درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1402/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسه/ حاکمیت فقیه /بررسی دلالت مقبوله عمر بن حنظله بر حاکمیت فقیه

 

مقبوله عمربنحنظله به عنوان مؤیّد نه دلیل مستقل

بحث در مسئله لزوم حاکمیت در همه زمان‌ها از دیدگاه قرآن و روایات در استدلال به مقبوله عمر‌بن‌حنظله و ابی‌خدیجه است؛ حال روی این مقبوله صحبت شد، قبل از اینکه به جزئیات روایت و استدلال توجه شود، این را توجه داشته باشید؛ ممکن است که یک روایتی از جهت سند مخدوش باشد؛ اما از جهت متن مضمونش با مباحث گوناگونی که از آیات و روایات استفاده می‌شود، منطبق باشد. و به این روایت می‌توان به عنوان تأیید تمسک کرد؛ نه به عنوان دلیل مستقل که اشکال به سندش شود. اگر چه که این روایت به عنوان مقبوله مشهور بوده و معنایش هم مورد قبول اصحاب است.

مروری بر مطالب گذشته

سؤال از تحاکم به سلطان یا قاضی است؛ در تهذیب[1] «یا»، «أو» آمده، اما در کافی واو[2] و در وسائل هم مثل کافی آورده است[3] که اگر واو هم باشد باز فرقی نمی‌کند که سلطان و قاضی دو تا هستند و جواب به هر دو می‌خورد که کسی برای حکمرانی نزد سلطان یا قاضی می‌رود. حضرت فرمود: کسی که به ایشان در حقّ یا باطل رجوع کند، حکم را به طاغوت رجوع داده است و به آن آیه 60 سوره مبارکه نساء تمسّک کرده‌اند. «لأنّه أخَذ بحکمِ الطّاغوت فقد أُمِروا أن یکفُروا به قال الله تعالی: ﴿یریدون أن یتَحاکَموا إلی الطّاغوت﴾» و خود آیه هم تحاکم است. تحاکم یعنی بردن حکم نزد طاغوت است و طاغوت هم یعنی هرکسی که در برابر حکم الهی قرار بگیرد؛ یا احکام جزئی و یا احکام اساسی که حاکمیت یکی از آن احکام اساسی دین است.

حکم و حکومت، امانت الهی

ما باید این چند آیه را ملاحظه کنیم؛ سه آیه که به نظر می‌رسد که اینها با هم مرتبط باشند. یکی از آنها ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلى أَهلِها﴾[4] است که در خود این آیه هم اگر خوب دقّت کنیم، می‌بینیم که بحث تحاکم و حکم کردن هم آمده است. ﴿وَإِذا حَكَمتُم بَينَ النّاسِ أَن تَحكُموا بِالعَدلِ﴾[5] ؛ این امانت مطلق است؛ یکی از آن امانت‌ها، حکم است؛ به نظر می‌رسد که حکم کردن یکی از امانت‌های الهی است که به عدالت حکم شود که قهراً باید حکمران عادل چه قاضی و چه حاکم باشد. بعد می‌فرماید که ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾[6] ؛ این آیه، البته خوب از جهت سیاقی[7] خود آیه را که ملاحظه کنیم، قبلاً هم عرض کرده‌ایم که ظاهر آیه این است که این اولی‌الامر، چون در ردیف رسول قرار گرفته و یک امر أطیعوا به آن شده، باید از جهت جایگاه مانند رسول باشد؛ منتهی جایگاه رسالت را ندارد و آن مسئله عصمت است. اینکه ما مسئله عصمت را با بحث‌های تفسیری که مرحوم علامّه در تفسیر مفصّلاً آورده‌اند[8] ، از آیه استفاده کنیم و عدّه‌ای از روایات هم این اولی‌الامر را بر ائمه علیهم‌السلام منطبق کرده‌اند. این منافات ندارد که ما در این روایت مقبوله به این اطلاق اولی‌الامر تمسّک کنیم که حضرت در این روایت مقبوله به اطلاق اولی‌الأمر تمسّک کرده‌اند و آن کسی که آن جایگاه خاصّ خودش را داشته، همان عدالت و علم و نفوذ باشد؛ لذا یکی دیگر از شواهدش این است که ما در بعضی از روایات ملاحظه می‌کنیم که امر به حاکمیت تفسیر شده است. این اولی‌الأمر هم همان حاکمیت است. صاحبان امر یعنی صاحبان حاکمیت که از جهت معنای اولیه‌اش به عصمت می‌خورد؛ اما معنای امر همان حاکمیت؛ یعنی صاحبان امر و صاحبان حکومت است.

