباط با موجودات، چقدر توانايي دارد و چقدر او را ميتوان از آن بازخواست كرد؟ و به نوعي آیا حجت نسبت به اموري كه با آنها مرتبط است، تام است؟ اين بحث ثبوتی است كه فیالجمله براي انسان آن طور كه بيان شد، اين مباحث اوليه و اصليه در مسائل اعتقادي ثابت است؛ لذا به نظر ميرسد که جاهل قاصر در مسائل اصلي اعتقادی وجود نداشته باشد.
وجود جاهل قاصر در مسائل فروع اعتقادی به لحاظ ثبوتی
اما اينكه در مسائل فروع اعتقادی، ما جاهل قاصر نداشته باشيم را نميتوان اساساً قبول كرد؛ به خاطر اين كه به هر حال اشتغالات برای انسانها مختلف است و از طرفي هم شرايط گوناگون براي انسان پيش میآید؛ حتي در يك دين حق كه همه امورش اثبات بشود، در آنجا هم جهل قصوري متصور است. حال چگونه؟ آن چگونگیاش را ما نسبت به شرايط گوناگون زماني و مكاني بايد تعريف بكنيم. خلاصهاش اين است كه شخص طالب حق باشد و اگر مسئله خلافي براي او در مسائل فروع اعتقادي پيش بياید و سؤال بشود، حال از هر منشأی، اين شخص توان اين كه برود تحقيق كند را داشته باشد. اين به نظر ميرسد كه مقام ثبوت است. مقام ثبوت يعني اين كه ما خودمان باشيم و خودمان، با اين ويژگيهاي مختلف انسان در عرصههاي مختلف چه بگویيم؟ همانطور كه در فعاليتهاي دنيا اينچنين است كه افراد دركشان نسبت به امور دنيايي مختلف است. اگرچه درکها عمدتاً، ابتدائاً در امور دنيايي، تمايلات نسبت به امور دنيايي شكوفا ميشود، اما باز هم در اين جهت همه انسانها يكسان نيستند؛ وقتي شخص اجمالاً يك نيازی را احساس ميكند و میرود سراغ رفع آن نياز، اين به نوعي گفته ميشود که مصاب است و دارد طبق آن مسير وجودياش حركت ميكند كه اگر يک وقت به يك شبههای برخورد كرد و رفت براي رفع آن، معلوم ميشود كه مقداري دركش بيشتر شده است از نيازها و از رفع نيازهايش. در مسائل اعتقادي اين بيشتر است و اين تنوعها و اين توجهات بايد بيشتر پرداخته شود. اين به نظر ميرسد كه در رابطه با رسيدن به ظنوني كه در رابطه با فروع اعتقادي است.
حجیت یا عدم حجیّت ظنون در فروع اعتقادی به لحاظ اثباتی
حال يک بحث اثباتي هم به نظر رسيد كه در اين جلسه داشته باشيم؛ بحث خوبي است و این که ببينم ديدگاه دين در اين رابطه چيست؟ در آيات مختلف، تبعيت از ظن نكوهش شده است. خداي متعال در آيات متعدد. حال یک رجوع اجمالي اگر فرصت كرديد، انشاءالله به آياتش داشته باشید به صورت معجم و بعضي مباحث تفسيري، نكات خيلي خوبي به دست میآید. اجمالاً از رجوع به آياتي چون ﴿ان يتبعون إلا ظنّاً﴾[2] ، چند آیه به اين صورت داريم که استفاده ميشود كه تبعيت از ظنّ، در مراحل گوناگون اعتقادي مختلف است. گاهي بعضيها در حيطه دين هم هستند و بعضي مراحل را طي كردهاند از مسائل اعتقادي، اما نسبت به بعضي مسائل ديگر خيلي كم اهميت هستند و نميروند تحقيق كنند؛ آن جا هم اين آيات شامل حال آنها ميشود.
- تفصیل میان مستضعفین و غیر آنها
غرضم اين است كه در اين رابطه ما به بحث مستضعف توجه كنيم. در بعضي از آيات قران كريم، بحث مستضعف را مطرح ميكند. به ذهن رسيد كه اين مطلب را از بيانات نوراني مرحوم علامه طباطباييرضواناللهعلیه در تفسير قيم الميزان به عرض برسانيم.
