1402/02/31
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امارات/حجّیّت خبر واحد /استدلال به مفهوم وصف در آیه نبأ برای حجّیت خبر واحد
مروری بر مباحث گذشته
بحث در حجیت خبر واحد است؛ در این جا عرض شد که باید به چند مطلب توجه کرد. مطلب اول این که عرض شد که اساساً این که مسئلهای بخواهد اصولی باشد چه شاخصهای باید داشته باشد که تا حدودی عرض کردیم و این که این مسئله هم از مسائل علم اصول به حساب میآید؛ چون نتیجهاش در طریق استنباط احکام در مباحث فقهی و استخراج معارف و مطالب دیگر در مباحث اخلاقی و امثال آن میشود. نکته دوّم هم که عرض شد، راه کشف احکام و سنّت منحصر در حجیت اخبار است با سیره عقلاء؛ بنابراین آن ادلهای که قائم کردهاند و آوردهاند و استشهاد کردهاند به آن برای عدم عمل به خبر واحد آنها را هم قطعاً باید مفادش را ملاحظه کرد که در کجا این آیات و روایات آمده است و بیان دارد؟ و اجمالاً عرض شد که این ادله نمیتواند در برابر حجیت خبر واحد یا سیره عقلاء در حجیت اخبار آحاد قائم باشد.
استدلال به آیه نبأ بر حجیت خبر واحد
نکته سوم بحث استدلال به آیه نبأ است بر حجیت خبر واحد. به دو گونه استدلال شده است:
استدلال به مفهوم وصف
یکی به مفهوم وصف که حال از زبان عدهای از بزرگان این مطلب بیان شد؛ منتها نکتهای که در این جا باید مورد توجه قرار بگیرد این است که وصف که در کلامی میآید، همان طور که دیگران هم فرمودهاند چند نوع مورد توجه قرار میگیرد:
1) وصف زائد: یکی به عنوان وصف زائد است که خیلی در حکم دخالت ندارد. حال قبل از این که مثالش را هم عرض کنیم و اقسام دیگر را عرض کنیم، این نکته را باید همواره مورد توجه قرار بدهیم که مورد توجه عقلاء هم هست که همواره ما باید مناسبت حکم و موضوع را در نظر بگیریم که هر جا که حکمی میآید روی یک موضوعی ببینیم که این موضوع چه حکمی و چه سنخیتی و چه رابطهای با آن حکم دارد؟ این را عمدتاً گوینده و شنونده مورد توجه قرار میدهد. این به طور کلّی. مثال اوّل مثل این که میگوید که «الإنسان الضّاحک ناطقٌ»؛ خوب این ضاحک دخلی در ناطقیت ندارد.
2) وصف توضیحی: نوع دوّمش این قید و وصف توضیحی است مثل این آیه شریفه که «ولا تُکرِهوا فتیاتِکم علی البِغاء إن أردنَ تَحصُّناً»؛[1] خوب در این جا هم به صورت به نوعی شرطیه است ظاهرش، اما وصف است. «إن أردنَ تحصُّناً»؛ خوب اگر اراده تحصّن نداشته باشند در آن جا دیگر اکراه معنا ندارد. این مقصود، این قید، قید توضیحی میشود.
پرسش: الإنسان الضّاحک هم قید توضیحی است.
پاسخ: خیر اصلاً توضیحی نمیدهد؛ اصلاً دخالتی ندارد؛ اما این جا دخالت دارد منتهی دارد توضیح میدهد این لا تکرهوا را.
• آیا فتَیاتِکُم با إن أرَدنَ تحصُّناً تخصیص میخورد یا صرف توضیح است؟
• یعنی وقتی که اراده تحصّن نداشته باشد که دیگر اکراه معنا ندارد؛ میرود سراغ خلافش.
3) وصف غالبی: قسم سوّم این است که این قید، قید غالبی باشد که عرض کردم که نوعاً این ها را هم با مناسبت حکم و موضوع ملاحظه میکنیم. مثل آیه شریفه «وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ» یکی از محرمات برای انسان ربیبه است. «مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»؛[2] خوب «فی حجورکم» دخالتی ندارد در این حکم، اما چون نوعاً این چنین است که مادر با بچهاش میآید در خانه همسر، لذا فی حجورکم گفته شده است و الا این طور نیست که اگر فی حجورکم نبود، حرمت نبود؛ حرمت مطلق است اما این قید، قید غالبی است.
