1402/03/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امارات / حجّیّت خبر واحد / استدلال به آیه اهل الذّکر بر حجّیّت خبر واحد و بیان مرحوم آخوند (ره) و مرحوم خویی (ره)
یکی دیگر از آیاتی که بر حجیت خبر واحد به آن استدلال شده است، آیه ﴿فاسئلوا أهلَ الذِّکر إن کنتُم لا تَعلمون﴾[1] است که در دو جا از قرآن کریم، آمده است. سوره نحل آیه 43 و أنبیاء آیه 8. مرحوم آخوند میفرمایند که استدلال به این آیه، شبیه استدلال به آیه کتمان است که معنایش این است که ملازمهای است بین وجوب سؤال در صورت عدم علم به چیزی با پذیرش جواب اهل ذکر. اگر جواب اهل ذکر حجیّت نداشته باشد، این امر به سؤال لغو میشود. «و منها: آية السؤال عن أهل الذكر "فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون" و تقريب الاستدلال بها ما في آية الكتمان»[2]
اشکالی اینجا میشود که ظاهر از آیه، ایجاب سؤال است برای تحصیل علم، نه برای تعبّد به جواب. «و فيه: أنّ الظاهر منها إيجاب السؤال لتحصيل العلم، لا للتعبّد بالجواب.»[3] اشکال دیگر هم اینکه اگر بر فرض ما قبول کردیم که دلالت بر تعبّد به جواب دارد نسبت به جواب اهل ذکر، دلالت نمیکند بر اینکه آنچه را که راوی میگوید، به قولش تعبّد کنیم؛ از آن جهت که راوی است و اهل ذکر نیست. پس به این آیه مناسب است که برای حجیت فتوا استدلال کنیم؛ نه بر حجّیّت روایت. چون اهل ذکر اهل نظر و فکر هستند و آن چه را که با آن مواجه میشوند، به صورت قطعی نمیگذرند و روی آن دقّت نظر دارند. «و قد اورد عليها: بأنّه لو سلّم دلالتها على التعبّد بما أجاب أهل الذكر، فلا دلالة لها على التعبّد بما يروي الراوي، فإنّه بما هو راوٍ لا يكون من أهل الذكر و العلم، فالمناسب إنّما هو الاستدلال بها على حجّيّة الفتوى لا الرواية»[4]
مرحوم آخوند میفرمایند که این حرف اشکال دارد، چون بر بیشتر روات صدق میکند که اهل ذکر هستند و اطّلاع بر رأی امام علیهالسلام هم دارند؛ مانند زراره، محمّد بن مسلم و امثال این بزرگواران که در عین حالی که راوی بودهاند، اهل ذکر هم بودند. اگر از امثال ایشان واجب است که ما بپذیریم و سؤال کنیم، از روات دیگر هم که از عدول هستند باید بپذیریم؛ چون فاصله و جدایی بین وجوب قبول بین آن کسی که ابتدائاً سخن میگوید و کسی که مسبوق به سؤال است نیست؛ از جهت ملاک هر دو یکسان هستند که وجوب قبول دارند و همین طور بین زراره و راویان دیگر؛ زراره و امثال او که اهل ذکر هستند و راویان دیگری که کلام را از امام شنیدهاند یا فعل امام را دیدهاند و دارند فعل امام را میگویند که کلام امام، فعل امام و تقریر امام حجّت است و بین این ها فرقی نیست. «و فيه: أنّ كثيرا من الرواة يصدق عليهم أنّهم أهل الذكر و الاطّلاع على رأي الإمام، كزرارة و محمّد بن مسلم و مثلهما، و يصدق على السؤال عنهم أنّه السؤال عن أهل الذكر و العلم و لو كان السائل من أضرابهم؛ فإذا وجب قبول روايتهم في مقام الجواب- بمقتضى هذه الآية- وجب قبول روايتهم و رواية غيرهم من العدول مطلقاً، لعدم الفصل جزما في وجوب القبول بين المبتدأ و المسبوق بالسؤال، و لا بين أضراب زرارة و غيرهم ممّن لا يكون من أهل الذكر، و إنّما يروي ما سمعه أو رآه، فافهم»[5] بنابراین اجمالاً مرحوم آخوند این آیه را هم مفید به استدلال میدانند.