انطباق اولیالأمر بر صاحبان علم و عدالت

پرسش: علم و عدالت را از کجا از اولی‌الأمر در می‌آوریم؟

پاسخ: اینکه اطاعتش واجب شده است. اطاعت از فاسق که ﴿لا تُطیعوا امر المُسرِفین﴾[9] منع شده است. عرض کردم که این مطلب را به صورت مجموعه‌ای استفاده می‌کنیم؛ با ملاحظه به نهی از کسانی که خدای متعال فرموده است، اینجا این را استفاده می‌کنیم که این اولی‌الأمر باید افراد خاصّی باشند که در مرحله اوّل معصومین علیهم‌السلام و در مرحله دوّم به لحاظ این روایت مقبوله، کسانی که شرایط اولیه حاکمیت را که علم و عدالت باشد را داشته باشند.

معنای امر به حاکمیت در روایات

ما بعضی از این بیانات را در قبل، از نهج‌البلاغه عرض کردیم؛ منتهی در اینجا برای تأیید عرض می‌کنیم. علی علیه‌السلام در خطبه 173 خطبه کوتاه است«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ، فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ. وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ [مَا] فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ. أَلَا وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ، رَجُلًا ادَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيْهِ. أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ، فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ. وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ [بِمَوَاقِعِ] بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ، فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لَا تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا، فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً»[10] ؛ اما خیلی مطالب عمیقی دارد؛ می‌فرماید که «إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْر»(اینجا مقصود همان حکومت است) «أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ»؛ بعد از چند مطلب می‌فرماید که «وَ لَا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ» که البته مقصود، اولاً خودشان هستند؛ لذا بعدش می‌فرمایند که «فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ»؛ یعنی بروید آن چه را که امر شدید، عمل کنید؛ یعنی اینکه حجت بر شما دیگر تمام شده است. غرض این است که در مواضع مختلفی داریم که امر را به حاکمیت معنا کرده‌اند. مثلاً در آن خطبه‌ای که حضرت می‌فرماید که اگر مردم نبودند، من هم امر را واگذار می‌کردم و می‌دیدید که من مطیع‌ترین شما هستم برای آن کسی که امرتان را واگذار می‌کنید «دَعُونِي وَالَْتمِسُوا غَيْرِي; فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ. وَإِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَالَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَاعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ (أحببتكم) رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ، وَإِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ; وَلَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَأَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ، وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً»[11] ؛ می‌خواهد حجت را تمام کند. به هر حال ما روایات زیادی داریم که امر البته معنای امر متعدد است؛ شأن و امثال اینها است؛ اما در هر جا به مناسبت حکم و موضوع یک معنای خاصی را دارد که در اینجا به معنای حاکمیت است. نبی اکرم(ص) فرمود: «لَنْ یفْلِحَ قَوْم وَلَّوْا أَمْرَهُمْ إمْرَأَةً»[12] ؛ این تولّی امر یعنی زمام امرش است؛ حال یا در خانه و یا در جامعه باشد که نوعاً این را به خانه می‌زنیم؛ اما معنایش خیلی وسیع‌تر است. به هر حال این نکات گوناگون را باید ملاحظه کنیم.

معنای حکم در مقام استشهاد به این روایت

نکته دیگر مسئله حکم است ﴿أن یتَحاکَموا إلی الطّاغوت﴾؛ حکم، هم به معنای قضاوت و هم به معنای حاکمیت آمده است که قبلاً هم به آن در مباحث اولیه در استدلال به آیات اشاره کرده‌ایم؛ منتهی در اینجا که مورد استشهاد در این روایت است و معنایش به صورت مطلق در اینجا اراده شده است؛ نه به معنای قضاوت که بعضی به معنای قضاوت گرفته‌اند.