4) وصف احترازی: قسم چهارم هم مقید قید احترازی باشد؛ به این معنا که این قید در حکمی که در قضیه وارد شده است دخالت دارد به گونهای که با نفی این قید، حکم هم منتفی میشود؛ اما ما ملاحظه میکنیم که این حکم یک جنبه خصوصی دارد و یک سنخ حکم داریم مثل «واستَشهِدوا شهیدین مِن رِجالِکُم»؛ این لزوم شهادت که دو نفر باید شهادت دهند که اگر شهادت دادند، پذیرفته میشود؛ اما اگر دو نفر نبودند شهادتشان قابل قبول نیست؛ اما آیا سنخ شهادت دادن به این دوتا مقیّد میشود؟ خیر؛ در ادامه میفرماید که «فإن لَم یکونا رجُلَین فرَجُلٌ و امرَأتان»؛[3] خوب این شهیدین در این جا قید احترازی است که این شهادت خاص با نبودش از بین میرود؛ اما سنخ شهادت با صورت دیگر را نفی نمیکند. خوب این ها نوعاً مفهومی ندارد و نمیشود از آن مفهومی گرفت.
5) وصف مفهومی: اما نوع پنجم قید مفهومی است که دارای مفهوم است؛ خوب این چگونه است؟ آن وقتی است که سنخ حکم، وجوداً و عدماً دائر مدار این وصف و قید میشود و این کجاست؟ آن جایی است که این قید علّت منحصره حکم باشد که ما این را باید کشف کنیم؛ تا این جا را بزرگوارانی مثل مرحوم آیت الله خویی (ره) هم فرمودهاند و فرمودهاند که ما در این جا، این ﴿إن جاءکم فاسقٌ﴾[4] در اینجا، این فاسق صفت است؛ اما علت انحصاری حکم را بیان نمیکند که این «فتَبَیَّنوا» منحصراً برای فاسق است که اگر فاسق نبود، این وجوب تبیُّن را نفی میکند.
نحوه استدلال
آن نکته ای که می خواهیم عرض کنیم که این علّت انحصاری را می فهمیم از این مفهوم وصف که قبلاً هم ما در بحث مفاهیم این را عرض کردیم که مفهوم وصف، مفهوم دارد، منتها با این خصوصیت که عدّه ای این را قائل به مفهوم داشتنش نبودند؛ ما عمدتاً باید مجموعه کلام گوینده را برای رسیدن به مرادش توجّه کنیم. صرف این که در جایی حکمی را به یک وصفی معلّق کرد، این تنها کفایت نمی کند که ما بگوییم که این مقصودش، ترتّب این حکم به این وصف است منحصراً یا خیر. لذا ما آیه شریفه را که ملاحظه کنیم، این را بیان می کند که ﴿أن تُصیبوا قوماً بجَهالَةٍ فَتُصبِحوا علی ما فَعَلتُم نادِمین﴾[5] این تبیّن به خاطر این است که شما با قومی، أن لا تُصیبوا قوماً، اصابت نکنید با قومی با جهالت تا بر آن کاری که انجام دادید نادم شوید. حال ما این جهالت را چه عدم علم بگیریم و یا عمل عن سفاهةٍ بگیریم، هردو مترتب بر عدم تبین از قول فاسق است قهرا. یعنی این که چون فاسق موثوقٌ به نیست، این امور و این علت بر آن مترتّب می شود و نتیجه علّت؛ أن لا تُصیبوا علّت است و فتُصبِحوا هم نتیجه اش می شود. بنابراین ما وقتی که مجموعه کلام را ملاحظه می کنیم، از آن این را استفاده می کنیم که این و نتیجه علّت بر خبر فاسقی که موثوقٌ به نیست، مترتّب می شود؛ پس این فاسق این نتیجه را دارد عمل به سخنش بدون تبیّن که اگر تبین کردیم و این نتیجه را نداشت، معلوم می شود که این عمل به آن نکوهیده نیست؛ این را بیان می کند دیگر. أن تُصیبوا علّت است فتُصبحوا نتیجه بر این علّت است؛ می خواهد که ما به عمل به قول فاسق بدون تبیّن به مشکل نخوریم؛ حال چه مشکل فردی و چه اجتماعی!