اجمالاً در بین پرانتز، تفسير الميزان خيلي معارف گستردهاي دارد. با آن سعه نظری كه ايشان دارند؛ در هر آيهاي، تاجایی که توانستهاند خودش را بررسي کردهاند. آن وقت با اين ديد كه عرض كردم در بحث ظن، در هر آيهاي اگر رجوع بشود، مطالب مختلفي از آيات و تفسيرش در الميزان به دست میآید. اين یک نكته.
و نكتهاي كه الان ميخواهيم عرض كنيم، اين آيه شريفه است در سوره مباركه نسا، آيه 97 و 98: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُم...»﴾[3] ؛ ظالمين را ملائكه جانشان را ميگيرند، به آن ها ميگویند: شما كجا بوديد؟ ﴿قالوا كنّا مستضعفين فيالارض﴾[4] ؛ اين ها اينطور بهانه مي آورند. نگاه کنید این جا باز بحث ظلم است. اين نكته هم باز توجه داشته باشيم که در آيات ظلم، باز به بيان مرحوم علامه، عمدتاً ظلم اعتقادي مقصود است و ظلمهاي عملي كمتر است؛ بايد سياق را ملاحظه كرد. اين جا هم همان مورد است. ﴿قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا﴾؛ ملائكه به آن ها ميگویند: آيا زمين خدا واسع نبود كه هجرت كنيد؟ و خلاصه از استضعاف به تعبير خودتان در بیایید؟ این که ادّعا می کنید مستضعف بوده اید. يعني كأنّه این ها مي توانستند. هم درکش را داشتهاند و هم اينكه توان خارجي اش را داشتند. مانعی نبوده كه جلوي اين ها را بگيرد که بروند تحقيق كنند. كأنّه اين ادعا، ادعاي پوچي است اگر توان فكري بر هجرت داشته باشد و توان فيزيكي هم داشته باشد، مانعي نباشد.
﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا﴾[5] ؛ اين جا آن مستضعف واقعي را خدا استثناء ميكند از مستضعف خيالي. اين مستضعفيني كه چارهاي ندارند و نميتوانند از آن جايي كه هستند خارج بشوند. حیله یعنی چاره کردن، حالا يا چاره كردن فكري يا چاره كردن خارجي؛ همه اين ها را شامل ميشود.﴿وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا﴾؛ اين را توضيح ميدهد كه اين ها نميتوانند به راهي هدايت شوند. ﴿فَأُولَٰئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ﴾[6] اين ها مورد اميد عفو خدا هستند ﴿و كانالله عفوًا غفوراً﴾[7] كه ديگر تأكيد ميكند؛ اين دو اسم شريف خودش را ميآورد كه او بسيار بخشنده است.
- بیان مستضعفین در کلام مرحوم علّامه طباطبائی
آن وقت بعد از بحث از اين آيه، يكي از ويژگيهاي الميزان اين است كه علاوه بر تفسير ترتيبي، ايشان تفسير موضوعي هم دارند كه اين از ويژگيهاي مرحوم علامه است كه در هر دو اوّل نظرشان تفسير قرآني است که خود آيات را بازش ميكنند. منتها در تفسير موضوعي به طور خاص به آن موضوعات محور در يك قسمتي از آيات ميپردازند كه میشود بحث تفسير موضوعي. هر دو جهت را ايشان دارند. «کلامٌ فی المستضعف»، جلد پنجم الميزان اين چاپهایی كه ما داريم، چاپ اسلامي ايران، صفحه 51. «يتبين بالآية أن الجهل بمعارف الدين إذا كان عن قصور وضعف ليس فيه صنع للإنسان الجاهل كان عذرا عند الله سبحانه. توضيحه : أن الله سبحانه يعد الجهل بالدين وكل ممنوعية عن إقامة شعائر الدين ظلما لا يناله العفو الإلهي ، ثم يستثني من ذلك المستضعفين ويقبل منهم معذرتهم بالاستضعاف ثم يعرفهم بما يعمهم وغيرهم من الوصف ، وهو عدم تمكنهم مما يدفعون به المحذور عن أنفسهم ، وهذا المعنى كما يتحقق فيمن أحيط به في أرض لا سبيل فيها إلى تلقي معارف الدين لعدم وجود عالم بها خبير بتفاصيلها ، أو لا سبيل إلى العمل بمقتضى تلك المعارف للتشديد فيه بما لا يطاق من العذاب مع عدم الاستطاعة من الخروج والهجرة إلى دار الإسلام...»[8]