چگونگی استفاده حاکمیت غیرمعصوم از مقبوله

پرسش: از کجای مقبوله استفاده کردید که اولی‌الأمر هر حاکم غیر‌معصومی می‌تواند باشد؟

پاسخ: چون مقبوله به این قسمت از آیه 60 سوره نساء، ﴿یریدون أن یتحاکَموا إلی الطّاغوت فقد أُمروا أن یَکفُروا به و یرید الشیطان﴾[13] تمسک کرده است و این هم تأکید است ﴿و یرید الشیطانُ أن یُضِلَّهم ضلالاً بعیداً﴾[14] و این تحاکم به طاغوت، این تحت اضلال شیطان قرار گرفتن است. عرض شد که این قسمت از آیه به قبلش توجه می‌دهد که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا...﴾[15] ؛ این یتحاکموا چه کسانی هستند؟ آنهایی که در ظاهر مسلمان شده‌اند اما حاکمیت خدا را قبول ندارند که این هم باز به اشاره به قبل دارد که اگر ایمان آوردید باید اطاعت کنید ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا...﴾[16] ؛ لذا در اینجا امر به اطیعوا، امر ارشادی[17] است؛ ﴿أطیعوا الله و أطیعوا الرسّول و أولی الأمر﴾[18] که در هر سه جا ارشادی و مترتّب هم هست. حال جزئیات دارد که أطیعوا الرّسول از جهت مطاعٌ‌فیه، غیر از آن مطاعٌ‌فیه، أطیعوا الله است. أطیعوا الله یک احکامی را می‌گوید و أطیعوا الرَّسول احکام خاصش را می‌گوید و اولی‌الامر که گفته‌اند، نشان می‌دهد که مستقل نیست و در طول رسول است.

     امّا اطاعتش همان است.

     بله اطاعتش همان است؛ با همین جهت گفتیم که منطوق و مستفاد اولیّه عصمت است؛ چون امام به این آیه تمسّک کرده است، از این آیه اطلاق استفاده می‌شود و این اولی‌الأمر مطلق است؛ چه معصوم و چه غیر معصوم باشد! منتهی فاسق و ... را قطعاً با آیات دیگر ردّ می‌کند که طاغوت است و طاغوت یعنی آنکه به غیر حکم الهی، حکم کند. پس این اولی‌الأمر باید به حکم الهی، حکم کند.

اشکال و پاسخ پیرامون نحوه استفاده حاکمیت غیرمعصوم

اشکال: روایت اصلا این قسمت از آیه را نمی‌گوید؛ چرا شما این را می‌آورید؟

پاسخ: همه را باید معنا کنیم؛ چون اینها با همدیگر مرتبط است.

     خیر؛ حاکم عادل، قاضی عادل باشد اما نمی خواهد اولی‌الأمر را بگوید.

     حاکم یعنی صاحب امر که همان حاکم می‌شود. اولی‌الأمر یعنی آن کسی که صاحب امر است و حکومت می‌کند.

     یک شأنی از شئون أولی‌الأمر حکومت است.

     حکومت اصل است و قضاوت یکی از شئونش است.

     قضاوت یکی از شئون است؛ روایت قاضی را می‌گوید. اولی‌الأمر ده شأن دیگر دارد که یکی از آنها قضاوت است.

     أن یَتَحاکَموا گفته است که می‌خواهند فصل امور را به طاغوت ببرند و این اعم از مسائل قضاوتی یا حاکمیتی است.

     وقتی که تنازَعوا گفته است، در مقام فصل خصومت این تنازع مطرح می‌شود.

     یعنی وقتی که تنازع نباشد دیگر اطاعت از رسول نباید کرد؟

     نه، یعنی می‌تواند پادشاه باشد اما قاضی او عادل باشد.

     این آیه بعد چه می‌گوید؟ ﴿فلا و ربِّک لا یؤمنون حتّی یحَکِّموک فیما شَجَرَ بینهم ثمَّ لایَجِدوا فی أنفسهم حَرَجاً ممّا قَضَیت﴾[19] .

     همه آیات را که در روایت نیاورده است که شما آیه قبل و بعد را ذکر می‌کنید.

     بحث تحاکم و حکم است؛ ﴿یا داوودُ إنّا جَعَلناک خَلیفةً فی الأرضِ فَاحکُم بین النّاسِ بالحقّ﴾[20] .