پرسش: به طور کلّی میگوید که اگر به فاسقی اعتماد کردی...
پاسخ: بدون تبین؛ یعنی اگر تبیّن کردی و این نبود، خوب عمل کن دیگر.
• میگوید که فاسق را کلّاً کنار بگذار.
• خیر؛ آن جنبه نبأش است؛ إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ. نبأ را نباید یواشکی گذاشت کنار. این کسی که در جهت نبئی فسق دارد، یعنی دروغ میگوید این آثار را دارد. خوب اگر فاسقی خبرش این آثار را نداشت، این را بیان نمیکند، فتَبَیَّنوا ندارد.
پس از این جا چه نتیجهای میگیریم؟ چون بعضی این طور فرمودهاند که ما از این جا اطمینان را استفاده نمیکنیم. خیر مجموعه را که ملاحظه کنیم، میبینیم که اطمینان را دارد بیان میکند و ما را به مهلکه میاندازد خبر فاسق بدون تبیّن. پس این وصف دخالت دارد و سنخ حکم را بیان میکند که اگر این فاسق را تبین نکنید این اثر بر آن مترتّب میشود. اگر این گونه نبود، تبیّن نکنید خیر؛ نه ندامت دارد و نه أن تُصیبوا قوماً بجهالةٍ می شود. این اصابه قوم به جهالت یعنی عدم علم یا عمل به سفاهت با آن غیر فاسق نیست؛ یعنی فاسقی که کاذب است. پس با این بیان که ما مجموعه کلام را ملاحظه کنیم، این صفت مفهوم دارد که سنخ حکم با بودن این فسق هست. سنخ حکم با نبودن این صفت که موضوعش نبأ است نیست.
پرسش و پاسخ
پرسش: یعنی میخواهید بفرمایید که اگر غیر فاسق بود تبین نیاز ندارد؟
پاسخ: خیر دیگر؛ این را دارد بیان میکند. فَتَبَیَّنوا بر این مترتّب است که فاسق باشد و آن هم فسقش...
• میگوید مطلقاً چه کاذب باشد چه صادق...
• نه نبأ است دیگر. نمیشود که نبأ را کنار بگذاریم و اصلاً مورد و شأن نزول هم در همین جاست.
• ؟؟؟
• خیر؛ عادل هم شاید نداشته باشد، این که حرف نمیشود. چه چیزی محور ترتیب اثر دادن است؟ عقلاء بر چه چیزی ترتیب اثر میدهند؟ بر آن خبر.
• تا وقتی که اطمینان دارند عمل میکنند.
• احسنت.
• فاسق اگر آدم دروغ گویی هم نباشد یک سری چیزها را از او قبول نمیکنند.
• کی گفته است؟ بحث همین است؛ تازه اول کلام است. خیر، شخص یک خیانتی هم به ناموس نمیکند؛ اما دروغ میگوید. به آن جهتش به هر حال تقدّس میدهند. خیر، این طور نیست. در این جا هم همین طور است؛ بنابراین آن مناسبت حکم و موضوع را باید در نظر بگیریم این خیلی مهم است.
جمع بندی فرمایش استاد درباره استدلال به مفهوم وصف
پرسش: بنابراین فرمایش حضرتعالی هم این است که وصف مفهوم ندارد مگر این که مجموعاً در نظر بگیریم و قرائن باشد.
پاسخ: بله دیگر با این قرائن مفهوم دارد.