پرسش: ؟
پاسخ: از جهت عدم قول به فصل ایشان این را میگویند که فرقی نیست؛ شاید ملاکش این باشد که این ها روایت قول معصوم را میکنند؛ پس آن چه که در مرحله اوّل و بالذّات حجّیّت دارد، قول معصوم است و این ها هم به عنوان راوی قول معصوم کلامشان پذیرفته میشود.
مرحوم آقای خویی (ره) همان اشکالی که در آیه گذشته، آیه کتمان کردهاند به استدلال بر آیه، همان اشکال را در این جا هم دارند به اینکه تعلیق وجوب سؤال بر عدم علم، ﴿إن کُنتُم لا تَعلَمون﴾، این ظهور دارد در اینکه غرض از آن این است که انسان علم پیدا کند ــ که همان کلام اوّل مرحوم آخوند (ره) است ــ نه تعبّد به جواب داشته باشد ولو اینکه به علم هم نرسد که حجّیّت خبر واحد را اثبات کند. علاوه بر اینکه مورد این آیات مسئله نبوّت است که آن کسانی که امر به سؤال شدهاند که از اهل ذکر بروند و سؤال کنند، عوام یهود هستند؛ بنابراین آنها در مسئله نبوّت نسبت به نبیّ اکرم (ص) که تشکیکاتی شده است، باید بروند سراغ علمایشان که آنها اهل ذکر هستند و میدانند و این منابع در دستشان هست. «و يظهر الجواب عن الاستدلال بهذه الآية ممّا ذكرناه في الجواب عن الاستدلال بالآية السابقة، فانّ تعليق وجوب السؤال على عدم العلم ظاهر في أنّ الغرض منه حصول العلم لا التّعبد بالجواب. هذا مضافاً إلى أنّ مورد هذه الآية أيضاً هي النبوّة، و المأمورون بالسؤال هم عوام اليهود، و خبر الواحد لا يكون حجّة في اصول الدّين كما تقدّم»[6]
بعد در روایات هست که این اهل ذکر به ائمّه علیهمالسلام منطبق شده است؛ آیا این ظاهر آیه با روایات با هم دیگر تنافی دارد؟ ایشان میفرمایند که خیر؛ این ها به نوعی در طول هم هستند. اهل ذکر یک عنوان عام است که به اختلاف مواردش اختلاف پیدا میکند؛ اگر در جایی بهعنوانمثال، آن چه مورد سؤال واقع شده مسئله نبوّت باشد، باید یک جایگاهی برای آن... اگر احکام شرعی باشد... این که فرمودهاند ما مقصود هستیم، یعنی این که برای گرفتن احکام شرعی به ما رجوع کنید؛ نه در قبول یا اثبات نبوّت نبی اکرم صلّی الله علیه و آله این که مقصود نیست؛ چون آنها پیامبری پیامبر برایشان قبول نشده و پذیرفته نشده است تا چه رسد به امامت ائمّه علیهمالسلام. مقصود این نیست که هم ظاهر را حفظ کنیم و هم این را. ظاهر، سؤال از نبوّت است؛ ما بیاییم این را حفظ کنیم در این جا و بگوییم که نبوّت نبیّ اکرم صلّی الله علیه و آله را از ائمّه بپرسیم. خیر؛ این قطعاً مقصود نیست. به همین صورت، کلمات و روایت راویان در زمان غیبت برای فقهاء و نظر فقهاء برای عوامالناس. اهل ذکر در هر قسمتی، یک شخص خاصّی است و معنای خاصّی را نشان میدهد. «و لا ينافي ذلك ما في الأخبار من أنّ المراد بأهل الذكر هم الأئمة لأنّ أهل الذكر عنوان عام يشمل الجميع، و يختلف باختلاف الموارد، ففي مقام إثبات النبوّة الخاصّة بما وصف اللَّه نبيّه في الكتب السماوية، يكون المراد من أهل الذكر علماء اليهود و النصارى و لا يصح أن يراد في هذا المقام الأئمة لأنّ الإمامة فرع النبوّة، فكيف يمكن إثبات النبوّة بالسؤال عن الإمام الذي تثبت إمامته بنص من النبي نعم بعد إثبات النبوّة و الإمامة يكون الأئمة أهل الذكر فلا بدّ من السؤال منهم فيما يتعلق بالأحكام الشرعية، كما أنّ أهل الذكر في زمان الغيبة هم الرواة بالنسبة إلى الفقهاء، و الفقهاء بالنسبة إلى العوام، و المعنى واحد في الجميع إنّما الاختلاف في المصاديق بحسب الموارد.»[7]
بنابراین، این دلالت بر حجّیّت خبر واحد با بیان ایشان ندارد.