     دعوای ما با اهل سنّت سر همین آیه اولی‌الأمر که یک بحث خیلی مفصّلی است. کتابها راجع به آن نوشته‌اند. به این سادگی اگر بخواهیم بگوییم که اولی‌الأمر برای حاکم باشد و تمام شد که رفت!

     نگاه کنید ما اینطور که حرف نزدیم که شما چرا اینطور دارید... ما صدر و ذیل آیه را در برابر طاغوت بیان کردیم؛ طاغوت یعنی آن کسی که عامل به امر غیر خدا است.

     اگر این طور باشد؛ پس هر موضوعی که راجع به امام باشد، می‌گوییم که اوّلاً راجع به امام است و بعد راجع به کسانی که ... (؟)

     بله، همین را گفتیم؛ آن شئونی که مربوط به مقام حاکمیت و امور اعتباری[21] است، بحث همین است که می‌خواهیم بگوییم که خود این بزرگواران می‌فرمایند که «إنّی جعَلتُه علیکم حاکماً»؛ این نصب را دارد بیان می‌کند که چنین کسی را ما حاکم قرار دادیم. این اولی الأمری، یعنی در مرتبه اوّل خدای متعال اینها را قرار داده است؛ اینها هم کسانی را بعد از خودشان قرار داده‌اند.

     به ادامه مقبوله می‌توانید استناد کنید؛ اشکال ندارد اما این که اولی‌الأمر...

     ادامه را باید با همدیگر معنا کرد؛ نمی‌شود که یک طرفش را بگیریم و یک طرفش را نگیریم.

     «إنّی جَعَلتُه حاکماً»؛ جعل امام است و اشکالی هم ندارد. اما اینکه بگویید اولی‌الأمر یعنی مثلاً ولیّ فقیه است، این را از کجا اثبات می‌کنید؟ یعنی این را اگر بخواهیم بر غیر‌معصوم حمل کنیم، دقیقاً داریم حرف اهل‌سنّت را می‌زنیم.

     شما یک چیزی را می‌گویی و نتیجه هم می‌گیری. ما نگفتیم که مقصود از آیه ولیّ‌فقیه است؛ چندین بار ذکر کردیم، توجه نکردید که مقصود از اولی‌الأمر در آیه و مخصوصاً با آن روایات، معصوم است؛ منتهی در اینجا «فإنّی قد جَعَلتُه علیکم حاکماً»، فقیه نماینده اولی‌الأمر می‌شود که با تنقیح مناط اولی‌الأمر در مرتبه دوّم می‌شود.

     چگونه رویه تنقیح مناط را انجام می‌دهید؟

     امر است؛ امر را معنا کردیم؛ آیاتو روایات آوردیم.

     اینکه تنقیح مناط نیستف بلکه امر امام است. این ظهور کلام امام است؛ امام امر بر إنّی قد جعلتُه علیکم حاکماً کرده‌اند.

     این جعل امام یعنی چه؟

     منظور این نیست که این هم اولی‌الأمر است.

     شما می‌گویید که خودش را بیاور اما اسمش را نیاور؛ اینکه حاکم است یعنی چه؟

     خیلی متفاوت است، نمی‌گوید که اولی‌الأمر است؛ اولی‌الأمر خود امام است. یعنی به این راحتی کوتاه آمدند، اگر دست ما بود همه حرفهای اهل‌سنّت را اثبات می‌کردیم. چند موضوع بود که خدمت شما عرض کردم؛ خلیفه را به همین راحتی از شأن خلیفة اللهی کوتاه آمدیم...

     شما اینجا خلط می‌کنید و از بحث خارج می‌شوید. ما هیچ گاه نگفتیم که مقصود از اولی‌الأمر در اینجا فقیه است. اولی‌الأمر با آن بیاناتی و روایات، معصوم است. منتهی این اولی‌الأمری که اوّل و به طور قطعی معصوم است، بعد از خودش یک ولیّ‌امری جعل می‌کند. شما می‌گویید که بگوییم حاکم است و ولیّ امر نیست؛ این یعنی خودش را بیاور اما اسمش را نیاور، است. نمی‌گوییم که این آیه ولیّ فقیه را می‌گوید که ما به ولیّ‌فقیه، اولی‌الأمر به اقتضاء این آیه بگوییم؛ این را نمی گوییم؛ دقت داشته باشید. «فإنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً. فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانما استخف بحکم الله و علینا ردَّ»[22] و همین طور با بیانات دیگری که...