ايشان، اين مسئله را مطرح ميكنند كه خلاصهاش اين است كه مي فرمایند:« جهل به معارف دين وقتي كه از قصور و ضعف باشد كه در آن انسان جاهل نميتواند كاري کند، نزد خداي متعال معذور است». كه همان جاهل قاصر به حساب میآید. بعد توضيح ميدهند كه جهل به دين رو خداي متعال و هر ممنوعيتی را از اقامه شعائر دين ظلم حساب كرده است، بعد مستضعفين را از اين ظلم استثنا كرده است. بعد معرفی ميكند اين مستضعفين را كه چه كساني هستند؟ آنها كساني هستند كه نميتوانند از خودشان محذور را دفع كنند كه اول محذور اعتقادي است و بعد محذور و دشمن خارجي است. اين عنوان، عنوان وسيعي است و نبايد تنها به مستضعف جسمی معنا كرد. بنابراين با توضيحی كه اجمالاً عرض كرديم ايشان ميفرمایند كه اين صادق ميشود و صدق میکند در كسي كه در يك زمينی قرار گرفته كه نميتواند معارف دين را به دست بياورد و به آن برسد؛ چون عالمي خبير ندارد كه تفاصيلش را از او ياد بگيرد يا راهي به عمل به آن. خوب با اين بيان مستضعف، هم مستضعف فكري ميشود، هم عملي ميشود و هم در تهاجم دشمن خلاصه آن را شامل ميشود. بنابراين چنين كسي ميفرمايند كه تكليف ندارد؛ چون خداي متعال فرموده در يك جا كه «﴿لا يكلف الله نفساً إلا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اکتسبت﴾»؛ اين معنايش اين است كه توجه دارد، توانم دارد. اما اين شخص، يا توجه ندارد و یا توان ندارد؛ بنابراين اين تكليف با عدم وجود موضوع براي او هست. آن يک آیه ای هم...«هذا ما يقتضيه إطلاق البيان في الآية الذي هو في معنى عموم العلة ، وهو الذي يدل عليه غيرها من الآيات كقوله تعالى « لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَعَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ » : ( البقرة : ٢٨٦ ) فالأمر المغفول عنه ليس في وسع الإنسان كما أن الممنوع من الأمر بما يمتنع معه ليس في وسع الإنسان.»[9]
پرسش و پاسخ در رابطه با مسئله فوق
پرسش: پس به طور کلّی از این فرض ساقط است؟
پاسخ: تا وقتي كه اين صورت حكم تابع موضوع است؛ تا وقتي كه شخص مستضعف است، يعني اين سؤال برای او پيش نيامده است يا پيش آمده؛ اما نميتواند به جوابش برسد. درك نميكند که چه طور به جوابش برسد؟! یا این که درك ميكند اما در محيطي است كه اصلاً نميتواند خارج شود.
• بنابراین، این که کفار، علاوه بر اصول در فروع هم تکلیف دارند، منحصر است در...
• آن کفار است دیگر؛ آن كساني است كه با توجه كفر را اظهار ميكنند. اين فرض، اين است كه اصول اوليه اعتقادي را دارد؛ اما فروع اعتقادي را ندارد. يكي از فروع هم عمل است. مثلاً طبق دين، يك عملي را داشته باشد. خوب اينجا اصلاً موضوع صدق نميكند، عنوان كافر اينجا صدق نميكند؛ لذا همان بحث هم آمد كه مرحوم آقاي خويي (ره) هم فرمودند كه از جهت نجاست و طهارت باید ديد كه آيا شامل حال اين ها ميشود يا نميشود؟ بعدش هم استقلال... . فعلاً استحقاق عقوبت و... را ما داريم مطرح ميكنيم كه از جهت ثبوتی، اين را نميشود مؤاخذه كرد و از جهت اثباتي هم به همين صورت. «المقام الثاني: في ترتب أحكام الكفر عليه، كالنجاسة و المنع من الارث و التناكح و غير ذلك من الأحكام الفرعية المترتبة على الكفر.»[10]
پرسش: ظالم را ما چه طور دسته بندی کردیم؟ گفتیم یا کافر است یا مستضعف.
پاسخ: خیر؛ آن اگر مستضعف باشد، این اصلاً ظلم نیست. ظلم در آن جایی است که با توجه رد کند، مقابله کند. این اصلاً توجه ندارد.