پرسش: پس میتوان گفت که در اصل این مطلب، مؤیّد بناء عقلاء بر رجوع به اهل ذکر و متخصص در هر مسئلهای است.
پاسخ: به نظر میرسد که وقتی ما مضمون آیه را ملاحظه کنیم، این معنا از آن استفاده شود که حال در جمعبندی توجّه به این آیه، این را عرض میکنیم. ظاهر آیه مسلّم است که هر دو در مسئله اثبات نبوّت نبیّ اکرم (ص) از جانب قول علماء یهود است که این ها کتمان میکردند و بعد خدای متعال اجمالاً باید مسئله نبوّت حضرت به گوشها رسیده باشد و این خطاب هم اوّلاً به صاحب ادیان است که شما که نمیدانید، بروید سراغ کسانی که میدانند. این اشاره به عوام یهود است که علمایشان مخفی میکردند و شنیده بودند که بعد از حضرت موسی علیهالسلام پیامبری میآید و این تردید برای آنهاست. یا بعضی شبهات بر ایشان آمده بود؛ مثلاً در سوره انبیاء آیه 7 و 8 این را بیان میکند که ﴿وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ﴾؛[8] که این ها توهّمشان این بود که پیامبر نباید مثل عموم مردم باشد و ... قبلش میفرماید که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾[9] که این ظاهرش در مقام مسئله اثبات نبوّت است؛ آیه دیگرش هم همین است؛ در سوره مبارکه نحل، همین را دلالت میکند. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾؛[10] این مسلّم است؛ اما غرض این است که از این آیات، این معنا استفاده میشود که جاهل باید به عالم رجوع کند.
حال اگر ما این را گفتیم که این رجوع جاهل به عالم از امور عقلائی است که هست، این میشود از قبیل اوامر ارشادی و آن چه را که عقلاء به آن در اموراتشان به آن ارجاع میدهند. منتها حال اگر از امور اعتقادی باشد، باید با آن موازین خودش باشد و در امور دیگر هم با موازین خودش که حال این بزرگواران هم فرمودهاند. منتها بحث در این آیه آن طور که مرحوم آقای خویی (ره) فرموده است، بحث در مسئله اعتقادی نیست؛ همانطور که در آیه کتمان عرض کردیم؛ بلکه بحث در رسیدن به نشانههای نبوّت یک نبیّ است که ادّعای نبوّت کرده است و این مسئله پذیرش نبوّت که یک مسئله عقلی است، این میخواهد برود سراغ آن نشانهها. این از قبیل اخبار میشود دیگر. به نظر میرسد که یک خلطی در این جا ظاهراً شده است؛ در این جا هم همچنین است؛ بنابراین همان طور که فرمودهاند آن موارد سؤال درست است؛ خوب این یک مسئله.