• ؟؟؟
• صرف وصف بله چون ممکن است که جنبههای مختلفی داشته باشد وصف؛ به جهات گوناگونی از آن استفاده شود. همان وصف زائد یا وصف غالبی اما وقتی که این خصوصیات را ملاحظه کنیم میبینیم که وصف مفهوم دارد؛ پس فیالجمله مفهوم دارند نه این که مفهوم نداشته باشد. بعضیها قائل به عدم مفهوم گیری مطلق وصف میشوند؛ خیر، این به نظر میرسد که غلط است. علاوه بر این که مرحوم شیخ (ره) هم این را بیان فرمودهاند که ما در این جا دو عنوان داریم؛ یک عنوان ذاتی داریم و یک عنوان عرضی؛ این یک بخش دیگری است از مفهوم وصف. خوب خدای متعال این تبیَّنوا را بر وصف ذاتی مترتّب نکرده است که نبأ باشد. «إن جائَکم نبأً فَتَبَیَّنوا». إن جائکم فاسقٌ فرموده است، این مهم است که موضوع نبأی است که فاسق بیاورد پس روی فسق در این جا عنایت است، این عنوان عرضی است. این عنوان عرضی برایش این حکم مترتّب است که اگر این عنوان عرضی نبود، خود عنوان ذاتی بود، یعنی فاسق نبود، پس تبیُّن لازم نیست. این هم یک وجهی است که میشود که این دو را باهم یکی کرد و با استدلال به آیه با مفهوم وصف، این معنا را اثبات کرد. حال گفته شود که این آیه در صدد بیان فسق ولید است خوب باشد؛ قطعاً این را ما قائلیم، شأن نزول را که نمیتوانیم نفی کنیم؛ اما این نکته را باید توجه کنیم که گاهی از آن غفلت شده است که اساساً دستورات شرع مقدّس، یک بیانات کلّی است؛ نه بیانات جزئی موردی. این شأن نزول یک مورد خاص است. مورد را خودشان فرمودهاند که مخصّص نمیشود؛ بنابراین این که فرمودهاند که این صفت برای بیان فسق ولید است و اگر این طور بگوییم، مورد... خیر؛ هم مورد را سر جای خودش قبول داریم، اما این که بخواهیم در همین مورد فقط بمانیم و بگوییم که دارد صفت موضوع را بیان میکند و موضوع حکم را دارد میگوید که تحقیق موضوع است، خیر؛ بنابراین نکته دیگر هم در همین رابطه که این آیه این را دارد بیان میکند، منافات ندارد که خبر عادل در موضوعات برای پذیرشش، یک همتای دیگر هم لازم داشته باشد که بحث پذیرش خبر واحد در موضوعات است که عدلین باشند. این آن را نفی نمیکند. میفرماید که این حجیّت دارد؛ اما این که در موضوعات، از راه دیگری این را اثبات میکنیم؛ به طور مطلق میگوید که خبر فاسقی که این خصوصیات را دارد قبول نیست؛ چه در موضوعات و چه در احکام. در مقابلش آن خبر غیر فاسق چه در موضوعات و چه در احکام مورد قبول است منافات ندارد که با دلیل دیگری اثبات شود که در بعضی از موضوعات باید خبر دو عادل باشد؛ بنابراین این ها اشکال بر مفهوم نیست. بعضی از اشکالات خارج از مفهوم است. ما باید مفهوم را ببینیم که مقتضایش چیست و اساساً این کلام برای چه هدفی ریخته شده است نه اینکه بخواهد وقایع جزئیه را خدای متعال بیان کند. حال بین پرانتز برای تتمیم کلام: گاهی بله بعضی وقایع جزئیه را بیان میکند؛ اما از آن میخواهد نتیجه کلّی بگیرد. ما در آیاتی داریم که شأن نزولش خاص است اما دارد از آن یک حکم عام استفاده میکند. إنَّما ولیُّکم الله و رسولُه؛[6] این را هیچ کس نگفته است که در غیر شأن علی علیهالسلام است اما دارد یک حکم کلّی برای امّت اسلامی بیان میکند؛ نه این که بگوید که علی علیهالسلام ولیّ شماست در این زمان. خیر؛ به صورت کلی. شأن نزولش در دادن خاتم است؛ اما مفادش را باید ملاحظه کنیم. همین طور بعضی از این امور هست که در مباحث تفسیری بیشتر باید توجه شود. در این جا هم قطعاً یک رابطه تفسیری دارد دیگر این آیه نبأ.
این اجمال قضیه که به ذهن قاصر رسید که اگر این مجموعه در نظر گرفته شود که باید گرفته شود و الّا لغو لازم میآید، در این جا حتماً قائل به مفهوم وصف خواهیم شد و از آن حجیّت خبر واحد را میفهمیم و اثبات میکنیم. حال در ادامه استدلال به مفهوم شرط است که آیا مفهوم شرط در این جا دلالت دارد یا خیر که إن شاء الله عرض خواهیم کرد.