پرسش: این جا آیا تکلیف سالبه به انتفاع موضوع است یا به معنای تنجّز است و تکلیف هست؟
پاسخ: به هر حال تکلیف برای انسان است. حال بحث است که آیا علم هم در تکلیف مأخوذ است یا خیر؟ یا ما میگوییم؟ عقل از شرایط تنجّز است یا خیر؟ این ها هست. اصل تکلیف برای انسان هست؛ اما تنجزش با علم و عقل است. حال این به آن عقل و علم خاصّ نرسیده است؛ قهراً تنجّز ندارد. تنجّز ندارد؛ یعنی موضوع در این جا ثابت نیست.
روایات دالّ بر معذوریت مستضعف در فروع اعتقادی
در این رابطه روایاتی هم هست که روایات متعددی... عرض کردم که یک آیه دیگری هم در این رابطه وجود دارد که مرحوم علّامه به این آیه هم تمسّک میکنند. «﴿و آخَرونَ مُرجَون لأمرِالله﴾[11] »؛ سوره توبه، آیه 106. ﴿ِامَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾[12] ؛ روایات متعدّدی در باب مستضعف در ذیل این آیه آمده که غفلت شد. حال یکی دو روایت در این جا آمده است، این ها را میخوانم. در بحث رواییاش، ایشان چند روایت را میآورند.
راوی از امام باقر علیهالسلام سؤال میکند: «عن المستضعفین؟قال: البَلْهاءُ في خُدرِها، و الخادِمُ تقولُ لَها : صَلِّي فَتُصَلِّي لا تَدرِي إلاّ ما قُلتَ لَها، و الجَليبُ الذي لا يَدرِي إلاّ ما قلتَ لَهُ، و الكبيرُ الفاني، و الصبيُّ و الصغيرُ، هؤلاءِ المُستَضعَفُونَ. و أمّا رجُلٌ شَديدُ العُنُقِ»؛ یعنی گردن کلفت. «جَدِلٌ خَصِمٌ يَتَوَلَّى الشِّراء و البيع»؛ یعنی می تواند فعالیّت کند. «لا تَستَطيعُ أن تَعینَهُ في شَيءٍ، تقولُ : هذا المُستَضعَفُ ؟! لا، و لا كَرامَةَ»[13] ؛ مجموعه روایاتی که ایشان در این جا آورده اند، از آن ها این مطالب که در بحث موضوعی بیان فرمودهاند استفاده میشود.
یک روایت دیگر از امام صادق علیهالسلام که به سلیمان میفرماید: «يَا سُلَيْمَانُ فِي هَؤُلَاءِ الْمُسْتَضْعَفِينَ مَنْ هُوَ أَثْخَنُ رَقَبَةً مِنْكَ الْمُسْتَضْعَفُونَ قَوْمٌ يَصُومُونَ وَ يُصَلُّونَ تَعِفُّ بُطُونُهُمْ وَ فُرُوجُهُمْ لَا يَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ فِي غَيْرِنَا آخِذِينَ بِأَغْصَانِ الشَّجَرَةِ فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ إِذَا كَانُوا آخِذِينَ بِالْأَغْصَانِ»[14] ؛ غرضم بیان مراتب استضعاف است که باید دقّت کرد. یک قاعده اساسی دارد که آن قاعده اساسی را باید دیگر با آن موارد خاصّش منطبق کنیم. این مثلا در زمان امام صادق علیه السلام است. «وَ إِنْ لَمْ يَعْرِفُوا أُولَئِكَ فَإِنْ عَفَى عَنْهُمْ فَبِرَحْمَتِهِ وَ إِنْ عَذَّبَهُمْ فَبِضَلالَتِهِمْ».
بعد باز در معانی الأخبار است: «إنّ المُستَضعَفينَ ضُروبٌ يُخالِفُ بَعضُهُم بَعضا، و مَن لَم يَكُن مِن أهلِ القِبلَةِ ناصِبا فهُو مُستضعَفٌ»[15] ؛ این هم ناصبی را استثناء کردهاند در روایات متعدّد. چون ناصبی کسی است که با توجّه و عمد وارد در مخالفت میشود.