     اشکال ما به این اولی‌الأمر در مرتبه دوّم است که این را از کجا می‌آورید؟ امام امر کرده است که حرف فلانی را گوش بدهید، ما هم گوش می‌دهیم.

     چون حکمش حکم ما و امرش امر ما است. پس اولی‌الأمر می‌شود یا خیر؟

     مثل اسامه است؛ اسامه یک فرد خیلی عجیب و غریبی بوده است؛ پیغمبر فرمود که «لَعَنَ الله مَن تَخَلَّفَ عن جیشِ الأسامَة»[23] ، همه باید گوش می‌دادند. این جعل پیغمبر است؛ جعل امام است ولی آیا اسامه را شما قبول می‌کنید که اولی الأمر در مرتبه دوّم باشد؟ اگر شما آن را قبول می‌کنید...

     به هر حال اگر اطلاق امر به او شود، بله؛ اما ما می‌گوییم، نمی شود چون در یک حدّ خاصّی او بود، چرا خلط می‌کنید؟ آیا مالک اشتر اینطور نبود؟ در همه شئون اختیار از جانب امیر‌المؤمنین علیه السلام داشت و اولی‌الأمر بعد از علی علیه‌السلام و در طول علی علیه‌السلام بود. آن را دلیل داشتیم که اطلاق داشت؛ اسامه خیلی محدود بود؛ در همان مسئله جنگ بود.

حال اینجا عرض کردیم که مطالب دیگری هم هست. فرمایش امام را هم إن‌شاء‌الله عرض می‌کنیم و بعضی از ایراداتی که به فرمایش امام گرفته شده است، ببینیم که این ایرادات جا دارد یا خیر؟


[1] تهذيب الأحكام، شيخ الطائفة، ج6، ص301.
[2] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص67.
[3] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج18، ص99، أبواب كتاب القضاء، باب11، ح1، ط الإسلامية.
[4] سوره نساء، آيه 58.
[5] سوره نساء، آيه 58.
[6] سوره نساء، آيه 59.
[7] با توجه به موارد استعمال سیاق در میان مفسران و اصولیان و ادیبان، می‌توان معنای اصطلاحی آن را چنین تعریف کرد: «سیاق عبارت است از نوع چینش کلمات یک جمله و پیوند آن با جمله‌های پیشین و پسین و محتوای کلی برآمده از آن». یا بگوییم: سیاق کیفیت قرار گرفتن یک لفظ در یک جمله و جایگاه آن و پیوند خاص میان مفردات یک جمله و جمله‌های قبل و بعد است به گونه‌ای که بتوان از آن معنایی کشف کرد که از منطوق و مفهوم آیه آشکارا به دست نمی‌آید، بلکه از لوازم عقلی آن است.
[8] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص389.
[9] سوره شعراء، آيه 151.
[10] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص247، خطبه 173.
[11] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص136، خطبه 92.
[12] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج32، ص194.
[13] سوره نساء، آيه 60.
[14] سوره نساء، آيه 60.
[15] سوره نساء، آيه 60.
[16] سوره نساء، آيه 59.
[17] امر ارشادی، که مقابل امر مولوی می‌باشد، امری است که یا به حکم عقل ارشاد می‌کند، مانند: «اطیعوا الله» و یا به وجود مصلحت در چیزی ارشاد می‌کند که متعلق امر، وسیله‌ای برای دست یابی و یا اشاره به آن است، مانند: ارشاد به شرطیت یا جزئیت. بنابراین، در جمله «اَطِیعُوا اللهَ»، امر (اَطِیعُوا) به حکم عقل ارشاد می‌کند، زیرا عقل به طور مستقل بر وجوب اطاعت از خداوند، دلالت. می‌نماید
[18] سوره نساء، آيه 59.
[19] سوره نساء، آيه 65.
[20] سوره ص، آيه 26.
[21] موسوعة الإمام الخميني 21 (ولايت فقيه( حكومت اسلامى))، الخميني، السيد روح الله، ج1، ص51.
[22] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص67.
[23] بحوث في الملل والنّحل، السبحاني، الشيخ جعفر، ج1، ص46.