مسئله دوّم، این که وقتی ما آیه را تحلیل میکنیم، به این جا میرسیم که سؤال موضوعیّت ندارد که یک جا باید سؤال باشد تا جوابی بیاید و بعدش هم به آن جواب عمل کنیم. این معنا، رجوع عالم به جاهل در همه موارد است؛ چه در آن جایی که میآید از عالم سؤال میکند و یا این که عالم در معرض جواب گویی است و کارش است و این میآید نیازهایش را از عالم میگیرد؛ بنابراین اگر این شخصی که دارد مطلب را بیان میکند، از اهل نظر و فکر باشد که خیلی بهتر است؛ اما اگر از اهل نظر نباشد، این دارد آن واقعیت را خبر میدهد؛ اما موثوقٌ به که هست؛ مخصوصاً در این جا که کلام امام را دارد نقل میکند و حجّیّت کلامش به لحاظ نقل کلام یا عمل امام است.
بنابراین، این جا این ارشاد را قطعاً آیه شریفه دارد؛ یعنی دلالت ارشادی بر حجّیّت خبر واحد را از آن استفاده میکنیم که دارد به این امر فطری ما را راهنمایی میکند. قرآن کریم این معنا را دارد که گاهی این امور فطری مورد غفلت قرار میگیرد، ما را توجه میدهد که از این امور فطری غافل نشوید؛ از جمله همان آیهای که عرض کردیم: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾؛[11] یا امثال این آیه مانند: ﴿أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[12] بنابراین منافات ندارد که یک امری فطری باشد و قرآن کریم هم ما را به آن توجه دهد و تثبیت کند. در این جا هم همچنین است. شاید اگر این نکته هم مورد توجّه قرار بگیرد، به نظر میرسد که خوب است که این جا تعبیر ذکر میکنند. در جای دیگر این را گفتهاند. نمیفرماید «اهل العلم»؛ شاید به خاطر این باشد که ذکر یک تنبّهی است به یک امری که معلوم است و شخص از آن غافل است؛ لذا میفرماید که ﴿فاسئلوا أهلَ الذِّکرِ﴾؛ کأنّه این طور بیان میکند که شما اصلش را میدانید، منتها یک پردهای در این جا آمده است؛ حال این پرده به خاطر شبهاتی است که عوامالناس در ذهن شما کردهاند یا به خاطر همان که در بحث کتمان عرض شد و علّامه فرمودند که گاهی توجیه میکنند که خیر، آن پیامبری که به ما خبر داده است، نیست. آن جا هم باز کتمان است.
بنابراین، در این جا هم اهل ذکر به حساب میآید که در هر امری که انسان نیاز به عمل کردن طبق آن دارد، باید به آن کسی که راهنمایی میکند، رجوع کند؛ چه عمل کند و چه نکند. لازم هم نیست که سؤالکننده، عمل هم کند؛ لذا گفته شده است و به همین آیه هم تمسّک شده است که فتوای مجتهد حجّت است؛ ولو اگر خودش عمل نکند. برخی احکام را استنباط میکند؛ اما مبتلا به خودش نیست، اما اهل ذکر است و ﴿فاسئلوا﴾ در این جا قطعاً صدق میکند. یا چیزی است که مبتلا به مجتهد نیست؛ اما چیزی است که باید آگاهی به آن حین عمل باشد؛ این امر فطری است. این را دارد بیان میکند؛ بنابراین بعضی خصوصیّات نمیتواند مقیِّد آیه باشد. ما ببینیم که منطق و سیاق آیه چیست؟ لذا از این سیاق این اطلاقات استفاده میشود.
اشکال: اهل ذکر خودشان هستند، مقلّدینشان که دیگر اهل ذکر نیستند.
پاسخ: خیر، آنها ﴿إن کنتُم لا تَعلَمون﴾ هستند؛ نمیدانند. اصلاً رجوع عالم به عالم معنا ندارد؛ مگر اینکه یک نقطه ابهامی برای این عالم باشد که برود سراغ آن کسی که عالمتر است؛ از این جهت، آن میشود جاهل؛ بنابراین امر فطری در شئون مختلف هست دیگر. حال این برداشتی است که از این آیه شریفه میشود و مرحوم علّامه طباطبائی (ره) در آن آیه اولش سوره نحل همین را اجمالاً بیان فرمودهاند که ارشاد به آن امر فطری است؛ منتها آن ویژگیهای دیگر را به نظر حقیر رسید که عرض کردم.