یک روایت دیگری بخوانم که باز امام باقر علیه السلام به راوی میفرماید. راوی میپرسد: «ما حالُ الموحّدین المقرّین بنبوّة محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم من المذنبین الّذین یموتون و لیس لهم إمامٌ و لایَعرِفونَ ولایَتَکم؟أما هؤلاء فإنهم في حفرهم لا يخرجون منها، فمن كان منهم له عمل صالح ولم تظهر منه عداوة»؛ این نکات را توجّه داشته باشید. «فإنه يخد له خدا إلى الجنة التي خلقها الله في المغرب فيدخل عليه منها الروح في حفرته إلى يوم القيامة، فيلقى الله فيحاسبه بحسناته وسيئاته، فإما إلى الجنة، أو إلى نار، فهؤلاء موقوفون لأمر الله، قال: وكذلك يفعل الله بالمستضعفين والبله والأطفال وأولاد المسلمين الذين لم يبلغوا الحلم، فأما النصاب من أهل القبلة فإنهم يخد لهم خد إلى النار التي خلقها الله في المشرق فيدخل عليهم منها اللهب والشرر والدخان»[16] ؛ به روایات هم دقّت باید داشته باشیم که تعبیرات عمیق و لطیفی در روایات هست. بهشت را به مغرب تعبیر کردهاند که نشان دهنده عدم طلوع خورشید است که گرما باشد. جهنّم را به مشرق، نشان دهنده طلوع خورشید است که نشان دهند گرما است.
در روایت دیگر هم هست در خصال «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ الرِّزْقِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِيُّونَ وَ الصِّدِّيقُونَ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ يَدْخُلُ مِنْهَا شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا فَلَا أَزَالُ وَاقِفاً عَلَى الصِّرَاطِ أَدْعُو وَ أَقُولُ رَبِّ سَلِّمْ شِيعَتِي وَ مُحِبِّي وَ أَنْصَارِي وَ مَنْ تَوَلَّانِي فِي دَارِ الدُّنْيَا فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكَ وَ شُفِّعْتَ فِي شِيعَتِكَ وَ يُشَفَّعُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْ شِيعَتِي وَ مَنْ تَوَلَّانِي وَ نَصَرَنِي وَ حَارَبَ مَنْ حَارَبَنِي بِفِعْلٍ أَوْ قَوْلٍ فِي سَبْعِينَ أَلْفَ مِنْ جِيرَانِهِ وَ أَقْرِبَائِهِ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ سَائِرُ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.»[17] که بهشت هشت در دارد که در هشتمش، سایر مسلمین از آن کسانی که شهادت به توحید داده است و در دلش مثقال ذرّه ای از بغض اهل بیت علیهمالسلام نباشد. اگر الآن ملاحظه کنیم، گاهی در همین زمان خودمان هم عدّه ای مستضعف هستند و ما نباید همه را به یک چوب برانیم. غرضم این است که باید دقّت داشته باشیم.
باز در روایت دیگر از امام کاظم علیه السلام از ضعفاء سؤال شد که حضرت نوشتند: «الضَّعِيفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ اِلَيْهِ حُجَّةٌ، وَ لَمْ يَعْرِف الاْخْتِلافَ»[18] ؛ همان بحث ثبوتی که عرض کردم، حضرت دارند این را بیان میکنند که بیانگر این است که ما به نوعی داریم این عناوین را درک می کنیم که در مباحث اصولی اگر یک کسی، یک حرکتی کرده باشد و حق طلبی داشته باشد ولو به صورت جزئی و به حقّ نرسیده باشد، این جاهل قاصر است. «وَ لَمْ يَعْرِف الاْخْتِلافَ، فَاِذا عَرَفَ الاْخْتِلافَ فَلْيَسَ بِضعیفٍ»[19] .
بعدش هم مرحوم علّامه میفرمایند که «وهاهنا روايات أخر غير ما أوردناه لكن ما مر منها حاو لمجامع ما فيها من المقاصد ، والروايات وإن كانت بحسب بادئ النظر مختلفة لكنها مع قطع النظر عن خصوصيات بياناتها بحسب خصوصيات مراتب الاستضعاف تتفق في مدلول واحد هو مقتضى إطلاق الآية على ما قدمناه ، وهو أن الاستضعاف عدم الاهتداء إلى الحق من غير تقصير»[20] ؛ این نکتهای بود که میخواستیم برای تکمیل و تیمّن و تبرّک به این بحث هم توجّه داشته باشیم که هم بحث تفسیری است که آشنایی با مباحث تفسیری بیشتر داشته باشیم و هم بحثهای روایی است که نحوه استنتاج این مباحث را هم توجّه پیدا کنیم که هم در بحثهای اعتقادی و هم در مباحث فرعی این مسائل مطرح میشود که اگر کسی جهل قصوری داشته باشد و جهل قصوری هم معنا شود، آن وقت آیا در عبادات و امثال اینها قضاء دارد یا ندارد؟ آنها بر این مسائل مترتّب میشود.